تاریخ : Wed 20 Jan 2021 - 11:01
کد خبر : 50611
سرویس خبری : ایده حکمرانی

توسعه استارت‌آپی و «سرباز جهانی»

گفت‌وگوی «فرهیختگان» با حسین مهدی‌زاده

توسعه استارت‌آپی و «سرباز جهانی»

در باب «آینده ما در روزگار رواج استارت‌آپ‌ها» با حجت‌الاسلام حسین مهدی‌زاده پژوهشگر فقه حکومتی و مسئول میز نظریه اجتماعی فرهنگستان علوم اسلامی قم که چند سالی است پروژه خودشان را حول جامعه‌بازار تعریف کرده‌اند، گفت‌وگویی کرده‌ایم .

  به گزارش «فرهیختگان»، استارت‌آپ‌ها عمومی شده‌اند و کار ما را راه می‌اندازند. این فهم عمومی و First access ماست نسبت به استارت‌آپ‌ها اما گویا در پشت این فهم رایج، نکات مغفولی هم در کار است که به‌هیچ‌عنوان کم‌اهمیت نیست و ای‌بسا غفلت از آنها هزینه‌های سنگینی در پی داشته باشد. در باب «آینده ما در روزگار رواج استارت‌آپ‌ها» با حجت‌الاسلام حسین مهدی‌زاده پژوهشگر فقه حکومتی و مسئول میز نظریه اجتماعی فرهنگستان علوم اسلامی قم که چند سالی است پروژه خودشان را حول جامعه‌بازار تعریف کرده‌اند، گفت‌وگویی کرده‌ایم که از نظر می‌گذرانید.

در بسیاری از نقاط جهان به ایده کارآفرینی و استارت‌آپ‌ها به دید مثبت نگاه می‌شود. در کشور ما در چند سال اخیر دو طیف نقدهایی بر آن داشتند. یک طیف افراد علوم‌انسانی‌خوانده که عقیده داشتند این شیوه استارت‌آپ‌ها دید علوم‌انسانی ندارند و دیگر کسانی که کلا ضدتکنولوژی بودند. اگر کمی واقع‌بین باشیم، استارت‌آپ در کشور ما چه فضایی دارد؟ استارت‌آپ در امروز ایران چه شأنی دارد؟

کارآفرینی و استارت‌آپ -با همه قرابت‌هایی که با هم دارند- دو فضای تقریبا متفاوت هستند. ما بعد از استارت‌آپ‌ها مدل‌های جدیدتری را -در یکی دو سال اخیر- داشته‌ایم. به گمان من علت اهمیت یافتن ماجرای استارت‌آپ‌ها و کسب‌و‌کار‌های نوپا در روزگار ما و دهه‌های اخیر، علتی خاص است. دنیای مدرن به اینها احتیاج داشته است، از این جهت ما با پدیده‌ای کاملا متناسب با وضع مدرن و خاص خود -در دهه‌های اخیر و حتی یکی دو دهه آینده- روبه‌رو هستیم. این اقتضایی از مرحله‌ای از تغییر و تحول است. اقتصاد دنیا به این قطعه نیاز دارد و 30، 40 سال است که زمینه‌سازی شده و در دهه اخیر رونق ویژه‌ای پیدا کرده است.

ماجرا از این قرار است که بعد از پایان دوره صنعتی‌شدن و آغاز دوره صنایع هوشمند و الکترونیک، به‌نظر می‌رسد در این صنایع، نیاز به خلاقیت و نوآوری بیش از آموزش تجربیات گذشته است یعنی اگر صنایع به معنی صنعت ماشینی را -از ماشین آب تا بخار و تا ماشین الکترونیک و تا ماشین‌هایی که با ابزار‌های الکتریکی کار می‌کردند- دوره‌ای در نظر بگیریم، دوره‌ای که ماشین الکترونیک و ماشین هوشمند و محاسبه‌گر و دارای سطحی از هوش پا به میدان گذاشت، ما دیگر با آموزش‌هایی که در تجربیات گذشتگان داریم و آنها را در نظام دانشی خود انباشت کرده‌ایم، نمی‌توانیم به‌شکلی عملیاتی امکانات و ابزارها و محصولات خود را بسازیم. اگر می‌توانستیم توسط دانش‌های انباشت‌شده سابق این کار را انجام بدهیم، علی‌القاعده مسئولیت پرورش نیروی انسانی به نظام رسمی دانش و تقسیمات رسمی دانشی که وجود دارد، سپرده می‌شد. اما با اوج گرفتن یک‌باره هوش مصنوعی در زندگی روزمره، ما در یک دهه اخیر -که حتما از قبل برای آن برنامه داشته‌اند- با نیاز مبرمی به خلاقیت مواجه شده‌ایم. در خلاقیت همیشه یک اصل وجود دارد و آن هم این است که آدمی که می‌خواهد خلاقیتی از خود نشان بدهد، نباید در مرحله اول در «قالب‌های رسمی» محدود شود. خلاقیت شبیه به شاعرانگی در فرهنگ شاعران است. آنها همواره به‌دنبال پیدا کردن استعاره‌ها و لطائف جدید در فضای ادبیات هستند. این نوعی خلاقیت است. خلق هنری درون خود نوآوری دارد و این چیزی نیست که به‌طور مکانیکی و با برنامه‌ریزی و گام‌به‌گام خلق شود. نوآوری به هرکسی داده نمی‌شود و از قبل نمی‌توان پیش‌بینی کرد چه کسی خلاقیت دارد. لذا مکانیسم ایجاد توفان نوآوری اجتماعی برای خلق صنایع و تکنولوژی‌ها -و محصولاتی که مبتنی‌بر امکاناتی است که به یک‌باره در یکی، دو دهه اخیر به زندگی ما اضافه شده است و در دهه اخیر انفجارا وارد زندگی ما شده - چیزی نیست که با نظام و دیسیپلین رسمی بتوان به آن دست پیدا کرد. دیسیپلین رسمی باید از آن حمایت کند و به سرعت آن را ثبت کند ولی برای خلقش باید اجازه دهد کسانی که خلاقیت دارند خلاقیت‌های خود را بروز دهند. اگر توجه کرده باشید در سه، چهار دهه اخیر در دنیا نظام آموزش به‌شدت به سمت خلاقیت‌محوری رفته است، یعنی اگر کارتون‌های ژاپنی -که همین الان تلویزیون ما نشان می‌دهد و غالبا مربوط به دهه نود یا اوایل قرن21 است- را ببینید متوجه می‌شوید که ما را به‌شدت به سمت تکنولوژی‌های نوظهور و هوشمند می‌برد و هم‌خلق‌بودن و به خود متکی بودن را به‌طور کامل به مخاطب یادآوری می‌کند و در عمق ناخودآگاه آنها می‌کارد. واقعیت این است که دنیای گذشته ما و علم موجود در دنیای گذشته ما به درد بچه‌های ما نمی‌خورد. علم [امروزی] به‌معنای «علم کاربردی» است، یعنی قرار است چیزهایی به کار بیاید که در گذشته نبود و چیزهایی که در گذشته بود برای بچه‌های نسل بعدی چندان کارآمد نیست. در این دوره ما با تمایل شدیدی برای ایجاد خلاقیت روبه‌رو هستیم. کسب‌وکارهای نوپایی که به آنها استارت‌آپ گفته می‌شود در تعریف خود همیشه نوعی از ابهام و «در مرحله آغازین بودن» را دارند. در زبان فارسی از آغازگر بودن برای استارت‌آپ استفاده می‌شود. از یک‌طرف آغاز و از طرفی ابهام یعنی استارت‌آپ‌ها به‌نوعی از حمایت نیاز دارند ولی این حمایت به معنای جبران خسارت‌های آنها نیست بلکه باید حمایت شود تا خلاقیت‌ها بروز داده شود.

اگر ما می‌خواستیم دنیای جدید را به‌نحو دیگری بسازیم و نهادهای رسمی دانش مکلف می‌شدند که در آزمایشگاه‌ها کسانی که به‌طور آرام کار علمی انجام می‌دهند و دوره‌ها را گذرانده‌اند مسئولیت خلق را برعهده بگیرند، چقدر احتمال داشت نوآوری صورت بگیرد؟ تا اینکه کار را به مغز انسان‌هایی شبیه به هکر‌ها بسپاریم. هکرها کسانی هستند که دانش گسترده و به‌روزی دارند و هرگز درون نظام‌های رسمی علمی درس نخوانده‌اند زندگی و اثرگذاری هکرها یکی از الهام‌بخش‌ترین اتفاقات بود تا نظام استارت‌آپی بیرون از نظام رسمی دانش شکل بگیرد لذا اگر دانشمندان و دانشجویان علوم‌انسانی و علوم فنی و زیستی و همه دانش‌هایی که تابه‌حال رسمیت پیدا کرده است، غر می‌زنند و از اخلاق جوانانی که به سمت کسب‌وکارهای استارت‌آپی و نوپا می‌روند شاکی هستند، از منظر مدرنیته محل اشکال نیست. چون نظام رسمی آنها را برای ادامه گذشته به‌شکل منظم آموزش داده است. اما استارت‌آپ‌ها آمدند تا به‌یکباره اتفاقات جدیدی رقم بزنند که این اتفاقات امکان دارد تمام دیسیپلین رسمی اقتصاد و فرهنگ و سیاست را به‌هم‌بریزد و در بازه‌ای زمانی نوعی آنارشیسم ایجاد کند که آن آنارشیسم خارج از کنترل نیست بلکه نوعی آزادسازی کنترل‌شده برای تحقق خلاقیت است.

 شاید عده‌ای بگویند با این شکل خلق در استارت‌آپ‌ها دانشی پیدا نمی‌شود و وقتی دانشی نیست و همه‌چیز در خلق و ایده خلاصه می‌شود، عملا بی‌معنایی پیش آمده و مورد تغافل هم هست. بحث کلان‌تری هم هست و می‌گویند مساله ما خلق و دانش نیست، مساله ما این است که آنچه به‌عنوان شکلی از توسعه دیده‌ایم و در کشورهای دیگر طی آن پیشرفت‌هایی رخ داده، عملا به نقطه‌ای نرسیده و ما امروز راه را به اشتباه طی می‌کنیم.

قبول ندارم که اینجا دانش معنا ندارد چون دانش همواره انسان‌های ویژه‌ای را به‌خود می‌بیند و توسط شارحین و جریان‌های مدرسه‌ای ثبت می‌شود و سپس ادامه پیدا می‌کند. دانش همواره حرکتی سینوسی بین خلاق‌ها و مدوِّن‌ها دارد. نکته دوم این است که آیا ما در ایران مسیر درستی را می‌رفتیم یا نه؟ نکته اول اینکه آیا ما در توسعه مدرن بودیم؟ آیا ما هم در لحظه‌ای که بتوانیم استارت‌آپ بزنیم، بودیم؟ از لحاظ اجتماعی نه ولی بعضی جوانان ما که با تکنولوژی‌های نوین هوشمند زندگی می‌کنند، سربازهای جهانی مدرنیته هستند و در دنیای جغرافیایی که متولد شده‌اند نیستند و نوآوری‌های آنها ارزش جهانی دارد. منظور من از مدرنیته دولت‌های غربی نیست بلکه ابرشرکت‌ها هستند. به‌نظر من در یک دهه آینده، دولت-ملت‌ها به‌شدت تضعیف می‌شوند و ما با ظهور شرکت‌هایی که در حد دولت قابلیت و کنش دارند، روبه‌رو خواهیم بود. از این جهت ابرشرکت‌هایی که تا الان به‌شکل چندملیتی به کشور‌های مختلف می‌رفتند و درآمد کسب می‌کردند و در کل دنیا قدرتی در سایه داشتند، این‌بار یارگیری و سربازگیری می‌کنند. استارت‌آپ‌ها مکمل‌هایی دارند. نظام استارت‌آپی مکملی به‌نام accelerator‌ها یا شتاب‌دهنده‌ها دارند. این شتاب‌دهنده‌ها در همه‌جای دنیا سرمایه‌گذارانی بین‌المللی هستند. در ایران هم سرمایه‌گذاران شتاب‌دهنده‌ها غالبا از خارج از ایران می‌آیند و سیستم نظارتی ما روی رفتار آنها حساس شد و شبهاتی از جنس جاسوسی پیش آمد اما  از لحاظ نظری این موضوع برای جامعه جا نیفتاد. کار شتاب‌دهنده‌ها شتاب دادن به ایده‌های ارزشمند است. این سرمایه‌گذاری‌ها بسیار ارزان‌تر از سرمایه‌گذاری‌های قبلی روی دانشگاه‌ها و پژوهشکده‌ها بود. مجموعه این اتفاقات در خدمت تحول جامعه جهانی است که دنیای مدرن تا سال 2030 و نهایتا 2050 برای خود در نظر گرفته است. اما ما ایرانی‌ها نه از لحاظ ایرانیت و نه از لحاظ انقلاب اسلامی از این تحول سود نمی‌بریم. این اتفاق به نفع ما نیست چون ما «سرباز جهانی» تولید می‌کنیم.

پس همچنان –به‌شکلی- همان پازل قدیم است.

دقیقا [همان] سرمایه‌داری سابق است. یک سرمایه‌داری ملی داریم - مثلا آمریکا را در قالب ملی خودمان بازتعریف می‌کنیم کاری که چین برای خود کرد- و یک سرمایه‌داری وابسته یا کاپیتالیسم کمپرادور داریم.

عده‌ای می‌گویند می‌توان با بند و تبصره از بین‌المللی‌شدن این شرکت‌ها جلوگیری کرد و عده دیگری می‌گویند می‌توانیم کار را مردمی کنیم. آیا می‌توان چنین کارهایی کرد یا ذات این کار به‌سمت ابرشرکت ‌شدن و سوپرسرمایه‌داری می‌رود؟

وقتی نیاز به خلاقیت و تولید تکنولوژی دارید، به انباشت بالا نیاز است. هزینه‌های توسعه همواره هزینه‌های بالایی است. اگر قرار باشد نیاز سرمایه‌داری هزینه‌های توسعه را تامین کند، حتما باید ابرشرکت‌ها شکل بگیرند. در ایران هم این را می‌بینیم. توسعه نیاز به انباشت دارد و می‌گویند هزینه توسعه را ابرسرمایه‌دار می‌دهد و خرده‌سرمایه‌دار هزینه‌های مصرفی بالایی دارد و خرج و برجش زیاد است.

یعنی می‌فرمایید حاصل کار استارت‌آپ‌ها یا کارآفرین‌ها فقط در راستای یک مدل از توسعه قرار می‌گیرد و با آن پیوستگی دارد و اگر این مدل بیاید، مدل توسعه ابرشرکت‌ها به‌دنبالش خواهد آمد.

بله، تغییرات در نظام‌های کسب‌وکاری نوپا بسیار زیاد است. به مدل کسب‌و‌کار فست‌فود‌های زنجیره‌ای سر بزنید، غالب آنهایی که 15 سال پیش می‌شناختید الان فست‌فود‌هایی کوچک هستند. انواع کسب‌و‌کار‌های خوراکی‌های جذاب، دوره‌ای فراز و دوره‌ای فرود داشتند. اگر به پشت‌سر نگاه کنید مدل‌هایی که الان در کلانشهرها نمایندگی دارند و عده زیادی از آنها خرید می‌کنند، سرمایه‌دارانی دارند که همان مالکان برندهای یک‌دهه پیش هستند. به آنها می‌گوییم چرا برند سابق خود را نگه‌ نداشته‌اید؟ می‌گوید نگهداری برند سابقی که الان جذابیت ندارد به‌صرفه نیست، درحالی‌که وقتی محصول جدیدی را از بیخ و بن بالا می‌آورید، بهتر است، چون آن پروژه دیگر در مسیر سودآوری نخواهد بود و باید به فکر برند بعدی بود. این مدل‌ها بسیار پرهزینه هستند و رقابت شدیدا بالا، اجازه خرد کردن نمی‌دهد و نمی‌توانید بگویید عده زیادی از اینجا سود ببرند. تعارض منافع به‌علت هزینه‌های بسیار بالایی که توسعه و اخلاق بسیار پرخرج نظام کارمندی و مدیریت این مدل‌ها دارد، اجازه نمی‌دهد بدون اینکه آنها را به ابرشرکت تبدیل کنید خود را در یک جامعه نشان بدهند. مشاغل کوچک و امثالهم نیز به این صورت است. مثلا می‌خواهید مشاغل کوچک را رشد بدهید، ولی در حقیقت دارید خود را رشد می‌دهید و با خدمات‌دهی به آنها پلتفرمی را ارائه می‌دهید که خدمات‌دهی را توسعه می‌دهد و به خود قدرت رگولاتوری در حد وزارتخانه مشاغل کوچک می‌دهید. لذا به‌گمان من معنای روشنی ندارد که بگوییم ما پلتفرم‌هایی را راه‌اندازی می‌کنیم و استارت‌آپ‌ها را فعال می‌کنیم و از قدرت آنها برای شکل‌دهی به مشاغل مردمی استفاده می‌کنیم. هزینه‌های این مدل‌ها بالاتر از این است. بر عکس تصور مردم، مشاغل استارت‌آپی نظام‌های کارمندی بسیار گران‌تری دارند. نیروی حرفه‌ای برنامه‌ریزی و کدنویسی که استخدام می‌شود، حقوق بسیار بالایی دارد. این کدنویس‌ها برای کشورهای خارجی برنامه‌نویسی می‌کنند و درآمدهای چندبرابر دارند و به همین دلیل به‌سرعت شروع به کار برای خارج از کشور می‌کنند و ما آنها را از دست می‌دهیم.

در گفت‌وگوی گذشته به این نتیجه رسیدیم که عیبی وجود دارد و دولت نمی‌تواند اینها را کنترل کند. آیا می‌توان این‌طور قلمداد کرد که این وضعیت موجب نئولیبرال شدن دولت‌های ما می‌شود یا این، برساخت ذهنی افراد است؟

احتمال جدی این است که در دوران مدرن انسان سیاستمدار به مرحله بازنشستگی خود می‌رسد همان‌طور که در نظام دیکتاتوری محض، سیاستمداران شأنی ندارند و پادشاه است که یکه‌تازی می‌کند. امروز به اوج سلطنت سرمایه‌داری نزدیک می‌شویم و سیاستمدار دیگر درحال نوعی بازنشستگی است و کارمندهای مسلط به هوش مصنوعی و برنامه‌نویس‌ها و کدنویس‌ها و کسانی که به بازاریابی شبکه‌ای کاملا جدید - براساس ابزارهای جدید- مسلط هستند، کارمند‌های جدید رگولاتوری جامعه آینده هستند. اینها ابزارهای بهتری از وزارتخانه‌ها هستند. مگر اوبر چقدر امکانات و جمعیت دارد که کل نظام حمل‌ونقل دنیا را پوشش می‌دهد؟ از شیلی تا آمریکا تا جنوب آسیا همه با اوبر کار می‌کنند یا کاری که شبکه‌های اجتماعی با ظرفیت انسانی بسیار کوچک‌تری انجام می‌دهند. متاسفانه سیاستمدار نمی‌فهمد و متوجه نیست که به‌کل بازنشسته می‌شود. بسیاری از جوانانی که امروز با یقه بسته کت و شلوار را برای خود سایز می‌کنند در آینده اصلا مدیریت نخواهند دید، یعنی کار به آنها منتقل نمی‌شود و از این جهت کلاه گشادی بر سر دولت مدرن می‌رود. ما درحال گذر از دوره نئولیبرالیسم هستیم. ما به دوره جدیدی می‌رسیم که دولتمرد را بازنشسته می‌کند و با مدل و دیسیپلین جدیدی روبه‌رو خواهیم بود.

این زاویه نگاه بدبینانه نیست؟ در مقاله‌ای می‌خواندم که اگر مساله جهانی را نگاه کنید، این مدل کسب‌وکارها باعث کم شدن بیکاری و فقر و... شده است.

من فارغ از اینکه این کار به‌نفع بشر است یا نه، می‌گویم این اتفاق می‌افتد و با سرعت زیادی درحال وقوع است و همه دولتمردان دنیا با آن همکاری می‌کنند. تنها امید من این بود که انقلاب اسلامی مقاومت کند. یک رگه مقاومت در ایران وجود دارد ولی این رگه، قدرت را در اختیار ندارد و مخاطب و نیروی خود را نسبت به اتفاقی که رخ می‌دهد، خود آگاه نکرده است. قبل از اینکه بگویم من خودم مخاطب این روند هستم باید بگویم این روند بسیار دقیق و کامل است و همه مردم را با کوچک‌ترین ابزارها به‌کار می‌گیرد تا به آنها کمی درآمد برساند. ساعتی که از محل کار به خانه می‌آیید با تاکسی اینترنتی کار کنید و پولی پس‌انداز کنید و آخر سال از اپ‌هایی که سفر می‌فروشند، خرید کنید. اجزای زیادی در جریان است و جریان‌های چپگرای قدیمی قدرت نقد این اتفاق را ندارند. این وضعیت برای مردم جذابیت دارد. اینکه هم کارمند باشند هم تاکسی اینترنتی باشند هم دست‌سازه‌های خود را در پلتفرم مشاغل خُرد بفروشند و هم اینکه کالاهای دست‌دوم خود را به‌راحتی در استارت‌آپ دیگری بفروشند. اینکه آنقدر بتوانیم بفروشیم و مشاغل ریز و الکی داشته باشیم همه درست است ولی در نگاه انتقادی من، همه اینها به این قیمت قرار گرفته است که ما ریزبه‌ریز همه توانایی‌هایی که خودمان خلق می‌کردیم تا خودمان از آن لذت ببریم را در اصل به این تبدیل کرده‌ایم که خلق کنیم تا بفروشیم. ما مدام درحال فروختنیم و هیچ‌چیزی برای خودمان خلق نمی‌کنیم و همه‌اش برای اینکه «دیگران بخرند» خلق می‌کنیم. همه نقدهایی که به جامعه بازار وارد است نه نقدهایی که به سرمایه‌داری وارد است، چون [بسط] سرمایه‌داری با این اتفاق، بسیار نرم‌تر از قرن19 و قرن20 است. ولی زشت‌بودن و غیرانسانی‌بودن نهاد اجتماعی بازار خود را نشان می‌دهد، چون ما به نقطه‌ای می‌رسیم که صرفا از اینکه اینجا سرمایه‌داری است، ناراحت نیستیم -چون سرمایه‌دار‌ها خیلی خوش‌اخلاق‌تر از سابق شده‌اند- ما به‌خاطر نولیبرال‌شدن و فاصله طبقاتی -از این به بعد- خیلی عصبانی نیستیم. اضطرابی که از درون نهاد «جامعه بازار» و «انسان بازار» که انسانی منفعت‌خواه است و انسانی است که همه‌چیز را به دید بده-بستان می‌بیند، [انسان تنهاست.] این تنهایی بر آمده از «در بازار بودن» است. حلقه اصلی جریان انتقادی مقابل این است.

یعنی شرکت‌های استارت‌آپی که همه‌چیز -و خلاقیت- را تبدیل به فروش می‌کنند و این ایده «همه‌چیز برای فروش» را ترویج کرده‌اند باعث شده همه از چیزی که هست راضی باشیم و اعتراض به نابرابری و... کم شود ولی در واقعیت در کشور ما هم اعتراض به نابرابری وجود دارد و هم اعتراض به بی‌عدالتی، یعنی این ایده یا درست طرح [و پیاده] نشده یا غایت این ایده این نبوده که شما ترسیم کرده‌اید.

در طول تاریخ هیچ‌وقت فقرا همه نقدشان این نبوده که چرا پولدارها پول‌دار هستند. روشنفکرها از اینکه یکی پول دارد و یکی ندارد بسیار عصبانی هستند ولی فقرا خود این‌ همه از این موضوع عصبانی نیستند. منشا اذیت شدن فقرا در «اصل نابرابری» نیست، بلکه از این ناراضی هستند که زیر دست‌وپای دیگران له می‌شوند یا سکویی می‌شوند تا درد دیگران درمان شود و آنها موش آزمایشگاهی تولید دارو باشند. این نکته شاید دقیق‌تر باشد. فضای مبارزات روشنفکری بر علیه سرمایه‌داری بیش از حد بر «طبقه» تمرکز می‌کند ولی طبقه فی‌النفسه اتفاقی عادی است. خودم هم می‌فهمم که وضعیت من تا حد زیادی انتخاب خود من بوده است. بسیاری از فقرا تا حد زیادی خودشان در مقابل پول درآوردن مقاومت کرده‌اند و نپسندیده‌اند و آن را کنار گذاشته‌اند. مساله فقر مساله نابرابری نیست مساله له‌شدن و برده ‌شدن است. مشکل برده شدن است. محور انتقادات قرآن -که در فرهنگ انقلاب به آن استکبار می‌گوییم و قرآن می‌گوید که انسان را به اسارت می‌برد و خفیف می‌کند- فقط مساله نابرابری نیست، چون غنا از روح آدم می‌آید شاید انسان فقیر غنای درونی بالایی داشته باشد. مشکل عمده شکل‌گیری امپراتورها این است که کمبودها و کسری‌های خود در عالم را از طریق به اسارت گرفتن قوای دیگران جبران می‌کنند یعنی کاش فقط به من کم می‌رسید، بلکه من اسیر او می‌شوم، چون او هم اتفاقا چیز زیادی در عالم ندارد و نادارایی‌های خود را با «به اسارت بردن» و «مصرف کردن من» و «سوزاندن من» جبران می‌کند تا خود به‌جایی برسد. به‌نظر من این نقد اصلی است که با شکل‌گیری دنیای پساابزارهای هوشمند، شدیدتر هم خواهد شد و مشکل حل نخواهد شد بلکه بدتر می‌شود و مردم این را بهتر می‌فهمند.

نمی‌دانم شما مستند the social dilemma یا همان آسیب اجتماعی را دیده‌اید یا نه. این مستند القا می‌کند که تمام مشکلات ما از هوش مصنوعی و از پلت‌فرم‌های مجازی است و درنهایت یا این‌ها را کنار بگذارید یا خیلی هوشمندانه با آنها رفتار کنید. آیا خروجی ایده آقای مهدی‌زاده این نیست که درنهایت یا این‌ها را کنار بگذاریم یا هوشمندانه با آنها رفتار کنیم؟ تمام منتقدین به نوعی همین را می‌گویند. ایده شما تفاوتی دارد؟

در طول تاریخ وقتی جریان ظلم شکل می‌گیرد که نیرویی که ظلم می‌کند اول امکانات می‌یابد. فلسفه تاریخی خود من - به‌عنوان کسی که تاریخ را مطالعه می‌کند- این است. نیروی مقاومت‌کننده اگر بخواهد نوعی مماشات و گوشه‌گیری داشته باشد، بلعیده می‌شود و به وضعیتی بدتر و فلاکت‌بارتر از چیزی که در مرحله اول ظلم بود، دچار می‌شود. اما آنجا که به مبارزه‌ای هوشمندانه در همان میدان رومی‌آورد می‌تواند متوجه شود که نیرویی که در مرحله اول درون شر پیدا کرده بود چگونه می‌تواند به‌کل صورت‌بندی خیر پیدا کند -که وقتی از طرفی نگاه می‌کنید می‌بینید معادل همان چیزی است که زمانی شر بود- تا وقتی که این مبارزه فعال و در میدان شکل نگیرد، این اتفاق نمی‌افتد. هرچه روی اخلاق و هویت خودمان پافشاری کنیم، کم‌کم معادل گمشده تکنولوژی شر را - و میدانی را که شر از سر و رویش می‌بارد- کشف می‌کنیم. نباید بگوییم ما با این میدان کاری نداریم. نباید بیاییم و نفی مطلق بکنیم. این اتفاق یک روی دیگر دارد و در مقابل هر شری، خیری وجود دارد. ما باید آنقدر بایستیم تا روی خیر را پیدا کنیم. ما باید بایستیم تا متوجه شویم کجاست که می‌جنگیم. باید این را در میدان‌های جنگ پیدا کنیم. امروز از سر و روی این ابزار، شر می‌بارد ولی تا در میدانش نایستیم این شر دامن ما را می‌گیرد و ما می‌بازیم و وقتی می‌بازیم به وضعیتی دوچندان بدتر دچار می‌شویم. شر که نمی‌ایستد. شیطان که نمی‌ایستد. آمده که از ما انتقام بگیرد و پدر ما را در بیاورد و اگر بایستیم و نگاه کنیم پا پس نمی‌کشد. شر به فرموده ما دست از ظلم برنمی‌دارد ما باید راه هدایت و ولایت این ماجرا را به دست بیاوریم ولی با روش‌های روشنفکرانه پیپ به دهن -که نفی می‌کنیم و می‌گوییم «نمی‌شود»- نمی‌توان به نتیجه رسید. در تاریخ دیده‌ایم که شر بسیار قدرتمند ادامه می‌دهد. می‌گفتند یزید امام‌حسین(ع) را نمی‌کشد ولی کشت. فکر می‌کردند بعدش دیگر ظلمی رخ نمی‌دهد ولی واقعه حره رخ داد و فکر می‌کردند دیگر ظلم نمی‌شود ولی حجاج‌بن یوسف ثقفی آمد. تا لحظه‌ای که بایستید همین است و تنها ایستادن است که شر را متوقف می‌کند و ایستادن یعنی در مسیر رودرروی هم قرار گرفتن و حتما باید در مقابل یک خاکریز، خاکریزی زد.

اگر به افق و لحظه انقلاب برگردیم آیا می‌توان در کوتاه‌مدت درمقابل این شدت ایستادگی کرد یا در بلندمدت؟ می‌توان جوهره این تمدن را به‌دست گرفت؟

برداشت من از ایده «آتش به اختیار» آقای خامنه‌ای یعنی او هم جوانان انقلابی را به این دعوت می‌کند که در درون فرهنگ خود، خلاقیت را آغاز کنند، چون برخی سازمان‌های مدرنی که در این 40 سال آوردیم خودشان غیر انقلابی  شده‌اند. پول فقط کاغذ نیست، محتوای عمیق زندگی را در خود دارد. تکنولوژی فرم نیست و خودش محتوا است. آقای خامنه‌ای به ما می‌گوید «آتش به اختیار» باشید و این آتش به اختیار ترجمه‌ای از «سرباز جریان مقابل» در دوران سرمایه‌داری است حدس من این است که ایشان در مقیاس کلان میدان مبارزه، این را می‌خواهد. «انسان آتش به اختیار» در مقابل «انسان استارت‌آپ» است. البته این توضیح با وضعیت سخیفی که این کلمه در این سال‌ها به خود دیده، سازگاری ندارد ولی حق آقای خامنه‌ای این است که حرف او در این مقیاس فهمیده شود. ما نباید بنشینیم و اجازه بدهیم که آنها دنیای آینده را بسازند و ما بگوییم که هنوز می‌خواهیم در دولت ملت زندگی کنیم. دولت ملتی باقی نخواهد ماند. اینکه آقای خامنه‌ای بیانیه گام دوم انقلاب را خطاب به اینها نوشته‌اند و خطاب به هیچ مسئولی نوشته نشده است و [اینکه] به‌عنوان کسی که 40 ‌سال اول را گذرانده است برای آنها پیش‌بینی کرده‌اند و گفته‌اند به‌نظر، ما هفت‌چیز را درست کرده‌ایم و هفت‌چیز را هم شما درست کنید؛ این می‌تواند خط خوبی باشد. باید از چیزی که در گذشته بود رو به آینده و با شعور خط‌هایی گرفت و خلاقیت به خرج داد. همان‌طور که شتاب‌دهنده‌ها دنیا را به‌سمت نوع خاصی از خلاقیت پیش می‌برند و آقای خامنه‌ای یک‌تنه در این میدان با این ادبیات این کار را انجام می‌دهد. کاش جوان‌هایی ورود کنند و از این دید نگاه کنند و مهار را به‌دست بیاورند. جوهر در ادبیات سنتی که آوینی آن را روایت می‌کرد کلمه پرمعنایی است اگر بنشینیم و کار کنیم، حتما از زوایایی می‌توانیم دانش مدرن را تسخیر کنیم و از جایی به بعد نوآوری‌های مبنایی خود ما هم شروع می‌شود. آن روز کی خواهد بود، نمی‌دانم و از کدام مبنا از زمین بلند خواهیم شد، نمی‌دانم ولی می‌دانم که سنت دنیا این بوده که هرکسی استقامت کند به‌نتیجه می‌رسد.

* نویسنده: سیدجواد نقوی، روزنامه نگار