به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، یکی از وجوه برتریبخش به سینمای آمریکا تنوع موضوعی در آثار آن است. هر سالی که به فهرست فیلمهای هالیوود و بهطور کلیتر سینمای آمریکا نگاهی انداخته شود، دیده خواهد شد که آنها در هر ژانر و در هر حال و هوایی چند فیلم ساختهاند و هر سلیقهای میتواند موارد مطلوبش را در این سبد بزرگ پیدا کند. همین که جوایز بزرگ سینمایی در آمریکا بخشهای تخصصی و ریزتری دارند، مثل جایزه بازیگری فیلم کمدی و درام بهطور جداگانه یا فیلمنامه اقتباسی و اورجینال، نشان میدهد که آمریکا روی تنوع آثار تولیدیاش در سینما حساب باز کرده و در جشنهای بزرگ سینمایی، حتی اگر از سایر نقاط جهان فیلمی برای شرکت در این بخشهای متنوع نرسد، آنها خودشان جداول را پر خواهند کرد. اما این به آن معنا نیست که موجهای موسمی و چندساله، دامنگیر این سینما هم نمیشود.از ابتدای قرن جدید میلادی، چند موج سینمایی مختلف در سینمای آمریکا پدید آمدهاند که گذشته از ساختارشکنیهای زمانی در روایت فیلمها، یعنی چیزی که مربوط به اوایل قرن ۲۱ میشد، اولین مورد به فیلمهای آخرالزمانی برمیگشت.
رئیسجمهور قبلی ایران و گفتمانی که او بخشی از آن را در سازمان مللمتحد و سایر مجامع جهانی بازتاب میداد، روی ایجاد این جو تاثیر جدی داشت. اصولا رئیسجمهور سابق ایران فارغ از تمام قضاوتها درباره رفتار سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و ...، شخصیتی داشت که نوعا برای سینما جذاب است و مثلا حتی باعث شده بود الیور استون بخواهد دربارهاش فیلم بسازد. او روی پدید آمدن موج فیلمهای سیاسی ضدایرانی هم موثر بود، تا جایی که حتی در فیلمهای کمدی ابرقهرمانی و سایر ژانرهای بیربط به سیاست هم سینمای آمریکا گاه و بیگاه متلک یا ناسزایی نثار ایران میکرد که زیرلایههایی از هراس داشت. آثار سیاسی ضدایرانی ازجمله ضعیفترین کارهای سینمای آمریکا به لحاظ فرم بودند و بهترینشان آرگو بود که بهرغم برنده شدن اسکار، هیچ جایگاهی در تاریخ سینما پیدا نکرد.
موج دیگری که در هالیوود پدید آمد و هنوز کاملا فروکش نکرده، مربوط به سیاهپوستان میشود. این جو پرشور باعث شد فیلمسازی مثل تارانتینو که مشخصا و بهطور واضح در بعضی فیلمهایش تم فاشیستی دارد، فیلم «جانگوی از بند گسسته» را در نقد بردهداری بسازد. یک موج قرن بیستویکمی دیگر در سینمای آمریکا به آثار فمنیستی مربوط میشود. این جریان هنوز هم ادامه دارد و نمایندگان شاخص آن در فیلمهای مطرح امسال «زنان کوچک»، «بامبشل» و تا حدودی «جودی» هستند. فیلم «هریت» هم میتواند جزء هر دو دسته، یعنی آثار مربوط به سیاهان و آثار فمنیستی بهطور توأمان قرار گیرد.امروز دیگر خبری از فیلمهای آخرالزمانی نیست و آثار ضدایرانی هم در سینمای آمریکا غایب هستند، اما در در عوض آثار مربوط به جنگ جهانی همچنان پرحضورند. موج فیلمهای جنگی مرتبط با افغانستان و خصوصا عراق، اگرچه هیچوقت ارتفاع چندانی پیدا نکرد و نهایتا به «ملکه» در سال۲۰۰۹ رسید، اما در روند ساخت آثار جنگی با موضوع جنگهای جهانی، مدتی وقفه ایجاد کرده بود. در سالی که گذشت، تعداد ساخت آثار مربوط به جنگ جهانی واقعا چشمگیر بود و این بهدلیل حضور یک رقیب یا مدعی جدی برای سینمای آمریکاست؛ یعنی سینمای روسیه. روسیه در حال تقویت ساختار سینماییاش است و پررنگترین جنبه را در آثار آن، مضامین جنگی خصوصا جنگهای جهانی به خود اختصاص دادهاند.
دولتمردان روس، طلاییترین نقطه تاریخ سیاسی- اجتماعی این کشور را مقابله با فاشیسم در دو جنگ اول و بهطور ویژهتر جنگ دوم میدانند و روی همین حساب، سینمای آنها تاکید ویژهای روی این موضوع دارد. البته شاید به نظر برسد که انقلاب۱۹۱۷ میتواند حتی نقطه درخشانتری برای فیلمسازی روسها باشد، اما چنین چیزی با سیاستهای دولت فعلی این کشور که به اقتصاد آزاد تمایل پیدا کرده، همخوان نیست. موضع آمریکا و روسیه در قبال جنگهای جهان یکسان است، اما هرکدام مدعی نقش بیشتر و پررنگتر در این زمینه هستند. به عبارتی، فیلمسازی جنگ در این دو کشور را میشود رقابت بر سر مصادره یک افتخار دانست و این البته روایت فاتحان از تاریخ است نه تمامی روایت. مهمترین فیلم جنگی امسال که انگلستان آن را تولید کرد، «۱۹۱۷» ساخته سام مندس بود که گفته شد چون سال وقوع روایت آن ۱۹۱۷ میلادی بوده، این نام را رویش گذاشتهاند.این توجیه چندان قابلقبول نیست، خصوصا با توجه به اینکه اکثر مردم جهان با لحن کنایی انگلیسیها در ادبیات و سینما آشنا هستند و سال ۱۹۱۷ زمانی است که دولت شوروی پدید آمد. فیلمهای مربوط به جنگهای جهانی در سینمای آمریکا و انگلستان گذشته از رقابت با روسها، حرفهای دیگری را هم مطرح میکنند که در مورد هرکدام میشود جداگانه بحث کرد.
گفتنی است نقشآفرینی سیاست در سینمای جنگ، چین را بهرغم آنچه در ظاهر ممکن است به نظر برسد، همداستان آمریکاییها در این موضوع کرده است. فیلم جنگی «میدوی» محصول ۲۰۱۹، که علیه ژاپنیها و با قهرمانپروری از خلبانان جنگنده آمریکایی ساخته شد، تولید مشترک چین و آمریکاست و خود چینیها هم امسال و سال گذشته فیلمهایی درباره جنگ جهانی دوم ساختند که در آنها ستایشهایی دوستانه و برادرانه تقدیم آمریکاییها و نقششان در آن رویداد شده بود. با وجود تعداد فراوان آثار سینمایی امسال که به موضوع جنگهای جهانی ربط داشت، هیچ اشارهای به بمب اتم یا غارت آلمان و ایتالیای جنگزده توسط متفقین نشده و جنگ ۲۵ساله ویتنام هم در فهرست آثار جنگی امسال غایب است. به هر حال وقتی از ادبیات رئیسجمهور ایران در مجامع بینالمللی گرفته تا نوع روابط و رقابتهای آمریکا و چین و روسیه، هر چیز ریز و درشتی از عالم سیاست روی مضمون و حتی انتخاب موضوع فیلمهای سینمایی اینقدر تاثیر دارد، عجیب نیست که دیده شود موج جدیدی در سینما به راه افتاده و ارتباط مشخصی با زندگی در جهان سرمایهداری دارد. این البته چنین معنا نمیدهد که این فیلمها کاملا ضدسرمایهداری هستند یا تم انقلابی دارند، اما مسلم است که موضوعشان با این موضوع ربط واضحی پیدا میکند. سینما در تاریخ خود هیچوقت کاملا غیرسیاسی نبوده و ظاهرا پس از این هم هیچگاه چنین نخواهد شد.
مرد ایرلندی/
بیست وششمین فیلم مارتین اسکورسیزی 77 ساله/ 16 نامزدی در اسکار و گلدنگلوب بدون جایزه
مرد ایرلندی پیش از انتشار خود با برانگیختن کنجکاویهای فراوان مخاطبانش، توجهات بسیاری را جلب کرده بود. حضور جو پشی، رابرت دنیرو و آل پاچینو، سه ستاره قدیمی فیلمهای گنگستری درکنار استیون زیلیان که پیش از این «دار و دستههای نیویورکی» را برای اسکورسیزی نوشته بود، همه به این کنجکاویها دامن زدند اما بهرغم کارگردانی استاندارد این فیلم، زمان طولانی و غیرلازم و کشدار آن، بسیاری از مخاطبان را دلسرد کرد. هزینه ساخت مرد ایرلندی بیش از ۱۵۰ میلیون دلار اعلام شد که بخش عمده آن به استفاده از جلوههای ویژه برای جوانکردن هنرپیشههایش برمیگشت، اما بهنظر نمیرسد چیزی که در فیلم دیده میشود، با گریمهای قوی قابل دسترس نبوده باشد.
دولمایت اسم من است/
دهمین فیلم کریگ برو 48 ساله / دو نامزدی در گلدن گلوب
این یک کمدی سیاهپوستی با موضوع فیلمسازی سیاهان است. «دولمایت اسم من است»، درواقع نام فیلمی بود که یک هنرمند ناکام و سرخورده سیاهپوست بهنام رودی ریمور، با همکاری تعداد دیگری از سیاهپوستان، براساس فولکلورهای تعدادی کارتنخواب سیاهپوست آن را ساخت و ناگهان بهدلیل استقبال کمنظیر مخاطبان سیاهپوست سینما، به پدیده گیشهها تبدیل شد. شوخطبعیهای مخصوص سیاهپوستان، برگبرنده این فیلم است. از این فیلم همین امسال یک کپی بسیار ضعیف به نام «مطرب» در سینمای ایران ساخته شد که حتی از پوستر دولمایت هم تقلید کرده بود.
داستان ازدواج/
نهمین فیلم نوآ بامباک50 ساله/12 نامزدی در اسکار و گلدن گلوب و دو برنده
«داستان ازدواج» که درحقیقت داستان جدایی است، به طرز غافلگیر کنندهای با فیلم «جدایی نادر از سیمین» شباهت دارد؛ منتها با این تفاوت که موضوع مهاجرت به خارج از کشور در آن مطرح نیست و صرفا بحث زندگی در لسآنجلس یا نیویورک مطرح میشود. فیلم روایتی از خردهجنایتهای زن و شوهری است که مقصر اصلی و شروعکننده آن، شخصیت مرد است. موارد مهم دیگری که در این فیلم جلبتوجه میکند، نقش وکلا در جداشدن این زن و شوهر است؛ آنها برای گرفتن حقالوکاله، مرتب به اختلافات این دو نفر دامن میزنند.
چاقوها بیرون/
هفتمین فیلم ریان جانسون 46 ساله/ 5 نامزدی در گلدن گلوب و تورنتو و 2 برنده
«چاقوها بیرون»، تنها فیلم مطرح امسال در حوزه داستانهای جنایی و معمایی و البته تنها فیلم مطرح امسال با موضوع نویسندگان است. یک نویسنده داستانهای جنایی کشته میشود و کارآگاهی خصوصی بهدنبال قاتل اوست. فیلم در خانهای دنگال و اشرافی که خارج از شهر واقعشده، روایت میشود و فضای آن بهرغم امروزی بودنش، یادآور فضای فیلمها و داستانهای جنایی صد سال پیش است. حتی کارآگاه خصوصی هم چیزی است که سالها از افول رونق آن در آمریکا میگذرد، اما همه اینها در چاقوها بیرون جمع شدهاند تا یک سرگرمی معمایی پدید بیاید.
دوپاپ/
دهمین فیلم فرناندو میرلس 64 ساله/ 5 نامزدی در اسکار
ماجرا به استعفای پاپ بندیکت شانزدهم از مقام خود و جایگزینی کاردینال خورخه ماریو برگوگلیو بهجای او مربوط میشود. فیلم را یک کارگردان برزیلی ساخته و بیشتر از مذهب و معنویت، برای او مسائل قومی مطرح بوده است. او شادمانه از اینکه کاردینال اهل آمریکای لاتین تا مقام پاپ واتیکان پیش رفته، فیلمی ساخته است که بهوضوح در دوگانه پاپ اروپایی و پاپ لاتینتبار، طرف پاپ لاتینتبار را میگیرد. «دو پاپ» فیلم پرحرف و دیالوگی است که فرازهای دراماتیک خاصی ندارد و جلوه اصلی آن تصاویری است که از معماری باشکوه واتیکان نشان میدهد.
جوکر/
دهمین فیلم تاد فیلیپس 49 ساله/ 184 نامزدی و ۶۸ برنده
«جوکر 2019» را فیلمسازی ساخت که پیش از این با کمدیهای کمخرج و بسیار پرفروش شناخته شده بود، اما رگههایی از پرداختن به محذوفان و آدمهای دیده نشده اجتماع، در کارهای قبلی او هم دیده میشد. شخصیت جوکر از محبوبترین کاراکترهای کمیکاستریپ در جهان بهحساب میآمد، اما روایت تاد فیلیپس از آن متفاوت بود و برای اولینبار با دیدی جانبدارانه به این شخصیت منفی نگاه شد. جوکر به اصلیترین نمادهای سرمایهداری حملاتی خشن و انتقامجویانه میکند و استقبال بیسابقه مردم جهان از آن بههمیندلیل است؛ هرچند عدهای اعتقاد دارند که این فیلم تصویری غیرعقلانی از مبارزه و ضدیت با سرمایهگذاری نشان میدهد.
1917/
هشتمین فیلم سم مندس ۵۴ ساله/ ۱۳ نامزدی و ۵ برنده
این فیلم نسبت به سایر رقبایش نسبتا دیرتر اکران شد، اما بهدلیل قرار گرفتن در گردونه معادلات روز سیاسی، ناگهان عروج کرد. «۱۹۱۷» ماجرای ایثارگری دو سرباز انگلیسی برای رساندن فرمان عقبنشینی به فرمانده یک هنگ عملیاتی است و با توجه به افزایش تنشهای نظامی بین ایران و آمریکا، از آن استقبال بالایی بهعمل آمد. این فیلم محصول سینمای انگلستان است و البته کارگردان آن پیش از این در آمریکا فیلم ساخته بود. از نکات قابل توجه درباره ۱۹۱۷، سکانسپلان بودن آن و عدم استفاده از تدوین است. البته در دو جا با استفاده از حقههای سینمایی تصویر کات میخورد.
روزی روزگاری در هالیوود/
یازدهمین فیلم کوئنتین تارنتینو 56 ساله/ 15 نامزدی در اسکار و گلدن گلوب و 5 برنده
فیلم جدید تارانتینو هم مثل آخرین فیلم اسکورسیزی با دامنزدن به کنجکاویهای فراوان، مراحل تولید و عرضهاش را پشت سر گذاشت و پس از نمایش، نتوانست به آن درجه از محبوبیت برسد که توقع میرفت. در این فیلم برای اولینبار، برد پیت و لئوناردو دیکاپریو روبهروی هم قرار گرفتند و نقش اول زن فیلم را مارگو رابی بازی کرد و حتی آلپاچینو حضور کوتاهی در کار داشت. اما داستان «روزی روزگاری در هالیوود» کشش چندانی پیدا نکرد. نکته قابل توجه در فیلم تارانتینو که باعث دافعه آن برای مخاطبان شد، فاشیسم آمریکایی شدید آن بود. بروسلی در این فیلم به شکل تحقیرآمیزی توسط یک بدلکار گمنام آمریکایی کتک میخورد و تصویر رومن پلانسکی شبیه عقبماندههای ذهنی نمایش داده میشود. فیلم تارانتینو از زنندهترین توهینها به سینمای ایتالیا هم نمیگذرد و حتی قیافه زنهای ایتالیایی را مسخره میکند. روزی روزگاری در هالیوود، در کل یک عقدهگشایی آمریکایی علیه تمام دنیاست؛ این فیلم را میتوان واکنش تارانتینو به حسی که از افول سینمای آمریکا و قدرت گرفتن رقبای جدید به او دست داده است، دانست.
من بدنم را گم کرده ام/
جرمی کلپین/ ۴ نامزدی
«بدنم را گم کردهام» یک انیمیشن فرانسوی است که حتی خیلی از آدمبزرگها هم طاقت تماشای آن را ندارند، چه برسد به کودکان. داستان از این قرار است که یک دست بریدهشده از اتاق کالبدشکافی پزشکی قانونی به راه میافتد و بهدنبال باقی قطعات بدن، در سطح شهر حرکت میکند. تکنیک این انیمیشن نسبت به سبک رایج و قدیمی انیمیشنهای فرانسوی، رئال و پهلوبهپهلوی واقعیت است و مضمون تلخ آن هم بهسیاق سایر انیمیشنهای فرانسوی. هرچند شاید کمتر موردی را بتوان سراغ گرفت که تا اینحد تلخ باشد.
فورد در برابر فراری/
یازدهمین فیلم جیمز منگولد 56 ساله/ 5 نامزدی در اسکار و گلدن گلوب
«فورد در برابر فراری» بیشتر از اینکه یک فیلم ماشینسواری باشد، فیلمی درباره رقابت است و جلوه اصلی آن نه با صحنههای ماشینبازی، بلکه با درامپردازی بهوجود آمده است. شرکت خودروسازی فورد هیچگاه در مسابقات اتومبیلرانی یک شرکت سرآمد و پیشتاز نبود، اما حالا از تنها برد فورد، یک فیلم سینمایی پرخرج و پرملات ساخته شده است. حقیقت این است که کارخانه فورد، از نمادهای حیثیتی جامعه آمریکا بهحساب میآید؛ همانطور که بنز و زیمنس برای آلمان و تویوتا و سونی برای ژاپن چنین حالتی دارند و اقبالهای فراوان سینمای آمریکا نسبت به این فیلم از همین رو است.
وداع/
دهمین فیلم لولو وانگ 36 ساله/2 نامزدی در جایزه مستقل اسپریت
«وداع» یک فیلم ساده و عمیق، محصول کشور چین است. یک مادربزرگ سنتی در چین قرار است فوت کند و اعضای خانوادهاش از سایر نقاط دنیا دورهم جمع میشوند تا روزهای آخر را با هم سپری کنند. طبق یک سنت چینی به خود مادربزرگ گفته نمیشود که قرار است چه اتفاقی برایش بیفتد؛ و فهم این رسومات برای شخصیت اصلی فیلم که داستان از چشمانداز او روایت میشود، مقداری مشکل است؛ چون او از آمریکا آمده و با معیارهای فردگرایانهاش نمیتواند زندگی جمعی شرقیها را درک کند. این فیلم نقدهای موشکافانهای به غربزدگی جامعه مهاجر چینی میکند.
انگل/
نهمین فیلم بونگ جون هو 50 ساله/ 9 نامزدی در اسکار و گلدن گلوب و 5 برنده
«انگل» وقتی به جشنواره کن آمد، ابتدا بین هیاهوی فیلمهایی که کارگردانهای بسیار صاحبنام ساخته بودند، گم شد. کوئنتین تارانتینو، ترنس مالیک، کن لوچ، جیم جارموش و بسیاری از نامهای دیگر در آن دوره از کن حضور داشتند، اما هیچکس فکرش را نمیکرد که اثر یک کارگردان متوسط کرهای، تا این حد فیلم بزرگ و مهمی از آب در بیاید. انگل یک فیلم ضدسرمایهداری نیست، بلکه در نقد جامعه کره ساخته شده است و چون بخش قابل توجهی از ساختار کنونی این کشور در سیستم سرمایهداری جهانی قابل تعریف است، این گمانه بهوجود آمده که با فیلمی ضدکاپیتالیسم طرف هستیم. فردگرایی مفرط و سودجویی و خودخواهی ناشی از آن و همینطور غربزدگی و شیفتگی نسبت به آمریکا، چیزهایی است که بونگ جونگهو آنها را هم در طبقات پایین جامعه کره و هم طبقات بالای آن به چالش میکشد.
روز بارانی در نیویورک/
پنجاه و سومین فیلم وودی آلن 84 ساله/ هیچ جایزه ای در هیچ جشنواره ای نگرفتهاست
حواشی پیشآمده برای وودی آلن باعث شد او و فیلمش امسال بسیار مهجور واقع شوند. وودی آلن یکی از قربانیان جنبش me too بود که بیشتر از تجاوز و سوءاستفاده، به روابط خارج از عرف متهم شد؛ هرچند پاسخهایی هم در این خصوص داد و خیلی از اتهامات را رد کرد. نیویورک شهری است که بین آمریکاییها به بهترین مکان در دنیا برای پیادهروی شهرت دارد. البته مشخص است که این قاعده شامل محلههای اعیاننشین آن میشود و در سایر محلههای نیویورک، قدم زدن کار خطرناکی بهحساب میآید. «روزی بارانی در نیویورک» ماجرای قدم زدن یک پسر جوان در این شهر است که معشوقهاش برای مصاحبهای مطبوعاتی پیش یک کارگردان هنری رفته، اما ماجراهایی پیش میآید که در انتهای فیلم همه چیز را وارونه میکند.
گزارش/
دومین فیلم اسکات زد. برنس 57 ساله/ 2 نامزدی
«گزارش» یک درام سیاسی افشاگرانه است که به پیگیری شکنجههای مصوب شده توسط کمیته اطلاعات سنای آمریکا بهدنبال اتفاقات ۱۱سپتامبر میپردازد. دانیل جونز که آدام درایور نقش او را بازی میکند، یک مقام سابق سنای آمریکا و همینطور بنیانگذار و رئیس یک سازمان غیرانتفاعی است که ادعا دارد در سراسر جهان تحقیقات مربوط به منافع عمومی را انجام میدهد. گزارش با تمرکز بر دستگیری فردی به نام ابو سعیده در سال ۲۰۰۲ میلادی و انجام تکنیکهای پیشرفته بازجویی روی او، درام خود را شکل میدهد.
کجا رفتی برنادت/
هجدهمین فیلم ریچارد استوارت لینکلیتر، 59 ساله / 2 نامزدی
«کجا رفتی برنادت؟» را ریچارد لینکلیتر ساخته است که نامی تقریبا آشنا بهحساب میآید. این کمدی آمریکایی در رسته و دسته همان کمدی-رومانتیکهای معروف و سابقهدار آمریکا قرار میگیرد که گشودن پیله روزمرگی و شکستن اتمسفر افسردگی، درونمایه اصلیشان است. فیلم چیز جدیدی ندارد ولی چیزی هم در آن کم نیست و یک سرگرمی استاندارد محسوب میشود. داستان این فیلم براساس یک کتاب پرفروش به همین نام است که حول محور برنادت فاکس میچرخد. او یک مادر دوستداشتنی است که مجبور میشود دوباره با احساسات و شور و شوق خود نسبت به خلاقیت ارتباط برقرار کند. آنهم بعد از سالها فدا کردن خودش برای اعضای خانواده. باور قلبی برنادت نسبت به این موضوع، او را به یک ماجراجویی حماسی میبرد که رنگ تازهای به زندگیاش میبخشد و منجر به پیروزیاش در کشف دوباره خود میشود.
خرخوانها/
اولین فیلم اولیویا وایلد، 35 ساله/ 2 نامزدی
«خرخوانها» اولین فیلم اولیویا وایلد در مقام کارگردان است. او امسال غیر از این فیلم، با بازی در «ریچارد جول» به کارگردانی کلینت ایستوود، باز هم خود را در فهرست فیلمهای مهم 2019 قرار داده است. خرخوانها غیر از اینکه یک فیلم تینیجری و دبیرستانی است، بهشدت حال و هوای زنانه هم دارد. سارا هاسکینز، سوزانا فوگل و کیتی سیلبرمن در این فیلم کمدی بازی کردهاند. امی و مولی در روزهای نزدیک به فارغالتحصیلیشان به رقابت در ساختارشکنی میپردازند و تم اصلی داستان همین است.
جودی/
پنجمین فیلم روپرت گولد 47 ساله/ 3 نامزدی و 1برنده
این فیلم درباره جودی گارلند، هنرپیشه و خواننده معروف آمریکایی در اوایل قرن بیستم است. جودی پنج بار ازدواج کرد و وقتی هنوز جوان بود، از دنیا رفت. این فیلم روایتگر تنهایی شخصیت اصلی خودش بهرغم شلوغیهای ظاهری دور و بر اوست و سعی میکند نشان دهد تبدیل شدن انسان معمولی به یک سلبریتی، چه چیزهایی را از او میگیرد و چطور حیات فردیاش را از ریل طبیعی خارج میکند. «جودی» به روایت سفر جودی گارلند به انگلستان برای برگزاری چند کنسرت میپردازد و در خلال آن فلاشبکهایی به گذشته این شخصیت میزند.
ریچارد جول/
سی و هشتمین فیلم کیلینت ایستوود 89 ساله/ 4 نامزدی و گلدن گلوب نقش مکمل زن
این آخرین فیلم کلینت ایستوود افسانهای در مقام کارگردان تا به اینجای کار است. به فیلم ایستوود چون جمهوریخواه بود و درحالحاضر هالیوود گارد بستهای مقابل ترامپ دارد، توجه چندانی نشد؛ اما این فیلم ارزشهای سینمایی کمتری نسبت به بسیاری از فیلمهای مطرح امسال ندارد. در فیلم کلینت ایستوود، آمریکاستایی همیشگی او وجود دارد؛ هرچند با نقد افبیآی این تم همیشگیاش را هم به چالش میکشد و از طرفی شاید «ریچارد جول» تنها فیلم مطرح امسال باشد که علیه همجنسگرایی موضع گرفته است؛ هرچند جو تکفیری موجود در فضای کلی آمریکا و اروپا، باعث احتیاط فراوانی در بیان این انتقادها شده است.
سرزمین عسل/
چهارمین فیلم لوبومیر استفانو 45 ساله/ اسکار بهترین مستند سال
یک فیلم مستند به زبان ترکی که میشود آن را در بخشهای داستانی جشنوارهها هم شرکت داد. «سرزمین عسل» درباره یک زن روستایی ساکن مقدونیه است که به همراه مادر پیر و از کار افتادهاش زندگی میکند و کار او زنبورداری و استخراج عسل طبیعی است. این فیلم در فضای غالب فیلمهای سینمای هنری ترکیه، خصوصا آثار نوری بیلگه جیلان، تصاویر آرام و باحوصلهای از طبیعت را نشان میدهد. امسال در ایران هم فیلم «آتابای» به زبان ترکی و در همین فضا ساخته شد. درباره مستند سرزمین عسل مسلم است که بخش قابل توجهی از آن بازسازی شده و غیرمستند است.
روزی زیبا در محله/
چهارمین فیلم ماریل هلر 41 ساله/ یک نامزدی
فرد راجرز، آموزگار و مجری مشهور برنامههای کودکان آمریکایی بود. فیلم «روزی زیبا در محله» بخشی از زندگی فرد راجرز را نمایش میدهد و تام هنکس نقش او را ایفا میکند. شهرت فرد راجرز بهخاطر برنامهای بود که «محله آقای راجرز» نام داشت و مدت ۳۳ سال از ۱۹۶۸ تا ۲۰۰۱ از شبکه پیبیاس آمریکا پخش میشد. ماریل هلر، هنرپیشه و فیلمنامهنویس آمریکایی این فیلم را کارگردانی کرده و برای نگارش فیلمنامه این اثر از مقاله «میتونی بگی... قهرمان؟» نوشته تام جنود که سال ۱۹۹۸ در مجله اسکوئر چاپ شده بود، الهام گرفته است. به گفته منتقدان، تام هنکس نتوانسته عینبهعین رفتار این مجری کودک را به نمایش درآورد، ولی بهخوبی توانسته لطافت و مهربانی ذاتی راجرز و تواناییاش در ارتباط با کودکان را به تصویر بکشد.
بینوایان/
اولین فیلم لاج لی/ دو برنده
لاج لی برای اولین فیلم سینمایی خود سراغ قصهای در سال ۱۹۹۳ میلادی در حومه پاریس که وقوع جرم و جنایت بیداد میکند، رفته است. این فیلم رویارویی نیروی پلیس عصبی و آماده اعمال خشونت را در برابر مردم خشمگین طبقات فرودست نشان میدهد. نمایش این رویارویی، با اعتراضات جلیقهزردها در فرانسه، مصادف شده است. این فیلم جایزه ویژه هیات داوران را در جشنواره فیلم کن دریافت کرد و لاج لی که جایزهاش را به «همه بینوایان فرانسه و جاهای دیگر» تقدیم کرد، در مراسم پایانی این جشنواره گفت: «فیلم من از روابط میان اقلیتهای مختلف در این کشور [فرانسه] سخن میگوید. تنها دشمن مشترکی که میان این شهروندان و پلیس وجود دارد، فقر است.» پیش از معرفی «بینوایان»، یکی از گزینههای محتمل برای نمایندگی فرانسه در اسکار، فیلم جدید رومن پولانسکی با عنوان «یک افسر و یک جاسوس» بود که در جشنواره ونیز به نمایش درآمد، اما به نظر میرسد فرانسویها حاضر نشدند ریسک کنند و فیلمی را به اسکار بفرستند که کارگردانش در آمریکا پرونده قضایی دارد و از قضا در افکار عمومی هم دیگر جایگاه درخوری ندارد.
درد و شکوه/
بیست و یکمین فیلم پدرو آلمودُوار کبالرو 70 ساله/ 2 نامزدی در کن و 1 برنده
«درد و شکوه» دلنوشتهای شخصی از سازندهاش پدرو آلمادوار است که درباره فیلمساز شدن، مشهور شدن و مادرش حرف میزند. آلمادوار همجنسباز است و در این فیلم به همین موضوع هم اشاره میکند. این فیلم صحنههای معاشقه دو مرد ۶۰ ساله را نشان میدهد که قطعا برای بسیاری از مخاطبان زننده خواهد بود، ولی همین موارد باعث توجهات بسیاری از سوی جشنها و جشنوارههای سینمایی دنیا به آن شده است که با تاکید ویژهای روی حقوق فردی در فرهنگ لیبرالیسم، طی سالهای اخیر، حمایتهای پرشوری از همجنسبازان میکنند.
پرتره یک زن در آتش/
چهارمین فیلم سلین سیاما 41 ساله/ نخل طلای فیلمنامه
«پرتره یک بانو در آتش» فیلمی فرانسوی است که آدمهای درون آن از آدمهای داخل تابلوهای نقاشی هم آرامتر راه میروند و حرف میزنند. فیلمی خلوت و کشدار که طراحی قابهای آن با فیلترهای پرومست، به شکل محسوسی به تابلوهای نقاشی شباهت پیدا کرده و درباره زنان همجنسباز ساخته شده است. این فیلم ارزشهای سینمایی ویژهای ندارد اما بهدلیل موضوع آن، با دوپینگ جشنها و جشنوارههای آمریکا و اروپا مواجه شد.
فانوس دریایی/
پنجمین فیلم رابرت اگرز 38 ساله / 1 نامزدی
«فانوس دریایی» برونداد تمام احساسات بد و تلخ و شیطانی یک فرد در موقعیتی برزخی است. فیلم حتی از طبیعت متنفر است و هیچ چیز این جهان را دوست ندارد. قابهای این فیلم با ابعاد نزدیک به مربع و رنگبندی سیاه و سفید کدر، از جمله ویژگیهای این فیلم هستند که فضای اکسپرسیونیستی و حتی چیزی در حالوهوای تابلوی «جیغ» ادوارد مونش را تداعی میکنند. این فیلم بهلحاظ کارگردانی نقاط قوت فراوانی دارد اما فضای آن باب طبع هرکسی نیست.
انیمیشن شیرشاه/
نهمین فیلم جان فاورُو 53 ساله / 3 نامزدی
«شیر شاه» یک انیمیشن خاطرهانگیز از دیزنی است که حتی تفسیرهای فلسفی و اجتماعی عمیقی برای آن نوشته شد، اما نسخه امروزی آن در ۲۰۱۹ دنباله نسخه قبلی نیست و بهنوعی بازسازی آن با تکنولوژیهای جدیدتر است. شیرشاه ۲۰۱۹ بهقدری در استفاده از تکنولوژی افراط کرده که دیگر اغراقهای دلچسب انیمیشنی در آن وجود ندارد و چیزی که دیده میشود، بیش از آنکه یک انیمیشن مفرح باشد، شبیه فیلمهای مستند حیات وحش از آب درآمده است.
زندگی پنهان/
دهمین فیلم ترنس فردریک مالیک 76 ساله/ 3 نامزدی
ترانس مالیک یک بار در سال 2011 با فیلم «درخت زندگی» برنده نخل طلای کن شد، ولی این بار برای فیلم «زندگی پنهان» در جشنواره فیلم کن نهتنها جایزهای دریافت نکرد، بلکه منتقدان در برخورد اولیه فیلمش، به دو دسته تقسیم شدند؛ شماری از منتقدان گفتند این کارگردان یک استاد سینماست که در اوج کارش قرار دارد و دیگرانی هم بودند که گفتند زندگی پنهان فیلم ضعیفی است. مالیک برای این فیلم از یک داستان واقعی که در طول جنگ دوم جهانی به وقوع پیوسته، الهام گرفته است؛ فرانز یک دهقان اتریشی حاضر نمیشود در کنار سربازان نازی هیتلری بجنگد. او از دستور سرپیچی میکند و از آن پس زندگی بر او و زن، فرزندان و مادرش توسط نازیها تلخ میشود. او را به اتهام خیانت به سیستم به اشد مجازات محکوم میکنند و پس از زندانی و شکنجه شدن، سرانجام اعدام میشود. فیلم اگرچه بر همان نگاه کلیشهای به دیکتاتوری هیتلر استوار است، اما مالیک توانسته فرم بصری خیرهکنندهای در این اثر خلق کند.
***********************
جشنها و جشنوارههای سینمایی دنیا قدرت و اعتبارشان را از قدرت و اعتبار سینمای کشوری میگیرند که برگزارکننده آنهاست. کشوری که سینما ندارد یا آنچه که دارد به چشم نمیآید، نمیتواند مراسم سینمایی بزرگی را برگزار کند که محمل داوری آثاری از سایر نقاط دنیا باشد. لااقل بعد از فستیوالهای بسیار پرخرج اما ناکام بعضی کشورهای عربی حوزه خلیج فارس، این نکته کاملا به اثبات رسیده که نمیشود با پول، صاحب عنوان میزبانی برای یک رویداد سینمایی شد. از طرفی هر رویداد سینمایی خاصیت و رنگ و بو و ادعای خودش را دارد که اینها اگر با ساختار سینمای کشوری که برگزارکننده آن جشنواره است همخوان نباشد، خود جشنواره را بیرمق میکند و از کانون توجهات دور نگه میدارد. مثلا کن متعلق به کشوری است که پیشتاز موج نو در سینمای جهان بوده و نهتنها اعتبارش را از تاریخچهای که موج نو بخشی از آن است میگیرد، بلکه باید انتخاب و داوریهای آن در همین فضا قابلتعریف باشند تا اعتبار این رویداد حفظ شود؛ وگرنه فرانسه جشن سینمایی سزار را هم دارد که چیزی شبیه اسکار است، اما هیچوقت توجهی در آن حد دریافت نکرده. همانطور که فستیوالهای هنری آمریکا اعتبار کن یا ونیز را پیدا نکردهاند، چون همه آمریکا را بیشتر به هالیوود میشناسند. به عبارتی نهتنها نمیشود با پول، در امارات چیزی شبیه اسکار یا فستیوال کن به راه انداخت، بلکه حتی نمیتوان در آمریکا چیزی مثل کن یا در فرانسه چیزی شبیه اسکار به راه انداخت و امیدوار بود که همان حجم از توجهات را دریافت کند و این صرفا به کیفیت برگزاری خود جشنواره برنمیگردد. از سوی دیگر نکتهای که شاید کمتر به آن توجه شده، قدرت ساختاری سینما در کشوری است که فیلمهایش را به این جشنها یا جشنوارهها میفرستد. اگر یک فیلم از کشوری با ساختار سینمایی ضعیف، در رویدادهای هنری دنیا شرکت کند، برای دیده شدن چارهای جز باج دادن به بعضی معیارهای سیاسی و قومیتی میزبانانش نخواهد داشت، اما در مورد آنها که با عقبهای قوی به مجامع سینمایی دنیا میروند، وضع متفاوت است.با توجه به این توصیفات، در جایزهای که امسال مراسم اسکار به فیلم «انگل» داد، کل سینمای کره جنوبی شریک است؛ سینمایی که از دهه۸۰ میلادی عزم خود را برای رسیدن به عالیترین سطوح جزم کرد و در دهه90، با فیلمسازانی مثل پارک چان ووک، کیم کیدوک، جی وون و ایم کوانتا، توانست توجهات بسیاری را در سراسر دنیا به خودش جلب کند و در کنار آن، فیلمسازی عامهپسند را در بالاترین سطح پی گرفت و به تولید آثار پرمخاطبی در مدیوم سینما و تلویزیون رسید. کرهجنوبی حالا بهقدری اهمیت پیدا کرده که یک فیلم دستاول از آن بتواند در کانون توجهات تمام سینمادوستان جهان قرار بگیرد و مثل خیلی از فیلمهای خوب دیگر در جاهای مختلف دنیا، مهجور واقع نشود.
سلام هالیوود به ابرقدرتهای جدید سینمایی
از سالها پیش، نیروهای نظامی آمریکا در کره جنوبی حضور داشتند و این باعث تاثیرپذیری فراوان این کشور از سینما و بهطور کل فرهنگ آمریکا شده بود. البته واکنشهای منفی به این مساله را بعدها میشد در آثار بسیاری از روشنفکران کرهای دید که نقد آمریکازدگی جامعه کره، چه در طبقات بالای آن و چه در میان فرودستان که فیلم انگل به آن پرداخت، جزء نمونههای اخیر این نوع واکنشهاست. از اواخر دهه۸۰ میلادی به این طرف مسئولان بلندپایه کره سعی کردند هرچه بیشتر قواعد جهانشمول هالیوود را به سینمای کشورشان وارد کنند و در این راه از اعمال هیچ فشاری فروگذار نکردند، اما واکنش سینماگران کرهای این بود که تلاش کردند چنین قواعد منسجمی را با باورهای بومی و سنتی خودشان ترکیب کنند. نتیجه این اقدام ابتدا رضایتبخش نبود، چون بعضا ترکیبهای نامتجانسی را پدید میآورد تا بالاخره در اواسط دهه۹۰ میلادی، پارک چان ووک «امپراتوری ابدی» را ساخت که ترکیب ایدهآلی از تکنیکهای جهانشمول سینما و سنت و فرهنگ کره به حساب میآمد. از دهه90 میلادی به این سو کمکم این سینمای آمریکا بود که از سینمای کره وام میگرفت. پیش از آن هم سینمای شرق دور توانسته بود تاثیرات محسوسی روی آمریکاییها بگذارد که مهمترین نمودهای آن آثار کوروساوا در لاین آثار جدیتر سینما و فیلمهای بروسلی در جهان فیلمهای عامهپسند بودند. اما با شروع دوره پستمدرنیسم، هم بالهای سینمای شرق کمکم بالیدند و هم رویه و ذائقهای در آمریکا بهوجود آمد که آنها را به سمت وام گرفتن از شرق دور سوق میداد. کوئنتین تارانتینو بهعنوان مشهورترین فیلمساز پستمدرن و کسی که میتوان او را نمادی از شروع این جریان دانست، در ۱۹۹۲ فیلم «سگهای انباری» را با تاثیر مستقیم از «قاتل» جلوی دوربین برد؛ فیلمی که جان وو، فیلمساز چینی، در سال ۱۹۸۹ آن را ساخته بود. او پس از آن در سالهای بعد هم «بیل را بکش» را متاثر از «پیرپسر» اثر پارک چان ووک ساخت و این رویه حتی به بسیاری از فیلمسازان کلاسیک سینمای آمریکا هم سرایت کرد؛ چنانکه مارتین اسکورسیزی در ۲۰۰۶ فیلم «رفتگان» را براساس «اعمال شیطانی»، محصول ۲۰۰۲ هنگکنگ کارگردانی کرد. نکته اینجا بود که تا آن روز فیلمهای آمریکایی حتی اگر از روی نسخههای غیرآمریکایی کپی شده بودند، بهدلیل تسلط سیستم انتشار هالیوود بر تمام دنیا، بیشتر از نسخههای اصلی و حتی باکیفیتترشان دیده میشدند. بهطور مثال پیرپسر نسبت به بیل را بکش، کیفیتی فوقالعاده بالاتر داشت، اما فیلم تارانتینو را افراد بیشتری در دنیا دیدند. به هر حال چنین نماند و آمریکا نتوانست همچنان این برتری استراتژیک را حفظ کند و اجازه ندهد مخاطبان بسیاری در سراسر جهان به مواجهه مستقیم با فیلمهای شرق دور بپردازند.
در حالیکه سینمای ژاپن و هنگکنگ از روزهای اوجشان فاصله میگرفتند، سینماهای کره و چین داشتند صعود میکردند. فعالیت چشمگیر این دو کشور در سینمای تجاری و منحصر نماندن آنها در خودفریبی موفقیتهای جشنوارهای باعث شد مواجههای مستقیم بین مخاطبان سینما در سراسر دنیا با فیلمهای کرهای و چینی اتفاق بیفتد و کپیهای آمریکایی از آثار این کشورها وقتی به نمایش درمیآیند، با خیل مخاطبانی که نسخه اصلی اثر را دیدهاند، مواجه شوند. موفقیت چشمگیر فیلم انگل در جشنواره کن و پس از آن مراسم اسکار، غیر از ویژگیهای هنری و معنایی این فیلم، به نوع مواجهه غرب با سینمای شرق دور هم برمیگردد. اعطای جایزه بهترین فیلم سال جهان به انگل، یعنی اتفاقی که برای اولین بار در تاریخ این مراسم میافتد و یک فیلم غیرانگلیسی زبان را در جایگاه فیلم منتخب این رویداد در تمام بخشها معرفی میکند، نشانه سلام هالیوود به ابرقدرتهای جدید در حوزه سینماست. با این وصف، غیر از کره جنوبی، احتمالا اقبال جشنها و جشنوارههای آمریکایی به فیلمهای چینی هم در سالهای پیشرو وجود دارد؛ هرچند حتی اگر این فیلمها توسط غولهای پخش آمریکا بایکوت هم بشوند، تا همین جای کار چنان پیش رفتهاند که چهار فیلم از ۲۵ فیلم پرفروش سال ۲۰۱۹، متعلق به چین بوده و مسلما این آمار در حال بالاتر رفتن است.
* نویسنده: میلاد جلیلزاده، روزنامهنگار