تاریخ : Mon 08 Feb 2021 - 16:00
کد خبر : 51372
سرویس خبری : ایده حکمرانی

حکایت شریعتی و فیلسوفان همچنان باقی است

تقابل فیلسوف/تماشاچی و ایدئولوگ/خدا تا چه حد جدی است؟

حکایت شریعتی و فیلسوفان همچنان باقی است

اظهار اقوالی مانند قول شریعتی در خصومت با فیلسوفان در چنین جامعه‌ای نه‌تنها هیچ شهامت و جراتی لازم ندارد بلکه بسیار سهل است. در جامعه‌ای که فلسفه این‌ همه دشمن دارد و فیلسوفان در طول تاریخش همواره منزوی یا در تبعید و خانه به‌دوش بوده‌اند‌ و بیشتر مولفان و محدثان و فقیهان و شاعران متدین مخالف فلسفه بوده‌اند، جمله شریعتی حرفی تازه نیست.

به گزارش «فرهیختگان»، اخیرا در فضای مجازی دیدم کسی که خود را «جامعه‌شناس» معرفی کرده بود، به مناسبتی، ویدئویی از یکی از پیران کارکشته و صاحب‌نظر و بسیار مشهور و محبوب درحوزه عرفان و فلسفه اسلامی گذاشته بود و زیرش جمله کلیشه شده دکتر شریعتی درباره فیلسوفان را نوشته بود: «فلاسفه، چهره‌های پفیوز تاریخند.» جمله شریعتی که به‌کرات گفته و شنیده شده و می‌شود جملات پیشین و پسین دارد و از این‌رو بدون توجه به آن کلمات ماقبل و مابعد، به‌درستی فهمیده نمی‌شود.

شریعتی می‌گوید: «ایدئولوژی اگر بی‌خودی بود از فلسفه باید سرمی‌زد. اگر ایدئولوژی باید از فلسفه سرمی‌زد رهبران ایمان‌ها باید فلاسفه می‌بودند و مجاهدان راه حقیقت، فیلسوف‌ها. در‌صورتی‌که فلاسفه چهره‌های پفیوز تاریخند و این توده‌ها هستند که به‌عنوان بهترین سربازان ایدئولوژی‌ها به مبارزه در تاریخ آغاز کرده‌اند، جان داده‌اند و می‌دهند. بنابراین می‌بینیم این فلاسفه نیستند که ایدئولوژی می‌سازند، مردمند که ایدئولوژی به‌وجود می‌آورند و این است که برجسته‌ترین و سازنده‌ترین پیشوایان و طراحان و پیام‌آوران ایدئولوژی، پیامبرانند.» (م. آ. ۲۳، ص۷۲) ایدئولوژی اصطلاح و مفهومی است مدرن و اومانیستی. اصحاب ایدئولوژی‌های مدرن صرفا با اعتقاد و توسل به خودبنیادی و خودمختاری فردی و گروهی و حزبی و بدون ذره‌ای باور و ایمان به غیب و امدادهای آن برای نیل به اهداف سیاسی، ملی، نژادی، اقتصادی، برابری و... مبارزه می‌کنند و می‌کوشند با حرکت در جهت حذف موانع و محدودیت‌ها به قدرت و حیثیت دنیوی دست یابند. اما نهضت و قیام و جهاد پیامبران و مصلحان و محییان منشا، منبع و غایت دیگری داشت. شریعتی برجسته‌ترین پیام‌آوران ایدئولوژی را پیامبران به‌شمار می‌آورد و این خبط و خلط و خطای بسیار راهزن و خطرناکی است. ایدئولوژی مدرن را با عقیده و مجاهدت قدیم از یک سنخ دانستن، نشان‌دهنده آن است که نه معنای ایدئولوژی درست و دقیق فهمیده شده ونه معنای حرکت و نهضت پیامبران. عقیده پاک و بسیط و خداخواهانه پیامبران ویاران‌شان کجا و ایدئولوژی بشرانگارانه و خودخواهانه و بسیار پیچیده مدرن کجا. در عبارت شریعتی دیدید که میان فلسفه و ایدئولوژی چه تقابل و تضادی دیده می‌شود. فیلسوفان قادر به ایجاد ایدئولوژی نیستند و فقط مجاهدان و رهبران ایمان‌ها و پیامبران می‌توانند ایدئولوژی بیافرینند. در این‌باره باید گفت که فلسفه جدید نه‌تنها هیچ‌گونه تباین و تضادی با ایدئولوژی مدرن ندارد بلکه اساسا مادر آن است. همه ایدئولوژی‌های جدید فرزندان مشروع/نامشروع فلسفه جدیدند. اما اگر مقصود شریعتی از فیلسوفان، فیلسوفان قدیم در سنت و تاریخ فلسفه اسلامی است‌، باید یادآور شد که این فیلسوفان نه چیزی به اسم «ایدئولوژی» می‌شناختند و نه «روشنفکر(انتلکتوئل) مبارز» و حوالت تاریخی این فیلسوفان چیز دیگری بوده است. تحمیل الفاظ و معانی جهان‌بینی مدرن به درون فرادهش تاریخی پیش از مدرن به مغالطات غریبی می‌انجامد.

شریعتی هیچ‌کدام از واژه‌ها و لغاتش را روشن نکرده است، نه معنای عقیده و مجاهدت پیامبران و مصلحان اجتماعی گذشته معلوم است، نه معنای ایدئولوژی و نه معنای فلسفه و فیلسوفان و نه معنای جدید و قدیم. در کلام شریعتی همه‌چیز درهم آمیخته شده است. بی‌خبری شریعتی از فلسفه جدید و قدیم موجب گشته است که اظهاراتی عجیب‌وغریب بکند. شریعتی جمله معروف مارکس را چنین تفسیر می‌کند: «فیلسوف و عالم تماشاچی جهانند و ایدئولوگ مدعی‌ای که در جایگاه خدا ایستاده است و امرونهی می‌کند و خوب و بد، ویران می‌کند و می‌سازد. انتقاد می‌کند و تصحیح. خط‌مشی تعیین می‌کند و جهت و شعار و آرمان... .»(م. آ. ۷، ص۹۴) این عبارت برای توضیح تعارض سخنان شریعتی بسیار گویاست. شریعتی می‌گوید فیلسوف تماشاچی است اما ایدئولوگ در جایگاه خدا نشسته و خدایی می‌کند، یعنی جهت و خط‌مشی می‌دهد و ویران و نابود می‌کند و دوباره می‌سازد و... . حالا باید از شریعتی پرسید شما که ایدئولوگ را با پیامبر و مصلح یکی می‌دانید، کدام‌یک از پیامبران و مصلحان تاریخ ادعای خدایی می‌کردند و «مدعی ایستادن در جایگاه خدا» بودند؟ کاملا درست است که ایدئولوگ و روشنفکر مدرن در جای خدا نشسته و می‌خواهد جهان را طبق خواست و نیازش صورت دهد و بسازد اما این را چگونه می‌توان بر اعمال و افعال پیامبران و اولیای دین اطلاق کرد، کاری که شریعتی می‌کند؟ انقلاب(به‌معنی مدرن کلمه)، تخریب، شعار و آرمان، آفریدن ارزش‌های نو و ایجاد نهادهای جدید صرفا در ایدئولوژی‌های مدرن معنایی محصل دارد و هرگز نمی‌توان آنها را با نهضت‌های پیامبران و اولیا و اوصیا از یک جنس دانست، تصوری که شریعتی دارد.

علاوه‌بر آن، هیچ تغییری در عالم بدون تفسیری از آن ممکن نیست. این را هیدگر گفته و روشن کرده است. مگر می‌توان بدون نظر و تفسیر دست به عمل و تغییر زد؟ خود مارکس نیز در مقام فیلسوف نظر و نگرشی دارد که می‌خواهد جهان را دگرگون کند. بدون نظر و تفسیر، هرگونه عملی کورکورانه خواهد بود و به هرج‌ومرج و آشوب منجر خواهد گشت. این ‌همه نشان می‌دهد که شریعتی نه شناختی درست و اساسی از مدرنیته و ایدئولوژی و انتلکتوئل داشت و نه فهمی عمیق و دقیق از فرادهش و ماثورات و سمعیات تاریخی. ناسزای مشهور شریعتی به فیلسوفان نیز از همین جهل برمی‌خیزد. البته ناسزای شریعتی به فیلسوفان را از حیث و منظر دیگری نیز می‌توان نگریست و بررسی کرد. از این حیث که آن را یک شعار و نشانه‌ای از اعتراض تاریخیِ پیدا و پنهان قشریون جامدالفکر این دیار به فلسفه تلقی کرد. احتمالا علت شیوع و رواج بیش از حدش نیز از همین امر نشأت می‌گیرد. این دشنام، درواقع، دشنام غزالی و همه اشعری‌مسلکانی است که از زبان یک انسان به‌ظاهر مدرن در دوره تجددمابی ما بیان می‌شود. درواقع، سوء‌فهم در اینجا ریشه دارد که مردم گمان می‌کنند یک تحصیلکرده دانشگاه مدرن فرانسه براساس آگاهی و آشنایی این گفته را اظهار نموده است، درحالی‌که این تحصیلکرده نه آشنایی جدی با فلسفه، اعم از قدیم و جدیدش، دارد و نه‌چندان مدرن است، همچنان که در سنت هم نیست. او دقیقا در وضع سرگشتگی و آشفتگی فکری به‌سر می‌برد. پس از گذشت حدود 400 سال از حیات واپسین فیلسوف بزرگ تاریخ ما و بعد از این‌ همه سال بدون فلسفه خلاقانه و نوآورانه و بنیادی و اثرگذار و فیلسوف مهم و برجسته و سرشناس به‌سر بردن و صرفا به شرح و تعلیقه و تفسیر صدرالدین شیرازی بسنده کردن، این دشنام شریعتی متوجه کدام نوع از فیلسوفان است، در کدام تاریخ و سرزمین و جامعه؟ تاریخ دوره اسلامی ایران چند فیلسوف معدود و انگشت‌شمار دارد، آیا آنها هم «چهره‌های...»اند؟ شریعتی در زمانه و جامعه‌ای سخن می‌گوید که ظواهری از محصولات مدرن دارد اما تا چه شماری از افراد می‌دانند فلسفه چیست، می‌دانند فلسفه برای چیست، یا می‌دانند فلسفه از کجا آمده، از چه راهی آمده، چگونه آمده و چه کار خواهد کرد؟ اظهار اقوالی مانند قول شریعتی در خصومت با فیلسوفان در چنین جامعه‌ای نه‌تنها هیچ شهامت و جراتی لازم ندارد بلکه بسیار سهل است. در جامعه‌ای که فلسفه این‌ همه دشمن دارد و فیلسوفان در طول تاریخش همواره منزوی یا در تبعید و خانه به‌دوش بوده‌اند‌ و بیشتر مولفان و محدثان و فقیهان و شاعران متدین مخالف فلسفه بوده‌اند، جمله شریعتی حرفی تازه نیست. وقتی جوانی و خامی و ساده‌اندیشی و سطحی‌نگری با قوت صناعت خطابه و نثر فریبا و فاخر و سحار جمع گردد و عنوان پیشوای فکری و ایدئولوژیک بر پیشانی حک شود، طبیعتا سخنان سست و سخیف نیز بیشتر در بیان می‌آید. خطابه‌های آهنگین و سخنرانی‌های هیجان‌انگیز و شورانگیز حقیقت را فرو می‌پوشانند و ذهن شنوندگان را چنان اقناع و زبان‌شان را چنان اسکات می‌کند که هرگونه توان اندیشیدن را از آنان می‌گیرد. استادان خطابه، بدون توجه به حقیقت و استدلال و منطق، صرفا به‌طرز بیان اثربخش و مقنع و قاطع متوجه و متمرکزند. آبا و اجداد آنها به فنون و کلاه‌ها و نیرنگ‌های مسابقه و مناظره می‌اندیشیدند و شیوه‌ها و شگردهای بردن در مباحثه و مشاجره را می‌شناختند. در چنین شرایطی، حق و صدق قربانی زیبایی و شیوایی و قوت چشم پرکن و طرز بیان می‌گردد. شریعتی یکی از خطیبان بسیار توانا و شیرین‌سخن و یکی از سخنرانان ماهر و حرفه‌ای بود که می‌توانست دل و عقل و هوش شنوندگان را به‌طور کامل برباید. مستمعان محو شریعتی و خوانندگان شیدای او هیچ‌گاه وقت و فرصت اندیشیدن به صحت‌وسقم و حق‌وباطل بیانات او را پیدا نکردند و نمی‌کنند. آنان توان پرسش از مراد و نقد و سنجش آرا و عقاید او را نداشته و ندارند. از این‌رو ارادتمندان «جامعه‌شناس»اش همین امروز حتی ناسزاها و دشنام‌هایش را با زر می‌نویسند.

* نویسنده: محمد زارع‌شیرین‌کندی، پژوهشگر فلسفه و کلام