به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، از سیزدهم دیماه ۱۳۹۸ به این طرف، طی مدت چند روز به قدری اتفاقات پیاپی برای مردم ایران رخ داد که ترکیبشان معجونهای عجیبی خلق کرد. یکی از این اتفاقات پس از اقدام تلافیجویانه سپاه در واکنش به ترور سردار سلیمانی رخ داد. همان شبی که ایران به پایگاه نظامیان آمریکا در عینالاسد عراق حمله موشکی کرد، یک هواپیمای اوکراینی که از فرودگاه امام خمینی (ره) به مقصد کییف درحال پرواز بود، سقوط کرد و ۱۷۶ مسافر آن جانباختند. ۷۲ ساعت بعد، فرمانده نیروی هوایی سپاه پاسداران اعلام کرد این اتفاق بر اثر خطای انسانی در پدافند این نیرو بوده است. بلافاصله بعد از این اتفاق، رخشان بنیاعتماد بیانیهای صادر کرد و برای تجمع اعتراضی مردم در میدان آزادی دعوت به عمل آورد. چه رخشان بنیاعتماد این بیانیه را میداد و چه نمیداد، مشخص بود که تجمعاتی در تهران شکل خواهد گرفت و این کار معنایی جز تلاش او برای جازدن خود بهعنوان لیدر چنین اعتراضاتی نمیداد. به هر حال درمورد این اعتراضات حرف و حدیثها فراوان است. از جمله اینکه برخلاف چند مورد اخیر از اعتراضات که بنیاعتماد هیچوقت دفاعی جدی از آنها نکرده بود، اینبار طبقات فرادست جامعه، پرچمدار اعتراض بودند. با اینکه ارزشگذاری بین کشتهشدگان کشور در پی حوادث و اتفاقات مختلف و توجه بیشتر به کشتهشدگان این هواپیما تحت عنوان نخبه، در برابر کشتهشدگان اتوبوس سوادکوه و تشییعجنازه سردار سلیمانی در کرمان، علامت خوبی به کلیت جامعه ایران نمیداد.
موارد دیگری مثل حضور سفیر انگلیس در بین تجمعکنندگان مقابل دانشگاه امیرکبیر و اقدام به فیلمبرداری از این اتفاقات در کنار پوشش یکجانبه و تهییجگرانه بیبیسیفارسی از این اتفاقات بیشتر میتوانست سمت و سوی آنها را مبهم و مشکوک کند. به هر حال بعد از دو سه روز جریانی به راه افتاد که توسط طیف خاصی از رسانهها «موج انصراف از جشنوارههای هنری فجر» عنوان گرفت و در کنار آن عدهای از افراد اعلام کردند از حضور در تلویزیون انصراف دادهاند. قضیه به قدری گروتسک و اصطلاحا مضحک بود که شمارش تناقضهای آن تمامی نداشت.
یک عده درحالیکه مشغول کار در تلویزیون بودند، گفتند از فجر انصراف میدهند. عدهای گفتند از جشنواره تئاتر فجر انصراف میدهند درحالیکه برای سازمان سینمایی اوج فیلم بازی کرده بودند و از جشنواره فیلم فجر انصراف نداند. کسانی از تلویزیون انصراف دادند که مدتها در آن کار نمیکردند و کسانی از جشنواره فیلم فجر انصراف دادند که هیچ فیلمی در آن نداشتند. بیان تکتک این اتفاقات عجیب و متناقض بسیار مفصل خواهد شد. چیزی که در این میان قابل اشاره است، نقشآفرینی مجدد سلبریتیها در صحنه اجتماعی بود. آنها مدتها میشد که پس از یک سلسله اتفاقات پیاپی، دیگر پایگاه اجتماعی سابقشان را نداشتند.
جانبداری تمامقد از رئیسجمهور وقت در انتخابات ۱۳۹۶ توسط سلبریتیها که یک پشیمانی عمومی را در پی آورد و باعث انتقاد از این جماعت شد، ماجرای فسادهای گسترده مالی و پولشویی در سینما و شبکه نمایش خانگی که سریال «شهرزاد» یک نمونه شاخص آن بود، بحث سبک زندگی ترویج داده شده توسط این چهرهها و واکنش منفی جامعه که به مرور انباشت شد و ناگهان سر باز زد و اتفاقات متعدد دیگری که معافیت مالیاتی سلبریتیها آخرین مورد آن بود، همگی پایگاه اجتماعی این گروه را تضعیف کرده بودند تا اینکه آنها گمان کردند با موجسواری روی سانحه هواپیمای اوکراینی میشود دوباره به وسط صحنه برگشت. بحث انصرافها از حضور در جشنواره فجر یا تلویزیون درحقیقت یک نوع واکنش به گرفته شدن فضای حاشیهای از این افراد توسط جامعه بود، فضایی که در آن میتوانستند حتی بدون فعالیت هنری دیده شوند.
اساسا حتی یک چهره موثر در رویداد آتی فجر از حضورش انصراف نداده و یک مجری، تهیهکننده، نویسنده و هر نوع فعالی در صداوسیما که فعالیتش موثر بود، از همکاری با این سازمان اعلام انصراف نکرد. قضیه انصرافها پر از تناقضهای طنزآمیزی بود که باعث میشد جدی گرفته نشوند و آدمهای درگیر در این قضایا، نه تا به حال کاملا مشخص کردهاند که در کدام دسته هستند و نه در آینده، هیچوقت خواهند توانست چنین چیزی را مشخص کنند. شاید آنها در آینده این عبرت را بیاموزند که سکوت و عدم اعلام موضع در چنین مواقعی، بهترین واکنش از طرف امثال آنهاست. اما گروههای دیگری هم هستند که اتفاقا موضعشان کاملا مشخص است. گروههای بسیار تندرویی که همدیگر را بازتولید میکنند و وجودشان منوط به وجود دیگری است.
رخشان بنیاعتماد از یک سو و محمدصادق کوشکی از سوی دیگر، دو نماد شاخص چنین جریانهایی هستند که در این ایام رفتارها و واکنشهایشان خیلی به چشم آمد. بنیاعتماد تهور را به حدی رساند که جایگاه خودش را با یک رهبر اجتماعی اشتباه گرفت و برای تجمع اعتراضی بیانیه داد. محمدصادق کوشکی هم در یک برنامه زنده تلویزیونی چنان حرفهای زشت و رکیکی در پاسخ به بنیاعتماد و دخترش زد که دیگر همه نه درباره درستی یا غلط بودن رفتار بنیاعتماد، بلکه راجعبه زنندگی لحن کوشکی صحبت میکنند. درواقع اگر محمدصادق کوشکی نبود تا بنیاعتماد را با این ادبیات رکیک در جایگاه مظلومیت قرار دهد، آیا بنیاعتماد گریزی از قرار گرفتن در برابر این سوال داشت که چرا چهارشنبه اعلام عزا نکرد و شنبه بیانیه داد؟ یا سوالاتی از این قبیل که او چرا اعتراض میکند وقتی کسی که مورد اعتراض است، اشتباه خود را پذیرفته است؟ یا اینکه چرا به خاطر اتوبوس سوادکوه، سیلزدگان سیستانوبلوچستان بیانیه نداد و اعتراض نکرد و فقط هواپیمای اوکراینی او را به واکنش واداشت یا سوال اساسیتری مثل اینکه اصولا رخشان بنیاعتماد چهکاره است که برای تجمع اعتراضی بیانیه میدهد؟
در کجای دنیا چنین بیانیههایی از طرف عوامل سینما صادر شده؟ تقصیر اینکه تمام این سوالات در هیاهوهای زرد و حاشیهای گم میشوند، بر گردن امثال صادق کوشکی است. بهواقع اگر ادبیات کوشکی نبود، ا دبیات رخشان بنیاعتماد هم نبود؛ و نبودن به این معناست که نمیتوانست بدون فیلمساختن و صرفا با حاشیهسازی تا این حد و اندازه مطرح شود. طبیعتا کسی که آخرین فیلم داستانی خود را هشت سال پیش ساخته و طی تمام این مدت بدون وجود کوچکترین مانعی بر سر راه فیلمسازیاش، ترجیح داده هرکاری انجام دهد بهجز ساختن فیلم بلند داستانی، یعنی حاشیه برایش بیشتر از کار عینی و جدی سینمایی میتوانست فضا بسازد و چنین فضایی را عمدتا امثال کوشکی در اختیار امثال او قرار میدهند. میشود جامعه فرهنگی ایران را لحظهای بدون وجود امثال کوشکی تصور کرد تا مشخص شود خلاصی از حواشی چقدر میتواند در جلب توجهات به سمت زیر و بمهای ضعفهای فنی و تکنیکی و البته محتوایی آن موثر باشد.
پس فیلمت کو، خانم فیلمساز؟رخشان بنیاعتماد، فیلمساز زن سینمای ایران پس از ساخت فیلم «خون بازی»، حدود هفت سال از سینما دوری کرده بود. سال 92 با فیلم «قصهها» به سیودومین جشنواره بینالمللی فجر آمد. فیلمی اپیزودیک که با حضور شخصیتهای آثار قبلی او شکل گرفته بود. البته همین فیلم با انتقادهایی مواجه شد که بیشتر شبیه یک بیانیه سیاسی است.بنیاعتماد خوشحال از اینکه فیلم جدیدش در جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمده بود، در نشست خبری قصهها و در پاسخ به این پرسش که آیا این فیلم بهمعنای خداحافظی شما با فیلمسازی است، گفت: «در آن حال بدی که دو سال پیش داشتم، گمان میکردم که این فیلم بهنوعی همین باشد ولی الان کاملا آمادگی دارم که دوباره فیلم بسازم چون هنوز سرپا هستم.»
اما بر خلاف وعده او برای شروع فیلمسازی، 6 سال از این حرف «دوباره فیلم میسازم»، میگذرد و او همچنان هیچ اثر سینمایی قابل توجهی، آنهم در شرایط سیاسی فرهنگی دولت مطلوب خودش نساخته است.بنیاعتماد که در بیانیه اخیر خانه سینما بهعنوان یکی از فاخرترین چهرههای فیلمسازی ایران مطرح شده است، در سالهای اخیر بیش از آنکه در قامت یک فیلمساز ظاهر شود، تبدیل به یک بیانیهنویس سیاسی شده است. اقدام اخیر او در دعوت برای اعتراض در میدان آزادی، در اولین ساعات انتشار با پوشش رسانههایی همچون بیبیسیفارسی و ایران اینترنشنال همراه بود. این رسانهها، دعوت بنیاعتماد را بهعنوان اعتراض سینماگران ایران درحالی مطرح کردند که همچنان جای این سوال باقی است، فیلمسازی که چند سالی است، دوربین خود را خاموش کرده و حتی برای دغدغه پیشین خود در سینمای اجتماعی ایران، هیچ اثر قابل توجهی نساخته، چگونه میتواند نماینده سینمای امروز ایران باشد؟
بنیاعتماد که از حامیان دولت روحانی است و در انتخابات به شکل ویژه برای او رای جمع کرده بود؛ حالا باید چه راهحلی را برای بازیابی وجهه هنری و اجتماعی خود انتخاب کند؟ فیلمسازی که رای جمعکن دولت روحانی در انتخابات بود، از یکسو با مردمی مواجه است که نسبت به عملکرد اقتصادی دولت انتقاد دارند و امضایش را پای نامه «صدای آبان» باور نمیکنند و از سوی دیگر دستش هم به فیلمسازی برای مردم کشورش نمیرود. چه راهحلی بهتر از ارتزاق از سفره سیاسیبازی و مشهور شدن بین رسانههای خارجی؟
دوگانهسازیهای بچهگانه
اولین باری که اسم محمدصادق کوشکی بین اهالی سینما معروف شد، مربوط میشود به مدل نقدهایی که به فیلمهایی همچون «زندگی خصوصی» و «گشت ارشاد» داشت. چندباری به برنامه هفت دعوت شد و کمکم اظهارنظرات سینمایی او شدت بیشتری گرفت. مدل انتقادها به فضای سینما ادامه داشت و حتی نقدهای تندوتیز او به نمایش فیلم «من مادر هستم»، باعث شد که برخی مدعی شوند بیانیه انصار حزبالله برای توقیف این فیلم نتیجه این مدل انتقادها بود. در همان سالهای ابتدایی دهه 90، واکنشها از سوی برخی اهالی سینما بهنوع ادبیات کوشکی و جریانی که از این مدل رفتارهای او دفاع میکردند، ادامه داشت تا حدی که در محافل سینمایی مدل نقد کوشکی، تبدیل به یک گزاره شده بود. تا حدی که گفته شده بود محمدحسین فرحبخش و سعید سهیلی، عامدانه برای کاراکترهای منفی فیلمهایشان از نام کوشکی استفاده کردند.
در «کلاشینکف» فیلمی به کارگردانی سعید سهیلی، این کاراکتر با بازی علی استادی روی پرده رفت. با این وجود سعید سهیلی در واکنش به این شباهت اسمی گفته بود: «کاراکتر فیلم من با شخصیت موردنظر فقط اشتراک اسمی دارد وگرنه هیچربطی میان آنها وجود نداشته است. اگر خود کارشناس یا کس دیگر چنین برداشتی کرده، برداشت شخصی اوست و من نباید به آن جواب دهم. اصلا او که علیه گشت ارشاد، آن نقدها را کرد چندان برایم مهم نیست که اسمش را روی کاراکتر فیلمم بگذارم.»
محمدحسین فرحبخش، کارگردان مستانه هم درباره اینکه آیا هیچگاه با استفاده از این تشابه اسمی، به فکر تسویهحساب با آنهایی نبوده که حواشی را درمورد اکران «زندگی خصوصی» رقم زدند، گفت: «همان زمان اکران فیلم به اندازه کافی درباره آنها که این ماجرا را رقم زدند تا بهرهبرداریهای سیاسی خودشان را کنند، حرف زدم. درباره آقای ایکس یا ایگرگ هم حرفی ندارم چون بهتر است زمان درباره آنها قضاوت کند و فقط میگویم اسامی کاراکترهای مستانه، تصادفی بوده است.»