به گزارش «فرهیختگان»، اکنون که مدتی از فوت استاد محمدرضا شجریان گذشته است و امواج هواداریها یا غضبهای مقطعی نسبتبه ایشان کمابیش فرونشسته، خوب است که باب بحث و گفتوگو از میراث او بهنحوی شایسته مفتوح گردد. یادداشت کوتاه حاضر بهدنبال تمهید مقدمات یک مواجهه پرسشگرانه با شجریان است. اندیشه استاد شجریان را به روشهای مختلفی میتوان تحلیل کرد. از یک حیث میتوان گفت او هنرمندی بود که گاه مواضع سیاسی داشت و در این صورت باید بحث کرد و دانست که آیا وجه هنری او و موضعگیری سیاسیاش را میتوان از هم تفکیک کرد؟ یا -از حیثی دیگر- میتوان گفت شجریان یعنی همان هنرمندی که نسبتبه اسلام سنتی معترض بود و اسلام و قرآن را به سبک خود میفهمید که در اینصورت باید پاسخ داد آیا هر فهمی از دین و قرآن، سنت و تجدد و... معتبر و قابلدفاع است؟ و اگر نه، فهم شجریان از دین و قرآن و سنت چیست و تا کجا قابل دفاع و قبول تواند بود؟
اما میتوان گفت و نشان داد که آن مرحوم هنرمندی بود که در تفسیر هنر و سیاست، دیدی مدرن و قرن هجدهمی داشت؛ یعنی در قالب تفسیر هنری و موضعگیریهای خود تفسیری مدرن از سنت (سنت دینی یا ادبی قدیم و...) داشته و سنت را با نگاه مدرن بازتفسیر کرده است. این تحلیل بهنحو منسجمتر و جامعتری میتواند حیث هنری و سیاسی شجریان را، به دید آورد.
درک شجریان از عرفان تا چه حد است؟ آیا -آنچنانکه مکرر کردهاند- او رابط دوران معاصر با ادبیات کهن بود؟ آیا او حافظ و مولوی و... را در روزگار معاصر زنده نگاه داشت؟ شجریان خوانندهای ظاهرا سنتی و باطنا مدرن بود؛ خواننده هم به معنی هنرمند آوازخوان و هم بهمعنی گزارنده و مفسر. شاید او در اجرای هنری صرف -و فارغ از تفسیرگری- بعضی ساحات معنوی و عرفانی حافظ و مولوی را بهجان آزموده باشد، اما چون وارد ساحت تفسیر و تبیین مدرن میشد، تفسیری ارائه میکرد مدرن. او اهل اندیشه بود و بهمعنای عمیق کلمه به خوانش متون ادبی اقدام میکرد و البته زبان او هنر بود نه فلسفه و کلام و قاعدتا باید در نوع موسیقی و شعر او تأمل کرد. اما باتوجه به اینکه او خود دست به تفسیرهایی زده است، میتوان جدا از بررسی وجوه هنر او، اندیشههایش را -که در هنر او هم ظهور داشته- تحلیل کرد.
شجریان در یکی از مستندهایی که از وی ساخته شده است، درمورد مولوی سخن میگوید و در جایی میشنویم: «کسی که میگوید فارغ ز کفر و دینم را چرا امامزاده کردند؟ مولوی برعکس رفتار کرد.» او این شعر مولوی را میخواند:
بیرون ز کفر و دینیم برتر ز صلح و کینیم
نه در فراق و وصلیم، رو نام ما دگر کن
قصد این نیست که ترکیه کاری بجا کرده که مولوی را امامزاده کرده است یا نه و اینکه آیا اصلا مولانا امامزاده شده است یا نه، پرسش اینجاست که اساس این انتقاد شجریان کجاست. فراغت از کفر و دین یعنی چه؟ آیا مقصود مولوی نفی رابطه ولایی است -چنانکه از امامزادگی و آستانهبوسی برمیآید یا آنکه فراغت از کفر و دین یعنی توجه به ولایت الله و فارغگذشتن از «من» و تدبیر و اختیار و انتخاب من (که در اینجا اختیار کردن و برگزیدن کفر یا ایمان هم میتواند باشد)؟ یا آنکه منظور از بیرونی ز کفرودین، انسانگرایی و فراغت از «او» و اصالت «من» است؟ بستگی به این دارد که عرفان تفسیری متعالی شود یا نفسانی و متدانی.
عرفان سخن توحید میگوید. انسان نیز ذیل توحید معنا دارد. ولی در اندیشه مدرن قضایا برعکس است و خداست که با انسان معنا مییابد (که البته دیگر خدا نیست، بلکه مخلوق انسان و تصوری است از تصورات او و نه امری متعالی که چون عَلَمِ عزت برکشد، نقش «غیر» -و از جمله «من مجازی»- باقی نخواهد ماند. در هردو اندیشه، خدا و انسان حضور دارند، اما در یکی خدا متعالی است و عارف رو بهسوی او دارد و در دیگری «نفس» و علم نفسانی، اصیل پنداشته شده. بین این دو اندیشه فاصله بسیار است.
رومیان آن صوفیانند ای پسر
بی ز تکرار و کتاب و بیهنر
لیک صیقل کردهاند آن سینهها
پاک ز آز و حرص و بخل و کینهها
نقش و قشر علم را بگذاشتند
رایتِ عینالیقین برداشتند
دل ز دانشها بشستند این فریق
زانکه این دانش نداند آن طریق
دفترِ صوفی سوادِ حرف نیست
جز دلِ اسپید همچون برف نیست
حافظ و مولوی و دیگران اگر از «فراغت از دین» گفتهاند، مقصودشان گذر از دین متداول یا گذر از ظاهرگرایی است. در تفکر شیعی هم ظاهر در ظل باطن قرار دارد و اگر وقت دست دهد، «دفتر» (قرآن تدوینی و پوستی) و «سَر» فدای یار میشود. چنانکه قرآن ناطق در آخرین فراز وصیت خود به فرزندش گفت: اسْتَوْدِعِ اللهَ دِینَکَ وَدُنْیَاک. دینت را به خدا به ودیعه بسپار.
ذات ایمان نعمت و لوتیست هول =[غذایی عظیم و شکوهمند]
ای قناعتکرده از ایمان به قول
مومن آن باشد که اندر جزر و مد
کافر از ایمان او حسرت خورد
دیو زان لوتی که مرده حی شود
تا نیاشامد مسلمان کی شود
و نیز میافزاید:
خدمت خود را سزا پنداشتی
تو لوای جُرمِ آن افراشتی
یعنی فراغت از ایمان و کفر، موت و فنای از خویشتن است و تا دیو از این لقمه نخورد و تا خدمت خود را به چیزی بگیرد، در اصل جرم کرده است و نه خدمت.
امامزاده، البته از جهتی میتواند مظهر دینداری عامهپسند باشد و از جهتی هم مظهر دینداری عاشقانه. گذر از دین نزد حافظ و مولوی را اگر اینطور بفهمیم، عین سخن قرآن و اهلبیت خواهد بود.
در همین مستند، شجریان از خوانش مبتنیبر اختیار خود از ادبیات کهن پرده برمیدارد و از شعر مولوی که میگوید:
من ز تقدیرم و تقدیر هم از ذات من است
نتیجه میگیرد که تقدیرت را خودت میسازی پس بهدنبال تقدیر نباش. در اینجا شجریان «من» را «منِ نفسانی» یا بهقول مولوی، «أنا» فرعونی میگیرد و نه «أنا»ی منصوری که مربوط به منصور حلاج است.
گفت فرعونی أنا الحق گشت پست
گفت منصوری أنا الحق و برست
آن أنا را لعنهالله در عَقِب
وین أنا را رحمهالله، ای محب
زانک او سنگ سیه بُد این عقیق
آن عدوی نور بود و این عشیق
این أنا هو بود در سِر، ای فَضول
ز اتحاد نور، نه از رای حلول
انسان وقتی قادر دو جهان است که مظهر او باشد. این سخن مولوی جمع بین جبر و اختیار است و نه اثبات اختیار مطلق برای نفس. عرفای ما از یکسو دعوت به تسلیم و رضا کرده و گفتهاند بر ما دراختیار نگشادست و از طرف دیگر بهدنبال برهمزدن چرخ فلک بودند ولی شکافتن فلک و طرحی نو در انداختن با شب و عدم و آه و هیبت فراهم میشود و نه –بهتعبیر استاد شجریان- با گردنکلفتی.
گذشتن از کفر و ایمان و بحث از اختیار، دو نمونه از تفاسیر و تلقی مرحوم شجریان از سنت است که میدانیم به عرفان و ادب حافظ و مولانا و انسجامی که از آن سراغ داریم مربوط نیست و تفسیری است تحمیلی و شجریان نیز خوانندهای اندیشمند بود که البته سنت را مطابق مدرنیته تفسیر میکرد.
* نویسنده: رضا کریمی، محمد علیبیگی گروه اندیشه