به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، دو دهه پایانی سده بیستم جولانگاه سرمایهداری بود و با فروپاشی شوروی درسال 1991، پای «پایان تاریخ» هم بهمیان آمد و لیبرال دموکراسی بهعنوان آخرین دستاورد بشری قلمداد شد. دو دهه آغازین سده بیستم اما قدری متفاوت بود. دو بحران جدی بهجان نظام سرمایهداری افتاد و تصورات سالهای منتهی به هزاره سوم را شکنندهتر از قبل کرد. بحران اقتصادی سال 2008 آمریکایشمالی و اروپا و بحران کرونا در سال 2020. هر دوی این بحرانها از دل خلأهای موجود در سیستم سرمایهداری جهانی سربرآورد و روز به روز و بیش از پیش نقصانها و حفرههای اساسی این نظام را به رخ کشید
کرونا و گفتار چپ
همین اواخر سال 2018 بود که نظریهپرداز پایان تاریخ، از «بازگشت سوسیالیسم» سخن گفته بود. هشداری که یک دهه قبل، از هیاهوی والاستریت و شعارهای تسخیرکنندگان آن بهگوش رسیده بود اما طولی نکشید که تقریبا یک سال بعد از گفتههای فوکویاما، این بار نه خیابانهای اشغالشده پاریس بهدست جلیقهزردها که معابر متروک فرانسه و سایر پایتختهای اروپایی و حتی وضعیت مهد لیبرالدموکراسی، آمریکا، هشدار فوکویاما را به امر ملموستری تبدیل کرد. کرونا رسانههای دستراستی را مجبور کرد تا با تصویرسازی از «مارکسِ ماسکزده» به دخالتهای بیشتر دولتها در امور روزمره و حتی رضایت نسبی شهروندان، واکنش نشان دهند و از خطرات «سایه مارکس» بر جوامع بگویند. بههرحال پس از بحران 2008، بحران2020 فرصت دیگری برای اندیشمندان چپ بهوجود آورد تا با سواری گرفتن از امواج سهمگین بحران، تازیانه نقدهای خود را دوباره بر پیکر مجروح سرمایهداری وارد کنند. در این میان اما اندیشمندان اصلی این نحله فکری مدرن، موضعگیریهای بعضا متقاوتی را پیرامون وضعیت کرونایی درپیش گرفتند. اسلاوی ژیژک از کرونا بهعنوان یک «ویروس دموکراتیک» یاد کرد و آن را ضربهای به کاپیتالیسم دانست که میتواند به تجدید کمونیسم منجر شود. اما جورجو آگامبن ایتالیایی، اساسا منکر بحران بودن کرونا شد و آن را ساختهوپرداخته رسانهها دانست و نسبت به اغراض سیاسی پشت این پروژه هشدار داد. افراد اصلی گفتار چپ در داخل کشور هم به اظهارنظر درخصوص پدیده کرونا پرداختند. مراد فرهادپور مترجم و از اعضای اصلی «حلقه پرسش» در وبیناری با عنوان «بحران کرونا و منطق ادغام و انزوا» در این خصوص صحبت کرد. بخش ابتدایی این وبینار به تحلیل فرهادپور از وضعیت کرونایی گذشت که تقریبا تکرار مواضع بلوک چپ روشنفکری جهانی در این خصوص بود. در بخش دوم او پاسخگوی سوالات مخاطبان بود. از این منظر که این بخش از سخنان فرهادپور بصیرتهایی در خصوص وضعیت کنونی گفتار چپ در ایران به همراه دارد، موضوع اصلی این مطلب خواهد بود.
چپ ایرانی و تناقضات پروژه «ترجمه بهمثابه تفکر»
فرهادپور در پاسخ به سوالی درخصوص اختلاف نظر اندیشمندان چپ درخصوص پدیده کرونا به نکته جالبی در خصوص تاریخچه و پروژه گفتار چپ در داخل کشور اشاره میکند. او صراحتا به سرخوردگی چپ ایرانی از گفتمان اصلاحات اشاره میکند و از آن بهعنوان یک جریان ورشکسته و خائن به ملت نام میبرد و «پروژه ترجمه فیلسوفان جدید چپ» را «کنشی خلاق» برای «گسست» گفتمانی از این جریان قلمداد میکند. فرهادپور میگوید: «درباره این فیگورهای ژیژک، آگامبن و بدیو باید بگویم که ما بهعنوان یک کنش خلاق در یک دورهای که گسست کاملی از جریان اصلاحات و ورشکستی و خیانت آن به کل مردم ایران [پیدا کردیم] به این نیاز داشتیم که برای سیاست رادیکال، بنیانهای نظری رادیکال فراهم کنیم. بدون بازگشت به خرافات مارکسیستی و نسخهنویسی؛ و این مستلزم این بود که ژیژک، بدیو و آگامبن را مطرح کنیم.»
بنا بهگفتههای فرهادپور، «ضرورت» گسست از یک گفتمان سیاسی و فراهم کردن بنیانهای نظری رادیکال، وجوب «کنش خلاق» را اقتضا داشته و احتمالا از لوازم این «کنش خلاق» هم نادیده انگاشتن تناقضات درونیای است که در قالب «پروژه ترجمه بهمثابه تفکر» ناگزیر بوده است: «هر کدام از اینها(اندیشمندان چپ) تجربهها و پرسشهای خودشان را دارند. ما در دورهای اینها را کنار هم گذاشتیم. [این کار] برای پروژه ترجمه فیلسوفان جدید و راه انداختن یک فضای نظری جدید برای چپ مارکسیست بود. [اما] اینها را نمیشود به راحتی یککاسه کرد. مباحث متفاوتی است. بدیو قصه خودش را دارد و آگامبن چیز دیگری است... اینها هیچکدام با هم نمیخورند.»
فرهادپور که گویا حتی مجبور شده تا در پاسخ به تعجب همراه با اعتراضِ یکی از اندیشمندان اصلی گفتار چپ جهانی، این «ضرورت» را برای او هم تبیین کند، در ضمن توجیه این تناقضات، صراحتا به این اندیشمند ایتالیایی گوشزد کرده است که «ضرورت» چندان «دلیل» نمیشناسد. او میگوید: «خود آگامبن زمانی که به ایران آمده بود به من گفت چرا شما ماها را کنار هم گذاشتید؟ من چه ربطی به ژیژک دارم؟! من گفتم شما بههم ربطی ندارید، ما این کار را کردیم و «دلیلی ندارد» که قرار باشد شما ربطی [به هم] داشته باشید. برای ما این گفتارها و دیسکورسها مهم بودند.» البته فرهادپور در ادامه سخنان خود تلاش کرده تا اعتراض به این تناقضات درونی را هم به دیوار بکوبد و در قالب همان طرح ادغام/ انزوا، ناشی از «سکتاریسم حقیر»(!) (کذا) چنین تلقی کند: «فقط هم اینها نیست و دعوا هم فقط اینجا نیست که فقط بدیو یا مثلا دلوز نباشد. اینها همه سکتاریسم حقیر ناشی از انزوا و مملکت دربوداغانی است که بهلحاظ تئوریک هم رابطهای با جهان ندارد. و الا بله؛ من هم میدانم که پروژههای فلسفی اینها در خیلی جاها با هم سازگار نیست.» به احتمال زیاد خود فرهادپور هم میداند که شاید بتوان اعتراضات داخلی به مهندسیِ «تجمیع پروژههای فلسفی ناسازگار، در پروژه ترجمه بهمثابه تفکر» را به «سکتاریسم حقیر ناشی از انزوای مملکت درب و داغانِ بیربط با جهان» نسبت داد و آن را - بهظاهر- رفعورجوع کرد، اما باز هم پرسش کسی مثل آگامبن بیپاسخ میماند. توجه دادن به «ضرورت»، پاسخ این پرسش نیست. اینکه «ضروری است و باید کاری کرد» یک پرسش است و «چه کاری میتوان کرد» یا «چه باید کرد» پرسشهایی دیگر است. ضمن آنکه خود آن «تشخیص ضرورت» و «تحلیل و فهم وضع کنونی» هم نمیتواند بدون انسجام و ضبطوربط(coherence) و در عین آشفتگی ترجمهای، حاصل شود. یعنی مساله صرفا حرف یا دستورالعمل ایجابی نیست بلکه فهم و تحلیل این حضرات هم در بحران و بیسامان است.
ضرورت در ضرورت
سکتاریسم مورد اشاره فرهادپور امر غیرقابلانکاری در درون گفتار چپ است که خود او هم به آن معترف است و همین سکتاریسم است که نهایتا «ضرورتِ دیگری» برای استمرار حیات این گفتار را ناگزیر میکند. ناسازگاریهای درونی پروژههای فلسفی مختلفی که قرار است با نوعی «مهندسی» در یک پروژه تجمیع شوند، علاوهبر آنکه به پلورالیسم گفتمانی و تضاد و تکثر کنشگران میانجامد، در دیالکتیک با سکتاریسم بهوجود آمده، بهصورت سلسلهواری سایر «ضرورت»ها را بهدنبال میآورد. فرهادپور در پاسخ به پرسشی درباره آلترناتیو چپ برای وضع کنونی، با اقرار به تکثر فزاینده کنشگران این جریان، سکتاریسم موجود در این گفتار را به عنوان چالش اصلی قلمداد میکند و میگوید: [درباره] آلترناتیو چپ انقلابی، باید بگویم [الان] هر گروهی خودش را چپ انقلابی میداند و حرفهای خودش را هم آلترناتیو میداند! بهنظر من اولین کار همین کنار گذاشتن سکتاریسم است که هر پنج نفری که یکجا با هم زندگی میکنند، ادعا نکنند که یک حزب کمونیست هستند و بعد هم شروع کنند سایتی بزنند و برنامه عمل و ایسمی هم آن بالا بگذارند!»
گرفتاری «ضرورت» در دور باطل
بنابراین برای گذر از سکتاریسم و غلبه بر اغتشاش موجود در گروههای مختلف چپ، ایجاد «جبهه واحد مشترک برای مبارزه»، ضرورت دیگری است که در پی ضرورت اول، ناگزیر میشود. فرهادپور پیشتر در گفتوگوی مشترک با صالح نجفی در تبیین ضرورت این راهبرد گفته بود: «جبهه واحد یعنی همکاری عملی نیروهای سیاسی مختلف که هرکدام ایدئولوژی و سازماندهی و امکانات مستقل خاص خود را دارند، اما بهرغم همه تفاوتها برای تحقق یک یا چند هدف مشخص و معین در عمل برای مدتی معین با هم وحدت میکنند... . این امر عملا به معنای کنار نهادن فرقهگرایی و آمادگی برای «مبارزه مشترک» است.» (مراد فرهادپور: ادغام/ انزوا– تز یازدهم– آبان 97)
اما پیدا کردن مخرج مشترکی برای اتحاد گروههای مختلف چپ حول راهبرد «جبهه واحد مشترک برای مبارزه» چالش دیگری است که گفتار چپ را درگیر یک دورباطل میکند و به بنبست امتناع میکشاند. در یک بنبست منطقی، گذر از «سکتاریسم» منوط به ایجاد «جبهه واحد» میشود اما اصل «جبهه واحد»، خود گرفتار سکتاریسم معرفتی است: «من بهصورت خیلی مقدماتی از یک نوع «جبهه واحد» صحبت کردهام ولی خیلی سریع به این سکتاریسم چپ خورد و برگشت به تاریخ قدیم و خیلیها گفتند که «جبهه واحد» این نیست و لنین چیز دیگری گفته است. درحالیکه من صرفا یک اسمی را مطرح کرده بودم تا امکانی فراهم شود تا کل اپوزیسیون ایران براساس یکسری پیششرطها، به یکسری اقدامات عملی با هم دست بزنند، بدون اینکه هیچکس استقلال سیاسی و تئوریک و نظری خودش را زیر سوال ببرد و یا ازدست بدهد.» (مراد فرهادپور – وبینار بحران کرونا)
این بنبست معرفتی سبب میشود تا فرهادپور که پیشتر هم از دشواریهای راهبرد پیشنهادیاش آگاه بود و حتی آن را گرفتار یک «دور باطل» میدانست که گذر از آن «تبدیل غیرممکن به ممکن» است، در این گفتوگو هم مجددا به «عدم امکان تحقق این ایده» معترف باشد: «البته سابقه تاریخی و محدودیتهای سیاسی و تجربه سیاسی شدید انزوا این بحثها را «ناممکن» میکند. انزوا و سرکوب سیاسی و اینکه ما بهلحاظ نظری هم تماس روشنی با جامعه جهانی نداشتهایم باعث شده تا انواع خرافهپرستیها و جزماندیشیها، چه چپ و چه راست، باقی بماند و مانع از شکلگیری «جبهه واحد عملی» شود. من هم فکر نمیکردم خیلی سریع بتوان به چنین چیزی رسید. حتی در درون خود سنت چپ هم هنوز خیلیها حتی حاضر نیستند با هم حرف بزنند چه رسد به اینکه با هم به اقدام عملی برسند.»
نئولیبرالیسم کشسان بهمثابه پرچم پیکار
تکرار و استفاده مکرر از اصطلاح نئولیبرالیسم برای توضیح ساختار اقتصاد سیاسی نظام، ترجیعبند اکثر سخنرانیها و فعالیتهای سیاسی و صنفی این گروه بوده است. بهنظر میرسد تاکید بر نئولیبرالی بودن ساختار اقتصاد سیاسی جمهوری اسلامی، شاید تنها مخرج مشترکی باشد که نیروهای چپ اختلافات داخلی خود را پشت آن پنهان کرده و بهنوعی «وحدت در شعار» دست پیدا کردهاند. اما گاهوبیگاه همین مساله هم در میان نیروهای چپ دچار اعوجاج نظری و پریشانی مفهومی است. مراد فرهادپور در بخشی از این وبینار با این پرسش مواجه میشود که «الان در وضعیت خاص ما نقد دین اولویت دارد یا نقد سرمایهداری؟» او در پاسخ اساسا منکر چنین دوگانهای میشود و همان راهی را میرود که اباذری و آرمان ذاکری تلاش کردهاند تا در مقاله «سه دهه همنشینی دین و نولیبرالیسم در ایران» برای آن مانیفستی نظری(؟!) دستوپا کنند. اما با دقت در پاسخ فرهادپور بهنظر میرسد باز هم «ضرورت»هایی در کار آمده است: «تمام حرف این بود که اصلا این دوگانه کاذب است. چرا باید فکر کنیم که نقد یکی به معنای تایید دیگری است؟ چرا نباید هردو را با هم نقد کنیم؟ شجاعتش را داشته باشیم که در عمل با هردو درگیر شویم. بهواقع هم بحث این است که با اولین چالش سیاسی و در اولین رخداد سیاسی نیروهای موجود -چه بهلحاظ روشنفکران و متفکران و چه بهلحاظ مبارزان سیاسی- با همین تضادها روبهرو میشوند و عوض اینکه بتوانند باهم کار کنند، به ضد هم تبدیل میشوند؛ دقیقا بهخاطر همین تنسپردن به این دوگانه کاذب.»
اما خود فرهادپور هم در ادامه به خطرات این نوع کلیانگاری خام التفات دارد و نسبت به نادیده گرفتن ظرایف مفهومی هشدار میدهد و از گرفتار شدن در بنبستهای نظری و اخلاقی و سیاسی مترتب بر آن برحذر میدارد اما این بار هم «ضرورت آغاز مبارزه» به میان میآید: «حرف من این نیست که بین این دو تضادی نیست و یا درگیری ایران و آمریکا فقط جنگ زرگری است! نه، این جزئی از واقعیت است و میتواند در خیلی از جاها ما را با یک بنبستهای نظری و یا اخلاقی و سیاسی روبهرو کند. کار سادهای نیست که بشود هر دو منشا شر را با هم کوبید و تن نداد به این انتخابهای بین بد و بدتر و این مسائل. این مسلما هم بهلحاظ نظری و هم بهلحاظ انتخاب استراتژی و تاکتیک سیاسی، یک چالش بزرگ است. ولی دررفتن از زیر این چالش به این معنی است که اصلا مبارزه قبل از اینکه آغاز شود شکست خورده است.»
هرچند فرهادپور تلاش میکند تا با تمسک به دیالکتیک «ادغام و انزوا» راه حلی برای این بنبست نظری پیدا کند اما او هم ناچار میشود تا برای این دیالکتیک دو مبدا تاریخی لحاظ کند. ادغام را به صدر مشروطه ببرد و انزوا را به 40 سال پیش و انقلاب اسلامی برگرداند. چنانکه گفته شد بهنظر میرسد اطلاق نئولیبرالیسم به کلیت ساختار اقتصاد سیاسی فعلی هم بیش از آنکه قابلیت تبیین تئوریک داشته باشد، در درون خودش گرفتار تسامح و تساهل نظری و تشتت مفهومی است. گو اینکه اگر چنین نبود نیازی نبود تا فرهادپور از «دیالکتیک ادغام و انزوا» کمک بگیرد و صرفا همان «منطق ادغام» کفایت میکرد. اما حسب «ضرورت آغاز مبارزه» و برافراشتن پرچم پیکار با «یک دیگریِ بزرگ» که میتواند تاکتیکی سازمانی برای «گذر از سکتاریسم» درونی هم باشد، چپ ایرانی ناگزیر شده تا مفاهیم را به استخدام «اهداف سازمان» درآورد و در این میان ابایی از کشسانی نظری و تهی شدن از محتوا آنها نداشته باشد. این مهم با دقت در برخی مواضع سایر اعضای حلقه پرسش هم کموبیش قابل رؤیت است. پرویز صداقت با تکرار موضع فرهادپور درخصوص سیاست خارجی نظام میگوید: «دستورکار جمهوری اسلامی در عرصه سیاست خارجی در تناقض با مجموعه سیاستهای نئولیبرالی اقتصادی است... . بهسبب تناقض این سیاستها با سیاستهای خارجی نظام سیاسی در عرصه ادغام در بازارهای مالی جهانی، سیاستهای نئولیبرالی صرفا در حد حرف بوده و در عمل امکانات اجرای آن فراهم نشده است... . من هم فکر نمیکنم اقتصاد ایران یک اقتصاد نئولیبرالی صرف باشد.(پرویز صداقت، نئولیبرالیسم در ایران، افسانه یا واقعیت، گفتوگو با اخبار روز) کمال اطهاری، اقتصاددان چپ و از مدرسین موسسه پرسش اطلاق این واژه بر کلیت ساختار اقتصاد سیاسی را «خطای شناختی روشنفکران» مینامد و میگوید: «برخلاف آنچه جامعه روشنفکری ماهیت سیاستهای دولت را نئولیبرالی معرفی میکند، بهزعم من چنین تعریفی نادرست است... . اقتصادی را میتوان نئولیبرال نامید که در آن، مازاد اقتصادی از کار مولد بهدست آید و نه از رانت اقتصادی.
سردمداران سیاستهای اقتصادی کشور در طول دههها از واژه نئولیبرالیسم برای تطهیر خود استفاده کرده و میکنند... اطلاق واژه نئولیبرالیسم بر اقتصاد کشور یک خطای شناختی توسط روشنفکران است.»(کمال اطهاری، جانب ملت یا طرفدار انحصارگرایان، گفتوگو با روزنامه همدلی) محمد مالجو از دیگر اعضای این حلقه هم در کفایت کاربرد مفهوم نئولیبرالیسم برای توضیح ساختار، تردید میکند. او که به کشسانشدن ترم نئولیبرالیسم التفات پیدا کرده است، حتی خواهان اعاده اعتبار از این مفهوم میشود: «اگر قرار باشد همه سوگیریهای نظام جمهوری اسلامی را با مفهوم نئولیبرالیسم توضیح دهیمف خواهیم دید که این مفهوم به تنهایی اصلا کفایت نمیکند. قوت مفهوم نولیبرالیسم در توضیح اقتصاد ایران باعث شده است که کسانی از جمع ما بیش از حد بر آن تکیه کنیم. اعاده اعتبار به مفهوم نئولیبرالیسم در ایران مستلزم این است که مفهوم نئولیبرالیسم را سرجای خود بنشانیم و در تبیین اقتصاد ایران نه نادیدهاش بگیریم و نه باری لایطاق بر دوشش بگذاریم. (محمد مالجو، نئولیبرالیسم در ایران، افسانه یا واقعیت، گفتوگو با اخبار روز)
پرسش کشنده «چه غلطی باید کرد؟»
این «ناممکن» یا «بنبست گفتمانی در عمل»، سوژه پرسش یکی دیگر از کاربران قرار میگیرد. او روی پاشنهآشیل گفتار چپ دست میگذارد و سوال یا نقدی را مطرح میکند که کمی باعث عصبانیت فرهادپور هم میشود و او را مجبور میکند تا بگوید: «اینکه بعد چه غلطی باید کرد، چیزی نیست که من اینجا بنشینم و از روی صندلی برای شما در همه ابعاد نسخه بدهم!» سوال این است: «بحث شما در سطح تبیین و تفسیر سرمایهداری خوب پیش میرود اما در سطح ایجابی متوقف میماند.» فرهادپور که برخلاف برخی همفکرانش در جناج چپ فکری، نمیتواند به مدل سوسیالدموکراسی ارجاع بدهد - چراکه در جای دیگری از این وبینار تجربه کشورهای اسکاندیناوی را هم، بهعنوان راهکار آلترناتیو، رد کرده است- در پاسخ میگوید: «مساله همین است. قرار نیست که من اینجا بنشینم و در 50 دقیقه نسخه بدهم که دنیا باید چهکار کند! غیرمنطقی است و شدنی هم نیست. این چیزی است که باید از دل خود مبارزه بیرون بزند. پرسشهای واقعی که خود شما باید آن را طرح کنید و دیگران را قانع کنید که اصلا پرسش این است؛ تا بعد به این برسیم که پاسخ چیست. اینکه بعد چه غلطی باید کرد، چیزی نیست که من اینجا بنشینم و از روی صندلی برای شما در همه ابعاد نسخه بدهم [که] مثلا «چگونه سازماندهی کنیم؟» این مسلم است که مسخره است. اگر به این سادگی بود که خیلی زودتر از اینها حل شده بود. شکی نیست که اصلا این یکی از ضعفهای ساختاری چپ و نیروهای رادیکال است که ما هنوز در آن جنبه منفی و تخریبی خوبیم... . «این بد است»، «آن را داغان کنید»، «آن بیعدالتی است»، «آن را از بین ببرید»؛ اما [درباره] اینکه خب «چهچیزی جای آن بگذاریم؟» ژیژک راست میگوید که این پرسش اصلی است که «فردای روز انقلاب چه باید کرد؟» روز اول که همه شادند و خود ما هم یک سال اول سرمست بودیم و شاه را بیرون انداخته بودیم و یکی میگفت انقلاب سوسیالیستی میشود و دیگری میگفت چه میشود. برای جهان نقشه میکشیدیم اما بعدا تق یک خماری طولانی خوردیم که نه قضایا اینگونه نیست. دقیقا شاید بهخاطر اینکه آن شکل ایجابی و صبر و حوصله و پشتکار و فراتر رفتن از سکتاریسم و پشتمیزنشینی و نسخه صادر کردن را نتوانستیم پشتسر بگذاریم و به یک بحث ایجابی انضمامی برسیم. این چیزی است که خود واقعیت باید تولید کند و اگر نکند، بله؛ حرفهای من هم در حد یکسری حرفهای قشنگ کلیای که هیچوقت هم از دل آن چیزی درنخواهد آمد، خواهد ماند.»
خاتمه
مراد فرهادپور در بخشی از این وبینار میگوید: «برای ما همین امروز هم ترجمه بهمعنای عام آن هنوز هم تنها شکل واقعی تفکر است.» اما بهنظر میرسد پروژه «ترجمه بهمثابه تفکر»ِ چپ ایرانی و حلقه پرسش عملا به پروژه «ترجمه بهجای تفکر» تبدیل شده است. تناقضات درونی پروژه «ترجمه بهمثابه تفکر» بهخوبی موید این نکته است که ترجمه هیچگاه بضاعت نشستن بهجای تفکر را ندارد و تنها شکل واقعی تفکر کماکان همان تفکر است. ترجمه بهمثابه تفکر آن هم بر مبنای «ضرورت»، در نهایت به پروژهای سیاسی بدل شده که خود پیشبرندگان آن هم برایش افقی متصور نیستند. این پروژه با سلسلهای دنبالهدار از انواع و اقسام ضرورتها، از ضرورت گسست از اصلاحات تا ضرورت پیوستگی و همبستگی نیروهای مبارز در یک جبهه واحد و مشترک؛ یا ضرورت برافراشتن پرچم پیکار با دیگریِ بزرگ، با درافتادن در یک دور باطل و نهایتا بنبست گفتمانی، بیش از آنکه به بسط و گسترش امکانات تفکر بینجامد به مانیفستی برای پیکار سیاسی -آن هم صرفا از بعد سلبی- تبدیل شده است.
* نویسنده: محمدمحسن راحمی، روزنامهنگار