عبدالحسین خسروپناه در گفت‌وگو با «فرهیختگان»:
از دکتر خسروپناه پرسیدیم که چرا در علوم انسانی عقب ماندیم و چطور می‌توانیم در این حوزه قوت یابیم. مشروح گفت‌وگوی «فرهیختگان» با این استاد فلسفه را در ادامه می‌خوانید.
  • ۱۳۹۸-۱۱-۲۰ - ۱۲:۱۴
  • 10
عبدالحسین خسروپناه در گفت‌وگو با «فرهیختگان»:
مطرح‌کنندگان علوم انسانی مدرن هنوز در هوای قرن بیستم هستند
مطرح‌کنندگان علوم انسانی مدرن هنوز در هوای قرن بیستم هستند

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، برخلاف عرصه‌های مختلف علم و فناوری و دستاوردهای گوناگون در حوزه‌های صنعتی و مهندسی، علوم انسانی بعد از انقلاب وضع روشنی نداشته است. این وضعیت معلول عوامل مختلفی است که باید در رابطه با آنها بحث کرد و نتیجه این مباحث را برای ادامه مسیر به کار گرفت. بر این اساس در ایام چهل‌و‌یکمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی به سراغ عبدالحسین خسروپناه، استاد حوزه و دانشگاه رفتیم تا در‌این‌باره با ایشان گفت‌وگو کنیم. از دکتر خسروپناه پرسیدیم که چرا در علوم انسانی عقب ماندیم و چطور می‌توانیم در این حوزه قوت یابیم. مشروح گفت‌وگوی «فرهیختگان» با این استاد فلسفه را در ادامه می‌خوانید.  

طی 4 دهه اخیر در حوزه‌های مختلف از جمله در حوزه علم و فناوری، در حوزه صنایع مخصوصا صنایع نظامی، در حوزه پزشکی و مهندسی رشد قابل توجهی را در کشور شاهد بودیم و آمارهای بین‌المللی هم موید این موضوع است، اما به‌نظر می‌رسد دربرخی حوزه‌ها، از جمله علوم انسانی، آن‌طور که باید رشد نکردیم یا دست‌کم سرعت حرکت ما به‌شدت کند بوده است، به‌صورتی که در سال‌های اخیر رهبری مکررا در بحث عقب‌ماندن ما در حوزه علوم‌انسانی تذکراتی داده‌اند. به‌نظر شما چه عواملی باعث این عقب‌ماندگی و حرکت کند در عرصه علوم‌انسانی و اجتماعی شده و چرا پیرامون این موضوع هنوز یک اتفاق نظر میان صاحبان نظر و اندیشه پیدا نشده است؟

البته نباید مقوله تحول در علوم انسانی را با منطق ارسطویی ارزیابی کنیم و صفر و صد یا سیاه و سفید ببینیم. این که گفته می‌شود «ما در حوزه علوم‌انسانی هیچ کاری نکردیم»، «نظریه‌پردازی نشده است» یا «حرف نو و قابل عرضه‌ای نداریم» را قبول ندارم. از برکات انقلاب اسلامی این بود که هم در حوزه علوم‌اسلامی و هم علوم‌انسانی رشد قابل توجهی داشتیم. برای مثال قبل از انقلاب موسسه امام‌خمینی(ره) را نداشتیم و پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه‌اسلامی هم نبود، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه در کار نبود و پژوهشگاه دفتر تبلیغات نیز نداشتیم. کاملا واضح است تحقیقاتی که امروز در حوزه روانشناسی، جامعه‌شناسی، علوم‌سیاسی، اقتصاد و... داریم پیش از این وجود نداشته است. امروز صدها کتاب و هزاران مقاله نوشته شده است در‌حالی‌‌که قبل از انقلاب و دهه اول انقلاب اینها نبود و تقریبا می‌توان گفت در سه دهه اخیر انقلاب این حرکت‌ها صورت گرفته است. آیت‌الله مصباح موسسه امام‌خمینی(ره) و قبل از آن بنیاد باقرالعلوم(ع) را راه‌اندازی کرد و عده‌ای از طلبه‌های مستعد را که در فقه و اصول هم تا مراتب عالی حوزه را طی کرده بودند، در رشته‌های تخصصی علوم انسانی همانند روانشناسی، جامعه‌شناسی، علوم سیاسی، اقتصاد، مدیریت، حقوق، علوم تربیتی تا حد PHD تخصص گرفتند که آثار و کتب و مقالات متعددی از آنها منتشر شده است. در‌برخی از این زمینه‌ها نظریه‌پردازی‌هایی شده است. در حوزه فلسفه و علوم انسانی کتاب‌ها و نظریه‌های مختلفی منتشر شده است.

اینهایی که می‌فرمایید منشأ چه اثراتی بوده‌اند؟ آیا غیر از اینکه مقاله و کتاب شدند، اثر قابل مشاهده هم داشته‌اند؟

اجازه دهید مقداری با منطق فارابی مساله را بررسی کنیم و از منطق ارسطویی عبور کنیم. این که انتظار داشته باشیم این تحولی که در این سه دهه انجام گرفته یک تاثیر جهانی بگذارد، هنوز اتفاق نیفتاده است ولی در داخل مثلا دانشگاه علامه‌طباطبایی یا دانشگاه تهران را ببینید، یا در ایران‌داک جست‌وجو کرده و مشاهده کنید که رساله‌ها و پایان‌نامه‌هایی که دانشجویان در حوزه مدیریت اسلامی، اقتصاد اسلامی، روانشناسی اسلامی نوشته‌اند چه تعداد است. کارهای خوبی انجام گرفته است. در‌حال‌ حاضر جریان تعالی علوم‌انسانی در کشور یک تاثیر فی‌الجمله‌ای در محیط‌های دانشگاهی گذاشته است. اگر بخواهم نگاه بین‌المللی را خدمت شما بیان کنم در نگاه بین‌المللی قبل از انقلاب و سال‌های اول انقلاب یک جهان شرق و یک جهان غرب بود. هر دو طرفدار اومانیسم و سکولاریسم بودند. یکی طرفدار لیبرالیسم و دیگری طرفدار مارکسیسم بود. انقلاب اسلامی ایران مخصوصا بعد از جنگ تحمیلی توانست یک نظریه به نام پیوند دین و دنیا را در جهان معرفی کند و امروزه تقابل لیبرالیسم و مارکسیسم نیست، بلکه تقابل اسلام و استکبار است. این تعامل به‌خاطر همین نظریه ولایت‌فقیه و نظریه حکومت اسلامی و نظریه پیوند دین و دنیا که در جهان مطرح شد، ایجاد شده است. این درواقع همین علوم‌انسانی است که اشاره به حرکت کند آن کردید. اینها علوم‌انسانی در عرصه عمل است. امروزه نظریه مقاومت که از سوی امام(ره) و رهبری مطرح شده، تبدیل به یک جریان جهانی و بین‌المللی شده است. این که شاهد هستید داعش توسط آمریکا شکل می‌گیرد و 80-70 کشور دنیا نیز از او حمایت‌های انسانی و مالی و نظامی می‌کنند اما در مقابل، فاطمیون، زینبیون و گروه‌های مختلف مقاومت از افغانستان، پاکستان، لبنان، سوریه، عراق و کشورهای دیگر شکل می‌گیرند و در مقابل داعش می‌ایستند، این دستاورد نظریه مقاومت است که مبتنی‌بر همین علوم‌انسانی شکل گرفته است. امروزه مدیریت جهادی به‌عنوان یک نظریه، آثار خود را نشان می‌دهد.

این که شاهد هستیم وقتی سیلی در سیستان‌و‌بلوچستان می‌آید یا زلزله‌ای در کرمانشاه رخ می‌دهد و افراد به‌صورت گسترده حضور پیدا می‌کنند و حرکت‌های جهادی را پی می‌گیرند مبتنی‌بر نظریه مدیریت جهادی است. این به‌صورت خروجی خود را نشان می‌دهد ولی یک اشکالاتی هم در اینجا وجود دارد، اینکه نسبت به آن مرحله نهایی و تعالی که نظریه مدیریت ما مقابل نظریه تیلور قرار بگیرد، مقابل نظریه شیکاگو قرار بگیرد، هنوز فاصله داریم. یا در حوزه جامعه‌شناسی نظریه‌هایی در مقابل هابرماس، فوکو و سایر جامعه‌شناسان غربی نداریم تا بتوانیم آنها را به‌کلی کنار بگذاریم و هنوز این اتفاق نیفتاده است. اما دستاوردها در حوزه علوم‌انسانی اسلامی و در رابطه با تعالی علوم‌انسانی در این سه دهه انقلاب واقعا چشمگیر بوده و حرکات ارزشمندی صورت گرفته است. لکن باید این نکته را اعتراف کنم که متاسفانه ساختار حاکم بر وزارت‌علوم، ساختار علوم‌انسانی سکولار است؛ یعنی اگر واقعا ساختار علوم‌انسانی در وزارت علوم معتقد به تعالی و تحول علوم‌انسانی بود، خیلی می‌توانست بر دانشگاه تاثیر بگذارد. ما در حوزه علوم‌پایه و مهندسی دانشگاه به نسل سوم یعنی دانشگاه کارآمد دست یافته‌ایم و می‌توانیم ماهواره، موشک، صنایع هسته‌ای و امثالهم را خودمان تولید کنیم، اما در حوزه علوم‌انسانی ما تازه به نسل دوم رسیده‌ایم. نسل دوم دانشگاه به‌معنای دانشگاه پژوهش‌محور است. در حوزه‌ علوم‌انسانی پژوهش‌های خوبی صورت گرفته است ولی هنوز دانشگاه علوم‌انسانی ما به نسل سوم یعنی دانشگاه کارآمد منتهی نشده است به‌همین‌خاطر وقتی با آسیب‌های اجتماعی مواجه می‌شویم و می‌خواهیم آسیب‌های اجتماعی را ساماندهی کنیم با همان نظریه‌های غربی درصدد ساماندهی برمی‌آییم که معمولا هم حل نمی‌شوند، چون اساسا نظریه‌های غربی در حوزه آسیب‌های اجتماعی متعلق به جامعه خاصی است که خود در آن زندگی می‌کردند و با جامعه ایران انطباق ندارد و حلال مشکلات جامعه ایران نیست.

فرمودید در این 40 سال موسسات مختلفی تاسیس کردیم یا مقالات متعددی نوشته شده اگرچه به ضعف‌ها هم اشاره کردید. اینکه ما چقدر تولید محتوا داشتیم و چقدر مقاله و کتاب نوشتیم یک چیز است که شما اشاراتی داشتید. اما برخی قائلند به اینکه ما پیچیدگی‌های فرهنگی یا گره‌های فرهنگی در جامعه داریم که اینها در اثر عدم فهم علوم‌انسانی یا خلط علوم‌انسانی با برخی مباحث دیگر پیدا شده و روزبه‌روز هم بر پیچیدگی‌ها افزوده می‌شود. به‌زعم اینها علوم‌انسانی غیر از علوم‌اسلامی است و احیانا مقوله‌ای به نام علوم انسانی اسلامی که برخی بدان قائل هستند اصلا وجود ندارد و به‌خاطر همین عدم فهم مطلب است که خیلی از مسائل به بحران تبدیل شده است. درباره این مباحث چه نظری دارید؟

اینهایی که علوم انسانی اسلامی را قبول ندارند و انکار می‌کنند 99‌درصد تصور درستی از علوم انسانی اسلامی ندارند. یعنی تصور غلطی در ذهن دارند و آن تصور غلط را نقد می‌کنند. چه کسانی که معمم هستند و علوم‌انسانی اسلامی را انکار می‌کنند و چه برخی از دانشگاهیان که انکار علوم‌انسانی اسلامی می‌کنند -چون با عمده اینها جلسه و گفت‌وگو داشتم، اطلاع دارم- تلقی غلطی در ذهن دارند، فهم نادرستی از علوم‌انسانی اسلامی دارند و همان را نقد می‌کنند که البته عمدتا نقدها بر فهم نادرست خودشان هم از علوم‌انسانی اسلامی وارد نیست، اما آن چیزی که طرفداران علوم‌انسانی اسلامی همانند اسماعیل فاروقی، سیدحسین نصر، آیت‌الله جوادی‌آملی، دکتر گلشنی، آیت‌الله مصباح و از جانب بنده مطرح می‌شود، یک چیز دیگری است که متاسفانه منتقدان به خود زحمت نمی‌دهند که آن را درست بفهمند.

آقای داوری هم منتقد این نظرند...

حتی تصور آقای داوری از علم دینی که ما مطرح می‌کنیم تصور نادرستی است، البته اینکه می‌گویند آقای دکتر داوری منکر علم دینی است، حرف غلطی است.

علوم انسانی اسلامی همان علم دینی است؟

علم دینی معنای عامی دارد و علوم انسانی اسلامی هم یک زیرمجموعه‌ای از علم دینی است. آقای دکتر داوری که اخیرا بحث علم دینی را مطرح کرد آن را انکار نکرد و حرف دیگری داشت که خیلی‌ها این را بد فهمیدند و درواقع اشکالاتی از ایشان گرفتند که وارد نیست. بنده در سرمقاله مجله مطالعات معرفتی در دانشگاه آزاد اسلامی که سردبیر آن هستم، مطلبی نوشتم که آنجا دوستان می‌توانند مراجعه کنند و دیدگاه‌های بنده را نسبت به نظر دکتر داوری ببینند، اما به‌هرحال حتی دکتر داوری هم تلقی دقیقی از علم دینی ندارد و درواقع تلقی او از علم دینی شباهت به‌نظر شهید صدر دارد و بر آن مبنا علم دینی را نقد می‌کند، اما این انتقاد به معنای انکار علم دینی و علوم‌انسانی اسلامی از طرف ایشان نیست. سخنان ایشان کاملا با سخنان جریان روشنفکری که منکر علم دینی هستند، متفاوت است. الان فرصت نیست که من اینها را شرح دهم. عرض من این است که این تلقی‌ها از علم دینی و علوم انسانی-اسلامی دقیق نیست و طبیعتا نادقیق به نقد آن می‌پردازند.

نکته دیگری فراتر از این بیان کنم، حتی آنهایی که از علوم‌انسانی غربی یا علوم‌انسانی مدرن دفاع می‌کنند هم متاسفانه دانش به‌روز ندارند. مثلا اینهایی که رشته‌شان علوم‌سیاسی است آخرین دستاوردهای علم سیاست مدرن را نمی‌شناسند. بسیاری از این افرادی که علوم‌انسانی مدرن را مطرح می‌کنند هنوز در نیمه‌اول قرن بیستم یا اوایل نیمه‌دوم قرن بیستم تنفس می‌کنند و به جریان‌های انتقادی و جریان‌های پست‌مدرن توجه ندارند و هنوز یک نگاه پوزیتیویستی از علوم‌انسانی دارند. اینها هنوز معتقدند علوم‌انسانی تجربی است و با علوم‌طبیعی فرقی ندارد و علوم‌تجربی هم در همه‌حال یکسان است و ایدئولوژی در آن دخالتی ندارد. اما در دیدگاه امثال ویتگنشتاین متاخر و در جریان‌های انتقادی همانند هابرمانس می‌گویند علوم‌اجتماعی خنثی نداریم و علوم‌انسانی با ایدئولوژی‌ها پیوند دارد. به‌همین‌خاطر معتقد به نقد ایدئولوژی‌ها و نقد جامعه مدرن و عقلانیت ابزاری و مانند اینها هستند.

عرض بنده هم این بود که ظاهرا ما درصدد فهم این مسائل بر نیامدیم. قبل از طرح مباحث اسلامی‌سازی و امثالهم لازم است که یک تلقی نسبتا قابل قبولی از علوم‌انسانی داشته باشیم.

بله، من هم معتقدم خیلی از کسانی که از علوم‌انسانی مدرن صحبت می‌کنند و می‌خواهند آسیب‌های اجتماعی را براساس علوم‌انسانی مدرن حل کنند، فهم دقیقی از علوم‌انسانی مدرن ندارند و حتی به مبانی فلسفی آن هم توجه ندارند. اصلا ریشه تحولات در مکاتب انتقادی همانند مکتب فرانکفورت ریشه در دیدگاه ویتگنشتاین متاخر دارد که خیلی از طرفداران علم مدرن به این نکات وقوف و توجه ندارند.

و همین‌طور کسانی که قائل به علم‌دینی و علوم‌انسانی اسلامی هستند. به این ترتیب شما هم قبول دارید که قدم اول برای آنچه تحول علوم‌انسانی خوانده می‌شود فهم علوم‌انسانی است که به‌نظر می‌رسد تا به امروز محقق نشده است.

من نمی‌گویم مطلقا محقق نشده، معتقدم از قضا کسانی که از علوم‌انسانی اسلامی سخن می‌گویند کسانی هستند که فهم آنها از علوم‌انسانی مدرن دقیق‌تر از کسانی است که منکر علوم‌انسانی اسلامی و طرفدار علوم‌انسانی مدرن هستند. حتما باید علوم‌انسانی مدرن را بشناسیم مخصوصا مبانی فلسفی و به‌ویژه این سه اصل اومانیسم، سوبژکتیویسم و سکولاریسم که ریشه اصلی عقلانیت حاکم‌بر علوم انسانی مدرن است. باید حتما در همه‌جا در علوم‌انسانی مدرن اظهارنظر کرد.

رهبری در خطبه نمازجمعه 27‌دی‌ماه امسال فرمودند که «باید قوی شویم.» به‌نظر می‌رسد یکی از عرصه‌هایی که لازم است در آن قوی شویم بحث علوم‌انسانی و تولید علوم‌اجتماعی کارآمد برای جامعه امروز است. پیشنهاد شما چیست؟ فکر می‌کنید کجا کم‌کاری کردیم و کجا منفعل بودیم و چطور می‌توانیم در حوزه علوم‌انسانی قوی شویم؟

چند کار باید انجام دهیم که الان یکی را مطرح می‌کنم. این که علوم‌انسانی ترجمه‌محور، که در دانشگاه‌ها غالب است، باید نظریه‌محور شود؛ یعنی ساختار وزارتخانه و ساختار دانشگاه‌ها مخصوصا ساختار معاونت‌پژوهشی در وزارت علوم باید از این وضع ترجمه‌محور بیرون بیاید. متاسفانه امروز آنچه در محافل دانشگاهی غلبه دارد، ترجمه آثار است. انتشارات‌های مهم ما که آثار علوم‌انسانی را منتشر می‌کنند عمدتا در کار ترجمه هستند. من اصلا به قالب ترجمه قائل نیستم. من می‌گویم غلبه ترجمه درواقع مقابله با تفکر و اندیشیدن و طبیعتا نظریه‌پردازی است. مثلا بگویند استادی که می‌خواهد از دانشیاری به استادتمامی ارتقا یابد، باید نظریه‌پردازی کند. در‌حالی‌که آیین‌نامه ارتقا بعد از پیگیری‌هایی که شده برای نظریه 12 امتیاز قائل است. تعداد مقالات ISI و ISE را بر نظریه‌پردازی ترجیح می‌دهند. اغلب این مقالات برگرفته از آثار ترجمه است یا ترجمه آثار است. به‌نظر‌ من اولین اقدام باید اصلاح در ساختار آموزشی و پژوهشی وزارت علوم در ساحت علوم‌انسانی باشد و باید این ساختار ترجمه‌محور و مقاله‌محور را به ساختار نظریه‌محور و نظریه‌پردازی‌محور تبدیل کرد تا بتوان به یک تولید و توسعه و تعالی در عرصه علوم انسانی رسید.

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰