تاریخ : Mon 08 Feb 2021 - 16:23
کد خبر : 51374
سرویس خبری : ایده حکمرانی

 جمع‌بندی خلاف آمد فوکو  از انقلاب اسلامی

نگاهی به زمینه‌های حیرت غربیان از انقلاب

جمع‌بندی خلاف آمد فوکو از انقلاب اسلامی

اومانیست‌ها امید داشتند که انقلاب اسلامی این‌گونه نباشد تا مثل نهضت ملی گاندی در هند مورد ستایش قرار دهند، ولی میشل فوکو این امید را منتفی دانست. او پرسشگری انتقادی انقلاب اسلامی یا همان نفَس مذهب در دنیای سراسر سکولار شده را روایت کرده است.

به گزارش «فرهیختگان»، من فوکوشناس نیستم و نمی‌توانم درباره دیدگاه وی درباره انقلاب اسلامی به‌گونه‌ای تخصصی سخن بگویم. حتما در این زمینه در غرب، کتاب‌هایی نوشته شده است و من خبر ندارم، ولی یک کتاب در سال 97 توسط انتشارات ترجمان علوم‌انسانی با عنوان «فوکو در ایران» ترجمه شده است. نویسنده، بهروز قمری تبریزی، ایرانی مقیم برلین است.

انقلاب اسلامی برای دنیای غرب شگفت‌انگیز و بسیار تعجب‌آور بود؛ به‌نوعی که بسیاری از آموزه‌ها و باورهای جامعه‌شناختی و فلسفه تاریخ را زیر سوال برده بود. این شگفت‌زدگی و حیرت، اختصاص به گروه یا جریان خاصی نداشت. از سازمان‌های امنیتی و مراکز قدرت که در پشتیبانی و حفظ رژیم پهلوی تلاش وافری داشته‌اند گرفته تا موسسات مالی و شرکت‌های بزرگ اقتصادی که نگران از دست دادن بازار مصرفی بزرگ ایران بودند و تا دانشگاهی و روشنفکر و حتی طبقه متوسط اهل مطالعه‌ای که همواره از خواندن ادبیات تولیدی روشنفکری مشعوف می‌شوند، برای همگی این قیام غیرمنتظره و پریشان‌کننده ذهن مدرن تلقی می‌شد. شاید در میان آنها، جریان‌های چپ کمونیستی و مارکسیستی‌–‌لنینیستی بیشتر از دیگران متعجب این ماجرا بودند، چون اینان داعیه رهبری نهضت‌های آزادی‌بخش در دنیای مدرن را  داشتند و چنین باور داشتند و باورانده بودند که هرگونه قیام مردمی در دنیای مدرن فقط با کمک تفکر ماتریالیستی و مشخصا ایدئولوژی چپ مارکسیستی ممکن است و بدون آن، انقلاب‌ها، شورشی بیش نیستند، بنابراین به‌طور طبیعی، قیام مردم ایران می‌رفت به چالش معرفتی/‌دانشی در دنیای مدرن تبدیل شود.

اما جهات این چالش، چند امر اساسی بود. یک امر آن غیرطبقاتی بودن آن است؛ به این معنا که جنبش 57 با تکیه بر تضاد طبقاتی شکل نگرفته بود و گویی همه این تضاد‌ها و اختلاف‌های اجتماعی کنار گذاشته شده بود. این امر، رهبری جنبش را برای جریانات سیاسی مدرن سخت کرده بود، بلکه موجب شده بود از دست آنها خارج شود. جریان‌های سیاسی مدرن ایرانی هیچ تجربه و دانش رهبری اجتماعی فراطبقاتی یا ملی در کارنامه نداشتند. تنها نمونه‌ای که می‌توان برای آن ذکر کرد، جنبش ملی شدن صنعت نفت بود که آن‌هم کار مشترکی بود میان روحانیت و روشنفکری؛ یعنی روشنفکران و جریان‌های سیاسی مدرن نمونه‌ای از یک تجربه مستقل رهبری در کارنامه خود نداشتند. امر دوم، مساله رهبری نهضت است که یک شخصیت برجسته و مرجع دینی بود. تا پیش از این، روحانیت به‌عنوان عوامل ارتجاع و تحجر و دورترین قشر در رهبری جامعه معرفی شده بود، ولی در انقلاب شاهد رهبری قیام توسط عالم دینی شدند. مسلما اومانیست‌های غربی نمی‌توانستند یا مایل نبودند میان رهبری انقلاب 57 با نهضت پروتستانی لوتر و کالون نسبتی برقرار کنند، چون به گمان آنان دوره و زمانه نهضت‌های اصلاح دینی یکی‌دو سده است که تمام شده است. اکنون ممکن نیست شاهد چنین نهضتی در پایان قرن بیستم باشیم. اما امر سوم، مساله مذهب است. مذهب به‌مثابه ایدئولوژی سیاسی انقلاب، امری کاملا غیرقابل تصور تلقی می‌شد. مذهب که افیون توده‌ها شمرده می‌شود، حالا رهبری فکری/‌سیاسی یک ملت را بر عهده گرفته است.

این سه امر اساسی، باعث شده بود اومانیست‌های غربی و پیروان‌شان نتوانند انقلاب بودن قیام 57 ایران را باور کنند. انقلاب اساسا پدیده مدرن است و اگر اتفاق بیفتد، مبتنی‌بر تضاد طبقاتی و رهبری چپ‌های انقلابی و ایدئولوژی کمونیستی است. پس انقلاب اسلامی علی‌القاعده و مبتنی‌بر مفروضات جامعه‌شناختی مدرن نمی‌توانست انقلاب باشد. لذا انتظار همه آن کسانی که یاد کردیم، این بود که این قیام را انقلاب نخوانند، بلکه باید هرچیز دیگری غیر از انقلاب خوانده شود، چراکه لابد اگر می‌توان با نهضت مشروطه نسبت همدلانه‌ای برقرار کرد، با این نهضت نمی‌توان چنین نسبتی را برقرار کرد. پس مساله این است که این قیام مردمی چه نامیده شود؟ اومانیست‌های غربی برای فهم این مساله به گزارش‌ها و تحلیل‌هایی نیاز داشتند تا تلقی و باور اولیه‌شان را تایید کند. مسلم است که گزارش‌ها و تحلیل‌های خبرنگاران عادی اعزامی به ایران نمی‌تواند چنین نیازی را مرتفع کند. اینجاست که متفکری چون میشل فوکو وارد می‌شود و شأنی می‌یابد، به‌ویژه که خود فوکو مثل دیگران که می‌خواستند این قیام را بفهمند، مشتاق این کار بود. از این‌رو، یک روزنامه معروف ایتالیایی او را برای چنین کاری انتخاب می‌کند.

 فوکو دو بار در شهریور و آبان 57 به ایران سفر می‌کند و به خیلی جاها سر می‌زند و با خیلی کسان اعم‌از رهبران سیاسی و مذهبی مخالف و موافق رژیم گفت‌وگو می‌کند و برپایه اطلاعاتی که به‌دست آورد، گزارش‌هایی برای دنیای غرب ارسال کرد. اما جمع‌بندی فوکو در این گزارش‌ها آن چیزی نبود که نه خود و نه غربی‌ها انتظار شنیدنش را داشتند. فوکو این قیام را یک انقلاب مردمی غیرارتجاعی که بازی‌های سیاسی نمی‌توانست آن را از مسیر اصلی منحرف کند، می‌دانست. این قیام شورش نبود، چون همه می‌دانستند که چه می‌خواهند و آن خواسته مردمی «حکومت اسلامی» بود. مذهب پایه نظری نهضت بود و مردم انقلابی از آموزه‌های اسلامی الهام می‌گرفتند. نَفَس مذهب در روح ایرانی دمیده شده و آن را به ملت انقلابی و پرشور تبدیل کرده است. رهبری نهضت شخصیت برجسته‌ای است که به افسانه پهلو می‌زند و هیچ نسبت یا شباهتی با رهبران ارتجاعی ندارد و ارتباط وثیقی با مردم دارد و به پشتیبانی مردم برابر رژیمی سرکوبگر ایستاده است. اما مهم‌ترین بخش از جمع‌بندی میشل فوکو درباره مذهبی است که این قیام مردمی را برپا کرده است. به‌اعتقاد فوکو: «جنبشی که در آن نفس مذهبی دمیده است که بیش از آنکه از عالم بالا سخن بگوید به دگرگونی این دنیا می‌اندیشد.» این جمله طعنه سنگینی است بر عقیده مارکسیسم، چون مارکس می‌گفت گذشتگان به تفسیر عالم می‌پرداختند، ولی امروزیان (مدرن‌ها) به تغییر عالم می‌اندیشند. فوکو در این انقلاب، شاهد مذهبی است که دعوی تغییر را دارد.

طبیعی بود که چنین جمع‌بندی از انقلاب اسلامی خشم و تنفر شدیدی علیه فوکو در غرب پدید آورد و همین طور هم شد. چون فوکو به این جمع‌بندی رسیده بود که اومانیست‌ها و به‌طور کلی غربی‌ها انتظار شنیدن آن را نداشتند. البته این جمع‌بندی خلاف انتظار خود فوکو هم بود. شاید اگر پیش‌بینی یا راه‌حل ماکس وبر در توضیح راه نجات از قفس آهنین نبود، فوکو به‌سادگی نمی‌توانست به این برداشت برسد و همچون دیگر هم‌مسلکان خود متعصبانه به انقلاب اسلامی نظر می‌انداخت. چون ماکس وبر یکی از راه‌های رهایی از قفس آهنین را، ظهور پیامبری کاریزماتیک می‌دانست. بر این اساس، فوکو برای غرب این پیام را داشت که چه بخواهیم یا نخواهیم، این قیام یک انقلاب است، یک روح انقلابی به‌غایت مذهبی در جهان بی‌روح است. نهضتی است که برای تغییر دنیا شکل گرفته است.

فوکو در سال‌های پایانی عمر خود آماج نقدهای تند و تیزی شده بود و مجبور بود به خیلی از پرسش‌ها پاسخ دهد، لکن در تمام این مدت از جمع‌بندی خود دست نکشید. اما آن نکته که این تنفر از فوکو در غرب (خصوصا در میان متجددان ایرانی غربزده) را معنادارتر و قابل‌فهم‌تر می‌کند این است که فوکو وجه پرسشگری انتقادی انقلاب اسلامی را آشکار ساخت؛ چالشی که انقلاب اسلامی برای دنیای مدرن پدید آورده بود، موجب زیر سوال رفتن مدرنیته بود. اومانیست‌ها امید داشتند که انقلاب اسلامی این‌گونه نباشد تا مثل نهضت ملی گاندی در هند مورد ستایش قرار دهند، ولی میشل فوکو این امید را منتفی دانست. او پرسشگری انتقادی انقلاب اسلامی یا همان نفَس مذهب در دنیای سراسر سکولار شده را روایت کرده است. بنابراین جای تعجب نیست اگر امثال آرامش دوستدار نیز بر فوکو حمله برند، زیرا به‌زعم دوستدار هرگونه پرسشگری در فرهنگ دینی منتفی و وی به همین سبب، معتقد به امتناع تفکر در فرهنگ ایرانی است.

*‌نویسنده: داود مهدوی‌زادگان، دانشیار و عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی