تحولات اخیر در سوریه و اقدامات نظامی اسرائیل بار دیگر ماهیت واقعی این رژیم در بیاعتنایی به تعهدات بینالمللی را نشان داده است. اعلام رسمی عدم پایبندی به قرارداد 1974 توسط اسرائیل، در کنار تصرف بخشهایی از خاک سوریه، گویای راهبردی است که نه براساس قواعد حقوق بینالملل، بلکه بر پایه منطق زور و تهاجم بنا شده است.
این تحولات نهتنها ثبات منطقه را تهدید کرده، بلکه پرسشهایی جدی درباره امکان دستیابی به هر نوع توافقی با رژیمی که از ابتدا نشان داده تعهدات خود را تنها در صورتی اجرا میکند که به نفعش باشد، مطرح میکند. این رژیم که همواره از ضعف همسایگان و آشوب منطقهای بهعنوان فرصتی برای گسترش اشغالگری بهره میبرد، در عمل نشان داده که به هیچگونه توافقی پایبند نیست؛ حتی اگر این توافق در ظاهر به منافعش نزدیک باشد. همانطور که در کمپ دیوید و اسلو و 1974 این بدعهدی ثابت شد، ایده تشکیل دو دولت مستقل فلسطین و اسرائیل نیز بهدلیل ماهیت اشغالگرانه و عدم پایبندی اسرائیل به تعهدات، چیزی جز شعاری بیپایه نخواهد بود. با نگاهی به سیاستهای این رژیم در قبال فلسطینیان و منطقه، میتوان نتیجه گرفت حتی اگر توافق مجددی برای تشکیل دولت مستقل فلسطین صورت گیرد، اسرائیل بهمحض فراهم شدن فرصت، آن را نیز زیر پا خواهد گذاشت، همانطور که در پیمان اسلو به آن متعهد شد و نهایتا اجرای این معاهده به کاغذخردکن دفتر اسحاق رابین نخستوزیر وقت اسرائیل سپرده شد.
سود لیبرال تروریسم در جیب اسرائیل
بحران جاری در سوریه، بیش از هرچیز به نفع رژیمصهیونیستی تمام شده و تحولات آن به فرصتی استراتژیک برای این رژیم بدل شده است. با کنار رفتن بشار اسد، اسرائیل تلاش دارد انتفاع خود از آشوب رخداده را افزایش دهد.
در تحقق این دستاوردها به نفع تلآویو، کشورهای غربی و ناتو با حمایت از گروههای تروریستی در سوریه نقش تاثیرگذاری ایفا کردند. از زمان آغاز بحران سوریه، کشورهای عضو ناتو بهطور علنی یا ضمنی از گروههای مسلح و تروریستی حمایت کردهاند. این حمایت شامل تامین مالی، تسلیحاتی و اطلاعاتی بوده و عملا باعث افزایش آشوب در سوریه شد. این سیاست به اسرائیل امکان داده تا بدون فشار قابل توجه بینالمللی، اقدامات نظامی و اشغالگرانه خود را به پیش ببرد. درواقع، ایجاد ناآرامی و بیثباتی در سوریه، در خدمت منافع استراتژیک اسرائیل قرار گرفته و بار دیگر نشان داده که چگونه سیاستهای غرب و منافع رژیمصهیونیستی در منطقه در هم تنیده است. بهویژه ایالات متحده و متحدانش، همواره تلاش کردهاند از طریق تضعیف دولتهای مخالف اسرائیل، زمینه را برای گسترش نفوذ این رژیم فراهم کنند. بحران سوریه فرصتی بینظیر برای اجرای این سیاستها فراهم کرده است. حمایت از گروههای تروریستی، تحریمهای اقتصادی و حملات نظامی غیرمستقیم، همگی ابزارهایی بودهاند که برای رسیدن به این هدف به کار گرفته شدهاند. تضعیف محور مقاومت، کاهش تهدیدات نظامی و گسترش اشغالگری، تنها بخشی از عواید این بحران برای رژیمصهیونیستی است. نقش غرب در دامن زدن به این بحران و حمایت از تروریسم، نشاندهنده سیاستهای دوگانه و متناقض این کشورها در برخورد با مسائل حقوق بشر، دموکراسی و امنیت بینالمللی است. این رویکرد باعث میشود تا وعده لیبرالدموکراسی آمریکا در غرب آسیا در قامت لیبرالتروریسم ظاهر شود.
1- نخستین دستاورد این تحولات برای رژیمصهیونیستی، کاهش دسترسی ایران به لبنان و درنتیجه تضعیف جبهه مقاومت است. ارتباطات لجستیکی و نظامی ایران با گروههای مقاومت در لبنان و بهویژه حزبالله، یکی از اصلیترین دغدغههای امنیتی اسرائیل بوده است. در شرایطی که سوریه به واسطه بحران داخلی دچار آشوب شده، این ارتباطات بهشدت محدود و دچار اختلال خواهد شد. در گذشته، سوریه نقش پل استراتژیکی را میان ایران و لبنان ایفا میکرد و تجهیز نیروهای مقاومت بهواسطه این مسیر انجام میشد اما با درگیریهای داخلی و نابودی زیرساختهای حیاتی، این مسیر احتمالا بهطور قابل توجهی ناامن و غیرفعال میشود.
2- دومین فرصتطلبی اسرائیل اشغال بخشهایی از خاک سوریه در ساعات اولیه بحران است. این اقدام نشاندهنده سیاست سنتی اسرائیل در استفاده از خلأ قدرت و بیثباتی منطقهای برای پیشبرد اهداف توسعهطلبانهاش است. در این راستا، جولان اشغالی که از قبل تحت تصرف اسرائیل بود، اهمیت مضاعفی یافته و اسرائیل با گسترش نفوذ خود در این منطقه مواضع خود را تقویت کرده است. سیاست رو به گسترش اشغالگری اسرائیل نهتنها نشاندهنده زیادهخواهی این رژیم است، بلکه با حمایت ضمنی غرب و سکوت مجامع بینالمللی صورت میگیرد. چنین تحرکاتی از سوی اسرائیل پیام آشکاری دارد: «هرگونه خلأ قدرت در کشورهای همسایه، به منزله فرصتی برای توسعه اشغالگری و تقویت مواضع استراتژیک این رژیم خواهد بود.»
3- سومین دستاورد مهم اسرائیل، کاهش تهدیدهای نظامی مستقیم از سوی سوریه است. در این راستا، اسرائیل به محض شروع بحران سوریه، پایگاههای نظامی این کشور را با بمبهای سنگرشکن بمباران کرده است. این حملات که به گفته مقامات اسرائیلی بر مراکز لجستیکی، انبارهای تسلیحات و تاسیسات نظامی متمرکز بوده، بهشدت توان نظامی سوریه را تضعیف خواهد کرد. این سیاستهای تهاجمی نشان میدهد که اسرائیل همچنان به دنبال برتری نظامی و امنیتی خود در منطقه است و برای دستیابی به این هدف، از هیچ اقدامی دریغ نمیکند. اقدامات نظامی اخیر اسرائیل علیه زیرساختهای سوریه، فارغ از اینکه چه حکومتی بر این کشور حاکم باشد، بخشی از استراتژی بلندمدت این رژیم برای تضعیف دولتهای منطقهای است که توان مقابله با سیاستهای تهاجمیاش را دارند. هدف قرار دادن مراکز حیاتی نظامی نشان میدهد اسرائیل صرفا به دنبال یک دشمن ضعیف در مرزهای خود نیست، بلکه هدفش تضمین بقای خود از طریق نابودی هرگونه زیرساخت استراتژیک کشورهای همسایه است.
گسترش اشغالگری با رمز ایجاد منطقه حائل
قرارداد 1974 که نتانیاهو روز یکشنبه رسما آن را زیرپا گذاشت و با اعلام پایان آن اشغال بخشهایی از خاک سوریه را توجیه کرد، یکی از پیامدهای مستقیم جنگ یومکیپور است که با نظارت سازمان ملل متحد به امضا رسید. هدف اصلی این قرارداد، ایجاد منطقهای حائل میان نیروهای دو طرف در بلندیهای جولان و کاهش تنشهای نظامی بود. این توافق شامل مواردی همچون عدم انجام عملیات نظامی در محدودههای تعیینشده، ایجاد یک نوار امنیتی تحت نظارت نیروهای حافظ صلح سازمان ملل و جلوگیری از هرگونه اقدام تحریکآمیز در این منطقه بود اما پایبندی اسرائیل به مفاد این قرارداد از همان ابتدا شکننده و گزینشی بوده است. این رژیم بارها با انجام حملات نظامی در خاک سوریه، بهویژه در مواقعی که این کشور درگیر بحرانهای داخلی بوده، توافقات را نقض کرده است. حملات هوایی و بمباران پایگاههای نظامی سوریه، که غالبا به بهانه مقابله با حضور نیروهای مقاومت انجام میشود، یکی از نمونههای بارز این تخطیهاست. افزون بر این، گسترش شهرکسازیها در بلندیهای جولان، که از زمان اشغال این منطقه در سال 1967 به یکی از سیاستهای استراتژیک اسرائیل بدل شده، بهوضوح نشان میدهد این رژیم از هر فرصتی برای تقویت حضور خود در این منطقه استفاده کرده و عملا مفاد قرارداد 1974 را به چالش کشیده است.
نکته جالب توجه در مورد نقض این قرارداد توسط اسرائیل این است که اسرائیل آن را با هدف ایجاد منطقهای حائل بین اسرائیل و سوریه در اختیار معارضین توجیه کرده و مدعی شده این کار با هدف تامین امنیت اسرائیل انجام شده. این ادعا درحالی مطرح میشود که اساسا در قرار داد 1974 ایجاد منطقهای حائل بین سوریه و اسرائیل پیشبینی شده بود و اکنون اسرائیل با زیادهخواهی بار دیگر چیزی که پیش از این اجرایی شده بود را روی میز گذشته و در خاک سوریه پیشروی کرده است. آنچه در مورد این رویکرد ضدحقوق بینالملل قابل تذکر است عدم پاسخگویی جامعه بینالمللی به نقضهای مکرر این قرارداد است که باعث شده اسرائیل در مسیر سیاستهای تهاجمی خود جسورتر حرکت کند. اقدامات اسرائیل نشان میدهد این رژیم، نهتنها به تعهدات بینالمللی پایبند نیست، بلکه از توافقات بهعنوان ابزارهایی تاکتیکی برای مدیریت موقعیتهای بحران و تثبیت منافع استراتژیک خود بهره میبرد. درنتیجه، قرارداد 1974 به جای تضمین ثبات، در عمل به سندی شکننده و بیاثر تبدیل شده که بیشتر منافع اسرائیل را تامین کرده تا صلح و ثبات منطقهای را.
پیمانهای عنکبوت از لانهاش هم سستتر است
رفتار اسرائیل در نقض توافقات بینالمللی و دوجانبه نشاندهنده الگوی ثابت این رژیم در بیاعتنایی به تعهدات حقوقی و بهرهبرداری از شرایط به نفع خود است. این نقضها محدود به قرارداد 1974 با سوریه نمیشود و طی دهههای گذشته بارها در توافقات مختلفی ازجمله توافقنامههای کمپ دیوید با مصر و قرارداد اسلو با فلسطینیان تکرار شده است.
توافقنامه کمپدیوید که در سال 1978 میان اسرائیل و مصر با میانجیگری ایالات متحده امضا شد، یکی از برجستهترین مواردی است که اسرائیل در آن تعهداتی را پذیرفت. بخش اول توافق، به موضوع صلح پایدار میان مصر و اسرائیل اختصاص داشت. این بخش شامل بازگرداندن کامل صحرای سینا به مصر در ازای بهرسمیتشناختن اسرائیل توسط مصر و عادیسازی روابط دیپلماتیک میان دو کشور بود. در بخش دوم نیز به موضوع فلسطینیان پرداخته شده و در آن خودمختاری برای مردم فلسطین در اراضی اشغالی کرانه باختری و نوار غزه قید شده بود. این توافقنامه که در ابتدا در ادبیاتی شعارگونه گامی به سوی صلح منطقهای تلقی میشد خیلی زود شکست خورد. اسرائیل در عمل با تداوم سیاستهای اشغالگرانه و تقویت شهرکسازیها در کرانه باختری، نشان داد صلحی جامع و پایدار را مدنظر ندارد.
یکی دیگر از نمونههای بارز نقض تعهدات توسط اسرائیل، قرارداد اسلو است. این توافقنامه که در دهه 1990 و با هدف ایجاد یک دولت فلسطینی مستقل در کنار اسرائیل به امضا رسید، بهطور گستردهای بهعنوان گامی تاریخی در مسیر حل مناقشات میان اسرائیل و فلسطین تلقی شد. اما در عمل، اسرائیل به تعهدات خود پایبند نبود. گسترش شهرکسازیها در اراضی اشغالی، تشدید محاصره غزه و ادامه اشغال نظامی کرانه باختری، همگی نشانههایی از عدم تمایل واقعی این رژیم به اجرای مفاد توافقنامه بود.
تحولات اخیر و نقض قرارداد 1974 توسط اسرائیل بار دیگر ماهیت واقعی این رژیم را نشان میدهد. اسرائیل نهتنها پایبند به هیچ توافقی نیست، بلکه سیاستهای خود را براساس منطق زور و بهرهبرداری از ضعف کشورهای منطقه طراحی کرده است. این رفتار، چالشی جدی برای آینده منطقه ایجاد میکند و نشان میدهد هرگونه توافق با رژیمی که تنها زمانی به تعهدات خود عمل میکند که زورش نرسد، بیاعتبار است.
دو دولتیفنها بخوانند؛ آزموده را آزمودن خطاست
ایده تشکیل دو دولت مستقل برای اسرائیل و فلسطین، سالها بهعنوان راهحلی برای پایان مناقشات میان این دو طرف مطرح بوده است. این ایده که بهطور رسمی در توافقنامههای اسلو و توسط سازمان ملل به رسمیت شناخته شد، در واقعیت نهتنها هیچگاه بهطور جدی دنبال نشد، بلکه خود اسرائیل عملا نخستین مخالف آن بوده و بارها این ایده را از طریق اقدامات میدانی نقض کرده است.
اسرائیل از بدو تاسیس تاکنون هیچگاه ایده تشکیل دولت مستقل فلسطینی را به رسمیت نشناخته است. با وجود شعارهای ظاهری و مشارکت در مذاکراتی مانند کمپدیوید و اسلو، سیاست عملی این رژیم همواره براساس گسترش شهرکسازیها، اشغال اراضی فلسطینی، و تضعیف حاکمیت فلسطینیان بوده است. بهعنوان مثال، گسترش مداوم شهرکهای یهودینشین در کرانه باختری و ادامه محاصره غزه، نشاندهنده آن است که اسرائیل نهتنها تمایلی به تحقق ایده دودولتی ندارد، بلکه با ایجاد تغییرات جغرافیایی، عملا امکان تشکیل یک دولت فلسطینی را از بین میبرد.
حتی اگر فرض کنیم اسرائیل به توافق دیگری برای احیای ایده دودولتی تن دهد، سابقه تاریخی این رژیم نشان داده ایده دودولتی که برخی از حامیان غربی اسرائیل از آن بهعنوان راهحل مناقشه یاد میکنند، درواقع خیالی بیش نیست. اسرائیل نهتنها هیچگاه آن را به رسمیت نشناخته، بلکه با سیاستهای خود بهوضوح نشان داده حتی اگر چنین توافقی نیز صورت گیرد، حاضر به اجرای آن نخواهد بود. به همین دلیل، باور به راهحل دودولتی بدون در نظر گرفتن واقعیتهای تاریخی و ماهیت اسرائیل، چیزی جز سادهانگاری تلقی نخواهد شد.