به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، در دهههای گذشته ایران، مباحثی که در قالب مناظرههای علمی-دانشگاهی صورت میگرفت آنچنان به شکل امروزی خود را از لابهلای درهای دانشگاه خارج نمیکرد. اما امروز پیشرفتهای شگرف در عرصه اطلاعرسانی و علاقهمندی برخی اقشار غیردانشگاهی نسبت به مطالعه یا حضور در این جلسات باعث شده است که این دسته مباحثات هرازچندی نقل محافل علمی و رسانهای شوند. با پررنگتر شدن نام جواد طباطبایی و پروژههای ایرانشهری- انحطاط ایران و همچنین انتقادهای تند وی نسبت به برخی جامعهشناسان، فیلسوفان، روشنفکران دینی و همچنین ایجاد جریان نوظهور فکری وی در عرصه مطالعات سیاسی، شاهد رشد تولید و بازنشر مجادلات وی با برخی منتقدانش هستیم. مهمترین این منتقدان هاشم آغاجری، تاریخنگار و استاد دانشگاه است. حین برگزاری نشست «بررسی و نقد آثار و اندیشههای دکتر سیدجواد طباطبایی» و ترکشهای پس از این نشست، بیانیه طباطبایی و جوابیههای دیگر منتقدان نظریات وی، بر آن شدیم به صورت اجمالی در خصوص وضعیت مقابله جواد طباطبایی و هاشم آغاجری گزارش کوتاه تحلیلیای ارائه دهیم.
با خارج شدن برخی روشنفکران دینی از ایران و همچنین نزول فعالیت متفکران ساکن داخل، شاهد ظهور طباطبایی بیمحاباتری نسبت به دهههای 60 و 70 هستیم. برای آنانی که اعتقاد دارند برخی روشنفکران [از بررسی رسالت روشنفکری پرهیز میکنیم] تشویق یا تقبیح شاگردانشان عارضه همیشگی حیات علمیشان قلمداد میشود هیچ مصداق امروزیای بهتر از جواد طباطبایی نیست. پس از گذار هماره با اتهامزنی به اندیشههای علی شریعتی، محمد مجتهدشبستری، عبدالکریم سروش، مصطفی ملکیان، رضا داوریاردکانی، یوسف اباذری، آرش نراقی و تنی چند از اندیشمندان ایرانی، ترورهای سفید و بدونخشونت با ابزارهایی چون قلمفرسایی و سخنرانیها، پررنگتر شد. در اینکه نظریات جواد طباطبایی و آرای هاشم آغاجری تا چه حد بر یک مدار یا منافی با هم هستند قطعا مجال اندک، اجازه توضیح واضحات را نخواهد داد. اما اینکه تخطئه پیروان نظریه ایرانشهری چرا امروز وارد جبههگیریهای علنی شده و در صف مقابل، منتقدان با زبانی جسورانه و بیپروایانهتر سعی در مقابله با آنان دارند جای بحث تخصصیتری دارد. تا جایی که هاشم آغاجری در مقابل دیدگان عده زیادی از دانشجویان و پژوهشگران قسمت اعظم نوشتههای طباطبایی را با لفظ «انتحال» نام میبرد. «سرقت ادبی»، یکی از تازهترین اتهاماتی است که به جواد طباطبایی نسبت داده شده است. مغالطات چندگونه طباطبایی در مقابل هاشم آغاجری، آن هم در خصوص پیکرهبندی کتابهای خود و عدم نام بردن از برخی افراد و همچنین خطی کردن نقل تاریخ یکی از عواملی است که آغاجری او را در نهایت متهم به انتحال میکند.
آغاجری با آنکه خود را موظف به تشریح تاریخمندی زمان و همچنین تفسیر درست از تاریخ میداند این انتقاد را بر جریان فکری طباطبایی قائل است که او در «صورت» تاریخنویسی خود و در «ماده» و در «ساز و کار»ی که برای نقد تاریخ استفاده کرده به بیراهه رفته است. اما طباطبایی از آنجایی که در بیان ادعاهای پیش آمده نتوانسته ذهن مخاطبان را آرام کند بیشتر با استمداد از هویت پیامبرگونهای سعی دارد که القای عمومی را در جامعه فکری ایران ایراد کند که «دیگران عاجز از فهم آن چیزی هستند که او به اکمل آن را میداند.» این ادعای بزرگ اگر نتواند در ظرف عمل و کار علمی تبیین شود آیا جز به بیراهه رفتن عده کثیری از دانشجویان و پژوهشگران عرصه اندیشه میانجامد؟ به نظر میرسد سیدجواد طباطبایی پروژه انحطاط روشنفکران را کنار بحث انحطاط ایران آغاز کرده است.
شاید یکی از مصادیق این نگرش همان بحثی است که طباطبایی بارها به آن اشاره کرده است: «عرفان،، سلوک و تدین همان عواملی هستند که باعث انحطاط ایران شدهاند.» یکی از نقدهای آغاجری هم نسبت به این فرض امتناع اندیشه اسلامی نسبت به خردورزی است. حال آنکه در همین تناقض مشخص، جواد طباطبایی از عصرنوزایی ایرانی (قرون سوم تا ششم) و از افرادی نام میبرد که صورت فلسفی تفکر را در کالبد متغیرهای ایمانی و اسلامی بسط دادهاند ( به طور مثال شیخالرئیس).
آغاجری نیز بیشتر بر این مدعا پافشاری میکند و به بحث تاریخ پایه یا همان بیاستنادی نوشتههای طباطبایی نقب میزند.
در آنکه نگاه طباطبایی (که ریشه در اندیشههای گذشته او دارد ولی امروز تندتر شده است) نسبت به روشنفکری دینی و حضور عرفان و تصوف در ایران تنگنظرانه است میتوان نقدی مشخص بر این برداشت طباطبایی ارائه داد. قرائن نشان میدهد طباطبایی نسبت به بررسیهای جامعهشناسانه بیشتر وامدار «ماکس وبر» است. او (وبر)، تعالی پژوهش در عرصه جامعهشناسی را در بخش فرهنگی آن میداند. طباطبایی نیز قطعا یک اندیشمند فرهنگگراست و بارها به این پدیده اشاره کرده است. با این تفاسیر، فرهنگ عمومی مردم ایران از دیرباز بر مبنای باورمندی به دین بوده است و او تصوف و عرفان را همان عامل عقبماندگی فرهنگی جامعه قلمداد میکند. در صورتی که خود ماکس وبر نیز بر این عقیده نبوده و شواهد نشان میدهد جنبشهای عصر مدرنیته مانند پروتستانیسم در بستر همین باورمندی به وجود آمده و عامل پیشرفت در غرب شده است. این تناقض فکری به گونهای همان اقتباس بیپایان فکری طباطبایی است که بر مبنای گفتمان طرد مخالفان و انبوهسازی اندیشه استوار شده، که البته آغاجری نیز بر آن تاکید کرده است.
آخرین بحثی که موجب نزاع هرچه بیشتر میان آغاجری و طباطبایی شده است ادعای آغاجری در خصوص کماطلاعاتی طباطبایی پیرامون تاریخ ایران بوده که وی را متهم به خطی دیدن تاریخ ایران میکند. او با انتقاد از جعل هویتی به نام مکتب تبریز، ناسیونالیسم طباطبایی را بیشتر رومانتیک میداند و چند پارچه بودن ایرانگرایی او را تقبیح میکند.
با تمامی این نقدهای کلان نسبت به تفکرات جواد طباطبایی، او بیشتر در مقام بالادستنشینی سعی بر ایستادن به مثابه یک پیامبر و انباشته شدن نقدهای بیپاسخ مخالفان روی هم کرده است. حال آنکه پس از جلسه نشست و بررسی مشهور، کماکان بر ادبیات اتهامزنانه و کوچکانگارانه نسبت به منتقدان خود ادامه داده است. گویا اگر منتقد منصفی به این وضعیت پیش آمده نگاه کند خواهد یافت که پروژه فکری طباطبایی بیشتر بر مدار منحط کردن روشنفکران است تا بررسی انحطاط ایران.
مواجهه نئولیبرالها با نئومارکسیستها
مناقشه چپهای امروز با چپهای پریروز
«متاسفانه برای چندمین بار باید اذعان کرد سخنان هاشم آغاجری چیزی جز تکثیر انحطاطی که در زبان و بیان علی شریعتی وجود داشت، نیست. این برادر مجاهد در یک سخنرانی دیگر به جای نشر داناییهای خویش، از نادانیهای خود پردهبرداری کرده و با رویکرد پروندهسازانه و ادبیات بازجویانه علیه پروژه تاملی درباره ایران سخن گفته است. آغاجری نمونه بارز غریق کم جانی است که از فرط تقلا در مرداب مارکسیسم اسلامی، نفس کشیدن در هوای آزادی را فراموش کرده و اینچنین له کمونیسم و بنیادگرایی و علیه میهن و ملیگرایی دست به انتحار میزند. او که سالهاست مخالفخوانی را جایگزین پژوهشگری کرده است، این بار از ایرانشهر مردم بنیاد سخن به میان میآورد.
شایان ذکر است این برادر مجاهد در اظهار فضل پیشین خویش فرموده بود تا پیش از به قدرت رسیدن رضاشاه، ایرانی وجود نداشته است. اگر ایران در زمان اولین شاه پهلوی تاسیس شده، ایرانشهر مردم بنیاد چه صیغهای است؟»
آنچه خواندید متنی از حامد زارع، خبرنگار اندیشه طرفدار سیدجواد طباطبایی است که در نقد هاشم آغاجری استاد تاریخ دانشگاه تربیت مدرس به نگارش درآمده است. متنی تند و گزنده همچون چند شماره اخیر مجله مهرنامه (مجله نئولیبرالهای وطنی) که در آن به چپها حمله شده و مورد انتقاد جدی قرار گرفتهاند.
این متن آینهای است که وضعیت این روزهای جریان روشنفکری را مینمایاند. در یک سو چپهای کمفروغ اما باورمند به چپگرایی قرار دارند و در سوی دیگر چپهای دیروز و ناباور به چپگرایی هستند. چپهایی که روزگاری سپهر پرفروغ مارکسیسم مسحورشان کرده اما بعد از فروپاشی آن برق یگانه ایدئولوژی تفوق یافته؛ یعنی لیبرالیسم چشمهایشان را گرفته است. آنچه در این مناقشه شدت گرفته و نمایان است پر عده و عده بودن جریان نئولیبرال است؛ جریانی که در آغازین ماههای سال 1392 دوره تازه حملات سهمگین خود به چپها را در دستور کار خود قرار داد و تا به امروز بر آن پای میفشارد. باید نشست و دید سرانجام این منازعه به چه سمت خواهد رفت.
* نویسنده : حامد سرلکی روزنامهنگار