صداوسیما یک سازمان بروکراتیک است، مثل همه نهادهای ما: دانشگاه، دولت و... . این ساختار لَخت کارمندی آمادگی زمین‌زدن هر مدیری را دارد. تقصیر شخص خاصی هم نیست. دیوان‌سالاری یک بحران جدی در همه نهادهای ایران شده است. بروکراسی دانشگاه از تلویزیون هم بیشتر است، اما به این راحتی دیده نمی‌شود. این ساختار از مدیری به مدیر دیگر منتقل می‌شود.
  • ۱۳۹۸-۰۷-۱۳ - ۱۵:۰۷
  • 10
سازمان بروکراتیک
سازمان بروکراتیک

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، سیدحسین پژوهشگر و عضو هیات علمی پژوهشکده فرهنگ و هنر اسلامی طی یادداشتی در خصوص صداوسیمای مطلوب و به‌عبارتی صداوسیمایی که باید باشد، نوشت: ابتدا باید یک آسیب‌شناسی از این بحث و نامه‌نگاری اخیر داشته باشیم که مباحث از سطح کلان و ساختاری به شخصی و فرقه‌ای بدل شد و سپس پای مفاهیمی مثل شفافیت و هویت به ژورنالیسم ما باز شد و بدون اینکه فلسفه سیاسی ما در موردش حرف داشته باشد و پرداخت کرده و عمیق شده باشد، یک مد رسانه‌ای می‌شود، به‌عنوان موج‌های گذرا می‌آیند و می‌روند و اثر سازنده ندارند، مگر اینکه به دور از هیجان‌ها، تبدیل به گفتاری تئوریک و گفت‌وگویی فرهنگی شوند. پس صداوسیما به‌مثابه یک امر اجتماعی و نه چند مدیر که بخواهیم بی‌آبرویشان کنیم، باید مدنظر باشد و درمورد مفاهیم بنیادین پیرامونش بحث کنیم.  صداوسیما یک نهاد اجتماعی است و چیزی نیست جز برآیند وضع اجتماع ما، بلکه شاید شفاف‌ترین آینه وضع فرهنگی و اجتماعی ما همین تلویزیون ما باشد. این یعنی منتقد صداوسیما باید بداند خودش از وضعی که درمورد صداوسیما وصف می‌کند، مبرا نیست. صداوسیما بدقواره است، چون ما و سیاست ما و اجتماع ما و همه نهادهای ما این‌طورند! گناهش این است که به یک معنا اتفاقا شفاف‌ترین نهاد است، چون برعکس نهادهای دیگر بسیار سنجش‌پذیر است و هر لحظه می‌شود محصولش را پایید و مراقبت کرد. اگر درست نقد نکنیم، صداوسیما هم در دفاع از خودش می‌گوید من اگر هر چیزی را برای سرگرمی بسازم، قشر دیگری از مردم شکایت می‌کنند و اگر برای قشر خاص دیگری بسازم، صدای نخبگان درمی‌آید. خب چه بکنم؟! این حرف نتیجه‌اش تبرئه صداوسیما نیست، بلکه درک درست صداوسیما است. صداوسیما برآیند نهایی وضع ماست و می‌شود گفت هرچه هست، از قامت ناساز بی‌اندام ماست! مدیران فقط یک عامل موثر هستند. پس مساله را نباید شخصی کرد و باید از اشخاص عبور کرد. چنین نقدی، هیجانی است و رادیکال و جدی نیست. با تغییر باند، نقدهای باندی هم می‌گذرد. پس اگر بحثی را شروع می‌کنیم، نباید مسیر نقد را خراب کند، بلکه باید مسیر نقد را بگشاید.

اولین نقد این است که صداوسیما یک سازمان بروکراتیک است، مثل همه نهادهای ما: دانشگاه، دولت و... . این ساختار لَخت کارمندی آمادگی زمین‌زدن هر مدیری را دارد. تقصیر  شخص خاصی هم نیست. دیوان‌سالاری یک بحران جدی در همه نهادهای ایران شده است. بروکراسی دانشگاه از تلویزیون هم بیشتر است، اما به این راحتی دیده نمی‌شود. این ساختار از مدیری به مدیر دیگر منتقل می‌شود. اینکه منجی‌سازی‌هایی مثل ماجرای آقای سرافراز دیده می‌شود هم معلول روایت‌سازی شخصی از صداوسیما است. به هرحال در درجه اول سرافراز هم مدیر همین سازمان بوده و ثانیا ایشان نتوانسته با ساختار ارتباط بگیرد و با زبان سازمان همزبانی کند تا تغییر بادوام ایجاد کند. اگر کسی منعطفانه با سازمان ارتباط برقرار نکند، این خودش است که می‌شکند و نه سازمان. اصلاحات سرافراز خشک بود. جراحی آنی و نفهمیدن منطق سازمان بود که سرافراز را زمین زد. پس نباید بحث را شخصی کنیم. انقلاب ما این تجربه را فراوان دارد که افراد خوبی را مدیر گذاشته و نه‌تنها سازمان اصلاح نشده، بلکه مدیر خراب شده! همه که نطفه‌شان مشکل‌ ندارد یا لقمه حرام نخورده‌اند، بحث تئوری و سازمانی است.

بحران دوم مساله رسانه‌ای‌شدن فرهنگ است که درحال حاضر یک بحران جهانی شده است. این هم بحث شخصی نیست و نباید منتهی به مدیران شود. جامعه دینی ما در ابتدای انقلاب، تلویزیون نداشت و تلویزیون را انقلاب به خانه‌ها آورد. این یکی از وجوه تسریع و بسط فرآیند مدرنیته در ایران توسط انقلاب بود.

اگر بررسی کنیم متوجه می‌شویم الان قدرتمندترین جریان کوچ بین‌رشته‌ای، از مجموعه فنی- مهندسی به علوم ارتباطات است. این نشانگان یک وضعیت تاریخی است. کل فرهنگ (به معنای کل قلمرو انسانی به‌جز قلمرو الهیات و طبیعیات) دارد ماده‌ای می‌شود ذیل صورت رسانه! این مساله یک بحران مضاعف و بار سنگینی بر دوش رسانه و تلویزیون گذاشته که باعث شده فرهنگ از طریق رسانه، مصرف و تخلیه و پوچ بشود. این مساله اجتناب‌ناپذیر است و نمی‌شود خودمان را منزه کنیم، پس باید درست بشناسیمش.

زمانی نماد غرب برای ما روشنفکران و سیاستمداران بودند، اما امروز غرب یعنی هالیوود و نماد‌های رسانه‌ای. همه فرهنگ جهانی ماهیت رسانه‌ای پیدا کرده است. البته تلویزیون رسانه دیروز است، یعنی مربوط به نخستین عصر رسانه‌زدگی فرهنگی و رسانه‌های توده‌ای. امروز شبکه‌های اجتماعی میدانی را باز کرده‌اند که تلویزیون را دچار بحران مضاعف کرده است. امروز تلگرام و اینستاگرام و توئیتر حوزه عمومی را به سمتی برده‌اند و تلویزیون هم به نحو عقب‌مانده‌ای مجبور شده به همان سمت برود و مثل یک سالخورده لنگ، کشان‌کشان خودش را به‌دنبال اینها می‌کشاند. این برای همه دنیاست و حتی سینمای هالیوود هم توسط نتفلیکس دچار بحران شده است.  یک نشانه رسانه‌زدگی فرهنگ همین مفهوم پروپاگانداست. در تلویزیون در یک فرآیند قهری، لاجرم فرهنگ و هنر به پروپاگاندا و تبلیغات تبدیل می‌شود و این انتخابی نیست. اقسام دیگر فرهنگ به حاشیه رفته است. ارتباطات حضوری و غیرحضوری به شکل هنر یا کتاب که رسانه‌ای نیستند هم در پرتو ارتباطات رسانه‌ای قرار گرفته‌اند و البته این هم نوعی ابتذال است. ابتذال فقط در محتوا نیست که فلان سریال را مبتذل بخوانیم، بلکه برخی موسیقی‌های به ظاهر انقلابی هم مبتذل است. بله، پروپاگاندا بخشی از اداره حکومت است، اما نباید هنر در آن تخلیه شود و در آن بماند. می‌شد خارج از فضای پروپاگاندا فضایی برای تنفس هنر باقی گذاشت، اما در سیاستگذاری‌ها به این توجه نشد و این صرفا تقصیر صداوسیما نیست.  در نقد سه مساله داریم: نظریه، ساختار و انتخاب‌های سیاسی.  رسانه انعطاف دارد و اگر مدیر رسانه واجد صلاحیت فرهنگی و توانایی شنیدن ظرفیت‌های جامعه و انتقال آن به رسانه باشد، می‌تواند چیز‌های خوب جامعه را به رسانه‌اش منتقل کند و میانجی ظرفیت‌های جامعه یا دانشگاه و رسانه‌ و باعث اصلاح بحران‌ها شود. اما طبق آنچه در این سال‌ها شاهد بودیم، هوش و گیرایی و بلوغ فرهنگی غالب مدیران رسانه پایین‌تر از میانگین لازم برای این جایگاه‌ها بوده است. اما چرا این مدیران مدیر می‌شوند؟ این برمی‌گردد به همان بروکراسی! در دانشگاه هم همین است. مدیران پیش از آنکه هنر و تخصص مربوطه را داشته باشند، هنر بروکرات بودن را بلدند. بروکراسی نه به معنای وبری، که به معنای معوّج حال حاضر ایرانی. دانشگاه به بررسی نظری این مساله نپرداخته است. به هرحال دیوان‌سالاران حکومت می‌کنند و این بحران ماست که سیاست، هنر، علم و فرهنگ اصیل تحت انقیاد و پوشش دیوان‌سالاری قرار گرفته است. اما در اصل، سیاستمدار دیوان‌سالار نیست؛ باید سیاست و سیاستمداری را احیا کرد.   در مجلس سه طرح یا لایحه برای اصلاح قانون صداوسیما وجود دارد که سال‌هاست بلاتکلیف مانده. در مجلس ما مسائل سیاسی حل‌‌وفصل نمی‌شوند و تنها به شکل دیوان‌سالارانه آنها را رفع و رجوع می‌کنند. مثال بارزش هم ورود زنان به ورزشگاه است. اساسا ما در جمهوری اسلامی دچار بحران تصمیم‌گیری هستیم. از تصمیم فرار می‌کنیم؛ چون تصمیم یعنی مسئولیت. سیاستمدار امروز ما فقط می‌خواهد تا مدتی که هست صدا‌ها را ساکت کند، پس مجلس وارد این لایحه‌ها نمی‌شود.

البته بحث اقتصاد سیاسی صداوسیما هم مطرح است. اگر سازمان بودجه‌اش را از دولت بگیرد که وابسته می‌شود و آن ژورنالیسم انتقادی ضعیف می‌شود و اگر هم نگیرد، باید با تبلیغات دروغ آنتن را پر کند.  ما باید مدیرانی را که از موقعیت تصمیم فرار می‌کنند، هل بدهیم در بزنگاه. باید مطالبه گریزناپذیر و مستدل و عقلانی ایجاد شود. این شخصی‌کردن بحث اتفاقا باعث فرار مسئول از مطالبه می‌شود. اتفاقا این مدل بحث بهترین گریز را برای مدیران صداوسیما فراهم کرد. بحث را به سمت یک جعبه سیاه و همکلاسی بودن برد و نهایتا مدیر صداوسیما بهترین گریزگاه را برای خودش پیدا کرد. این مطالبه باید ادبیات و سروشکل و صورت مفهومی پیدا کند تا بادوام شود. البته عدالت‌خواهی و مطالبه بدون مصداق معنایی ندارد و مورد جزئی هم باید مستند باشد. اما این ادبیاتی که پیش آمد بحرانی است و پاسخ توجیه‌گر و محافظه‌کارش هم بحرانی است. باید به این سمت برویم که چگونه مطالبه پایدار و قدرتمند فراهم کنیم.

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰