به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، برای نوشتن از تلخی این روزهایی که پشتسر میگذاریم، کمتر به محیطزیست و بیشتر به درد انسانها توجه کردهایم. البته این پرداخت بیشتر به درد آدمی بد نیست اما پرداخت کمتر به درد محیطزیست خود یکی از دردهای آدمی است که انگار به این زودیها قصد توجه به آن و علاجش را نداریم. میلیونها و میلیاردها هکتار از جنگلها و مراتع و بافتهای گیاهی دنیا در آتش سرمایهداری و بیتوجهی انسان بینهایتخواه میسوزد، منابع آب از ژرفا تا اعماق زمین برای مطامع مادی بشر صرف و استخراج میشود، حیوانات با گلوله و آتش جان به چرخدندههای حیات لوکس و سرمایهداری آدمیزاد میسپارند و ما همچنان غم نان داریم و سر به دنیایی میسپاریم که در آن انگار هیچچیز مهمتر از ثروت نیست. راستش را بخواهید نمیدانم لابهلای تصاویر تلخ این روزها چند نفر نگران جنگلها و پوشش گیاهی استرالیا شدند، چند نفر با دیدن لاشههای سوخته و اسکلت باقیمانده از بدن میلیاردها حیوان این جنگلها غم بر چهرهشان نشست و در فکر فرورفتند یا چند نفر پیش از این نگران آتشسوزی جنگلهای آمازون و انتشار گازهای گلخانهای، گرمشدن زمین و خودکشی دستهجمعی نهنگها و اینطور مسائل شدند. حتی نمیدانم در همین جغرافیای ملی، چند نفر از مردم ایران، نگران این مسائل بینالمللی یا نمونههای داخلی آن هستند و میشوند. چند نفر نگران آتشسوزی جنگلهای ارسباران، نابودی جنگلهای هیرکانی، جولان آفرودیها در مناطق بکر طبیعی، برداشت بیشازحد از منابع آبی زیرزمینی، توسعه صنعت و آلودگی شهرها و... شدند. من هیچکدام از اینها را نمیدانم جز یک جمله و آن هم اینکه سرمایهداری، تمام نیازهای واجب و کاذب ما را با قربانی کردن طبیعت قابلوصول میکند و ما حین لذتبردن از این قلع و قمع طبیعت، تکیه داده بر صندلیهای نرم و در خانههای گرم، دلخوش به چند فعالیت مجازی مدعی فعالیت در حوزه حفاظت محیطزیست هستیم، فعالیتی که اگر بیش از این بود، بیشترین تعداد بیکاران از فارغالتحصیلان رشته محیطزیست و کمترین بودجهها صرف حفاظت از محیطزیست نمیشد. در این دریای بیتوجهی، رسانه اما نقش مهم و قابلتوجهی دارد، شاید اثرگذاریاش به حد یک تخته شکستهای بر پهنه این دریا باشد، اما همین تخته شکسته، اگر مسیر درستی را انتخاب کند و در همین مسیر از تلاش نایستد، میتواند جان طبیعت را به حد وسع نجات دهد. پیرو همین مساله و در راستای تشریح آنچه سرمایهداری بر سر محیطزیست آورده است، گفتوگویی با محمد درویش از پژوهشگران و فعالان محیطزیست داشتیم تا تحلیل تخصصی با پیوست نظری در این راستا داشته باشیم.
گریزی به ماجرای سیلاب بلوچستان
چند روز پیش در روزنامه میزبان محمد درویش از پژوهشگران و فعالان محیطزیست و از مدیران سابق سازمان حفاظت محیطزیست بودیم. گفتوگوی مفصلی حول دو محور با این فعال محیطزیست داشتیم که محور اول آن در ارتباط با بارشهای سیلآسای یکسال اخیر در کشور با محوریت سیل چند روز پیش بلوچستان بود. اهم اطلاعات بخش اول این گفتوگو هم در این روزنامه و هم به صورت تصویری منتشر شد. اما بخش دوم و محور دوم صحبتها حول ماجرای سرمایهداری و تقابل آن با محیطزیست و بررسی اتفاقات اخیر این حوزه خصوصا آنچه در استرالیا گذشت، بود که در ادامه و البته بعد از اشاره مختصری به بخش اول گفتوگوها درباره آن میخوانیم. درویش در ارتباط با سیلاب بزرگ بلوچستان به «فرهیختگان» گفته بود: «درباره این حجم وسیع سیلابی در بلوچستان کارشناسان میگفتند دوره برگشت این اتفاق دستکم 200 ساله بوده است. ما قبلا سیلهای وحشتناکی را در منطقه شرق کشور از رودخانه هیرمند داشتیم که شدت آن تا سههزار مترمکعب در ثانیه بود. این عدد را وقتی میگویم یادمان باشد دبی متوسط زایندهرود که اصلیترین رود مرکزی ایران است 12 مترمکعب بر ثانیه است. پس وقتی میگویم سههزار مترمکعب و هشتهزار و 200مترمکعب یعنی واقعا حجم قابلتوجهی است. حالا اینها را بگذاریم کنار سیلی که در بلوچستان و در رودخانه سرباز و باهوکلات اتفاق افتاده که حداکثر دبی آنها به 13هزار مترمکعب در ثانیه رسیده است. یعنی 1.5 برابر بزرگتر از چیزی که نزدیک بود از روی سد کرخه هم عبور کند. هموطنان ما باید بدانند که ما داریم درباره چه عظمتی از بارندگی و سیل صحبت میکنیم. شدت بارندگی رخداده در منطقه بلوچستان از شدت بارندگی در لرستان، ایلام و خوزستان کمتر بوده، شاید این سوال ایجاد شود که با اینکه شدت کمتر بوده اما حجم دبی سیلاب بیشتر بوده است، دلیلش برمیگردد به ماهیت بستر سیلابی که در بلوچستان داریم. ما در این منطقه سفرههای آب زیرزمینی به آن معنا نداریم. ما دشتهای رسوبی ریزدانه داریم، ما آبرفتهای درشتدانه که بتواند نفوذ بکند در دل خاک نداریم به همین خاطر میزان نفوذپذیری آب در خاک کم است و با اندک بارندگی سیلابهای شدید اتفاق میافتد. چهره بلوچستان به خاطر همین ماجرا درگیر همین دشتهای سیلابی است و هموطنان ما از دیرباز یاد گرفتند که با این شرایط زندگی کنند.»
این پژوهشگر محیطزیست در ارتباط با احتمال درگیری سیستان با سیلاب بلوچستان ادامه داد: «سیستان سالهای سال است متاسفانه درگیر خوشکسالی بوده خود ما هم با زدن چاه نیمه سوم و چهارم این خشکسالی را تشدید کردیم، یعنی اجازه ندادیم حقابه هیرمند وارد هامون شود، وارد این چاه نیمه شده است و ظرفیت زیادی برای پذیرش آب دارد. حدود 6-5 میلیارد مترمکعب آب به راحتی میتواند در تالاب هامون رسوب کند و هیچ اتفاقی برای مردم نیفتد و خیلی هم همه را خوشحال کند. تا حالا چنین گزارشی از یک بارندگی بیسابقه در ارتفاعات هندکش که بخواهد وارد هیرمند و هامون و زابل شود، دریافت نکردیم. بعید میدانم ماجرایی که الان در بلوچستان اتفاق افتاده در سیستان هم بیفتد و امیدوارم اتفاقا بارندگیها خوب باشد و ما بتوانیم اطراف چاهنیمهها، هامون و کوهخواجه را بعد از مدتها پر آب ببینیم.»
درویش در جمعبندی ماجرای سیلابهای سال 98 در ایران و همچنین شبهات ایجاد تغییرات اقلیمی در کشور خاطرنشان کرد: «در نوروز امسال هم برای اولینبار بود که جریان قطبی شمال بارندگیها را در زاگرس متاثر کرده بود. ما همیشه از جریانهای مدیترانهای متاثر میشویم اما این اتفاق ممکن است هر 100 سال یک بار بیفتد. باید دید چرخه تکرار این ماجرا چگونه است. اگر این تکرار بیشتر و معنیدار شود مشخص است تغییرات اقلیمی در آن سهم دارد. الان این اتفاق را معمولا در فصل زمستان در بلوچستان شاهد نبودیم یعنی جریانهای مانسون همیشه باعث ایجاد بارندگی در شبهقاره هند، در پاکستان، در منطقه جنوبشرقی ایران میشوند اما اینبار جریانی از اقیانوس آرام فراتر از اقیانوس هند و حتی میگویند متاثر از اقیانوس اطلس توانسته بیاید و از هزاران کیلومتر آنسوتر بیاید و این منطقه را متاثر کند که یکی از فرضیات این است که تغییرات اقلیمی روی این حتما اثر داشته است.»
بهخاطر سلطه مولفههای جهان سرمایهداری مردم گرسنه میمانند
از ماجرای سیلاب بلوچستان که عبور کنیم به همان گزاره ابتدای گزارش و ماجرای هجوم سرمایهداری به محیــطزیسـت میرسیم.محمد درویش حول محور همین اتفاق و غلبه سرمایهداری بر طبیعت و ایجاد نیاز کاذب در مردم جهان خصوصا در حوزه موادغذایی و موضوعات صنعتی و مسائلی از این دست به «فرهیختگان» گفت: «فائو (سازمان خواروبار و کشاورزی ملل متحــــــد) در آخرین گزارش خود میگوید کل نیاز مردم جهان به غذا در یک سال چیزی حدود چهارمیلیارد تن است یعنی اگر بتوانیم چهارمیلیارد تن غذا فراهم کنیم قاعدتا هیچکدام از 7.5 میلیارد ساکنان کرهزمین نباید سر گرسنه بر بالین بگذارند.
در 2018 میزان تولید غذا 4.2 میلیارد تن بود و با این وجود 1/1 میلیارد نفر از ساکنان زمین در فقر و قحطی مطلق زندگی میکنند. چرا این اتفاق افتاده است؟ چون این از اقتضائات نظام سرمایهداری است. برای اینکه قیمت ذرت را تثبیت کنیم، برای اینکه قیمت شیر را تثبیت کنیم و برای اینکه کمپانیهای بزرگ در فروش گوشت ضرر نکنند، گندم و ذرت را در اقیانوس میریزند ولی به مردم نمیدهند، به بازار ارائه نمیکنند تا قیمتها ثابت بماند یا حتی اگر این دورریزیها را هم نکنند ما با سیستمهایی مواجه هستیم که مثلا در اواخر هر فصل میگویند دو،سه تا جنس ببرید (نظیر آنچه در فروشگاههای بزرگ و هایپرها وجود دارد) و پول یکی را بدهید. حرص در مصرفکننده ایجاد میکنند که محصولاتی را بخرد که اصلا به آنها نیاز ندارد و تاریخمصرف اغلب این محصولات در خانهها میگذرد و دور میریزند. این رقم قابلتوجهی از نیاز را نشان میدهد که سبب میشود همیشه یک کمبودی در دنیا احساس شود. ما برای اینکه مردم جهان دچار کابوس گرسنگی و تشنگی نشوند باید سد بسازیم، باید هزینه برای تولید محصولات تراریخته کنیم، باید به سمت دستکاریهای ژنتیکی برویم، چراکه با این روش مردم گرسنه میمانند. در واقع با این روش نیست که مردم گرسنه میمانند بلکه به خاطر سلطه مولفههای جهان سرمایهداری و مصرف و مصرف و مصرف بیشتر است که مردم گرسنه میمانند. به خاطر این مساله است که تفاوت و اختلافطبقاتی فاحشی ایجاد شده و یک درصد مردم جهان به اندازه 99 درصد دیگر مردم جهان درآمد دارند و این شکاف فاحش باعث بروز چنین ناهنجاریهایی شده است.»
لابیهای قدرت مانع شکلگیری مسیر درست بهرهبرداری از منابع طبیعی
بعد از تشریح وضعیت بینالمللی این پژوهشگر محیطزیست درمورد وضعیت ایران در این ساختار سرمایهداری گفت: «از دنیا وارد ایران شویم. اگر برای 7.5 میلیارد ساکن کرهزمین چهار میلیارد تن غذا کافی است، برای یک جامعه 80 میلیونی چقدر غذا کافی است؟ چیزی حدود 50 میلیون تن در سال غذا نیاز است. تولید سالانه کشاورزی ما چیزی حدود 120 تا 130 میلیون تن است. علاوهبر این ما 35 میلیون تن هر سال گوشت، ذرت، گندم، برنج و مولفههای دیگر وارد میکنیم. چرا؟ چرا در جامعهای که 50 میلیون تن میتواند تمام نیازهای غذایی آنها را تامین کند هنوز 14میلیون نفر زیر خط فقر هستند. خیلیها مشکل کمبود غذا دارند و هر رئیسجمهوری میآید میگوید انبارهای غله من خالی بوده است. چه اتفاقی افتاده است؟ آیا این اتفاق سبب نمیشود مردم همیشه از کابوسی به نام تشنگی و گرسنگی بلرزند و آن وقت ما بتوانیم همچنان مجوزهایی را بگیریم برای اینکه سدسازی در این کشور را ادامه دهیم؟ و برویم به سمت اینکه چراغسبز برای دستکاری محصولات ژنتیکی و تراریختهها نشان دهیم؟ اینها اتفاقاتی است که در کشور ما هم رخ میدهد.
چرا باید ضایعات بخش کشاورزی ما 30 درصد باشد درصورتی که استاندارد پنج درصد است؟ این به چه معناست؟ یعنی حدود 26.7 میلیارد مترمکعب از آبی که با این هزینههای گزاف به سطح مزرعه میرسد و تبدیل به غذا میشود عملا به دست مصرفکننده نمیرسد. 26.7 میلیارد مترمکعب حدود نیمی از کل ظرفیت سدهای کشور است که اگر میتوانستیم این را مهار و استفاده کنیم نیاز نبود سد بیشتری بسازیم. نیازی نبود 700هزار میلیارد تومان از بودجه را صرف سدسازی کنیم. درصورتی که در حوزههای مختلف بهشدت با کمبود پول روبهرو هستیم. آموزش و پرورش ما به شدت دچار افت کیفیت شده برای اینکه بودجه درخوری نمیتوانیم به آن بدهیم. اخیرا وزیر بهداشت، درمان و آموزش پزشکی اعلام کرد ما درکل چیزی حدود شش، هفتهزار تخت ICU داریم و هرکدام از این تختها یکونیم تا دو میلیارد تومان هزینه دارد در صورتی که ما دستکم به سه، چهار برابر این رقم نیاز داریم اما پول نداریم که تامین کنیم اما پول داریم که بیاییم طرح انتقال آب به سمنان را اجرا کنیم که با 20هزار میلیارد تومان اجرایی میشود و طرحهای انتقال دیگری از دریای عمان به سمت مناطق شرقی تا مشهد اجرا کنیم. چرا چنین اتفاقی رخ میدهد وقتی حدود 30 میلیارد مترمکعب از آب ما هرز میرود و تبدیل به پساب میشود و ما نمیتوانیم از این پساب دوباره در سیستم بازچرخانی استفاده کنیم، چرا؟ چون بودجه نداریم برای اینکه تصفیهخانههای خود را راه بیندازیم. بودجه نداریم تا تصفیهخانه راه بیندازیم و آبهای آلوده سفرههای آبهای زیرزمینی ما را آلوده میکند و بعد میگوییم چون سفرههای آب زیرزمینی آلوده شد، حالا باید سد بسازیم که آبهای تمیز در اختیار مردم قرار دهیم. 6هزار میلیارد تومان در استان گیلان همین الان خرج ساخت سدی همانند سد شفارود، سد پلرود، سد لاسک و سد شهر بیجار میشود ولی چیزی حدود کمتر از هزارمیلیارد تومان پول را که میتواند مشکل همه تصفیهخانههای استان را حل کند، میگوییم نداریم و شیرابه زباله از سرابان مستقیم وارد زرجوب، پیربازار و وارد تالاب انزلی میشود. اینها اتفاقاتی است که در دنیا و در ایران رخ میدهد و اگر بخواهم چرایی این را خلاصه به شما بگویم به این برمیگردد که در حوزههایی لابیهای بسیار پرقدرتی وجود دارند که اینها قدرت چانهزنی در سازمان برنامه و بودجه کشور دارند و میتوانند هرکسی را بخرند و جابهجا کنند. اینها یاد گرفتند چگونه مطالبات خود را پیاده کنند. به همین خاطر است که اگر صندلی را چهارستون درنظر بگیریم، این چهارستون باید پایداری آن صندلی را تامین کند، در ایران برخی از این پایههای این صندلی خیلی بیشتر رشد کرده است و برخی دیگر از پایهها رشد نکرده است.»
عکس با سازههای پهن پیکر نماد سازندگی!
از برنامه پنجساله چهارم تا به این سو وزارت نیرو موظف بوده حریم سیلابی رودخانههای کشور را در دوره برگشت 25ساله تعیین کند. برنامه چهارم این بود یعنی بیش از 15 سال گذشته است. از این رقم یعنی از 150هزار کیلومتر کل مسیر رودخانههای ایران حدود 55 هزار کیلومتر است که حریم بستر سیلابی آن تعیین شده است. چرا تعیین نشده است؟ میگویند پول نداریم. چقدر پول میخواهد؟ 600 میلیارد تومان پول نیاز دارد. 600 میلیارد پول یکی از سدهایی همانند سد لاسک نیست که الان درحال ساخت آن هستند و هزارمیلیارد تومان هزینه شد. سد گتوند را با سههزار و 800 میلیارد تومان ساختند. سد بختیاری را با 9هزار میلیارد تومان میسازند.
چگونه است برای ساخت این سدها پول هست ولی برای کارهای نرمافزاری که میتواند خسارتها را به مردم کمتر کند و اجازه ندهد چیدمان توسعه به نحوی طراحی شود که بعدا مجبور شویم هزینه خسارتهای آن را بپردازیم، پول نیست. در همین سیل اخیر نوروز امسال 35هزار میلیارد تومان به زیرساخت کشور خسارت خورد، 400 پل از دست دادیم. چرا چنین اتفاقی نمیافتد؟ چون هیچکسی برای تصفیهخانه نمیرود روبان پاره کند و عکس یادگاری بگیرد. دوست دارند سیاستمداران و نمایندهها در برابر یک سازه پهنپیکر، بزرگ و سیماناندود عکس بگیرند و اینگونه بگویند ما سردار سازندگی هستیم. هیچکسی برای طرح تعادلبخشی حاضر نیست برود و روبان پاره کند تا ما بگوییم ای مردم نگاه کنید زیرزمین سفرههای آب زیرزمینی با طرح ما تقویت میشود. باید مردم را تغییر بدهیم. باید دانش مردم را زیاد کنیم تا مردم بفهمند اگر میخواهید یک سیاستمدار دلسوز و خردمند را تشخیص دهید راه این ماجرا از غلبه تفکر سازهای در عملکردها نیست و راه در این است که او برای بهبود کیفیت زندگی مردم خود خودش را فدا کند. دوره چهارساله و هشتساله را کنار بگذارد و سراغ ارتقای آموزش و پرورش کشور برود. سراغ ارتقای سازمان حفاظت محیطزیست کشور برود. سراغ ارتقای سازمان تربیت بدنی کشور برود. عقل سالم در بدن سالم است. ما باید چنین مردمی را تربیت کنیم و چرا این کار را نمیکنیم؟ چون متاسفانه سرمایهگذاری در این حوزهها نمیتواند رایآور باشد.»
کلانتری برود، یک کارگزار دولتی دیگر میآید که فکر میکند محیطزیست حیاطخلوت اوست
تمامی قطعات پازل مطالبات و توقعات از مسئولان و مدیران کامل است. یعنی ما در مطالبهگری و فهم و درک آن چیزی که میخواهیم کمبود نداریم. اما نکته دقیقا همینجاست، وقتی ما میدانیم چه میخواهیم، میدانیم اشکال کار کجاست، میدانیم بودجه برای حفاظت محیطزیست کم است، میدانیم بودجه بهداشت و درمان و مهمتر از همه آموزش و پرورش کم است و کفاف نمیدهد، چرا فکری برای بهبود آن نمیکنیم؟ چرا مدیران و مسئولان چارهای نمیاندیشند و خلاصه اینکه اشکال کار اجرایی کجاست که به چنین وضعی دچار هستیم؟ اینها همه بخش اندکی از سوالاتی بود که در ذهن ایجاد میشود. سوالاتی که در دولتهای لیبرالی، در دولتهای مدافع سرمایهداری نظیر دولت فعلی جمهوری اسلامی بیشتر و بیشتر میشوند و رسیدن به پاسخ آنها هم سختتر است.درویش در پاسخ به این سوالات و جمعبندی اظهاراتش خاطرنشان کرد: «مثالی بزنم از کشور مالزی. در دهه 1340 تولید ناخالص ملی کشور مالزی حدود یکدهم تا یکدوازدهم ایران بود. الان تولید ناخالص ملی آن دو،سه برابر ایران شده است.
رمز موفقیت مالزی این بود که ماهاتیر محمد گفت من به هر خبرنگاری که فساد یکی از دولتمردانم را گزارش کند یک سکه طلا میدهم و با این حرکت رکن چهارم دموکراسی را اعتلا بخشید. رکن چهارم دموکراسی رکنی است که میتواند به ارتقای کیفیت پایداری هر کشوری کمک کند. اگر حال رسانههای هر کشوری خوب باشد و آزاد باشند و بتوانند مو را از ماست بکشند، آن کشور در مسیر توسعه پایدار حرکت میکند. ما یک بند در برنامه پنجساله چهارم داریم که سازمان حفاظت محیطزیست موظف شده همه مواهب طبیعی کشور را ارزشگذاری اقتصادی کند یعنی اینکه یک درخت چقدر میارزد یا یک هکتار تالاب چقدر میارزد، یک هکتار جنگل چقدر میارزد، کوهستان چقدر میارزد، یوزپلنگ چقدر میارزد و... و بتواند همه اینها را وارد حسابداری اقتصاد بازاری ما کند. الان چرا وقتی سد شفارود ساخته میشود، وقتی طرح انتقال آب خزر به سمنان اجرا میشود دست ما خالی است؟ از سوی دیگر میگویند میخواهیم 10هزار شغل ایجاد کنیم و از طرف دیگر چند درخت قطع میشود و چوب آن چقدر میارزد و چیزی نیست. بیش از 15سال است که سازمان محیطزیست نتوانسته این وظیفه قانونی خود را انجام دهد، چرا؟ چون میگویند پول و اعتبار نداریم. هیچ رسانهای نمیآید یقه سازمان محیطزیست را بگیرد، چه در دولت چپ و چه در دولت راست که چرا این تعهد را انجام نمیدهید؟ چرا درخواست نمیکنید این بودجه را به شما بدهند؟ چرا هیچ رسانهای درخواست نمیکند؟ چون در هیچ رسانهای تیم تخصصی وجود ندارد که بتواند مو را از ماست بکشد و فهم محیطزیستی داشته باشد.
محیطزیست موضوع پیچیدهای است، موضوعی است که نیاز به متخصص دارد. از روزنامه خودتان شروع کنید. روزنامه شما که ریشه آن به یک موسسه دانشگاهی میخورد و به راحتی میتواند تحصیلکردههای خوب داشته باشد، نمیتواند یک صفحه مستقل محیطزیستی را حمایت کند، مگر شما تنها چقدر وقت و توان دارید؟ بقیه روزنامههای ما هم همین است. در خبرگزاریهای رسمی ما، در خبرگزاریهای جمهوری اسلامی ما صفحه محیطزیست نداریم و همه ذیل صفحه اجتماعی کار میکنند. اگر میخواهیم سازمان محیطزیست قوی داشته باشیم باید رسانههای قوی و متخصص داشته باشیم. رسانههای قوی و متخصص از دل آموزش و پرورش و آموزش عالی قوی درمیآید، از دل یک حکمرانی مطلوب درمیآید، عیسی کلانتری را برداریم و کنار بگذاریم. یک عیسی کلانتری دیگر میآید چون او هم میخواهد کارگزار دولتی باشد که فکر میکند محیطزیست حیاطخلوت او است، فکر میکند محیطزیست موی دماغ توسعه اوست. مهمترین هنر اغلب مدیران ما در محیطزیست این است که جلوی فلان سد، فلان کارخانه و فلان جاده را گرفتیم. نکنید، نروید، نیایید. این چه هنری است؟ هنر این است که بگوییم فلان سد و فلان کارخانه را بسازید و فلان جاده را بسازید، در عین حال یک درخت هم قطع نشود. آبهای زیرزمینی هم آلوده نشود. این نیاز به فهم و دانش دارد. سازمان محیطزیستی که بودجه آن از شهرداری ناحیه دو منطقه پنج تهران کمتر است، سازمان محیطزیستی که محیطبانان آن 10 سال است که آموزش ندیدهاند، سازمان محیطزیستی که نمیتواند کارمندان خود را بفرستد و از همتاهای خود از کشورهای دیگر بخواهند و بیایند و این تجربه را بهروز کنند، چگونه انتظار داریم حرف برای گفتن داشته باشد؟ سازمان محیطزیست درجا میزند. دچار فقر مفرط میشود. به خاطر اینکه دولتیهای ما فکر میکنند پرداختن به محیطزیست یعنی هزینه کردن، درصورتی که پرداختن به محیطزیست بهترین و خردمندانهترین سرمایهگذاری است که این نیاز به دانش دارد. این دانش نهفقط در دولت که در رسانهها و در آموزش و پرورش و در صداوسیما و در وزارت ارشاد و همهجا باید وجود داشته باشد. این صندلی موقعی پایدار میماند که ما به چهار ستون آن به شکل برابر توجه کنیم.»
* نویسنده: ابوالقاسم رحمانی، دبیرگروه جامعه