به گزارش «فرهیختگان»، نزدیک به 3 دهه از عمر «طالبان» میگذرد و هنوز تصویر روشنی از این گروه یا گروهک قابل تصور نیست. یک روز آنها، نماد بارز تروریسم میشوند و آمریکا برای نابودی خودشان و حکومتشان، به افغانستان لشکر میکشد و یک روز آمریکا با همانها که دو دهه قبل تروریستشان میخواند، در دوحه پای میز مذاکرات مینشیند و برای آینده افغانستان مذاکره میکند. نه جنگ با طالبان و نه گفتوگو با آن نتوانست تصویری روشن از این گروه نسبتا عجیب را ترسیم کند. آیا آنها تروریستند؛ یک گروه سیاسی هستند و یا یک «جنبش اصیل پشتون!» طالبان در هر برههای بنابر شرایط، رفتارهای متفاوتی داشته است؛ روزی براساس منافع تعریفشدهاش، دست به اقدامات تروریستی میزند و روزی هم مثل یک گروه سیاسی و یا جنبش اصیل! پای میز مذاکره مینشیند. نه آن تروریسم طالبان و نه آن مذاکره طالبان نمیتواند شناخت درستی از این گروه به جهان مخابره کند. شاید بهترین راه برای این شناخت، طالب شدن و زیستن با طالبان است. البته این مسیر بسیار باریک است و کمتر پیش آمده طالبان اجازه چنین شناختی از خود را به دیگران بدهند. آنها مثل تمام گروههایی که تروریسم بخشی از هویتشان است، سعی میکنند کمتر از خود و ایدههای حکمرانیشان بگویند. با این حال این گروه چه یک گروه تروریستی قلمداد شود و یا یک گروه سیاسی، توانسته در افغانستان امروز، بخشی از قدرت باشد و دولت مرکزی را در یک نبرد طولانیمدت گرفتار کند. در بین تمام راهکارهای موجود برخی از همسایگان افغانستان همچون ایران عقیده دارند که این نبرد بیپایان، تنها در یک صورت میتواند به پایان برسد که طالبان نه همه دولت که تبدیل به بخشی از دولت شود. شاید از این طریق بتوان به مرور طالبان را به این نتیجه رساند که بهجای انفجار، بهدنبال آینده خود در صندوقهای رای باشد و کمتر به سراغ اقدام نظامی برود. اکنون با پایانیافتن دولت ترامپ و زیر سوال رفتن توافق آمریکا با طالبان، بهطور واضح مشخص نیست آمریکا چه تدبیری برای مواجهه با این گروه درنظر گرفته است. هرچند بایدن موافق خروج از افغانستان است اما بعید است او این جغرافیا را تسلیم طالبان کند. در چنین شرایطی ایران برای یافتن یک راهحل میانه برای پایاندادن به بحران افغانستان روز گذشته میزبان هیات سیاسی طالبان به تهران به ریاست «ملا عبدالغنی برادر» بود.
آنگونه که سعید خطیبزاده سخنگوی وزارت امور خارجه گفته «این هیات بر اساس هماهنگی قبلی و به دعوت وزارت امور خارجه ایران بامداد سهشنبه وارد تهران شده است»، هیات سیاسی طالبان در طول مدت حضور در تهران، دیدارهایی را با مقامات مسئول کشورمان از جمله وزیر امور خارجه و نماینده ویژه ایران در امور افغانستان داشته و درخصوص روند صلح در افغانستان و مسائل و موضوعات مرتبط، تبادلنظر و رایزنیهایی خواهد کرد. محمد نعیم، سخنگوی دفتر سیاسی طالبان در قطر دیروز در توئیتر خود نوشت که روابط دو کشور، وضعیت مهاجران افغان و وضعیت فعلی سیاسی و امنیتی افغانستان و منطقه موضوعات مورد بحث در این سفر خواهند بود. وزارت خارجه افغانستان نیز در بیانیهای در چرایی این سفر آورده هدف از سفر هیات طالبان به ایران این است که جانب ایران، افزون بر شرح دیدگاههای خود، طالبان را درمورد موجودیت اجماع منطقهای درخصوص تامین آتشبس فوری، دستیابی به یک توافق جامع صلح در چارچوب نظام جمهوری و حفظ ارزشهای قانون اساسی افغانستان، آگاه سازد. وزارت خارجه افغانستان افزوده که ایران همچنان میخواهد اطمینان حاصل کند که افغانستان پسامنازعه بار دیگر به پایگاه امن «گروههای تروریستی» مبدل نخواهد شد و همچون مرکز اتفاق و همکاریهای منطقهای و بینالمللی باقی خواهد ماند.
چگونه طالبان جان دوباره گرفت؟
اما چگونه طالبان پس از سرنگونی امارت اسلامی در افغانستان، در کمتر از 2 دهه دوباره جان گرفت و تبدیل به موثرترین بازیگر در این کشور شد؟ برای پاسخ به این سوال باید بهدلایل حیاتدهنده به طالبان در جامعه افغانستان پرداخت. طالبان در برخی از مناطق افغانستان که حداقل یکششم شهرستانهای این کشور را شامل میشود دارای قدرت است. این قدرت دلایلی دارد که برخی از آنها ریشهشان به شرایط افغانستان و پیدایش طالبان مربوط است. بررسی شرایطی که در آن طالبان ایجاد شده و همچنین دلایلی که باعث تثبیت و تقویت این گروه در افغانستان شدند میتواند درک درستی از نفوذ این گروه در افغانستان به ما بدهد.
چهرهسازی بهعنوان آلترناتیو بیثباتی در افغانستان
طالبان ریشه در مدارس علمی دارد. این گروه در اوایل دهه 1990 میلادی با یارگیری از مدارس دینی که در افغانستان و پاکستان فعال بودند، تاسیس شد. در آن سالها و در مناطق مرزی پاکستان و افغانستان احزابی مانند جماعت اسلامی، اهل حدیث و علمای اسلام در دهه 1960 دست به ایجاد مدارس علمی زدند. این مدارس طبق دیدگاههای مکتب دیوبندی اداره میشدند و دارای دیدگاههایی مشابه با سلفیت و وهابیت بودند. بهدنبال بروز بیثباتی در افغانستان در دهه 1970 میلادی و تجاوز شوروی به این کشور در اواخر این دهه، مهاجران زیادی از افغانستان وارد پاکستان شدند. این گروهها که بیشتر پشتون بودند با توجه به فقر و بیکاری، در ایالتهای پشتوننشین پاکستان ساکن شده و جذب مدارس دینی موجود در این مناطق شدند. این مدارس نیز بهدلیل دریافت کمکهای مالی از عربستانسعودی و امارات دارای وضعیت خوبی بودند. در این مدارس اعتقاداتی علیه گروههای مجاهدین افغانستان، شیعیان و خارجیها به طلبههای درحال تحصیل تزریق میشد. درست همزمان با آمادهسازی تعداد زیادی طلبه سلفی در پاکستان، افغانستان نیز که دههها دچار بیثباتی بود پس از خروج شوروی نیز دچار جنگ داخلی میان گروههای مجاهدین شد. این گروهها که بهدلیل مبارزه با حضور نظامی شوروی نام مجاهدین را یدک میکشیدند پس از سقوط دولت مرکزی افغانستان و دستیابی به حکومت، وارد درگیریهایی سنگین با یکدیگر شدند که حتی در مواردی به بروز جنایتهایی فجیع نیز انجامید و طی آن بخش زیادی از شهر کابل پایتخت افغانستان نیز تخریب شد. «کشتار افشار» نمونهای از این جنایتهاست که در فوریه 1993 در محله افشار کابل علیه شیعیان هزاره افغانستان رخ داده و در آن صدها تن از مردم کشته شدند. التهابات این دوره تاثیر بسزایی بر مردم افغانستان گذاشت.
مجاهدین که برای نجات مردم این کشور از دستان شوروی مطرح شده بودند و امید مردم به حساب میآمدند پس از خروج شوروی خود به بلای جان مردم تبدیل شدند. در چنین فضایی مردم افغانستان سرخورده از همهجا دنبال راهی برای رهایی از مشکلات بودند. طلبههای افغانی مدارس پاکستان با استفاده از این شرایط و کمک پشتونهای پاکستانی و حمایتهای مالی و اطلاعاتی عربستان، امارات و پاکستان وارد افغانستان شده و بهسرعت بخش اعظم این کشور را تحت کنترل خود گرفتند. آنها با خشونتی کمنظیر مخالفان را سرکوب کرده و قدرتی یکپارچه ایجاد کردند. آنها در صحنه میدانی افغانستان از کمکهای بعضی از گروههای مجاهد پیشین نیز برخوردار شدند. القاعده که از اعراب مجاهدی ایجاد شده بود که برای مبارزه با کمونیسم و شوروی وارد افغانستان شده بودند یکی از همپیمانان طالبان بود. تعدادی از گروههای بنیادگرای تاجیک و ازبک نیز به طالبان پیوستند و با تثبیت این گروه در افغانستان سیاستمداران از هر طیف بالاجبار به همکاری با طالبان روی آوردند. طالبان خود را بهعنوان جایگزین و آلترناتیو همه شرایط مشکلزای پیشین معرفی کرد. گروه بومی افغانستان که مخالف حضور خارجیها در افغانستان بود و از سوی دیگر یکپارچه بود و بیم چنددستگی و ادامه جنگ داخلی نیز با حضور آنان نمیرفت. با این حال خشونت بیش از حد طالبان که باعث رویگردانی برخی از مردم و اقوام از آنان شده و نیز وجود گروههای مخالف از میان مجاهدین باعث شد تا این گروه پس از موفقیت دچار تزلزل شود. با حمله آمریکا به افغانستان طالبان که موقعیتش در افغانستان دچار تزلزل شده بود از صحنه قدرت کنار رفت اما در برخی از شهرهای پشتوننشین افغانستان همچنان محبوب باقی ماند. مردم این شهرها بین بیثباتی و یا قرار داشتن زیر کنترل حکومت خشن طالبان مورد دوم را انتخاب کردند.
چهرهسازی بهعنوان گروهی ملزم به اخراج خارجیها
گروههای مجاهدین پس از حمله آمریکا به افغانستان برای حضور در حکومت روی به همکاری با جامعه بینالمللی آورد؛ درحالیکه طالبان با دخالت خارجی سرنگون شده بود. همین مساله باعث ایجاد چهرهای از طالبان بهعنوان مخالف سرسخت خارجیها شد. طالبان دیگر گروههای موجود در کشور را به همکاری با نظامیان خارجی متهم میکرد و میکند. این گروه حتی پیشتر مخالف هرگونه مذاکره با دولت افغانستان بود و میگفت آنها برآمده از حضور خارجیها هستند و اختیاری از خود ندارند بنابراین ما فقط با اشغالگران مذاکره خواهیم کرد تا آنها را مجاب به خروج از کشور کنیم.
چهرهسازی بهعنوان ضامن بقای پشتونها
چهرههای برجسته گروههای مجاهد باقیمانده در افغانستان بیشتر به گروههای غیرپشتون متعلق هستند. گرچه پشتونتبارانی مانند حامد کرزای، رئیسجمهور افغانستان بودهاند و درحالحاضر نیز اشرف غنی پشتونتبار این پست را در دست دارد اما طالبان برای بخش بزرگی از پشتونها نشانه قدرت این گروه در افغانستان است و عامل بقای آنها در ساختار قدرت بهحساب میآید. پشتونها که با ترس حضور دیگر گروههای قومی را در قدرت دنبال میکنند، میدانند که طالبان مسلح و خشن میتواند درصورت بروز اتفاقات غیرعادی در کشور ضامن بقای پشتونها در مقابل دیگران باشد. پشتونها که بزرگترین گروه قومی در افغانستان هستند و نیمی از جمعیت این کشور را تشکیل میدهند در دههها و سدههای اخیر همواره قدرت را در افغانستان در دست داشتهاند. تغییرات جهانی و لزوم رعایت حقوقبشر و حقوق دیگر اقوام که از طریق نظامات سیاستهای منطقهای و بینالمللی بر حکومتهای افغانستان فشار وارد میکند باعث شده تا پشتونها نتوانند انحصار سیاسی را در دست خود حفظ کنند و حتی دولتهایشان از سوی کشورهای خارجی نیز تهدید شده است. در این شرایط طالبان در میان خیل عظیمی از پشتونها دارای محبوبیت است و آنها نگاهی مثبت به قدرت طالبان دارند و آن را دلیل بقای خود تلقی میکنند و از طریق آن امید به ایجاد مجدد انحصار سیاسی پشتونها در افغانستان دارند.
چهرهسازی بهعنوان ضامن بقای دین
دین، قومیت و سنت در افغانستان دارای ارتباطات تنگاتنگی هستند. دیدگاههای بسته قومی بههمراه دیدگاههای متصلبانه سلفیها باعثشده تا بخشی از مردم افغانستان بهدلیل وجود این دو نیرو نگاه خوبی به برخی مسائل مانند حقوق زنان نداشته باشند. درحالیکه افغانستان از مشکلاتی در رابطه با مسائل زنان رنج میبرد دخالت سازمانهای بینالمللی در این کشور و تلاش برای ترویج فرهنگ غربی در این کشور باعث رادیکالتر شدن جامعه افغانستان شده است. این رادیکال شدن بهگونهای بوده که بخشی از جامعه برای حفظ عقاید سنتی خود در مقابل تلاشهای سازمانهای بینالمللی به نگاههایی از جنس نگاههای طالبان گرایش پیدا کنند. به بیان دیگر تندرویهای سازمانهای بینالمللی در زمینههایی مانند حقوق زنان فضای مناسبی برای طالبان جهت نفوذ در جامعه ایجاد کرده تا بتواند نگاههای متصلبانه خود را تبلیغ کند. طالبان از این فرصت بهرهبرداری میکند تا خود را بهعنوان ضامن بقای سنتها و دین نشان دهد و از این راه بتواند دست به نفوذ در جامعه و جذب نیرو بزند.
مناطق تحت تسلط طالبان
طالبان با چنین دیدگاههایی توانست در سالهای گذشته، بار دیگر قدرت بگیرد و بخشهایی از کشور را تصرف کند. براساس گزارش اداره بازرسی عمومی آمریکا در امور بازسازی افغانستان موسوم به سیگار در سال 2017 طالبان بر 14 درصد از قلمرو افغانستان تسلط کامل داشته است. طبق این گزارش از جمع ۴۰۷ شهر افغانستان، دولت این کشور کنترل ۲۲۹ شهر (56.3 درصد قلمرو) را در اختیار دارد و طالبان نیز ۵۹ شهر (14.5 درصد قلمرو) را تحت کنترل خود گرفته است. همچنین در این سال بین دولت افغانستان و طالبان بر سر ۱۱۹ شهر دیگر (29.2 درصد قلمرو) درگیری وجود داشته است. تحقیق بیبیسی در این سال نیز حاکی از حضور علنی طالبان در ۷۰ درصد از خاک افغانستان است. در سال 2017 افغانستان 36 میلیون نفر جمعیت داشته که 15 میلیون نفر از آنها در مناطق تحت کنترل طالبان زندگی میکردند. باید توجه داشت هنگامی که از تسلط دولت و یا طالبان در افغانستان صحبت میشود منظور جبههبندی جغرافیایی نیست. بهعنوان مثال یک شهرستان میتواند در اختیار دولت باشد اما شهرهای دیگر شهرستان و یا مناطق روستایی آن تحت کنترل طالبان باشند. حتی برخی مناطق مرکز شهر که ساختمانهای اداری در آن واقع هستند در اختیار دولت است ولی در حومه شهر طالبان تسلط دارد. این مطالعه حاکی از تسلط کامل طالبان بر 14 شهرستان (چهار درصد از خاک کشور) است اما در ۲۵۳ بخش دیگر (۶۶ درصد از افغانستان) نیز این گروه حضوری فعال و آشکار دارد. بهجز تحقیقات صورتگرفته توسط نهادهای خارجی، برخی از سیاستمداران افغانستانی نیز به مناطق تحت تسلط طالبان اشاره کردهاند. بنابر گفتههای گل مجاهد، عضو مجلس نمایندگان افغانستان 382 ولسوالی (شهرستان) و 70 درصد خاک افغانستان تحت کنترل طالبان قرار دارد. مجله لانگ وار جورنال بنیاد دفاع از دموکراسیها نیز در سال 2017 که جهان از انتشار آمارهای تسلط طالبان بر افغانستان شوکه بود دست به تحقیقاتی در این باره زد. بر اساس این تحقیقات طالبان در آن دوران کنترل 41 ولسوالی را دراختیار داشت و بر سر 118 ولسوالی دیگر نیز درحال جنگ با دولت مرکزی بود. ارزیابی مجله لانگ وارجورنال بهطور کلی حاکی از آن بود که طالبان در 45 درصد از ولسوالیهای افغانستان قدرت را در دست دارد و یا درحال منازعه با دولت است. با همه این تحقیقات اما مساله در افغانستان تنها مناطق تحت کنترل و یا منازعه نیست. طالبان با نفوذ در دستگاهها و مجموعههای امنیتی هر از چند گاهی دست به عملیاتهای تروریستی در مناطق تحت تسلط دولت میزند. به همین دلیل است که کابل پایتخت افغانستان و اماکن مهم دولتی مستقر در آن هرساله مورد چندین حمله موشکی و یا بمبگذاری قرار میگیرند. طالبان همچنین با نفوذ در برخی از مناطق اقدام به مسدودسازی جادهها کرده و برای قدرتنمایی در افغانستان اقدام به اخذ مالیات میکند. طالبان هم در مناطق تحت تسلط خود مانع از نفوذ حکومت است و هم نفوذ حکومت را در مناطق تحت تسلط دولت مرکزی به چالش میکشد.
راهحل چیست؟
تا زمانی که دلایل حیات طالبان در جامعه افغانستان باقی باشند، امیدی به تضعیف نگاههایی از جنس نگاه طالبان وجود ندارد. از سوی دیگر این دلایل مسائلی کوچک نیستند و با بررسی آنها متوجه میشویم که طالبان تنها از این فرصتها برای حضور در جامعه افغانستان بهره نبرده و از اساس خود زاییده شرایط بیثبات و درهم این کشور بوده است. اگر طالبان با این نام در افغانستان حضور نداشته باشند، دلایل ذکرشده در این بخش باعث ایجاد گروههای دیگری همانند طالبان با نامهای دیگری شده و یا باعث سوءاستفاده گروههایی مانند داعش خواهد شد. در چنین فضایی قطعا وجود طالبان بهتر از هرجومرج و یا قدرتگیری داعش است. شرایط افغانستان حاکی از آن است که چهار موضوع «بیثباتی»، «حضور نظامی خارجی»، «تلاش پشتونها برای بازیابی انحصار سیاسی» و نیز «دخالت سازمانهای غربی حقوق بشری» در آیندهای نزدیک قابل حل نیستند و با وجود این چهار عامل بحرانساز طالبان نیز به حیات خود ادامه داده و حتی قدرتمندتر خواهد شد. طالبان واقعیتی غیرقابل انکار در افغانستان است و زاییده شرایط بغرنج این کشور است. تلاشها برای نادیدهگرفتن این گروه بیهوده است و تضعیف بیشتر آن نیز به ظهور گروههایی جدید و یا قدرتگیری داعش در افغانستان میانجامد. نباید این را از نظر دور داشت که طالبان از اوایل دهه 1990 میلادی تا الان بهمدت سه دهه با وجود رقبای داخلی و حمله خارجی یک واقعیت در افغانستان بوده است. تلاش برای زدودن آن از صحنه سیاسی افغانستان در طول 3 دهه اخیر امکانپذیر نشده و بهنظر نمیرسد اساسا مسالهای قابل اجرا باشد. ادامه درگیریها با طالبان از سوی دولت مرکزی تنها میتواند زمینه را برای تشدید اوضاع در افغانستان هموار کرده و باعث ظهور گروههای تروریستی دیگری نیز شود؛ جایی که کار از دست دولت و طالبان توامان خارج خواهد شد. از سوی دیگر برای طالبان نیز این مساله ثابت شده است که حضور انحصارطلبانه در کابل ممکن نیست و اصرار بر ایجاد انحصار سیاسی بار دیگر چرخه خشونت را خواهد گرداند و طالبان را از همان سهم موجود در کابل نیز دور خواهد ساخت. دولت مرکزی و طالبان ضمن آنکه به این نتیجه رسیدهاند که نمیتوانند یکدیگر را حذف کنند این نکته را نیز بهخوبی دریافتهاند که اگر منازعه را بیش از این ادامه دهند سروکله گروههایی با ادعای آلترناتیو بودن برای وضع موجود در کشور پیدا خواهد شد. طالبان درحالحاضر نیز با داعش درگیر است. راهحل، ورود طالبان به سازوکار سیاسی در افغانستان است تا جنگ تا حد زیادی فروکش کند. با این حال باید توجه داشت که حتی درصورت امضای توافقات صلح، طالبان سلاح را بر زمین نخواهد گذاشت و ساختارهای نظامی خود را برنخواهد چید. حتی امکان دارد حملات خود را نیز متوقف نکند اما آنچه روشن است درصورت صلح تا حد زیادی از درگیریها کاسته خواهد شد.
* نویسنده: سیدمهدی طالبی، روزنامهنگار