به گزارش «فرهیختگان»، هشدار: این نقد حاوی اسپویل است. اگر مایلید لذت فیلمدیدن را از دست ندهید، پیشنهاد میشود پس از مشاهده فیلم بهسراغ این متن بیایید.
•روایتی کشدار، پرتعقیبوگریز اما جدی از ماجرایی سرگیجهآور که بسیار نامحتمل بهنظر میرسید.
•ایدههای تکراری آمیخته با ارجاعاتی به آثاری که یادآور خاطرات خوشمان از نولان بودند.1
•اصرار بر گنجانیدن انبوهی از جزئیات درهم فرورفته از تئوریهای فیزیکی و همزمان متقاعدکردن مخاطب دراینباره که چندان در پی فهم همه آنها نباشد.
•از همه بدتر آنکه پیکره داستانی فیلم زیربار این همه خرتوپرت کمر خم کرده بود.2
اگر یکی از علاقهمندان پیگیر آثار نولان باشید، آنگاه با دیدن Tenet، چندان عجیب نخواهد بود اگر با گوشهای از آنچه در بالا به آنها اشاره کردم، همراه شوید؛ اینها همه حاکی از نوعی سرخوردگیاند که پس از ذوقزدگی بیش از حد بر سرتان آوار میشود. ما پیش از این عادت کرده بودیم پیوسته با شعبدهبازیهای نولان سرگرم شویم ولی انگار باید بپذیریم اینبار شعبدهاش نگرفته است؛ آن خرگوش سفیدی که بنا بود از کلاهش بیرون آورد، گویا اینبار او را قال گذاشته است. این فیلم حس ناخوشایندی به ما میدهد، چراکه خماری تاکنونمان را از سرمان میپراند و ما را دراینباره به تردید میاندازد که آیا واقعا Tenet ارزش این همه انتظار را داشته است؟ اساسا آیا نولان حرف تازهای برای گفتن داشته است؟! تا جایی که به ذهن من میرسد، اگرچه این حس ناخوشایند پربیراه نیست، ولی یک ایراد بزرگ دارد، آن نیز اینکه سر به بیراهه دارد. این دقیقا همان پارادوکسی است که برای فهم Tenet باید از آن سر درآوریم، زیرا این فیلم بیش از آنی که تصور میشود، میتواند حرفهایی برای گفتن داشته باشد.
همه میدانیم نولان عادت دارد با دستکاری در ساختار واقعیت و زمان، پیوسته حس کنجکاوی مخاطبانش را بهگونهای تحریک کند که حاضر شوند با او به ورای آنچه همیشه دمدستشان قرار داشته، سفر کنند. با این حال بهنظر من، نولان اینبار پای در سفری نهاده که نمیتوان دستخالی با او همراه شد. غرولندهای منتقدان او نیز بیش از هر چیزی حاکی از دستان خالیشان است. اما مگر این سفر چگونه سفری است؟ برای پاسخ به این پرسش ناگزیرم اندکی به زبان اهل فلسفه سخن بگویم. دلیل این ماجرا نیز در ادامه روشن خواهد شد.
الف) درگیر ظاهر فیلم نشوید
شاید با سکانس ابتدایی فیلم کنار بیایید که در آن ناگهان اوضاع از یک ارکستر آرامشبخش تبدیل به میدان تعقیبوگریزی دیوانهوار میشود که هیچ نشانی از آرامش در آن نیست. شاید دیالوگهای رمزگونه ابتدای فیلم را نیز بهامید آنکه در ادامه رمزگشایی شوند، کنار بگذارید. اما بهراستی چرا چند لحظه بعد، در سکانس شکنجه شخصیت اصلی فیلم3، درست همان جایی که توقع داریم محتوای دیالوگها به ما توضیح دهد ماجرا از چه قرار است، با عبور همزمان دو قطار مواجهیم که در مسیرهایی مخالف یکدیگر درحال عبورند و حتی سروصدایشان مانع از شنیدهشدن بخشی از دیالوگهای فیلم میشود؟ آیا باید بپذیریم نولان آنقدر کار از دستش دررفته که حواسش از این ماجرا پرت شده است؟! یا آنکه از این سکانس منظوری داشته است؟ بهنظر من، آغاز فیلم خود حاکی از آن است که نباید خیلی درگیر ظاهر داستانیاش شویم، زیرا ماجرای اصلی در جای دیگری نهفته است. احتمالا با چنین برداشتی از Tenet کنار نیایید. خب، البته حق دارید؛ اندکی نامعقول است اگر بپنداریم دو کمپانی برادران وارنر و ساینکاپی4، بیش از 200میلیون دلار هزینه تولید فیلمی کردهاند که از همان ابتدا بنا نبوده است ظاهر داستانیاش ما را درگیر خود کند. به هر حال معتقدم حتی اگر نولان تمام سعیاش را کرده باشد تا فیلمی پرهزینه بسازد، همزمان ظاهر داستانی فیلم را نیز بهگونهای پیش برده که درگیرشدن با آن شما را از ماجرای اصلی فیلم دور میسازد. امیدوارم قرائن دیگری که در ادامه میآیند، شما را دراینباره مجاب سازد.
بهنظر شما، چرا در آن سکانسی که –بیهیچ توضیحی- معلوم میشود شخصیت اصلی فیلم نجات یافته است، او بهعنوان یک سرباز، اینبار به جنگی فرستاده میشود که هرگونه تلاشی برای فهم طبیعت حقیقی آن منجر به شکست در آن میشود؟ چرا فرماندهاش تاکید دارد در این جنگ، معرفت دوپاره میشود، بهگونهای که پارهای تو را به مقصد میرساند و پارهای نیز تو را به بیراهه میکشاند؟ بهنظر شما، چرا کمی بعد در سکانس آزمایشگاه، هنگامی که شخصیت اصلی از زنی با روپوش سفید میخواهد جزئیات بیشتری پیرامون ماموریت جدیدش در اختیارش قرار دهد، آن زن صراحتا دستهای از پرسشها را حرف مفت میخواند و از او میخواهد فقط بهدنبال دسته دیگری از پرسشها باشد؟ این همان نکتهای است که به ما کمک خواهد کرد از دالان تودرتویی که نولان برایمان چیده است، بیرون بیاییم. باید بتوان وجهی از فیلم را دقیقا به این دلیل که حرف مفت است، کنار گذاشت. اما این کدام وجه از فیلم خواهد بود؟
من یک پیشنهاد دارم. چهبسا شما نیز همچون شخصیت اصلی فیلم دراینباره سردرگم شده باشید که چرا «برای آنکه بتوانی شیئی را برداری، باید چنان رفتار کنی که گویا قبلا آن را انداختهای»؛ زیرا ظاهرا زنجیره علتومعلولی را نقض میکند. علت این سردرگمی به این واقعیت برمیگردد که شما در بند آن دستهای از پیشفرضهایید که رویدادها را صرفا از منظر شما -نه آنگونه که شاید درواقع هستند- تفسیر میکنند؛ شما اسیر این پیشفرضید که جهت حرکت اشیا در زمان بهسمت جلوست. اگر این پیشفرض را برای لحظهای کنار بگذارید و تصور کنید شیئی میتواند در زمان بهسمت عقب حرکت کند، آنگاه درمییابید بیآنکه زنجیره علتومعلولی نقض شود، معلول پیش از علت ایجاد میشود و شما میتوانید با تظاهر به اینکه گویا شیئی را قبلا انداختهاید، آن را بردارید! اگر هنوز متوجه نشدهاید، بدانید که درگیری شما با پیشفرضهایتان جدیتر از آنی است که تصور میکنید. این هشداری است دراینباره که بنا نیست با هر پیشفرضی بهسراغTenet بیایید و آن را بفهمید. اما مگر Tenet فیلمی درباره ربط زمان با اشیائی است که در زمان تجربه میشوند؟ بهنظر من، خیر. با آنکه این وجه تئوریک فیلم میتواند صادق یا حتی بسیار جذاب باشد، ولی ناچارید آن را همان حرف مفتی5 بدانید که افتادن در پیاش شما را به بیراهه میکشاند؛ باید آن را همراه با سایر جزئیات ظاهری ریختهشده در پیکره Tenet کنار بگذارید6 تا ماجرای اصلی فیلم بتواند خودش را نمایان سازد.7 اینکه چرا باید این وجه Tenet-که ظاهرا بیشترین بار محتوایی فیلم بر دوش آن است- را حرف مفت خواند، اینکه چرا باید Tenet تا این حد عجین با حرف مفت باشد و پرسشهایی از این قبیل را همگی بگذارید بهحساب آنکه بسیاری قصدشان از فیلمدیدن، افتادن در پی حرف مفت است و اگر نولان آنان را به خواستهشان نرساند، پا زیر هر بساطی خواهند زد! نولان نیز رگ خواب ایندسته از مخاطبانش را خوب میداند؛ چه چیزی برای آنان مهیجتر از سرگرمشدن با زمان و اشیائی که در زمان به عقب برمیگردند.8 با این اوصاف، اگر در پی آن شاهبانوی نهفته در پس پردهاید، پای این مساله ننشینید که چگونه اشیا در زمان بهعقب برمیگردند؛ این صرفا نشانهای است برای رفتن بهسمت مسالهای که بهمراتب بنیادیتر است.
اگر هنوز نیز متقاعد نشدهاید، سکانس بمبئی و ملاقات با سانجیسینگ را به یاد آورید که چگونه نام مردانه سانجیسینگ، شخصیت اصلی فیلم را چنان فریب میدهد که ناخواسته هدفش را با شوهرش اشتباه میگیرد. بهنظر شما، آیا این پیچش اتفاقی بوده است؟ اگر اینگونه تصور کردهاید، پیداست که نولان را زیادی دستکم گرفتهاید! «مخفیکردن چهره واقعیات در پس ظواهر فریبنده، مزیتهای خاص خودش را دارد»؛ این واقعیتی است که نولان از زبان پرییا به ما یادآور میشود. اگر هنوز نیز برای کنار نهادن برخی چیزها متقاعد نشدهاید، این متن را از همینجا رها کنید، چراکه مابقی آن برای شما نوشته نشده است!
ب) واژگونه اندیشیدن
اگر بنا است عقبوجلو رفتن در زمان، تعقیبوگریزها و حتی بسیاری دیگر از وجوه Tenet را نادیده بگیریم، پس باید بهدنبال چه چیزی باشیم؟ آیا چیز دیگری برای فیلم باقی میماند تا بر سر آن بحث کنیم؟ تا جایی که من میدانم، آری؛ زیرا هنوز ماجرای اصلی فیلم دستنخورده باقی مانده است.
بهنظر من، در سکانس پایانی فیلم است که نولان ماجرای اصلی را رک و پوستکنده بیان میکند؛ دقیقا آنجایی که شخصیت اصلی فیلم، غافلگیرانه وارد ماشین پرییا میشود و میگوید: «به تو گفته بودم باید شروع کنی جهان را بهنحو متفاوتی ببینی.»9 اینجاست که گرهخوردگی Tenet با عقبگرد اشیا در زمان بهکار میآید. همانطور که در آنجا ناچار بودیم پیشفرض اولیهمان در باب ربط اشیا با زمان را کنار بگذاریم، در اینجا نیز ناچاریم پیشفرضهایی را کنار بنهیم که تاکنون تصور میشد برای اندیشیدن به (یا در) جهان بهکار میآیند.10 ولی این دقیقا به چه معناست؟
بیایید قرائن دیگری را وارد ماجرا کنیم شاید معنای این کنار نهادن اندکی روشنتر شود. هایدگر –بهنقل از هگل- فلسفه را جهان واژگونشده میخواند (هایدگر، 1383، ص161). بهنظر من، نولان نیز با واژگونکردن روال عادی تجربه اشیا در زمان، ما را به این جهان واژگونشده، یعنی فلسفه فرامیخواند؛ فراخوانی که بناست در آن اندکی به واژگونه دیدن و اندیشیدن عادت کنیم. البته گمان نمیکنم این فراخوان چیزی از سنخ دعوت به انجام همان کاری باشد که غالب فیلسوفان تاکنون درگیر آن بودهاند زیرا فیلسوفان بهطور سنتی، دغدغه این مساله را داشتهاند که چرا اشیا بهجای آنکه نباشند، هستند؟ دلمشغولی متداول آنان در باب آنچیزی بوده است که هست. اگرچه این دلمشغولی بسیار تاملبرانگیز است و پیکره اصلی فلسفه نیز به گرد آن تنیده شده، ولی دعوت نولان به فلسفیدن، دعوتی دوباره به همان دلمشغولی متداول و سنتی نیست.
بهنظر شما، چرا نولان در سکانس پایانی فیلم گوشزد میکند همه دغدغه آن بمبی را دارند که منفجرشده و کمتر کسی دغدغه آن بمبی را دارد که اگرچه میتوانست منفجر شود، ولی منفجر نشده است. این عبارات نوعی بازی با الفاظ نیست، بلکه فراخوانی است برای تغییر سمتوسوی نگاهمان از «آنچه اگرچه میتوانست نباشد ولی هست» به «آنچه اگرچه میتوانست باشد ولی نیست»؛ فراخوانی است برای طرحریزی نسخه واژگونشده مساله سنتی فیلسوفان که اینبار بهجای پرسش از هستی، بهدنبال پرسش از نیستی است. اینجاست که Tenet با طرح وسوسهانگیز پرسش از نیستی، آن شاهبانوی نهفته در پس پرده را آشکار میسازد.
اما بهراستی چگونه میتوان از نیستی پرسید و چنین پرسشی -البته اگر امکانپذیر باشد- بناست ما را به کجا برساند؟ بهنظر من، از آنجاکه Tenet نسخه مصور کتاب «متافیزیک چیست» هایدگر است، میتوان پاسخ را در لابهلای عبارات آن یافت. از دید هایدگر، همانطور که پرسش از هستی، پرسش از چیزی است که گویا در برابرمان حضور دارد، پرسش از نیستی نیز پرسش از آنچیزی است که حضورش را بر ما تحمیل میکند. همانطور که نمیتوان با کنار هم چیدن «آنچه هست» به هستی رسید، نمیتوان با نفی «آنچه هست» نیز به نیستی رسید. هستی و نیستی، پیشاپیش در برابرمان حضور داشتهاند و بهواسطه این حضور پیشینشان است که میتوان چیزهایی را هست و چیزهایی را نیست خواند.11 حضور این دو بهگونهای نیست که یکی اصل و دیگری فرع باشد، بلکه هر دو اصیلاند؛ هر دو، دو روی بههم تکیهداده آن سکهای هستند که واقعیت نامیده میشود. نزد هایدگر، این بههم تکیهدادگی هستی و نیستی، آنجایی بیشتر اهمیت مییابد که مینویسد:
در روشنشبِ عدمِ [قرین با] ترسآگاهی، گشودگی آغازین و اصیل موجودات بماهی موجودات بدینسان مجال بروز مییابد که آنها موجوداتند، نه عدم. اما این «نه عدم» که ما در اینجا از آن سخن میگوییم، صرفا نوعی توضیح که بعدا افزوده شده باشد نیست، بل در اساس امکانِ پیشاهنگِ انفتاحپذیری موجودات است. ذات عدمی که از سرآغاز نیست کار است نهفته در این است که عدم، دازاین را برای نخستینبار فراروی موجود بماهو موجود قرار میدهد. (همان، ص 178).
بنابراین میتوان مدعی شد پرسش از نیستی، پیششرط امکانپذیری پرسش از هستی است، بهگونهای که رویگردانیمان از آن نیز مهجور ماندن پرسش از هستی را بهدنبال خواهد داشت. از اینرو است که هایدگر تاکید دارد مساله سنتی فیلسوفان و نسخه واژگونشده آن –بهترتیب، پرسش از هستی و پرسش از نیستی- چنان نیستند که گویی نافی یکدیگرند (همان، صص 7-134)؛ بلکه همبسته یکدیگرند (همان، صص 5-183). صادقانه بگویم، دراینباره که «پرسش از نیستی، چگونه پرسشی است» هنوز در متن هایدگر پاسخی نیافتهام؛ اما دراینباره که چرا این پرسش تا این حد نامأنوس جلوه میکند، هایدگر ریشه ماجرا را در ذات آن علمی میجوید که روزمره با آن سروکار داریم. این علم با پرسش از نیستی هیچ سروکاری ندارد؛ نزد اهالی این علم، نیستی یعنی «آنچه میخواهیم درباره آن هیچ ندانیم.» (همان، 6-165 و 180).
اگر با این اشارات بهسراغ Tenet برویم، درمییابیم که حرکت اشیا در زمان بهسمت جلو معادل با زمینهچینی برای پرسش از هستی است و عقبگرد اشیا در زمان نیز معادل با زمینهچینی برای پرسش از نیستی است. جالب نیست که جفت نخست برایمان مانوستر از جفت دومند؟ نولان حتی سعی کرده دوسوی همبسته واقعیت را با واژه Tenet نمایان سازد؛ واژهای که از هر طرف خوانده شود، همان است. امیدوارم این همانبودنِ واژه Tenet از هرسو سبب نشود که مخاطب، پرسش از هستی و پرسش از نیستی را یکی بپندارد. البته نولان واقف به این سوءفهم احتمالی بوده و سعی کرده است با پسوپیشکردن پیدرپی جریان رویدادها در بستر زمان، مدام این واقعیت را نمایان میسازد که علیرغم همبستهبودن دوسوی واقعیت، اینسوی ماجرا تا چه حد میتواند متفاوت از آنسوی ماجرا باشد و در این میانه، تا چه حد علم ناتوان از فهم آنسوی ماجراست. اگر پرسش از نیستی است که پرسش از هستی را امکانپذیر میسازد، بهبیان دیگر، اگر رویآوردن به پرسش از نیستی است که «آنچه هست» را در برابرمان آشکار میسازد و به آنها قوام میدهد، پس عجیب نخواهد بود اگر در Tenet با فردی مواجه شویم که در زمان بهعقب برمیگردد و جهان هستها را نجات میدهد. اگر در فهم Tenet به بیراهه نیفتاده باشم، آنگاه پیداست چرا یککاسهکردن آن با آثاری همچون (Edge of Tomorrow) یا (Terminator) و حتی مجموعههایی همچون (James Bond) و (Mission: Impossible)، بیش از هر چیزی حاکی از نوعی بدفهمی است و نه هیچچیز دیگری. یافتن دیگر همآواییهای نولان با هایدگر را برعهده مخاطب میگذارم.
در پایان
بیایید به پرسش ابتدایی متن نگاهی دوباره بیندازیم. آیا بهراستی Tenet ارزش اینهمه انتظار کشیدن را داشته است؟ خب؛ بهنظر نمیرسد که بتوان پاسخ سرراستی به این پرسش داد. از یکسو، پسزمینه فلسفی Tenet آنقدر پررنگ است که عملا بسیاری را در همراهی با آن ناتوان میسازد؛ این فیلم رنگوبوی شعبدهبازیهای سابق نولان را ندارد، خماریِ تاکنونمان را بههم میزند و بههمین دلیل نیز برای غالب افراد عجین با حسی ناخوشایند است. با این اوصاف، ناچاریم بپذیریم که Tenet ارزش این همه انتظار را نداشته است! اما ازسوی دیگر، سینما آنقدر بارور نیست که هروقت بخواهید فیلمهایی از ایندست ببینید؛ آثاری آنچنان پیچیده که برای درکشان ناچار باشید رنج کلنجار رفتن با هایدگر را بهجان بخرید. از این جهت، گویا انتظارمان آنقدرها هم بیهوده نبوده است، چراکه Tenet بوی تازگی میدهد و ما را به ورای آنچه به آن عادت کردهایم میبرد. بهراستی از یک فیلم قوی، بیش از این چه انتظاری میتوان داشت؟ Tenetگفتوگوی آن شاعر و متفکری است که بهقول هایدگر، «نزدیک یکدگر بر کوههایی بهغایت جدا از هم سکنی دارند» (همان، ص208). اگر زبان این گفتوگو برایمان نامانوس است، اگر سرهم شدن این همه خرتوپرت فلسفی حرصمان را درآورده است، همهوهمه به این واقعیت برمیگردد که این فیلم برای ما آدمهای گرفتار در روزمرگی ساخته نشده است؛ بلکه درواقع، ادای دین یک کارگردان پرافاده انگلیسی است به یک فیلسوف آلمانی عبوس و گوشهگیر که عادت داشت از میانه کورهراههای جنگل سیاه، روزنههایی بهسمت آفتاب بیابد.
پینوشتها
1. بنابر نظر منتقدان، این فیلم حاوی ایده تکراری فیلمهای نامآشنایی همچون (Edge of Tomorrow) اثر داگ لیمِن (Doug Liman)، (Terminator) اثر جیمز کمرون (James Cameron) و حتی مجموعههایی همچون (James Bond) و (Mission: Impossible) است؛ همچنین حاوی ارجاعاتی به فیلمهای قبلی نولان همچون (Memento)، (Inception) و (Interstellar) است. بهنظر من میتوان پا را از این نیز فراتر نهاد و فیلمهایی همچون (Triangle) بهکارگردانی کریستوفر اسمیث (Christopher Smith) و (Predestination) به کارگردانی برادران اسپیریگ (Michael & Peter Spierig) را نیز به این فهرست افزود.
2. این توصیفات، درواقع گزارشی است تلخیصشده از متون منتقدانی همچون پیتر بِرَدشاو (Peter Bradshaw)، ریچارد ویتیکر (Richard Whittaker)، جیمز بِرِردینِلّی (James Berardinelli)، نیکلاس باربِر (Nicholas Barber) و کاترین شُرد (Catherine Shoard) که در بازه آگوست تا سپتامبر 2020 در سایتهای مختلف منتشر شدهاند. لینک دسترسی به متن کامل نقدها بهترتیب زیر است.
-https://www.theguardian.com/film/2020/aug/25/tenet-review-christopher-nolan-head-scratchingly-ambitious.
-https://www.austinchronicle.com/events/film/2020-09-11/tenet/
- https://www.reelviews.net/reelviews/tenet
-https://www.theguardian.com/film/2020/aug/21/tenet-review-christopher-nolans-thriller-is-a-palindromic-dud
-https://www.bbc.com/culture/article/20200821-tenet-film-review-christopher-nolan
3. The Protagonist
4. Warner Brothers & Syncopy
5. در اینجا منظورم از حرف مفت، اشاره به آن ادعایی نیست که ضرورتا کاذب است. چهبسیارند حرفهای مفتی که صادق از آب درمیآیند. حرف مفت، ادعایی است که گوینده بههنگام اظهارش، درپی ناراستنمایی آنچیزی است که درونش میگذرد. در اینباره نک:
فرانکفورت، هری گوردن (1396)، در باب حرف مفت، ترجمه محسن کرمی، تهران، نشر کرگدن، چاپ چهارم.
6. مواردی همچون این پرسش که چرا در انتخاب لوکیشنها اینهمه دقت بهخرج داده شده، ولی وقتی نوبت به انتخاب بازیگران رسیده است، آن خوشسلیقگی مورد انتظارمان از نولان را کمتر میبینیم؟ چرا از یکسو، برای توضیح روند ماجراها، انبوهی از جزئیات درباره معکوسکردن انتروپی اشیا در زمان و نقش پلوتونیوم به مخاطب عرضه میشود، ولی ازسوی دیگر، ظاهرا کسی در فیلم دغدغه فهم آنها را ندارد؟ و... با آنکه برخی منتقدان سعی کردهاند پاسخهایی برای چنین پرسشهایی دستوپا کنند، ولی بهنظر من، این موارد همگی سرکاریاند!
7. فیلم پر است از دیالوگهایی که ناظر به سرپوشگذاشتن، فریبکاری و حواسپرتکردن دیگران است. بهطور مثال، سکانس مربوط به فرودگاه اسلو را به یاد آورید که چگونه بیرونریختهشدن شمشهای طلا از هواپیما سبب شد حواس ماموران از آنچه در گاوصندوق رخ میداد، پرت شود. اگر میگویم این جزئیات را پس بزنید، منظورم این نیست که آنها بیارتباط با ماجرای اصلیاند. آنها به محتوای اصلی اشاره دارند، ولی برای رسیدن به این محتوا باید از آنها عبور کرد.
8. در سکانس بمبئی (Mumbai) نولان این کار را با جاذبه نیز تکرار میکند. ما عادت کردهایم با شنیدن عبارت بانجیجامپینگ (Bungee Jumping) صحنههای پریدن از ارتفاع بهسمت پایین را در ذهنمان تداعی کنیم، ولی او خلاف این ماجرا را بهتصویر میکشد و صحنه جذابی از حرکت برخلاف جاذبه و حتی روند عادتمان را خلق میکند.
9. به نظر شما، آیا اتفاقی است هنگام بیان این دیالوگ، جهت دوربین بهگونهای است که گویا شخصیت اصلی فیلم چشم در چشمان بیننده دوخته است؟ گمان نمیکنم.
10. سوای جزئیات ظاهری Tenet درباره زمان، اگر پای ماجرای اصلی فیلم در میان باشد، آنگاه مشخص میشود که چرا نولان داستان را در بستر بحثی پیرامون زمان طرح کرده است. دراینباره پیشنهاد میکنم درآمد هایدگر بر کتاب زیر -صفحات 149 به بعد- را مرور کنید.
هایدگر، مارتین (1383)، متافیزیک چیست؟ ترجمه سیاوش جمادی، تهران، ققنوس.
11. «نه» تنها زمانی میتواند آشکاره شود که خاستگاه آغازین آن، یعنی عدمانیدن عدم و بدینسان خود عدم، از پوشیدگی بهدر آمده باشد. «نه» بهواسطه نفی پیدا نمیآید، بل نفی، خود در «نه» بنیاد دارد؛ اما نفی نیز تنها یک شیوه از شیوههای عدمانیدن یا بهبیانی دیگر، یک شیوه از شیوههای تعاملی است که پیشاپیش در عدمانیدن عدم بنیاد دارد (همان، ص181).
* نویسنده: مهدی سلیمانیخورموجی، استاد مدعو گروه فلسفه و حکمت اسلامی دانشگاه بینالمللی امامخمینی(ره) قزوین