به گزارش «فرهیختگان»، محسن مومنیشریف، رئیس سابق حوزه هنری که در اکثر دیدارهای غیررسمی رهبری با هنرمندان حضور داشته است، روایتش را از این دیدارها برایمان نوشته است، روایتی که از دوران ریاستجمهوری رهبر انقلاب شروع میشود تا به همین دیدارهای غیررسمی میرسد. روایت مومنیشریف را در ادامه بخوانید.
«اگر خیلی دورخیز نکنم و اشارهای به پیش از انقلاب نداشته باشم، دستکم سابقه این دیدارها به دوران ریاستجمهوری حضرت آیتالله خامنهای برمیگردد. شنیدهام مرحوم کیومرث صابری گلآقای مردم ایران که آن زمان مشاور معظمله بودهاند از بانیان دیدارهای خصوصی بین رئیسجمهور و بعضی هنرمندان برجسته بودهاند. چهبسا بعضی از آنها نسبتی هم با انقلاب نداشتند. اما در این دوره 30 سال اخیر که ایشان در جایگاه رهبری نظام قرار دارند، معظمله از هر فرصتی برای گفتوگو با نخبگان استفاده کردهاند. بعضی از آنها متاسفانه حتی ضبط و ثبت هم نشده است. گاهی این دیدارها خیلی خصوصی بوده و تنها ایشان و آن میهمان مدعو بوده است و احیانا یک یا دو نفر از مسئولان دفتر. مانند دیدار ایشان با آقای ایرج افشار که بعد از رحلت آقای افشار خبر و تصویرش منتشر شد. اما موج جدید این دیدارها از پاییز سال 95 به درخواست دفتر و به ابتکار خود ایشان شروع شد.
دقیقا حدود ظهر روز پنجشنبه 18 آذر آقای مهندس حسین محمدی، معاون بررسی دفتر رهبری با بنده به مناسبت مسئولیتم در حوزه هنری تماس گرفتند و گفتند بعد از پیشنهادهای مکرری که خدمت ایشان داشتیم، ایشان امروز فرمودند: «با توجه به اینکه ایام شبها بلندتر است و بنده هم پنجشنبهها سرم خلوتتر از بقیه روزهاست، میتوانید روی این یکی، دو ساعت برنامهریزی کنید.» همان روز اولین جلسه با حضور کمتر از 10 نفر از هنرمندان ادبیات، سینما و هنرهای تجسمی برگزار شد. شاید یکی از اهداف پنهان برگزارکنندگان این سلسله از دیدارها، یکی هم این بود که در میان کارهای فراوان ایشان، زنگ تفریحی برای ایشان ایجاد شود. اما اینگونه نشد و بهزودی تبدیل شد به یک جلسه کاری همراه با پیگیریها و رسیدگیهای معمول!
از آن سال تا سال گذشته در فصل پاییز و زمستان این دیدارها ادامه داشتند. میهمانان تا چند جلسه ترکیبی از هنرمندان رشتههای مختلف و حتی خارج از دایره هنرمندها هم بودند اما بهمرور برای نتیجهگیری بهتر موضوعی شد. مانند دیدار داستاننویسان و یا هنرمندان تجسمی و مستندسازان، فعالان حوزه سریالسازی و یا فعالان حوزههای مختلف علمی و جهادی و... دیگر اینکه اعضای جلسه هم کمی بیشتر شدند، طوری که این اواخر به بیش از 30 نفر رسیده بود. آیتالله خامنهای برای نخبگان و بهویژه هنرمندان شخصیت فوقالعاده جذابی هستند. اولا خداوند نعمت فهم و درک ظرایف و طرایف اثر هنری را در حد اعلی به ایشان عنایت کرده است، درحالیکه همه ما اینگونه نیستیم. ایشان در برابر زیباییهای هنری و معنوی یک اثر خیلی لطیفند و صاحب اثر را صادقانه تحسین میکنند. طبیعی است هنرمند وقتی دقت نظر و دریافتهای جدید ایشان را در اینگونه امور میبیند، لذت ببرد. ثانیا، وسعت اطلاعات ایشان و نیز تسلطشان به تاریخ ایران و جهان و خاطرات فراوانی که در این زمینهها دارند، خودبهخود مجلس را صمیمی و خواستنی میکند. این مربوط به بعد از انقلاب و مسئولیت امروزی ایشان هم نیست بلکه آنانی که زندگی ایشان را دنبال کردهاند، میدانند که پیش از انقلاب هم هنرمندان و روشنفکران منصف به ایشان ارادت داشتهاند. مثلا شخصیتی مانند جلال آلاحمد که زمان خودش نفر اول روشنفکری ایران بود از علاقهمندان آقای خامنهای بوده است و این دوستی و صمیمیت در حدی بوده که او در مراسم ختم پدر همسر حضرتآقا، بههمراه دکتر شریعتی شرکت کرده بودند. درحالیکه آن زمان سن معظمله زیر 30 سال بوده ولی شخصیتش برای آدمی مثل جلال که به قول معروف با شاه پالوده نمیخورد، جذاب و تحسینبرانگیز بوده است.
معمولا بعد از پایان دیدار، میهمانان آنقدر تحتتاثیر مجلس بودند که زمانی طول میکشید تا بیت رهبری را ترک کنند. بهجت و سروری که در گفتوگوها و رفتار دوستان بود حاکی از حال خوشی بود که داشتند. بارها از بعضی هنرمندان برجسته شنیدم که میگفتند بعد از این دیدار ما زنده شدیم و حالا مملو از امیدیم. یادم است در پایان دیدار جوانان هنرمند حوزه تجسمی، جوانترینشان از ایشان انگشترشان را خواستند. هنوز انگشتر هدیه گرفتن خیلی رایج نبود حداقل در این جلسه. ایشان فرمودند برایش انگشتری آوردند اما دوست جوان ما نگرفت و گفت انگشتری را میخواهم که در دست خودتان بوده است. طبعا آن ممکن نبود. گذشت دو، سه هفته بعد که دیدار مستندسازان جوان بود و بنده هم دوباره توفیق حضور داشتم. ایشان همین که خوشوبششان با جماعت تمام شد، به بنده اشاره کردند که نزدیکتر شوم. از جیبشان انگشتری درآوردند و بدون اینکه بقیه بشنوند و متوقع شوند، فرمودند: «آن هفته یک جوان دهه هفتادی بود که از من انگشتر خواست؟ » عرض کردم بله، یادم است. فرمودند: «این را به ایشان بدهید و بگویید مدتی در دستم بوده.» شنبه با او تماس گرفتم و گفتم بیاید حوزه، کارش دارم. وقتی انگشتر را دید و ماجرا را شنید، چنان حیرتزده شد و گفت: «به خدا، این دیگه آخر مشتیگری است!»
اما علاقه ایشان به خانواده شهدا و یادگاران آنها از نوع دیگری است. هر وقت که کسی از آنان در مجلس بود حضرتآقا حال دیگری داشت و بقیه را رها میکرد. بخشی از جلسهای را که شهید علی خوشلفظ بودند، مردم بارها از تلویزیون دیدهاند و یادم هست در دیدار شهید سلگی و خانوادهاش هم این اتفاق افتاد. ماجرا از این قرار بود که ایشان بعد از مطالعه کتاب خاطرات آقای سلگی به نام «آب هرگز نمیمیرد»، در یکی از این جلسات پنجشنبه فرمودند: «من اگر برایم ممکن بود برای دیدن این جوان به همدان میرفتم.» خوشبختانه برای جلسه بعدی آقای سلگی و همسرش هم دعوت شدند. از قضا همسر و فرزند شهید علی چیتسازان هم بودند. آقا آنشب با دیدن آنان یک حال دیگری داشتند. خیلی به آنان محبت کردند و سخنان حاکی از عشق و دوستی بیان کردند. طوری که جلسه که تمام شد بعضی دوستان هنرمند گلایه داشتند که: مجلس شد برای همدانیها! از الطاف دیگر خداوند به ایشان همین آداب عشق و مهرورزی است.»