به گزارش «فرهیختگان آنلاین» همانطور که موضوع مهاجرت در ادبیات داستانی جهان سابقهای طولانی دارد، در سینما هم بسیار قدیمی است. باید توجه داشت که موضوع سفر با مهاجرت تفاوت دارد و این درونمایهها را چه در ادبیات و چه در سینما باید از هم جدا کرد. مهاجرت میتواند دو جنبه غنایی و رمانتیک داشته باشد که توسط هرکدام از آنها بسیار مناسب شعر و داستان و نمایش میشود. «غم غربت» یک جنبه غنایی و یک نوع نگاه به مهاجرت است و «آرزو» نوع دیگری از آن. در فیلمها و داستانهایی که مهاجرت را بهمثابه یک رویا و آرزو بررسی میکنند، ممکن است پرومایس قصه درنهایت به قدرشناسی از موطن اصلی و پوچ بودن رویاهای واقعی برسد که به این شکل، نقطه انتهایی یک فیلم رویاپردازانه با موضوع مهاجرت، بهلحاظ مود و اتمسفر، معادل نقطه آغازین فیلمی است که حالوهوای غم غربت دارد.
سینما در تمام جهان نگاه یکسانی به موضوع مهاجرت ندارد. گذشته از سهگانهای که موضوع مهاجرت ذیل آن طبقهبندی شد (مهاجری که به وطن برگشته، مهاجری که در سرزمین میزبان است و کسی که میخواهد مهاجرت کند)، یک تم دیگر وجود دارد که بیشتر به ادبیات فلسطین و فیلمهایی که درباره مهاجران فلسطینی ساخته شدهاند مربوط میشود. آنها مهاجران اجباری هستند و آرزوی بازگشت به وطن را دارند. میشود این افراد را هم در دسته فیلمهایی قرار داد که مهاجران را در سرزمین میزبان نمایش میدهند؛ اما حقیقت این است که مهاجرت اجباری و تبعید قومی و دستهجمعی، قصهای جدا از مهاجرتهای عموما اختیاری دارد که با انگیزه زندگی مرفهتر انجام میشوند.
سینمای آمریکا به مهاجرت نگاهی رویاپردازانه دارد. این کشور را مهاجران ساختهاند و بخش قابلتوجهی از پدافند فرهنگی آمریکا به احساسات ضدآمریکایی در سراسر جهان، همین است که این سرزمین مقصد رویاهای مردم جهان برای زندگی زیباتر و شادابتر و بهتر باشد. الیا کازان، فیلمساز چپگرای آمریکایی که ملیت ترکیهای و تبار ارمنی داشت، پس از دوران مککارتیسم که فیلمسازان چپ آمریکا را غربال کرد، بهعنوان یک تواب و برای اثبات وفاداریاش به سیاستهای کلی ایالات متحده، در سال ۱۹۶۲ فیلمی ساخت با نام «آمریکا، آمریکا». این فیلم از مهمترین آثار تاریخ سینما در زمینه مهاجرت است و دیدگاه مطلوب آمریکاییها را میشود با توجه به آن شناخت. در انتهای این فیلم، استاوروس، مرد ارمنی سرگردان و ستمکشیده، بالاخره با کشتی به مجاورت مجسمه آزادی آمریکا میرسد و دردسرهایش به خوبی و خوشی تمام میشوند. در نقطه مقابل کوستا گاوراس، دیگر فیلمساز چپگرا که تباری یونانی دارد و به خاطر گرایشهای سیاسی پدرش به همراه خانواده ناچار شدند در دوران حکومت نظامی از یونان به فرانسه مهاجرت کنند، بهعنوان کسی که برخلاف الیا کازان همچنان به ایدئولوژیاش وفادار مانده، در سال 2009 فیلمی ساخت که حتی در عنوانبندی آن به ساختن یک رویای بهشتی از غرب طعنه زده میشد.
«بهشت است غرب» رنج مهاجری به نام الیاس را نشان میداد که از یونان و آلمان و... عبور میکرد تا به پاریس برسد و در انتها میفهمید که رویاهایش چقدر پوچ بودهاند. او وقتی این مسیر را طی میکرد، یکجا مورد تجاوز رئیس هتل قرار گرفت و جای دیگر مجبور شد توالت را با دستان خودش پاک کند. او در حال فرار یا همان حرکت به سمت پاریس، خود را در دهکدهای میبیند که در آنجا با یک هموطن ملاقات میکند. مهاجر دیگر از غرب سرخورده است و میگوید که قصد بازگشت به کشور خود را دارد؛ چون در پاریس شغلی وجود ندارد، پسانداز دیگری برای او باقی نمانده و در کل زندگی در وطن بهتر به نظر میرسد. الیاس همچنان میرود تا به پاریس برسد و پس از دود شدن وعدههایی که شنیده و باورهای متعددش درباره این شهر، شعبدهبازی خیابانی یک گرز جادویی اسباببازی کوچک به او میدهد. الیاس، خجالت زده، گرز را به سختی به سمت برج ایفل نشانه میرود و بهطور اتفاقی چراغهای برج در همان لحظه روشن میشوند. درنتیجه او فکر میکند که این واقعا یک گرز جادویی است. وقتی افسران پلیس ظاهر میشوند، الیاس میترسد و گرز جادویی را روی آنها نشانه میرود، اما هیچ اتفاقی نمیافتد. او حالا گرز را در جیب خود قرار میدهد و شروع به قدم زدن به سمت برج درخشان ایفل میکند؛ درحالیکه فهمیده رویاهای پاریسی برای کسی مثل او چقدر پوچند و او از این به بعد غیر از فقر و غم غربت، باید با رفتارهای پلیس فرانسه نسبت به مهاجران سر کند.
خود کوستا گاوراس یک مهاجر اجباری به فرانسه است و این فیلم او را میشود نمونه پربسامدی از نگاه سینمای فرانسه به مهاجران دانست که از سال 2005 به این سو باب شده است. البته این نوع فیلمها را عموما مهاجران ساکن در فرانسه میسازند و فیلم، نهایتا محصول فرانسه بهحساب میآید. چنین تصویری بعد از شورشهای مردم حاشیهنشین فرانسه در اکتبر و نوامبر ۲۰۰۵ به سینمای فرانسه وارد شد، شورشهایی که تا چندین سال ادامه پیدا کردند.
در هندوستان وقتی قرار است فیلمها داخل سالن سینما نمایش داده شوند، ابتدا سرود ملی پخش میشود و همه میایستند. طبیعتا نگاه فیلمهای هندی به موضوع مهاجرت هم هرقدر در عوالم رویا پرواز کند، نهایتا باید در موضعی بهنفع وطن فرود بیاید. در فیلمهای هندی یک مهاجر که برای تحصیل و کسب ثروت به غرب میرود و درنهایت دستاوردهایش را برای بهسازی وطن، همراه خود به هند میآورد، بسیار دیده میشود. البته در سینمای هندوستان همیشه برای تمام قواعد کلی، استثنائاتی هست.
اما سینمای شرق دور موضع جدیتری در این باره دارد. شرقیها ریشه میل به مهاجرت برای زندگی مرفهتر را ایدههای فردگرایانه میدانند. آنها میگویند هر فرد به جای اینکه بخواهد به خارج از کشور برود تا وضع خود و نهایتا خانوادهاش را بهتر کند، باید به منافع جمعی در داخل وطنش بیندیشد. یعنی بماند و تلاش کند تا همینجا برای زندگی جای بهتری شود. فیلمهای چینی و کرهای از این جهت به مخاطبانشان بابت چینی بودن و کرهای بودن اعتماد بهنفس میدهند و عموما غربزدگی را یک نوع لمپنیسم معرفی میکنند. خودباوری بومی و تلاش برای تحقق رویاهای جمعی، وظیفهای است که سینمای این کشورها در پروسههای ملی پیشرفت، بهعنوان بخش فرهنگی کار، برعهده گرفتهاند. جالب توجه است که سینمای ایران بهخصوص از دهه ۸۰ بهبعد، از این لحاظ درست در نقطه مقابل سینماهای شرقی قرار میگیرد و دچار یک نوع غربزدگی خودباخته است. در گذشتههای نهچندان دور، سینمای ایران نگاه دیگری به موضوع مهاجرت داشت. «جعفرخان از فرنگ برگشته» (علی حاتمی 1366) که اسم آن هم مایههایی کنایی به غربزدگی دارد یا «تاواریش» (تاواریش مهدی فخیمزاده 1372) که سودای سفر به خارج از کشور را لب مرز شوروی تیرباران میکرد یا فیلمهایی مثل «آدم برفی» (داود میرباقری 1373) و «مرد آفتابی» (همایون اسعدیان ۱۳۷۴) که برخلاف کمدیهای روحوضی امروز، تصویر تلخ و آموزندهای از وضعیت مهاجران ایرانی در آنسوی مرزها نشان میدادند، نمونههایی هستند که قبل از ورود نسل جدید فیلمسازان جریان روشنفکری به سینمای ایران و غلبه نگاه لیبرال به موضوعات، ساخته شدند. ازآنجاکه سینمای شرق دور برای مقابله با خودباختگی ناشی از میل به مهاجرت، ابتدا فردگرایی را نقد میکند، میشود دقیقتر به این پی برد که ارتباط موثقی میان تفکر لیبرال و این نوع نگاههای رنگورو رفته به وطن وجود دارد. بهعلاوه، لیبرالیسم تفکری نیست که زایش انقلابی داشته باشد و راهکار آن همیشه فرار است. این جهانبینی طبیعتا در مواجهه با مشکلات گوناگون، بهجای حرکت به سمت اصلاح یا اعتراض یا هر حرکت دیگری از این دست، به فرار یا همان مهاجرت فکر میکند.