به گزارش «فرهیختگان»، جو بایدن، رئیسجمهور آمریکا قرار بود روز دوشنبه در اولین سخنرانی رسمیاش پس از مراسم تحلیف، به وزارت امور خارجه آمریکا برود تا درباره دیدگاه سیاست خارجی کشورش سخن بگوید. این سخنرانی که برخی رسانههای آمریکایی آن را «احیای جایگاه آمریکا در جهان» میخواندند، بهدلیل آبوهوای برفی در واشنگتندیسی، لغو و به زمان دیگری موکول شد. با اینحال گرچه نمیتوان از مفاد برنامه سیاست خارجی بایدن تا زمان اعلام این برنامهها قاطعانه سخن گفت، ولی میتوان براساس آنچه اسکات فاکنر، مدیر کارکنان کمپین انتخاباتی ریگان-بوش در سال 1980 در «واشنگتن اگزمینر» نوشت، سیاست خارجی بایدن را تحلیل کرد. فاکنر نوشته بود که «انتخاب پرسنل یعنی انتخاب سیاستها.»
ترکیب دولت بایدن بهویژه در حوزه سیاست خارجی درکنار دیدگاههای بایدن بهخوبی میتواند کلیات سیاست خارجی چهار سال آینده دولت آمریکا را مشخص کند. بهعنوان نمونه، بایدن در آخرین سخنرانی رسمی خود پیش از ترک کاخسفید در سال 2016، در اجلاس داووس، روسیه را که در آن زمان متهم به دخالت در انتخابات ریاستجمهوری سال 2016 شده بود «بزرگترین تهدید برای نظم لیبرال جهانی» خواند. او با همین دیدگاه نیز «ویکتوریا نولاند» را که معمار شدیدترین تحریمها علیه روسیه پس از سال 2014 بود به معاونت سیاسی وزارت امور خارجه منصوب کرد. درباره ایران و چین نیز بایدن دیدگاههای مخصوص به خودش را دارد و دقیقا بر همان مبنا نیز تاکنون عمل کرده است.
بایدن در همان سخنرانی که روسیه را تهدید برای نظم لیبرال جهانی خوانده بود، به ایران و چین نیز اشاره کرده و مدعی شده بود چین و ایران برای رخنه در نظم لیبرال جهانی تلاش میکنند. آیا این عبارت نشان میدهد او در سیاست خارجیاش روی این دو مساله نیز تمرکز خواهد داشت؟ اظهارنظرها و عملکرد دوهفتهای دولت آمریکا بهخوبی نشان میدهد واشنگتن برای پکن برنامه جامعی آماده کرده است. مقامات دولت بایدن باوجود مخالفت با عملکرد جهانی دونالد ترامپ، از شیوه مواجهه او با چین تقدیر میکنند و آن را کاملا درست میدانند. همین حساسیتها نسبتبه چین نیز باعث شده آنگونه که سایت پولیتیکو مدعی شده، دولت بایدن اولویت سیاست خارجی خود را بر چین و آسیا گذاشته و تعداد کارمندان حوزه خاورمیانه خود را کاهش داده است.
اما درباره ایران، سیاست خارجی بایدن به چه شکل خواهد بود؟ اظهارات یک هفته گذشته آنتونی بلینکن، وزیر امور خارجه آمریکا بیانگر تغییر معنادار در شیوه اظهارات در دستگاه دیپلماسی آمریکا نسبتبه دولت سابق است. اگرچه در ایران برخی تلاش میکنند مساله ایران و آمریکا را در قالب برجام تحلیل و تفسیر کنند، اما این نگاه بیش از آنکه مبتنیبر واقعیت باشد، نگاهی سادهانگارانه و در تعارض با واقعیت ایران و آمریکا است. توافق هستهای ایران با 1+5 نه یک موجود مرده و نه لاشهای متعفن است. شاید فقدان سازوکارهای مستحکم حقوقی این توافق را تا مرز نابودی پیش برده، اما ساختار سیال آن این امکان را ایجاد کرده که در هر شرایطی، طرف غربی بتواند به آن بازگردد. با اینحال بهنظر نمیرسد تیم سیاست خارجی بایدن خیلی مشتاق برای احیای این توافق باشند.
هفته گذشته بلینکن در نخسین اظهارنظر رسمیاش از ایران خواست به تعهدات برجامیاش بازگردد تا پس از آن راستیآزمایی اقدامات ایران توسط آژانس که چندماه طول خواهد کشید، آمریکا تیمی را برای این موضوع درنظر بگیرد. اخیرا نیز او در مصاحبه با انبیسی گفته درصورت برگشتن به برجام، با شرکا و متحدان ایالاتمتحده برای رسیدن به توافقی «طولانیتر و قویتر» درباره مسائل دیگر مربوط به ایران همکاری خواهد کرد. این اظهارات نشان میدهد برجام برای طرف غربی زمانی جذابیت و اهمیت پیدا میکند که با مسائل منطقهای و موشکی ترکیب شود یا حداقل زمینهای برای پرداختن به آنها را فراهم کند. این میل زایدالوصف طرف آمریکایی از گسترش دامنه مذاکرات، البته مسبوقبه سابقه است و آنها در دولت اوباما نیز در مذاکرات بهدنبال گسترش موضوع هستهای به موشکی و منطقهای نیز بودند، اما ایران هیچگاه حاضر به پذیرش این موضوع نشد. اما چرا برای دولت بایدن مساله موشکی و منطقهای تا این حد اهمیت دارد؟ برای پاسخ به این سوال باید نه از زاویه برجام که از زاویه دیگری به مساله آمریکا و دولتش نگاه کرد.
در دودهه اخیر، سیاست خارجی آمریکا بین جهتگیریهای درونی و بیرونی در نوسان بوده است. در دوران جورج بوش پسر آمریکا کشوری مداخلهگر در جهان بود و از همینرو نیز جنگ افغانستان و عراق را شکل داد. باراک اوباما جانشین بوش، کمتر اینگونه بود؛ دونالد ترامپ عمدتا غیرمداخلهگر بود، اما بهدلیل منافع اقتصادی و وجود چهرههای جنگطلبی همچون پمپئو تحرکاتی در این زمینه داشت.
از زمان پایان جنگ سرد، ایالاتمتحده در هفت جنگ و مداخله نظامی درگیر شده است که هیچیک از آنها مستقیما به رقابت بر سر قدرت مربوط نبوده است. آمریکا در زمان جورج بوش به افغانستان و عراق حمله کرد تا به ادعای خودش دموکراسی را برای منطقه به ارمغان بیاورد. این رویکرد مداخله در کشورها با استفاده از زور، البته محدود به آمریکا نیست و پیش از این کشور نیز انگلیس مدتها قبل از ورود وودرو ویلسون به جنگ جهانی اول با هدف ایجاد امنیت در جهان برای دموکراسی، درمورد استفاده از زور برای پایان دادن به بردهداری، جنایات بلژیک در کنگو و سرکوب عثمانی اقلیتهای بالکان بحثهایی داشت. با اینحال یکی از حامیان اقدامات مداخلهجویانه بوش در آن زمان، جو بایدن رئیسجمهور فعلی آمریکا است. او در زمان تجاوز به افغانستان و عراق سناتور بود و آنتونی بلینکن وزیر خارجه فعلی، بهعنوان مشاور در کنار او فعالیت میکرد.
بهطور حتم در دولت بایدن باوجود اینکه مساله و نقطه تمرکز اصلی روی چین است، اما قطعا روسیه در جایگاه دوم این دشمنی قرار دارد و ایران نیز از دسیسههای دولت بایدن در امان نیست. علاوهبر این و حتی اگر بایدن نخواهد همچون ترامپ در خاورمیانه دخالت زیادی داشته باشد، عربستان و رژیمصهیونیستی با همکاری اندیشکدهها و لابیهایی که به لیبرالیسم مداخلهگر اعتقاد دارند، به هرشکل ممکن پای او را به منطقه باز خواهند کرد.
البته باید در این بین یک نکته را درنظر گرفت. برای اینکه دولتی بتواند سیاست خارجی بزرگ و بلندپروازانهای را در دستورکار قرار دهد، نیاز به کشوری قدرتمند و یک جمعیت متحد دارد. مساله این است که دولت بایدن با یک شکاف عمیق و بیمانند در آمریکا مواجه است که دونالد ترامپ در این کشور ایجاد کرده است. در یک طرف این شکاف که جامعه آمریکا را تقریبا دوپاره کرده، 75 میلیون نفر ایستادهاند که برخلاف دیدگاههای مداخلهگرای بایدن و تیمش، به «اول آمریکا» میاندیشند؛ آنها در چهارسال آینده بزرگترین مانع و مخالف بازگشت آمریکا به دوران بوش یا حتی اوباما هستند. این شرایط نشان میدهد بایدن بهناچار باید در داخل اقداماتی انجام دهد و حداقل گرسنگان و بینوایانی را که در داخل با آنها روبهرو است، دریابد.
جدا از این جمعیت 75 میلیون نفری، بایدن با مشکل دیگری نیز مواجه است و آن مشکل «ترقیخواهانی» همچون برنی سندرز و الکساندیا کورتز هستند. در انتخابات 2020، برنی سندرز برخلاف سال 2016، تمامقد پشت بایدن ایستاد تا رای جوانان چپ را به سبد بایدن هدایت کند. حالا او مطالباتی دارد و بخشهایی از این مطالبات در برنامه بایدن نیز تجلی یافت. چپها میخواهند آمریکا کشوری قوی و دارای بودجه کافی باشد و برای رفع نابرابری اقتصادی، تغییرات آبوهوایی، بیعدالتی نژادی، اصلاحات پلیس، مقررات مالی و مواردی از این دست تلاش کند. تمرکز آنها در درجه اول روی آنچه دولت باید در داخل انجام دهد، است، اما نه بر آنچه ممکن است در خارج انجام دهد. علاوهبر این، آنها میدانند هرچه سیاست خارجی بلندپروازانهتر باشد، پنتاگون به پول بیشتری نیاز خواهد داشت و درنتیجه بودجه برنامههای داخلی را کاهش میدهد. ترقیخواهان همچنین معتقدند یک سیاست خارجی بیشازحد جاهطلبانه ایالاتمتحده را متعهد میکند تا از بسیاری دولتهای ناپسند در سراسر جهان حمایت کند و بدینترتیب ارزشهای اصلی لیبرال را به خطر بیندازد و باعث رنج غیرضروری انسان شود. البته برخی ترقیخواهان معتقدند ایالاتمتحده باید از قدرت خود برای ارتقای حقوق بشر در سراسر جهان استفاده کند، اما برخی دیگر نیز نگران هستند که این هدف، کشور را دوباره در دامنه لغزنده مداخله نظامی قرار میدهد.
باوجود تمام محدودیتهای موجود و آوار کرونا بر جامعه آمریکا، تیم سیاست خارجی بایدن با هدایت افرادی همچون بلینکن، شرمن و نولاند در روی صحنه و در پشت صحنه چهرههای بهشدت حامی مداخله به هرشکل اعماز نظامی و غیرنظامی همچون برادران کاگان و اندیشکدههای لبیرال، تلاش میکنند تا حد امکان از توان خود برای مداخله در سراسر جهان استفاده کنند. شاید آنها بتوانند چنین کاری را بکنند، اما مخالفتهای داخلی، مانع از این خواهد شد که لیبرالهای مداخلهگرا بتوانند خیلی قدرتمند در این حوزه عمل کنند. این بدان معنا نیست که آنها از ظرفیتهای دیگر خود برای ایجاد آشوب و اعتراض خیابانی و حتی انقلابهای رنگی استفاده نخواهند کرد، بهطور حتم در دولت بایدن چین، روسیه و ایران در اولویت قرار دارند و اگر حادثه و اعتراضی در هریک از کشورهای هدف رخ دهد -مانند آنچه در روسیه رخ داد- آمریکاییها بهسرعت وارد میدان خواهند شد.