خانم دکتر؛ شما ورودی سال 51 هستید. چطور به تحصیلات دانشگاهی تمایل پیدا کردید؟
برادرم از بنده به لحاظ سنی 10 سال بزرگتر است. بنده سال دوم دبستان بودم که ایشان برای ادامه تحصیل از سمنان رفت، ولی از دور همیشه مواظب وضعیت تحصیلی همه خواهرها بود. ایشان بعد از بازگشت از لبنان، در مقطع کارشناسیارشد (فوقلیسانس) و بعد دکتری دانشگاه تهران پذیرفته شد. وقتی پدرم از ایشان در حضور ما درباره وضعیت دختران در دانشگاه میپرسید، ایشان میگفت همهجور دانشجو [یی در دانشگاه] هست. دانشجویان ساعی، با پشتکار، هدفمند و جدی از یک طرف و دانشجویان معمولی و گاهی سر به هوایی که دانشگاه را جدی نمیگیرند به دنبال مد و... هستند، از طرف دیگر. بعد بدون اینکه ما را مخاطب قرار دهد میگفت: «اگر کسی بخواهد دانشگاه قبول شود باید از دبیرستان برنامهریزی کند و همه دروس را جدی بگیرد. بدون موفقیت و معدل خوب از دوره دبیرستان نمیتوان وارد دانشگاه شد.»
بنده در رشته ادبیات با معدل خوب (75/17) از دبیرستان دخترانه شریعتی سمنان در امتحاننهایی سال 1351 (شاگرد دوم) شدم. در آن زمان «سطح نمره» به نسبت حالا خیلی پایین بود. در حال حاضر نمره دانشآموزان خوب و ممتاز بین 19 تا 20 است. در دانشگاه هم همینطور. حتی گاهی اوقات پیش میآید که [در] رساله دکتری دانشگاهها، نمره 5/18 «کم» به نظر میآید. ولی در آن زمان اینچنین نبود. نمره از 16 به بالا، بهخصوص در دروس اصلی «خوب» و از 18 «عالی» بود. شاگرد اول ما در کلاس خانم قلیبیک بود که آن سال (1351) در رشته حقوق دانشگاه تهران قبول شد و در حال حاضر در اصفهان دفتر وکالت دارد. بنده هم در کنکور همان سال 51، یعنی سالی که دیپلم گرفتم، در رشته ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران که اولین گزینهام بود، پذیرفته شدم. در آن زمان دانشجوی قبولی دانشکده ادبیات، یک سال درسهای عمومی میگذراند و بعد تعیین رشته میکرد. یعنی کسی مستقیم از طریق کنکور وارد رشته فلسفه، تاریخ، ادبیاتفارسی، جغرافیا و... نمیشد. در این سال مهمترین درسها را میخواندیم. در هفته پنج روز و هر روز دو ساعت زبان انگلیسی داشتیم. فلسفه دو واحدی را آقای دکتر کریم مجتهدی درس دادند. تاریخ و فرهنگ را مرحوم دکتر شاهحسینی، ادبیات چهار واحد بود که استاد تجلیل و دکتر مظاهر مصفا درس میدادند و کلیات منطق را استاد مرحوم محمد خوانساری؛ بههرحال وقتی نیمسال دوم سال اول رو به اتمام بود، ما باید برای ادامه تحصیل دو رشته (یکی اصلی و دیگری فرعی) انتخاب میکردیم. در درس فلسفه و منطق نمره یک (عالی) گرفتم. در زبان انگلیسی نمرهام 5/1 (خوب) شد. طی سال به فلسفه هم علاقهمند شده بودم ولی وقتی با برادرم مشورت کردم، ایشان مطلبی را عنوان کرد که فضیلت فکر و ضرورت فلسفه را در جامعه آن روز تفهیم میکرد، البته این نکته را هم باید عرض کنم که در آن زمان فلسفه اصلا جایگاهی در جامعه و توده مردم نداشت. دانشجویان همدورهای میگفتند «آدم اگر فلسفه بخواند، کارش عاقبت به جنون خواهد انجامید».
کار یا شغل خاصی هم برای فارغالتحصیل فلسفه نبود؛ جز معلمی. در آموزش و پرورش هم در صورت گزینش یک لیسانس فلسفه، چون ساعات تدریس فلسفه و منطق کم بود، بقیه ساعات معلم فلسفهخوانده، به درس دینی، ورزش، علوم اجتماعی و... اختصاص مییافت. توصیه برادرم این بود که اگر فلسفه را شروع میکنی، باید تا آخرش ادامه دهی و به لیسانس و فوق لیسانس بسنده نکنی. بعدها فهمیدم که فلسفه آخر ندارد و از خواهنده و خواننده خود دستبردار نیست. به هر حال رشته فلسفه را بهعنوان رشته اصلی و رشته عربی را بهعنوان رشته فرعی برگزیدم. از همان روزهای اول (مهر 1352) که مرحوم دکتر سیدابوالحسن جلیلی، فارغالتحصیل فلسفه از دانشگاه سوربن فرانسه، درس تاریخ فلسفه یونان را خیلی گرم و صمیمی در جمع 6، هفتنفره کلاس شروع کرد، شخصیت اصیل و متانت و از همه مهمتر روش تدریسشان خشنودکننده بود. همان روز، دکتر نصر که آن موقع رئیس دانشکده ادبیات هم بود درس تاریخ فلسفه اسلامی را با ما شروع کرد و به خاطر دارم که ایشان اولین جلسه را درباره اهمیت مدرسه (یا دانشگاه) جندیشاپور و تدریس و تحقیق دانشمندان و فیلسوفان از مسیحی، یهودی و هندی در آن مدرسه شروع کرد و از اهمیت نهضت ترجمه در جهان اسلام در زمان خلفای عباسی از زبان مبدأ که متون یونانی، سریانی، سانسکریت و... بود به زبان مقصد یعنی عربی برگرداندند، شرحی مفصل ارائه کرد و آن روز اولین کتاب هم بهعنوان منبع درس به ما معرفی شد: THREE MUSLIM SAGES تالیف خودشان به زبان انگلیسی و ترجمه فارسی آن با عنوان سه حکیم مسلمان توسط مرحوم احمد آرام. این کتاب به سال 1345 در 1200 نسخه توسط انتشارات فرانکلین چاپ شده بود بعد از ظهر آن روز هم با دکتر مجتهدی درس کلیات فلسفه را داشتیم که مثل سال قبل (دوره عمومی) سر کلاس جدی بود و خصائل یک استاد (و به قول خودشان آموزگار) خوب فلسفه را داشت. ساعت آخر بعدی مرحوم دکتر محمد خوانساری، منطق صوری را درس داد. با وجود اینکه درس منطق خشک به نظر میآمد ولی کمکم با کلام بسیار خوانا، خُلق خوب و خصلت مدارا مآبی ایشان، درس منطق برایم جذاب شد. با زبان انگلیسی که هر روزه به مدت دو ساعت برگزار میشد و نیز برنامه فشرده فلسفه، ما روز یا ساعت آزاد نداشتیم. سال بعد شنیدیم که دکتر جلیلی برای معالجه دخترش که به سرطان مبتلا شده بود، به فرانسه رفته است و ما دیگر ایشان را ندیدیم ولی خاطره ایشان هنوز در ذهن بنده هست. روحشان شاد. در سال 1352، 40 نفر از همکلاسیهای سال اول ما دانشجویان رشته زبان و ادبیات فارسی شده بودند و زبان و ادبیات انگلیسی نیز حدود 30 نفر بودند. ظرفیت رشتههای تاریخ و باستانشناسی و... همه تکمیل بود. ما در فلسفه فقط پنج نفر ماندیم که دو نفر در همان هفتههای اول تغییر رشته دادند.
چهطور شد که هم شما و هم آقای دکتر اعوانی، فلسفه را برای ادامه تحصیل برگزیدید؟
اگر میپرسیدید وضعیت علاقه به علوم انسانی در خانواده چگونه است، میتوانستم پاسخ مناسبتری بدهم. اصولا مطالعه ادبیات، شعر، تاریخ، رمان و... در خانواده به صورت رشته اصلی یا به صورت مطالعه شخصی رواج دارد، ولی فلسفه را برادرم و من برای تحصیل انتخاب کردهایم. بنده در فلسفه غرب تحصیل کردم ولی از فلسفه اسلامی هم غافل نشدم. پیش از انقلاب هم درس فلسفه اسلامی و معارف اسلامی جزء درسهای اجباری دوره کارشناسی (لیسانس) بود. معمولا این درسها را دکتر نصر میداد، ولی از وقتی که ایشان ریاست دانشگاه صنعتی شریف (دانشگاه آریامهر سابق) را پذیرفت، کمتر در کلاس حاضر میشد و آقای دکتر حدادعادل که در آن زمان دانشجوی دکتری گروه فلسفه بود، به جای ایشان به ما درس میداد. در نیمسال اول سال تحصیلی 58-57 کارشناسیارشد فلسفه دانشگاه تهران قبول شدم. بهمن ماه 57 مصادف با پیروزی انقلاب بود. وقتی بعد از تعطیلات عید 58 به دانشگاه رفتیم، دانشگاهها سامان دیگری یافته بود. بین دانشجویان مباحث و فعالیت سیاسی غالب بود. همین روند به قدری رو به افراط رفت که باعث تعطیلی دانشگاهها و دوره انقلاب فرهنگی شد.
چرا برخلاف آقای دکتر اعوانی به فلسفه اسلامی تمرکز نکردید؟ چرا فلسفه غرب را انتخاب کردید؟
زمینه و رشته اصلی آقای دکتر اعوانی هم فلسفه غرب است. رساله دکتری ایشان که در سال 1355 دفاع شد هم موضوعی تطبیقی بوده است: «عقل و نفس در فلسفه پلوتینوس و شرح و بسط آن در فلسفهاسلامی (حکمت اشراق)» ولی ایشان استادان حوزوی زیادی در زمینه دروس فلسفه اسلامی دیده است. نزد علمایی که به دو واسطه از شاگردان آقامحمدرضا قمشهای و مرحوم جلوه و آقاعلی مدرس بودند، نزد این علما الاشارات و التنبیهات ابوعلیسینا و فصوصالحکم ابنعربی و شرح مصباحالانس صدرالدین قونوی و تمهیدالقواعد صائنالدین ابنترکه اصفهانی را خوانده و نیز نزد مرحوم حائرییزدی، شرحمنظومه حاجملاهادی سبزواری و نزد استاد برومند، بخشی از کفایهالاصول را به سبک قدیم آموخته است. در محضر پروفسور توشیهیکو ایزوتسو و پروفسور هانری کربن شاگردی کرده و روش تحقیق در فلسفه تطبیقی را آموخته است. با پروفسور ویلیام چیتیک سالیان سال دوست و همخانه بوده است. با استاد صلاحالصاوی نیز رابطهای عمیق استاد و شاگردی و درعینحال دوستی عمیقی داشته است. وقتی مرحوم صلاحالصاوی در منزل برادرم زندگی میکرد، هر دو اکثر مواقع کاستِ قرآن میگذاشتند و صوت قاریان مختلف را گوش میدادند و تمرین میکردند.
رشته اصلی بنده نیز در مقطع لیسانس و فوقلیسانس و دکتری، فلسفه غرب بوده است. بنده هم زبان عربی را بهعنوان رشته دوم در مقطع لیسانس انتخاب کردم. بدین ترتیب 30 واحد زبان عربی را به صورت اصولی یاد گرفتم و در فلسفه اسلامی در دانشگاه شاگرد دکتر نصر(مقطع لیسانس)، استاد حائزییزدی، دکتر ابراهیمیدینانی و دکتر اعوانی (در مقطع فوقلیسانس) بودهام. از دانشگاه که بگذریم، دوره تکمیلی فلسفه اسلامی را در یک دوره چهار ساله نزد استاد مهدی حائرییزدی در انجمن فلسفه گذراندهام. بعد از گذراندن این دوره، بنده دستیار ایشان در تنظیم سه کتاب: آگاهی و گواهی(ترجمه و شرح انتقادی رساله التصور و التصدیق ملاصدرا)؛ هرم هستی(تحلیلی از مبادی هستیشناسی تطبیقی) و کاوشهای عقل عملی(فلسفه اخلاق) بودهام که خیلی خوب بود و کلیات فلسفه اسلامی و مسائل آن را فراگرفتم.
چطور شد برای ادامه تحصیل به آلمان رفتید؟
بعد از اتمام روند انقلاب فرهنگی در دانشگاهها، بنده کارشناسیارشد فلسفه را در دانشگاه پیگرفتم و سال 1364 (یعنی از 57 تا 64) فارغالتحصیل شدم. شاید جالب باشد بدانید ما فقط دو دانشجو بودیم که در شهریور 57 در مقطع کارشناسیارشد فلسفه دانشگاه تهران قبول شده بودیم. با اینکه فلسفه غرب خوانده بودم عنوان رساله فوقلیسانس بنده ترجمه و شرح «نقدالنقود فی معرفه الوجود» از سیدحیدر آملی بود. آقای دکتر داوری، استاد راهنما و آقای دکتر ابراهیمیدینانی، استاد مشاور بنده در این رساله بودند.
اما در مورد اینکه چطور شد که برای ادامه تحصیل به آلمان رفتهام! موضوع از این قرار است که بنده از دو سال قبل از انقلاب تا حدود سال 1366 در انجمن حکمت و فلسفه (موسسه فعلی) کار کرده بودم. در قضیه ادغام 13 موسسه و تبدیل آنها به موسسه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، بنده با تلاش همهجانبه و با کمک استادان فلسفه (که در آن زمان در ستاد انقلاب فرهنگی نقش کلیدی داشتند) توانستم به هر صورتی که بود انجمن را از لحاظ مکانی از این ادغام نجات دهم. سال 64 که موضوع مشکلات مادران کارمند و استاد دانشگاه که بچههای شیرخواره دارند و فتوای علما که این مادران باید روزانه بتوانند دو بار فرزندان خود را شیر دهند، وزارت علوم وقت نامهای خطاب به موسسه نوشت که انجمن تبدیل به مهدکودک دانشگاه تهران خواهد شد. این تصمیم واقعا عجولانه و بدون تفکر گرفته شده بود. نمیخواهم وارد جزئیات شوم ولی به کمک همان استادان فعال در ستاد انقلاب فرهنگی از تغییر انجمن فلسفه ایران به مهدکودک جلوگیری کردیم. سال 66- 65 متوجه شدم بنده تبدیل به یک نیروی اجرایی قوی شدهام که کارم رتق و فتق انجمن [است] و ضربهگیر مشکلاتی شدهام که از بیرون بر انجمن تحمیل میشود. آقای دکتر اعوانی دقیقا دیماه 1363 بهعنوان رئیس انجمن انتخاب شده بود. ایشان که بهطور رسمی و تماموقت استاد دانشگاه شهیدبهشتی بودند، مأموریت یافته بودند که مدیریت انجمن را بپذیرند و هفتهای حداقل یک روز بهطور تماموقت در انجمن باشند. سیر تحول، مصائب، مشکلات و فراز و فرود انجمن حکمت و فلسفه پیش و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، موضوعی است که فرصت دیگری میطلبد. وقتی متوجه شدم که جو انجمن حکمت و فلسفه قدری آرام است و برادرم هم مدیریت انجمن را به دست گرفته است، در سال 1366 به فکر ادامه تحصیل برای دکتری فلسفه افتادم. چون دو سال از دفاع کارشناسیارشد میگذشت و دو سال بود با شرکت در آزمون گزینش هیاتعلمی که وزارت علوم برگزار میکرد، به عضویت هیاتعلمی (رتبه مربی) در آمده بودم.
دوستی داشتم ژاپنی به اسم خانم هیدیکو ایوایی و از طرف دانشگاه توکیو یا دانشگاهی دیگر در ژاپن (درست به خاطر ندارم) بهمنظور و مقصود فراگیری متون فلسفی- کلامی در اسلام به زبان فارسی به ایران آمده بود، و به مدت چهار سال در موسسه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی بورس داشت، چون پژوهشکده فلسفه و عرفان (انجمن حکمت و فلسفه سابق) زیر نظر آن موسسه کار میکرد، مرحوم محمود بروجردی رئیس وقت موسسه با موافقت برادرم که در آن زمان رئیس پژوهشکده بود مسئولیت کارکردن متون با خانم هیدیکو را به بنده داده بودند. ما کار مشترک را با کتاب سرمایه ایمان، تالیف ملاعبدالرزاق لاهیجی شروع کردیم. این کتاب در اصول اعتقادات اسلامی در پنج باب است که مولف آن از شاگردان برجسته حکیم ملاصدرا و داماد اوست. جالبترین مطلب آن و درعینحال پر سوالترین برای خانم هیدیکو، موضوع حسن و قبح بود که از نظر لاهیجی جزء بدیهیات به شمار میرود. روی هم رفته، کتابی مختصر در زمینه اصول دین که در آن مسائل ضروری اعتقادی به صورت مستدل بیان شده است. ما این کتاب را در دو سال (هر هفته دو روز، و هر روز سه ساعت)، خواندیم و تمام کردیم. متن بعدی که برای ایشان انتخاب شد و مورد موافقتشان هم قرار گرفت، تجریدالاعتقاد خواجه نصیرالدین طوسی با شرح علامه حلی و ترجمه و شرح فارسی ابوالحسن شعرانی، کتابی در فلسفه و کلام بود. روش تدریس به این صورت بود که از پیش متن را میخواندم، اصطلاحات را استخراج میکردم و مشکلات معادلهای اصطلاحات به انگلیسی را از برادرم میپرسیدم. در موقع تدریس، خانم هیدیکو تلاش میکرد با تمرین قبلی، یک پاراگراف متن را بخواند و بعد من هم یکبار متن را از رو میخواندم و اصطلاحات را به انگلیسی میگفتم و بعد به فارسی برایش شرح میدادم. ایشان درس را ضبط میکرد و تا جلسه بعد چندینبار گوش میداد. مشکلات درسی خود را در ابتدای جلسه بعد مطرح میکرد. خلاصه خیلی ساعی و باهوش بود، البته هنوز هم با یکدیگر ارتباط علمی داریم. ایشان روزی در حین درس به بنده گفت چرا ادامه تحصیل نمیدهم؟ گفت میتواند برای دانشگاهی در ژاپن برایم بورس بگیرد. من گفتم ژاپن برایم سخت است ولی اگر کشور انگلیسی زبان باشد، بهتر است. زندگینامه علمیام را از من گرفت. بعد از چند ماه کپی نامهای را به من داد که در آن با دانشگاه دارام انگلیس مکاتبه و تقاضای بورس مطالعاتی یا دکتری شده بود.
دانشگاه تهران بعد از انقلاب فرهنگی تا سال 1367 کنکور دکتری برگزار نکرده بود. در اواخر فروردین آن سال دانشگاه تهران اعلام کرد که بعد از 10 سال کنکور دکتری فلسفه برگزار خواهد کرد. این زمانی بود که فلسفه در کشور از حالت انزوا کاملا خارج شده و طیف وسیعی از جوانان را به خود علاقهمند کرده بود. بنده خیلی خوشحال بودم و دوست داشتم در این آزمون دکتری قبول شوم. لذا قدری منابع را فراهم کردم و کار روی متون انگلیسی را جدیتر گرفتم و... مسلما داوطلب مرد زیاد بود. گمان میکنم دانشجوی دختر متقاضی این کنکور به تعداد انگشتان دست نمیرسید. آزمون کنکور در دو بخش کتبی و شفاهی (به صورت مصاحبه) برگزار میشد. مسلما قبولشدگان مرحله اول یعنی آزمون کتبی، اجازه ورود به آزمون شفاهی(مصاحبه) را داشتند. بنده در آزمون کتبی قبول و دعوت به مصاحبه شدم. سه نفر از استادانم مسئولیت این مصاحبه را داشتند. وقتی مصاحبه تمام شد، یکی از آنها گفت: «شما قبول شدید ولی چون تنها خانمی هستید که قبول شدهاید نمیتوانید در این دوره شرکت کنید! باید صبر کنید تا خانم... -که در حال حاضر دانشجوی دکتری دانشگاه تبریز است- نیز فارغالتحصیل شود و ایشان هم قطعا در دور بعد قبول میشود، بعد دو تا خانم میشوید و میتوانید ادامه تحصیل دهید.» این استدلال، آن هم در گروه فلسفه دانشگاه تهران برایم خیلی ثقیل بود. چون در دوره کارشناسیارشد (سال 1357) نیز ما فقط دو نفر قبول شده بودیم، بنده و آقایی که اسمش را به خاطر ندارم. بقیه درسها را به صورت انفرادی گذراندم و از این بابت از تکتک استادانم (جناب استاد داوری، (مرحوم) استاد مجتبوی و استاد احمدی) ممنونم. در آن روز وقتی در گروه فلسفه را بستم، تصمیم خود را گرفتم تا وقتی دکتری نگرفتهام، دیگر وارد گروه فلسفه دانشگاه تهران نشوم.
قضیه فرصت مطالعاتی همراه با بورسیه دانشگاه دارام انگلیس را دنبال کردم و به درخواست ما پاسخ مثبت داده شد. اما وزارت علوم به دختران مجرد اجازه خروج نمیداد و کارمند دولت هم نمیتوانست دانشجوی دانشگاه انگلیس شود. موضوع را با مرحوم دکتر محمود بروجردی(رحمهالله علیه) در میان گذاشتم. ایشان گفت بعد از ازدواج، مساله بعدی را حل خواهد کرد. در موضوع ازدواج، توکل به خدا کردم و به او قول دادم از این به بعد به اولین خواستگارم جواب مثبت خواهم داد. در حین انجام پروژه علمی («عرفای کرمان» که مجری آن خانم پری ایرانمنش بود) با آقای شکرریز که عکاس حرفهای آن پروژه بود، آشنا شدم و ایشان درخواست ازدواج کرد. بنده با قولی که به خدا داده بودم، بعد از چند ماه آشنایی و قدری معاشرت و شناخت بیشتر، به ایشان پاسخ مثبت دادم. بحمدالله والمنه زندگی سالم و خوبی داریم و لطف خدا با آن توکل، شامل حال هر دوی ما شده است. به یاد دارم وقتی از دکتر محمود بروجردی(رحمهالله) خواستم که به اتفاق همسر گرامیشان، سرکار خانم دکتر مصطفوی در عقد ما شرکت کنند، ایشان گفتند: «فهیمه خانم مسافرت است و من هم تنها نمیآیم، ولی یک خواهش از شما دارم، میگویند به هنگام جاری شدن خطبه عقد، هر آرزویی اجابت خواهد شد. شما هم به هنگام جاری شدن خطبه عقد، دعا کن که جنگ تمام شود.» تاریخ عقد ما روز چهار تیر 1367 بود و بیست و اندی روز بعد با پذیرش قطعنامه 598 از سوی ایران، جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و هشت سال استواری و دفاعمقدس فرزندان کشورمان، جنگ (در تاریخ 27 تیر 1367) خاتمه یافت.
اما مساله دوم یعنی مساله منعتحصیل در دانشگاههای انگلیس از طرف وزارت علوم وقت، چگونه باید حل شود؟ در آن موقع (شاید تا به حال هم همینطور باشد) از طرف دانشگاههای ایران، استادانی به خارج اعزام میشدند تا در دانشگاهها زبان و ادبیاتفارسی را تدریس کنند. انتخاب مدرس، برعهده شورایی متخصص در وزارت علوم بود. مرحوم بروجردی با توجه به سابقه تدریس به خانم هیدیکو ایوایی، بنده را به آن شورا معرفی و برای اعزام به کشور انگلیس پیشنهاد کرد و شورا هم پذیرفت که برای اولینبار خانمی را برای این مأموریت به انگلستان بفرستد. ارتباط سیاسی ایران و انگلیس در بدترین شرایط بود. سفارت انگلستان در ایران بسته بود و برای اخذ روادید باید به کشور ثالثی میرفتم. مکاتبات دانشگاه دارام با سفارت انگلیس در وین انجام شد و من باید در اول سپتامبر آن سال یعنی 11 شهریور 67 برای مصاحبه به وین میرفتم و یک هفته بعد در انگلیس میبودم؛ این در حالی بود که کار اعزام به انگلیس از سوی وزارت علوم حداقل دو ماه وقت لازم داشت. به هر حال بنده 17 مهر 1367 عازم وین شدم. از اولین باری که به سفارت انگستان در وین مراجعه کردم، معضل صدور روادیدم، شروع شد. از سویی دانشگاه دارام به هتل محل اقامتم زنگ میزد که ترم شروع شده و برایم خوابگاه تعیین شده و از سوی دیگر سفارت انگلستان اصلا جواب سربالا میداد و نمیگفت چند ماه یا چند روز دیگر جواب قطعی را خواهد داد. سه ماه در وین ماندم. وزارت علوم هزار دلار داده بود و 300 دلار هم ارز مسافرتی داشتم. هتل در وین هر شب با صبحانه، معادل 100 دلار بود. در آن زمان رایزن فرهنگی ایران در وین، جناب آقای محمدجواد فریدزاده بود که بنده را از ایران میشناخت. بعد از یک هفته اقامت در وین، پُرسانپُرسان رایزنی را که در نزدیکی سفارت ایران در اتریش بود، پیدا کردم. ایشان از سر مهر وقتی مشکل بنده را شنیدند، گفتند ما در رایزنی به شما احتیاج داریم. مرا به اتاقی بردند که پر از جعبههای کتاب بود. گفتند شما کتابخانه رایزنی را سروسامان دهید و ما هم پول هتل شما را میپردازیم. اولین کاری که به دستور ایشان انجام شد، هتل محل اقامتم عوض شد و هتل ارزانتر و مناسبتر در نزدیکی رایزنی (تقریبا با یک ربع پیاده) انتقال یافت. از اول آبان تا 17 دی در وین ماندم و منتظر صدور روادید بودم. یکماه پیش از این تصمیم گرفته بودم رأس سه ماه یعنی تا 17 دی اگر روادیدم درست نشود، بیشتر معطل نخواهم شد و به ایران برخواهم گشت. این تصمیم عملی شد و بنده در همان روز هفدهم که روز جمعه هم بود، به ایران برگشتم. شنبه و یکشنبه در اتریش آخر هفته بود و کنسولگری هم تعطیل. روز دوشنبه از دفتر آقای دکتر فریدزاده به من خبر رسید که از سوی کنسولگری سفارت انگلیس در وین به رایزنی اطلاع داده شده که ویزای شما به انگلیس آماده شده است، اما پیش از این تصمیم خود را گرفته بودم و به این ترتیب از خیر دو سال بورس گذشتم. در مدتی که در رایزنی کار میکردم گاهی جناب فریدزاده خطاب به بنده میگفتند که «انگلستان، «فلسفه» به معنی جدی آن ندارد. شما چرا میخواهید به انگلستان بروید؟» و یکبار خبر دادند که تقاضای ایشان برای رایزن ایران در آلمان (پایتخت آن موقع، شهر بن) پذیرفته شده است و به بنده گفتند، من میروم آلمان، شما هم بروید ایران و برای دانشگاه بن (آلمان) اقدام کنید و پذیرش بگیرید.
تحصیل در آلمان چگونه بود؟ فارغالتحصیل کدام دانشگاه و چه رشتهای در آلمان هستید؟
در طول مدت تحصیل در آلمان بنده به همت یکی از دوستان نزدیکم که اکنون استاد فلسفه است، یک سال بورسیه وزارت علوم بودم. بنده و خانواده بقیه را از پسانداز ایران استفاده کردیم و بعد من بهطور تمام وقت کار کردم. پذیرش تحصیل در مقطع دکتری را از دانشگاه بن گرفتم که در آن زمان پایتخت آلمان غربی بود. نظام تحصیل در مقطع دکتری در دانشگاه بن به اینصورت بود که به موقع دفاع از یک رشته اصلی و دو رشته فرعی امتحان گرفته میشد. در هر یک از دو رشته فرعی باید حداقل سه درس (در فرعی اول) و دو واحد (در فرعی دوم) در مقطع دکتری گذرانده میشد. بنده در آلمان در دانشگاه بن که اسم کامل آن Rheinische Friedrich Wilhelsms Universität Bonn است در رشته فلسفه که در دانشکده فلسفه (philosophische Fakultät) که به جای دانشکده علوم انسانیِ ماست، تحصیل کردهام. رشته فرعی اول، «اسلامشناسی» (Islam Wissenschaft) و رشته فرعی دوم «ادیان تطبیقی» (vergleichende Religionswissenschaft) بود. دو درس فلسفه کانت و فلسفه هگل را در رشته اصلی به صورت پیشنیاز خواندم. استاد راهنمای رسالهام آقای پروفسور لودگر هونهفلدر (Prof. Dr. Ludger Honnefelder) بود. ایشان کشیش معتقدی بود. در دو تخصص هم استاد (پروفسور) بود؛ یکی استاد فلسفه قرون وسطی (Philosophie des Mittelalters) و دیگری استاد در رشته «اخلاق و اخلاق پزشکی». در ضمن ایشان سالها یگانه نماینده آلمان فدرال در پارلمان اخلاق اروپا بود. ایشان سالهاست که بازنشسته است ولی هنوز هم ریاست بزرگترین موسسه پژوهشی اخلاق آلمان را برعهده دارد.
مدتی که در آلمان بودم چند طرح انجام دادم که از طریق وزارت خارجه به سازمانهای مربوطه داده شد؛ یکی در مورد وضعیت آموزش و پرورش در آلمان بود و دیگری در مورد وضعیت فلسفه در آلمان، البته وقتی به ایران برگشتم موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، اجرای طرحی را به بنده واگذار کرد با عنوان «بررسی وضعیت ۳۰ سال فلسفه در ایران» واقعا باید دستاندرکاران و سیاستگذاران علوم انسانی در کشور، نتیجه کار را میدیدند، هنوز هم نتایج قابل بررسی است.
در زمان تحصیل در آلمان چه فیلسوف یا فیلسوفانی نظر شما را جلب کردند؟
در حال حاضر مشغول خواندن مکتب فرانکفورت هستم، البته شما میدانید که تخصص بنده روی موضوع اخلاق، اخلاق کانتی و پساکانتی است. تخصص غیر از تقلید است اصولا در فلسفه تقلید از یک فیلسوف، به بنبست فکری و جمود میانجامد، لذا با وجودی که کانت را متفکری بزرگ میدانم ولی مقلدش نیستم و بعضی از انتقادهایی را که دیگران به عقل عملی (اخلاق) او کردهاند، من هم میپذیرم و بر اساس معیارهای عقیدتی، انتقاداتی هم بر او دارم. ایمانوئل کانت فیلسوفی است آلمانی که معتقد است برای اینکه بتوانیم تبیینی تمامعیار از اخلاق به دست دهیم، باید وجود خداوند را مسلم بدانیم ولی باور ندارد که تصور خداوند برای تبیین ماهیت تکالیف ما ضروری باشد، زیرا اگر انسان اخلاق را مبتنیبر اراده خداوند؛ و اوامر، نواهی و مجاز و ممنوع را صادره از ناحیه او بداند، او به دست خویش، استقلال یا خودآیینیاش را خدشهدار کرده است. کانت، سعادت را جزئی از خیر اعلی میداند و نه کل آن. جزء دیگر خیر اعلی، اراده خیر یا شایستگی سعادتمند بودن است، لذا او «اراده خیر» (good will) را مهمترین نمونه کمالاتی مییابد که به دلایل اخلاقی ارزشمندند. از منظر کانت مردم تا جایی که با انگیزه تکلیف عمل، و قانون اخلاق را مراعات میکنند، واجد اراده خیرند یا قابلیت و شایستگی سعادتمند شدن را مییابند. کانت اخلاق، فیلسوفی «تکلیفگرا» است و تکلیف از نظر او «فضیلتی اخلاقی» است. بنده بارها نوشته و گفتهام که فلسفه غرب، بهخصوص در تمامی علوم زمانه خودش تاثیرگذار است. بر جامعهشناسی، روانشناسی، سیاست، اخلاق، و... فضیلت اخلاقی در همه حرفهها حضور دارد. اینطور نیست که دین را یا اخلاق را بهعنوان یک نظر یا یک علم نظری بخوانیم و در زندگیمان بیتاثیر باشد.
در بین فیلسوفان مسلمان، از بین قدما دیدگاهها و تفکر دو تن را از همه بیشتر دوست دارم: ابنسینا و سهروردی. آثار سهروردی یا درباره او را بیشتر خواندهام و دو مقاله؛ یکی «درباره غربت غربیه» و دیگری «سهروردی به روایت کربن و دینانی» نوشتهام. از ابنسینا نمط نهم و دهم الاشارات و التنبیهات را بهطور مستقل خواندهام و در حال حاضر نیز جزء سه نفری هستم که تعلیقات ابنسینا را نزد دکتر دینانی میخوانم. نکات شگفتانگیز بسیاری در کتاب تعلیقات ابنسینا هست. از استاد دینانی، در حین تدریس، حداقل سه بار شنیدهام که میگویند: «اگر من (دینانی) این کتاب (تعلیقات) را قبلا خوانده بودم، روش تدریسم و نگرشم به فلسفه، بهخصوص در [مورد] ابنسینا طور دیگری میشد.»
شما خصوصا در چه موضوعاتی پژوهش یا تالیف داشتهاید؟
کتاب مستقلی ندارم که از اول تا آخر تالیف خودم باشد. کتابی در باره فلسفه و فرهنگ در دست دارم و کتابی دیگر در باب فلسفه و فرهنگ که سه سال میشود آماده است، ولی مقدمه آن هنوز قدری کار دارد. 6 جلد مجموعه مقاله کار کردهام که چهار جلد آن با عنوان «فلسفه نظر و عمل (مجموعه مقالات همایش بینالمللی بزرگداشت روز جهانی فلسفه 2010)» است که دو جلد آن به فارسی و دو جلد دیگرش نیز به زبان انگلیسی است و در سال 1392 انتشار یافته است. «سالک حکمت (ارجنامه استاد دکتر غلامرضا اعوانی)»؛ و «فیلسوف نظر و عمل (ارجنامه استاد دکتر احمد احمدی)» از جمله کارهای بنده است.
طرح پژوهشی موظفیام در موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران است که با عنوان «مناسبات دین و اخلاق از منظر عقلگرایان قرن هفدهم» در دست بررسی است. همانطور که مستحضرید در قرن هفدهم ما شاهد بروز و ظهور تاسیس مکاتب فلسفیای هستیم که نظم از مشخصات اصلی آنهاست و تا حد زیادی مدیون جهانبینی علمی جدید است. در این طرح پژوهشی، موضوع مناسبات دین و اخلاق از منظر دکارت، پاسکال، مالبرانش، لایبنیتس و اسپینوزا بررسی خواهد شد. نتیجه طرح به اختصار بهصورت مقاله و بهتفصیل در قالب کتاب از سوی موسسه انتشار خواهد یافت. فهرست بقیه کارهای علمیام در زندگینامهام به تفصیل درج شده و در سایت موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران مندرج است. تعداد مقالاتم هم زیاد است که در همانجا ذکر شده است.
بهعنوان یک همسر و مادر چطور به کارهای منزل میرسید؟
اصولا اگر وقت باشد، کار منزل برای من یک سرگرمی و تفریح است. یکی از ویژگیهای خوب، بیداری صبح زود است. بین ساعت چهار تا چهار و نیم صبح بیدارم و روزم از آن ساعت شروع میشود. بنده رانندگی نمیکنم. خریدهای هفتگی را به اتفاق همسر در روز جمعه با ماشین انجام میدهیم. معمولا در ایام هفته، صبحها ساعت هفت از منزل خارج میشوم و تا ساعت 6 بعد از ظهر در موسسه هستم و به کارهای پژوهشی و اجرایی میرسم. از ساعت هفت تا ساعت 9:30 بعد از ظهر پس از انجام فرایض، فقط به صرف شام، شنیدن اخبار و... میگذرد. اگر حوصلهای باشد، تا ساعت 11 مطالعه میکنم. وقتی از کارهای مطالعه، تحقیق و نوشتن مطلب یا مطالب خسته میشوم، سراغ کار خانه میروم. پختن غذا واقعا برایم لذتبخش است. وقتی میهمان دارم کارها بین من و همسرم تقسیم شده است. وقتی که میهمانها میروند تا ظرفها شسته و خشک و جابهجا نشود، خواب و استراحت معنی ندارد، یعنی نه من و نه ایشان تا کارها تمام نشود، راحت نمیشویم. هر دو هفته یک بار کسی به کمک میآید و تمیزکاری اساسی به کمک ایشان صورت میگیرد. جوانتر که بودیم همین کارهای اساسی را هم خودمان میکردیم. همسرم در کار منزل و آشپزی کمک میکند. اصولا زندگی را بیجهت سخت نمیگیرد. در هر صورت پختوپز آخر هفته برعهده خودم است، چون بهترین فرصت است که برای دو سه روزی غذا تهیه شود. ما از ابتدای زندگی قراری با یکدیگر گذاشتهایم و به آن پایبندیم و آن اینکه هیچگاه شب ظرفی در ظرفشویی نماند و هر کدام که آخرتر خوابید، کنترل کند که ظرفی نمانده باشد. ایشان ظروف میز صبحانه را هم میچیند.
فیلسوف بودن شما چه تاثیری در همسرداری، خانهداری و فرزندداری داشته است؛ خصوصا در زمینه تعلیم و تربیت و پرورش فرزندان؟
کسی که منطق و فلسفه میخواند، در زندگی هم منطقیتر میشود و میتواند عمیقتر به مسائل پیش رو بیندیشد. همسرم که رشته هنر خوانده، روحیه هنری دارد، اهل قلم، صاحب ذوق و دوستدار ادبیات، شعر و رمان است. در مسائلی که در زندگی پیش میآید کمطاقت است و این اختلاف دیدگاه من و ایشان است، ولی یکدیگر را میفهمیم و مسائل متفرقه بهطور مشترک و غالبا توسط بنده بهتنهایی حل میشوند و به هر حال از سر میگذرانیم. در تعلیم و تربیت فرزند اصلا کوتاه نمیآمدیم. بنده با خانوادههایی که به فرزندان خود کارِ خانه یا مسئولیتی در منزل واگذار نمیکنند، و فقط از آنها میخواهند که درس بخوانند و تا کنکور کاری در منزل نمیکنند، مخالفم. بنده آموزش را بدون پرورش و تربیت، ابتر میدانم. درس، مشق و کنکور و... به جای خود، ولی درس زندگی چیز دیگری است و در 17،18 سالگی دیگر برای تعلیم درس زندگی به جوان پسر یا دختر بسیار دیر است. الگوی پدر و مادرمان بهترین الگوست. هم توجه به درسهای ما داشتند و هم هر یک از ما طی هفته مسئولیتی در خانه داشتیم. وقتی پسرم صدرا فقط 13 سال داشت، من هنوز دانشجوی دکتری در بن بودم و به علت کار تماموقت در برلین، فرصت رفتن به کتابخانه عمومی شهر (Stattsbibliothek zu Berlin)و امانت گرفتن کتاب میسر نمیشد. با مسئول کتابخانه صحبت کرده بودم و همکاران کتابخانه هم پسرم را میشناختند. تعویض کتاب، تمدید مهلت امانت و نیز کار امانت کتابهای جدید را طبق فهرستی که به او میدادم، انجام میداد. به هر حال استقلال نوجوان و مسئولیتپذیری او در سنین نوجوانی شکل میگیرد. در جامعه کنونی ما، خانوادهها تا کنکور پابهپای فرزندان خود جلو میروند در صورتی که شخصیت در جوان خیلی زودتر از دیپلم و کنکور شکل میپذیرد. اصولا در این دوره، پدر و مادر دغدغه فرزندان خود را در سنین مختلف دارند. در این سبک زندگی، بچهها هیچوقت احساس بزرگی نمیکنند. همیشه وابستهاند و استقلال فکری، مالی و... ندارند.
شما با تسلط به فلسفه غرب و همینطور فلسفه اسلامی، میتوانید دیالوگی بین آنها برقرار کنید و کارهای تطبیقی مختلفی انجام دهید. این راهها چقدر ما ضروری و حیاتی است؟
بهطور قطع هرگز نمیتوانم بگویم در فلسفه اسلامی «تسلط» دارم، ولی یک نکته برایم مسلم است و آن این است که فلسفه اسلامی، برخلاف فلسفه غرب با مسائل فرهنگی و اجتماعی و حتی اخلاقی روز بیگانه است یا سکوت میکند. در صورتی که فرهنگ چگونگی زندگی کردن را به افراد یک جامعه میآموزد. قضاوت خوشبینانه در این مورد آن است که بگوییم به مسائلی مانند محیطزیست نیندیشیدهاند، چون در آن زمان مساله نبوده است. مساله اسلامی با خیلی از مسائل روز مثل «درک زندگی با مقتضیات جامعه امروز»، «محیطزیست»، «اخلاق حرفهای»، «موت اختیاری در عرفان اسلامی و فرق آن با آسانمرگی مطرح در غرب و تبعات آن» و... بیگانه است و بهصراحت دیدگاه جامعی ندارد. در عوض فلسفه اسلامی نسبت به فلسفه غرب، مباحث مابعدالطبیعی را به مراتب بیشتر حفظ کرده و هنوز هم این مباحث در فلسفه اسلامی زندهاند. البته در این زمینه عرفان اسلامی و ادبیات و شعر، حرف بیشتری از فلسفه اسلامی دارد و موثرتر است.
اصول فلسفه اسلامی برای پاسخ به سوالات بشر امروز و فلسفه غرب چقدر توانایی دارد؟
اول باید فلسفه اسلامی خوب فهمیده شود و بدانیم امروزه از فلسفه اسلامی چه انتظاری میرود. بعد سوالات ما در پی یافتن پاسخ مطلوب به آنها هستیم، کدامند؟ از سوی دیگر فلسفه غرب و سوالات کلیدی امروز آن نیز برایمان مشخص باشد تا بتوانیم حدود تواناییها برای پاسخ به سوالات بشر امروز را دریابیم. خاستگاه و اهمیت فلسفه و بهخصوص حکمت در ایران در مقایسه با سایر کشورهای اسلامی، جایگاه خاصی است. هیچ فلسفهای را نمیتوان دربست پذیرفت. فلسفه، تقلیدی هم نیست، تراوش ذوق و فکر و منطق است. فلسفه اسلامی به لحاظ نظری و منطقی جایگاه ویژهای دارد. بیجهت نیست که کربن گفته است در جهان معاصر و عصر سیطره مدرنیسم اگر بتوان حکمت الهی را در جایی از کره زمین جستوجو کرد، آنجا جایی جز مهد تشیع یعنی «ایران» نیست. کربن خود گفته است که گمشده دیرینهاش را در حکمت معنوی ایران باز یافته است.
چه نسبتی بین فلسفه و زنان در فرهنگ ایرانی و اسلامی ما وجود دارد؟
همانطور که عرض کردم فلسفهخوانی و فلسفهورزی در محافل آکادمیک کشورمان پیش از پیروزی انقلاب (1357) چندان رونق نداشت. تعداد دانشجویان فلسفه در مقطع دکتری به اندازه مجموع دانشجویان کارشناسی و کارشناسیارشد در رشته فلسفه بود. در مقطع دکتری فقط یک دانشجوی خانم (به نام مهتاب مستعان) دوستدار فلسفه بود و بقیه ظرفیت کل دانشجویان دکتری را مردان تشکیل میدادند. برای مردان، زن در رشته فلسفه رقیب محسوب نمیشد شاید هم اصلا رقابتی در میان نبود، چون تعداد زنان در مرحله تحصیلات تکمیلی در اغلب رشتههای علوم انسانی جز دو یا سه رشته، انگشتشمار بود.
در فرهنگ ایرانی تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، فلسفه که ذاتا با عقل و تعقل یا فکر و تفکر سروکار دارد، بهطور غیررسمی و نه علنی، رشتهای «مردانه» محسوب میشده و در مقاطع تحصیلی بالاتر از کارشناسی، بهخصوص در مقطع دکتری که تقریبا چیزی شبیه اجتهاد در فلسفه است، هنوز هم مردانه تلقی میشود. تجربه شخصی بنده در ماجرای ورودی کنکور دکتری فلسفه دانشگاه تهران که پیش از این گفتم، مصداق بارز چنین تفکری است. البته چنین نگرشی به زنان فلسفهخوان خاص فرهنگ ما نیست. در کشوری مثل آلمان که مهد فلسفه غرب محسوب میشود، نیز وضعیت زنان در رشته فلسفه برهمین منوال است. البته بنده معتقدم چنین نگرشی برخاسته از سنت، فرهنگ و قوانین اجتماعی است نه آنکه در طبیعت و ذات مردان، در مقایسه با زنان عقلانیت بیشتری باشد. به عبارت دیگر این تبعیض بیشتر بیرونی و بشری است و اصلا الهی و فطری نیست. شاهد این مدعا کتابی است با عنوان زنان فیلسوف در یونان و رم باستان، نوشته رژین پییترا (Regine Pietra) استاد فلسفه دانشگاه پییر مندس فرانس، شهر گرونوبل فرانسه با تخصص زیباییشناسی. کتاب توسط دکتر عباس باقری به فارسی ترجمه شده که جای تشکر دارد. مولف کتاب درصدد اثبات این امر مهم است که از 6 قرن قبل از میلاد زنانی در یونان و رم به معنای واقعی فیلسوف یا دوستدار فلسفه بودهاند. در همان اول کتاب، مولف مینویسد: زنانی تاثیرگذار تا حدی که «اگر نمیبودند، فلسفه کاملا همین نبود که الان هست.» بعضی از آنان بهقدری به فلسفه عشق میورزیدند که حاضر میشدند لباس مردانه بپوشند تا با لباس مبدل، بتوانند در محافل فلسفی مردانه راه یابند. این زنان فیلسوف، کتابهایی هم داشتهاند ولی متاسفانه در همان دوره یا بهمرور زمان تماما از بین رفته است، به هر حال چیزی از آنها در دسترس نیست.
در سنت غربی نخستین زنستیزی در جامعه مردسالار یونانی در اشعار هومر دیده میشود و در اشعار هسیود (هزیود) ادامه مییابد. پاندورا شخصیت زنی است که در اشعار هسیود از او نام برده میشود؛ این زن ناخواسته صندوقی را که خدایان به او داده بودند، میگشاید و از آن صندوق چیزی بیرون میآید که زان پس منشاء همه بدیها و رنجهای انسانی میشود، ولی مخالفت زن در یونان ادامه نیافت. در یونان باستان با وجود تمام تبعیضها، محرومیت و اعمال تحریمهای آموزشی علیه زنان، باز هم زنانی شاعر، فیلسوف، و نمایشنامهنویس بروز و ظهور یافتند. ما میتوانیم در آثار افلاطون و ارسطو به چگونگی وضعیت زنان در آن زمانه پی ببریم. زنان در جمهوری افلاطون، نماد تخیلی و آرمانیاند. ایزدبانوان، سنتی و قدیمیترین نمونههای زنان بودهاند. این ایزدبانوان، زنان خوب و الگوی جامعه زنان تعریف شدهاند البته به شرطی که سرسپرده مردِ خود باشند، البته در آیین ایرانی نیز «ایزدبانوان» بسیاری وجود داشتهاند؛ مثلا آناهیتا در زبان اوستایی که نام یکی از الههگان ایرانی است ایزدبانوی آبها بوده که مورد ستایش نیز قرار میگرفت و از این رو با نمادهایی چون باروری، شفا و خرد نیز همراه بوده است.
در نمایشنامهها بهتر میتوان به وضعیت زنان در طول تاریخ پی برد؛ مثلا در نمایشنامه سوفوکل (Sophocles) تراژدینویس یونان باستان که حدود 440 سال قبل از میلاد میزیست و نام اثرش آنتیگون یا آنتیگونه است که نام یک زن فرهیخته است. ماجراهای عدیده خواندنی دارد که بحمدالله به فارسی نیز با چندین قرائت موجود است و خوانندگان میتوانند بهراحتی آن را دنبال کنند. سرانجام این نمایشنامه بدینجا میانجامد که به علت نبوغ فکری آنتیگونه، حکم زنده به گور شدن او صادر میشود و آنتیگونه که نمیخواسته زیر بار چنین حکم ظالمانهای برود، خود را حلقآویز میکند. این ماجرا در طول تاریخ، دستمایه هنرمندان مختلف، شعرا، نقاشان، مجسمهسازان و... شده است. پس 6 قرن قبل از میلاد در یونان زنانی فیلسوف بودهاند. لاستینا زنی علاقهمند به فلسفه و دیدگاههای افلاطون بود ولی اجازه نداشت وارد محافل فلسفی مردان شود. او چارهای اندیشید که جامه مبدل مردان را بپوشد تا به آکادمی افلاطون مخفیانه راه یابد.
نگاه فیلسوفان مسلمان به زنان چگونه بوده و هست؟
فیلسوفان مسلمان، غالبا ارسطو را قبول داشته و دارند. لذا شاید همانطور که در مبانی فلسفه مشاء از ترجمه آثار ارسطو بهره بردهاند و دیدگاه تکمیلی خود را بر آن افزودهاند، رویکردشان نسبت به زن و عقلانیت هم تابع ارسطو باشند. باید دید ارسطو در این مورد چه نظری دارد. ارسطو زنان را در کنار بچهها و بردگان قرار میدهد. بردگان و زنان هیچنقشی در جامعه سیاسی ارسطو نداشتهاند. آنها زیردستند و مردان زبردست. شوهر فرمانده و فرمانرواست و زن فرمانبر. زن نی میسازد، مرد نینواز میشود. در تولید و تولد فرزند از نظر ارسطو، خالق صورت و نفس مرد (پدر) است و خالق جسم یا بدن «زن». پس مرد مبدأ حیات است. ارسطو خردورزی را که از فضایل عالی است، به مردان و نخبگان اختصاص میدهد و زنان را فاقد توانایی خردورزی مییابد چون آنها «ناقصالعقل»اند. زنان و بردگان بهطور کلی از توانایی اندیشیدن بیبهرهاند. منحیثالمجموع در طرز تفکر ارسطو (معلم اول) فضایل اخلاقی و جسمانی مرد و زن متفاوت است. فضیلت مرد در فرمانروایی و فضیلت زن در فرمانبرداری است.
در ادیان سامی حس ناکامل بودن انسان و بهخصوص زنان، محور اخلاقی داشته است. انسان تا ابد موجودی گناهکار است و در کنه وجود خود گناه اولیه آدم و حوا را حمل میکند. پیش از اسلام، در تورات در بیان خلقت آدم چنین آمده است که خدا بر آدم چُرتی مسلط کرد تا چیزی احساس نکند. پس یکی از دندههای سینه او را کَند، و در جایش گوشت گذاشت، آنگاه خدا از آن یک دنده، زنی درست کرد و او را نزد آدم آورد. این که در فرهنگ ما گفته میشود خدا زن را از دنده چپ آفریده است، ریشه اسلامی ندارد، بلکه چنین نگاهی توراتی است نه قرآنی. در قرآن کریم از حضرت حوا نامی برده نشده ولی واژه «زوج» اشاره به وی دارد که مایه آرامش همسر (حضرت آدم) است. هو الذی خلقکم من نفس واحده و جعل منها زوجها لیسکن الیها. پس حوا آرامبخش است و آدم در کنار او فارغ از هر گونه اضطراب و نگرانی آرام میگیرد. این مقدمهای بود بر اساس چنین مبنایی میتوان فهمید که از زنان ما چه انتظاری میرود. جامعه ایران، جامعهای مردسالار نیست، ولی در فکر و تفکر مردسالار است. بنده خودم بیش از 40 سال است راه فلسفه را به روش آکادمیک شروع کردهام و این راه بهطور مستمر فعالیت کاری و علمی و... در فلسفه تداوم داشته است. وقتی خود را با همکارانم در فلسفه مقایسه میکنم، میبینم من در درجه اول دختر، همسر و مادر هستم بعد معلم و پژوهشگر و... در صورتی که همکاران به صرف حقوق ماهانهای که به منزل میبرند، بقیه مسائل خانوادگی بیشتر بر دوش زنان خانوادههای آنهاست. به نظرم اگر زنی بخواهد فلسفه و منطق یا هر رشتهای از علوم انسانی را بخواند و موفق هم باشد حداقل باید سه برابر مردان متحمل زحمت شود. لذا میبینیم در کشور ما در رشتههایی نظیر حقوق یا رشتههای پزشکی که زن بعد از فارغالتحصیلی خود، میتواند دفتر بزند یا مطب داشته باشد و به هر صورت بالاستقلال کار کند، چه بسا موفقتر از مردان هم میشود. بنده در ارتقای یکایک همکارانم دخالت داشتهام. اگر پشتکار و تشویق بنده نبود، بسیاری از آنها همتی به خرج نمیدادند و برای تکمیل فرم و مستندات ارتقای خودشان هم اقدامی نمیکردند، ولی این روند بر عکس اتفاق نمیافتد.
آیا در تاریخ فلسفه، فیلسوف زن داریم یا تاکنون داشتهایم؟
اول باید روشن شود که منظورتان از «فیلسوف» چیست؟ اگر ابنسینا، ملاصدرا، کانت، هگل و هایدگر فیلسوف بودهاند و هستند، به نسبت آنها مگر ما [چند] فیلسوف مرد داریم که فیلسوف زن داشته باشیم؟! جایگاه و اندازههای فرد فلسفهدان با فلسفهخوان، فلسفهورز با فیلسوف بسیار متفاوت است. فیلسوف علاوهبر فلسفهخوانی، فلسفهدانی، فلسفهورزی مهم از همه صاحبنظر در سطح ملی و بینالمللی است. نظری ماندگار بر فلسفه میافزاید. در این سطح مسلما ما خانم فیلسوف نداریم و حتی به تعداد انگشتان یک دست فیلسوف مرد هم نداریم. با کسانی که میگویند فلسفه اسلامی با ملاصدرا خاتمه یافته، اصلا موافق نیستم، ولی وقتی نیک بیندیشیم میبینیم در حال حاضر حتی در فلسفه اسلامی هم فیلسوفی که در سطح جهان بدرخشد و روی نظریهاش بحث یا نقد شود، داریم؟ وقتی میگوییم فیلسوف یعنی کسی که سیر تفکر در غرب یا جهان اسلام را به خوبی بداند، صاحب نظریهای فلسفی باشد و کتابها و آثارش در سطح جهان مطرح باشد. مثلا اگر هابرماس را فیلسوف معاصر بدانیم، حداقل در ایران بیش از 40 اثر درباره ایشان یا از ایشان انتشار یافته است؛ مثلا بازخوانی بر آرا و آثار هابرماس؛ نقش دین در حوزه عمومی (یا آرای فلسفه دین هابرماس)؛ سکولارسازی عقل و دین، مجموعه مقالات، سخنرانیها، گفتوگوهای هابرماس؛ گفتوگوی هابرماس با پاپ بندیکت شانزدهم؛ هرمنوتیک در مباحثه گادامر و هابرماس؛ نظریههای مدرن در جامعهشناسی و... ولی اگر بخواهیم دیدگاه استاد جوادیآملی را در یکی از مباحث حکمت متعالیه یا اخلاق و... به جهان معرفی کنیم، که جا هم دارد؛ میبینیم آثارشان به زبان انگلیسی قابل فهم، در دسترس محققان خارجی قرار نگرفته است، پس امکان اشاعه یک فکر هم خیلی اهمیت دارد.
پس اکثرا فیلسوف نیستند، بلکه فلسفه خواندهاند که اگر هر چه خوانده شده، خوب فهمیده شود و بالطبع آن خوب تدریس شود و با دانشجویان مباحثه صورت گیرد، به مطلوب دست یافتهایم ولی همیشه اینچنین نیست. بهتر است ما دانشجویان را به سمتی هدایت کنیم که متخصص در یک دوره خاص یا یک فیلسوف خاص تربیت شوند. بهتر است بر فلسفه اسلامی و فلسفه ایرانی تمرکز بیشتر شود چون در این قسمت است که ما حرف تازه داریم.
مسیحیت از دل یهودیت به وجود آمد. برای فهم ایمان مسیحی، باید یهود را خوب شناخت. قوم یهود یا عبرانیان به خدای یگانه اعتقاد داشتند که برتر و والاتر از دیگر خدایان بودند. [مسیحیت و یهودیت را هم باید بشناسیم].
[بدنیست اشاره شود که] شاعران از جمله حکیم فردوسی طوسی (زاده 329 هجری قمری برابر با 935 میلادی) یعنی 16 قرن بعد از زمانی که یونانیان و رومیان فیلسوفان زن داشتهاند، حتی نگاه قرآنی را به زن نادیده میگیرد و نگاهش به زن نگاهی تحقیرآمیز است. رستم، بزرگترین شخصیت شاهنامه زنان را نکوهش میکند:
زنان را همین بس بود یک هنر
نشینند و زایند شیران نر
چو فرزند شایسته آمد پدید
ز مهرِ زنان دل بباید برید
از نظر رستم، اصلا اگر زنان ریشهکن میشدند، سعادت مردان تامین میشد «خجسته زنی کو ز مادر نزاد».
* نویسنده : سیدحسین امامی روزنامه نگار