تاریخ : Mon 30 Nov 2020 - 17:45
کد خبر : 48567
سرویس خبری : اندیشه

پیوند اخلاق و سیاست ساده‌لوحانه نیسـت، رویکردی عملی برای تغییر است

جماعت‌گرایان در گفت‌وگوی «فرهیختگان» با نیلوفر چینی‌چیان

پیوند اخلاق و سیاست ساده‌لوحانه نیسـت، رویکردی عملی برای تغییر است

البته تمرکز و تخصص ایشان بیشتر بر روی مباحث مرتبط با مناسبات اخلاق و سیاست به‌خصوص در آرای جماعت‌گرایان و بازتعریف ضرورت و لزوم آن در عصر حاضر برای جامعه جهانی و جامعه ایران است

به گزارش «فرهیختگان»، مکتب جماعت‌گرایی(1) یکی از مکاتب مهمی است که از دهه 1980 در غرب به‌عنوان واکنش فکری در برابر لیبرالیسم مطرح شد. السایدر مک‌اینتایر، چارلز تیلور، مایکل سندل و مایکل والزر از چهره‌های شاخص این جریان فکری‌اند. دکتر نیلوفر چینی‌چیان، مدرس دانشگاه و یکی از پژوهشگران فعال در این حوزه مطالعاتی محسوب می‌شود. البته تمرکز و تخصص ایشان بیشتر بر روی مباحث مرتبط با مناسبات اخلاق و سیاست به‌خصوص در آرای جماعت‌گرایان و بازتعریف ضرورت و لزوم آن در عصر حاضر برای جامعه جهانی و جامعه ایران است. ازجمله آثار ایشان می‌توان به «جماعت‌گرایی روایتی نو از مناسبات اخلاق و سیاست»، «مفهوم عدالت از دیدگاه مایکل سندل»، «تبیین جایگاه اخلاق در جریان‌های فکری معاصر - مطالعه موردی: اسلام و جماعت‌گرایی»، «بررسی رابطه فلسفه اخلاق دررسیدن به جامعه عادلانه در عصر حاضر مطالعه موردی: جماعت‌گرایان و اسلام» اشاره کرد.

به‌نظر شما چرا جهان معاصر نیاز به بازتعریفی از نقش و جایگاه اخلاق در سیاست دارد؟

 قبل از شروع بحث درگذشت استاد فرهیخته و دانشمند برجسته علوم سیاسی [دکتر داود فیرحی] را به جامعه علمی کشور بالاخص خانواده علوم سیاسی تسلیت عرض می‌کنم؛ دانشمندی که با درایت برای حل بحران‌های عصر حاضر اخلاق مبتنی‌بر عقلانیت را از عمق اندیشه‌های اسلامی و بر اساس گفتمانی معطوف برمبنای صلح، خردورزی، آزادی، سیاست فضیلت‌محور، تساهل و مدارا بازتعریف می‌کرد.
واژه «اخلاق در سیاست» ازنظر بسیاری مملو از تناقض است. در مناظرات و گفتمان‌های آکادمیک در سطوح نظری شک و تردید عمیق به اینکه آیا اخلاق در سیاست عملی می‌باشد، همچنان قوی است. درحالی‌که برخی قائل به تفاوت و جدایی اخلاق از سیاست هستند. برخی دیگر پایبندی ملزومات سیاسی به فضایل و ارزش‌های اخلاقی را برای ثبات و رشد جامعه سیاسی ضروری می‌دانند، اما باید توجه داشت که ما در جامعه سیاسی همواره با آموزه‌هایی چون مسئولیت‌پذیری، تحدید قدرت، عدم فساد، پاسخگویی، تعهد و امثالهم مواجه می‌شویم؛ مفاهیمی که از یک‌سو موجب اعتماد، مشارکت، ثبات و صلح می‌شوند و ازسوی دیگر اساسا در چارچوب پیوند اخلاق با سیاست تعریف می‌شوند. بررسی تحولات و حوادث دو دهه اخیر در سراسر جهان، نیاز ضرورت آشتی سیاست بااخلاق فضیلت‌محور را بیش‌از پیش به تصویر می‌کشد؛ جنبش‌ها و اعتراضاتی که ریشه در نادیده گرفتن سیاست فضیلت‌مند در عرصه حکمرانی دارد. حوادثی که به‌رغم تفاوت‌های ساختاری در اعتراض به سیاست‌ورزی و سیاستگذاری غیراخلاقی مشترکند. برای نمونه مواردی را مختصر عرض می‌کنم:
فقدان اخلاق در سیاست‌ورزی حاکمان و نظام‌های سیاسی در کشورهای جنوب‌غربی آسیا و شمال آفریقا در سال 2010 که [اصطلاحا] به بهار عربی انجامید، این جنبش با هدف رسیدن به آزادی، دموکراسی و عدالت علیه فساد و استبداد حاکمان شکل گرفت و موجب سرنگونی نظام‌های دیکتاتوری در مناطقی چون لیبی و تونس شد، اما نهایتا به‌مرور با فاصله از عقلانیت اخلاقی در تصمیم‌گیری‌های سیاسی به گسترش فعالیت‌های تروریستی و ظهور گروه‌های افراطی، مرگ و آوارگی هزاران انسان بی‌گناه انجامید.
در هندوستان لایحه «حقوق شهروندی هند» در اواخر سال 2019 منجربه شکل‌گیری اعتراضات گسترده و کم‌سابقه‌ای در سراسر این کشور و فاجعه کشتار مسلمانان شد. طبق این لایحه کسب تابعیت هندی بعد از پنج سال اقامت برای غیرمسلمانان امکان‌پذیر می‌شود؛ یعنی شرایط شهروندی آسان‌تر برای سیک‌ها، پارسیان، مسیحیان و بودائیان نسبت‌به مسلمانان.
اعتراضات و ناآرامی پی‌درپی در یونان در پی سیاست‌های اقتصادی دولت و وضعیت نابسامان پناهجویان.
همچنین به‌عنوان نمونه آخر، در سال‌های اخیر ایالات‌متحده آمریکا شاهد اعتراضاتی بود که ریشه در نادیده‌گرفتن کرامت انسانی و احترام به حقوق بشر داشت. برای مثال جنبش اعتراضی وال‌استریت در سال 2011، اعتراض به سیاست‌های مهاجرتی دونالد ترامپ و قوانین حمل سلاح در سال 2018، اعتراضات علیه خشونت پلیس و نژادپرستی به‌خصوص در سال 2014 و 2020 در پی کشته‌شدن مایکل براون و جورج فلوید که هر دو سیاهپوست بودند و به‌دست پلیس سفیدپوست کشته شدند. صدها نمونه دیگر در عرصه‌های سیاسی در اقصی‌نقاط جهان‌زیست ما شاهدی است بر این ادعا که حضور اخلاق در سیاست یا سیاست اخلاقی به‌تدریج ولی باقدرت موفق به فتح صحنه‌های عمومی شده است. این قبیل رویدادها به‌رغم تفاوت‌های ساختاری در اعتراض به سیاست‌ورزی و سیاستگذاری غیراخلاقی مشترکند. ناعادلانه بودن بازار، نادیده‌گرفتن خیر همگانی، تبعیض‌نژادی، به‌حاشیه‌بردن یک هویت و برجسته‌سازی هویتی خاص ازجمله سیاست‌های غیراخلاقی و ناعادلانه‌ای است که روح دنیای مدرن را زخمی و آزرده کرده‌اند. درحال حاضر بشر به پاسخ‌های بیشتری نیاز دارد؛ پاسخ‌هایی که از بطن تلاقی رویکردهای آکادمیک با مباحث عمومی جامعه حاصل می‌شود. از این‌رو چون بسیاری از چالش‌های امروز بی‌سابقه و ازلحاظ سیستمی پیچیده و به‌هم وابسته‌اند، به رویکردهای بدیع نیز نیاز دارد و با کپی و جایگزینی از سیاست‌های قبلی نمی‌توان به آنها پاسخ داد؛ مسائل مربوط به تجارت جهانی، چالش‌های زیست‌محیطی، احترام به حقوق بشر، شکل‌گیری تروریسم و گروه‌های افراطی، وضعیت پناهندگان، فساد و تهدیدات امنیتی. حکمرانی‌های نوظهور با فساد توجیه‌شده، مناسبات گسترش ارتباطات و امنیت، تنش‌های قومی، کمبود منابع انرژی و مواد غذایی برای بخشی از مردم جهان نمونه‌هایی از چالش‌های سیاسی به‌هم پیوسته‌ای هستند که ضرورت تبیین نقش و جایگاه اخلاق در سیاست را ترسیم می‌کند. پیوند اخلاق با سیاست دیگر یک رؤیای ساده‌لوحانه نیست، بلکه یک رویکرد عملی برای تغییر است. از این منظر ارزش‌های اخلاقی منجربه محدودیت قدرت، اثربخشی، پاسخگویی و عدالت در عرصه کنش‌های سیاسی می‌شوند.

هدایت سیاست به‌سمت اخلاق و فضیلت در مکتب جماعت‌گرایی چه جایگاهی دارد؟

قبل از توضیح رویکرد جماعت‌گرایان به رابطه اخلاق و سیاست، باید نگاهی گذرا به سیر تاریخی این بحث داشت. همسویی اخلاق و سیاست در تفکر یونان باستان -به‌ویژه در نظام معرفتی ارسطو- جایگاه محوری داشت. همواره چیستی فضیلت و معرفت کسب آن آغازگر مباحث محوری چون عدالت، مشروعیت، شهروندی و امثالهم نزد متفکران این حوزه بود. در یونان باستان فضیلت و اخلاق، غایت جامعه سیاسی بودند. خیر عمومی فضیلتی بود که موجب نظم و ثبات در جامعه می‌شد. ازاین‌رو به اعتقاد افلاطون سعادت راستین آدمی در فضیلت است و فضیلت در بالاترین وجه خود در عدالت متجلی می‌شود؛ که ظهور و تبلور آن تنها در جامعه سیاسی ممکن است. ازنظر ارسطو وظیفه اصلی دولت آموزش و هدایت جامعه به‌سمت فضایل اخلاقی و رشد و بالندگی فردی به‌سمت غایات معنوی است. اخلاق و سیاست در نزد ارسطو هر دوشاخه‌ای از حکمت عملی هستند. از این منظر از آنجا که سعادت فرد در زندگی مدنی و شهروندیِ فعال محقق می‌شود، جامعه سیاسی نیز باید فضایل اخلاقی را پاس بدارد. در اخلاق ارسطویی ماهیت انسان دررسیدن به غایاتش درک می‌شود. در بحث وی، استحقاق، تناسب و برابری، جدا از خیر و فضیلت شهر نیست، چون هدف جامعه سیاسی تنها زیستن نیست، بلکه بهزیستی است. پس سازمان‌های اجتماعی و افرادی که وسایل رسیدن به این هدف را مهیا می‌سازند و نقش بیشتری در تامین هدف اصلی جامعه سیاسی دارند، باید سهم بیشتری هم در حکومت داشته باشند، اما این مفهوم توسط فیلسوفان عصر روشنگری در قرن هفدهم و هجدهم با چالشی جدی مواجه شد. در این دوره هرچند انسان سبک‌بال و متکی‌به‌خود -در اندیشه‌های فلاسفه‌ای چون جان لاک، دیوید هیوم، جرمی بنتام- ولی تثبیت و تبیین آن در اخلاق وظیفه‌گرای امانوئل کانت، اوج این تراژدی بود، زیرا وی مبنای قانون اخلاقی را نه در ابژه بلکه براساس سوژه عملی و فاعلی که اراده خودمختار دارد تعریف کرد؛ سوژه‌ای که مقدم و مستقل از هر ابژه‌ای بود. بعد از این مقدمه به معرفی مکتب جماعت‌گرایی می‌پردازیم. این مکتب در دهه80 به‌عنوان یک تفکر سیاسی منتقد لیبرالیسم مطرح شد. متفکران جماعت‌گرا شاکله اصلی انسان‌شناسی و معرفت‌شناسی خود را برمبنای نقد آموزه‌های سیاسی و اخلاقی لیبرالیسم ترسیم کردند. بازتعریف رابطه حق با خیر، فرد و اجتماع، ادعای بی‌طرفی لیبرال‌ها نسبت‌به غایات و شیوه زندگی شهروندان، جهانشمولی یا خاص‌گرایی ارزش‌ها از منظر اخلاق و خیر مشترک، برخی از مهم‌ترین چارچوب‌های معرفتی این جریان فکری معاصر در غرب است. جماعت‌گرایان سرگشتگی، ازهم‌گسیختگی و ظهور انسان اتمیستی را از آفات لیبرالیسم وظیفه‌گرا می‌دانند. به‌قول السیدر مک‌اینتایر، فیلسوف جماعت‌گرا، درپی غلبه نگرش مکانیکی به طبیعت در جهان‌بینی سده‌های هفدهم و هجدهم، باورهای اخلاقی از پشتوانه‌های غایت‌گرایانه خود تهی شدند، هرچند بار عینی و جهانشمول خود را به سنت پس از خود منتقل کردند. به‌نظر او عدم توجه فیلسوفان عصر روشنگری به‌غایت انسان و اخلاق ارسطویی، نه‌تنها به ناکامی فیلسوفانی چون هیوم و کانت در عقلانی کردن امر اخلاقی منجر شد، بلکه احکام اخلاقی که وظیفه‌اش حرکت انسان از حالت اولیه به حالت و غایت مطلوب بود، نامعقول شد. مبانی معرفتی جماعت‌گرایان ریشه در اندیشه‌های ارسطو دارد. از نظر این نو-ارسطوییان معاصر، لیبرالیسم وظیفه‌گرا با هستی‌شناسی مبتنی‌بر فردگرایی، موجب تزلزل و سقوط بنیان‌های اخلاقی در جامعه می‌شود. از این منظر جامعه سالم و سیاست‌ورزی مطلوب با توجه و تاکید بر مفاهیمی چون سنت، فرهنگ، فضیلت و خیر عمومی، به منصه ظهور می‌رسد؛ مفاهیمی که بر بنیان‌های اخلاقی استوار است. درواقع همواره دو واژه اخلاق و امر سیاسی در اندیشه جماعت‌گرایان درهم‌تنیده‌اند. دغدغه اصلی متفکران جماعت‌گرا چگونگی «زندگی فضیلت‌مند در عصر سکولار»(۲) است. مایکل والزر نیز -یکی از تاثیرگذارترین نظریه‌پردازان جماعت‌گرا در احیای اخلاق عملی با رویکرد کثرت‌گرایانه- نقش مهمی در رابطه با تبیین مفهوم اخلاق در سیاست ایفا کرده است. او در کتاب «فربه و نحیف»، اخلاق مبتنی‌بر تاریخ و فرهنگ‌های خاص و محلی را «اخلاق فربه» می‌نامد. به‌عقیده وی اخلاق از همان ابتدا فربه هست. لیکن اخلاق نحیف و جهانشمول در داخل هر اخلاق فربه و خاص‌گرایی وجود دارد که در شرایط خاص بروز می‌کند. والزر به‌دنبال وجود اشتراک‌های نسبی بین تمامی جوامع در باب مسائل و قواعد اخلاقی است. از کارهای منحصربه‌فرد وی تلاش مستقیم برای تنظیم مجدد درک ما از جنگ است؛ درواقع تبیین بحث‌های عمومی نقش اخلاق در جنگ و درک مجدد جنگ از دریچه اخلاق.

اما به‌نظر می‌رسد در میان اصحاب جماعت‌گرا «مایکل سندل» برای شما جایگاه ویژه‌ای دارد.

 البته در پاسخ باید گفت هم بله و هم خیر؛ بله، چون همان‌گونه که اشاره کردید بیشتر فعالیت‌ها و حتی موضوع رساله‌ام نیز با محوریت آرای سندل است. خیر، چون این تمایل براساس یک تفکر صورت گرفته است. این تفکر نیز براساس چند نکته چارچوب‌بندی شده است. اولا بر این باورم که در میان مفاهیم سیاسی، عدالت نقش محوری دارد و مفاهیمی چون آزادی، ثبات، صلح، تساهل و امثالهم در پیوند با این مفهوم مطرح می‌شوند. عدالت موجب تبیین ارزش‌های دیگری می‌شود. از منظر کاربردی نیز همواره سوال اصلی این است که یک اجتماع سیاسی‌کار ویژه و اهداف خود را بر مبنای چه اصول منصفانه‌ای تعریف می‌کند. عدالت در قلب سیاست و سیاست‌های اخلاقی قرار دارد. برابری در بهره‌برداری از مواهب و فرصت‌ها، اقتصاد مبتنی‌بر مبادلات واقعی بازار، احترام به کرامت انسان و صیانت از آن، شهروندی و مشارکت جملگی از شاخه‌های درخت تناور عدالت هستند. درختی که حیات و ممات آن منوط بر پیوند اخلاق باسیاست است. عدالت، اعتماد مردم را به یک قدرت سیاسی تبدیل می‌کند [و] موجب انسجام شهروندان می‌شود. در غیاب عدالت حداقلی، ما با فروپاشی جامعه از درون و بیرون مواجه می‌شویم. از این منظر هرچند متفکران مکتب جماعت‌گرایی نیز به عدالت به‌عنوان مفهومی زیربنایی برای آموزه‌های سلبی و ایجابی خود نگاه می‌کنند و درمجموع عدالت را از منظر غایت آن -یعنی توجه به خیر عمومی و در جهت فضیلت‌مندی جامعه- تعریف می‌کنند، اما درمیان آنان مایکل سندل موضوع عدالت را در کانون مباحث خود قرار داده است. کلاس درس عدالت او در دانشگاه هاروارد میلیون‌ها بیننده را در سراسر جهان به خود جلب کرد. برخی معتقدند انتشار کتاب «لیبرالیسم و محدودیت‌های عدالت» در سال 1981، در کنار کتاب «در پی فضیلت» مک‌اینتایر به‌مثابه اعلان موجودیت این مکتب بود. وی در سایر آثار خود چون «اخلاق در سیاست»، «مهندسی ژنتیک»، «کار درست کدام است» و «آنچه نمی‌توان با پول خرید» از منظر موضوع عدالت و جایگاه اخلاق در تبیین این مفهوم در جامعه به طرح چالش‌های موجود در جهان معاصر به‌ویژه آمریکا می‌پردازد. همچنین با توجه به بحران‌های عصر حاضر ضروری است مفاهیم انتزاعی فلسفه از آسمان به زمین بیاید و عینی و کاربردی شود. باید آن را در زندگی روزمره لمس کنیم. فلاسفه تمام تلاش‌شان این بود که بهتر زیستن را برای انسان معنا کنند. مایکل سندل از زمره متفکرانی است که در این راستا حرکت می‌کند. روش وی براساس پیوند میان تاریخ اندیشه سیاسی، فلسفه عمومی و سیاستگذاری عمومی است. وی حرکتی مداوم از زندگی روزمره و ملموس فرد در جامعه به مفاهیم انتزاعی در اندیشه سیاسی و برعکس آن را دنبال می‌کند و در آخر به‌عنوان ‌یک متفکر جماعت‌گرای نو-ارسطویی با طرح آموزه‌های فضیلت‌محور و غایت‌گرا، راهکارهایی برای رسیدن به یک زندگی خوب در عصر حاضر ارائه می‌دهد. قابل‌فهم بودن و عمومی بودن اندیشه‌های سندل او را از دیگر اندیشمندان‌ هم‌ترازش جدا کرده است. این فیلسوف جماعت‌گرا در آثار خود با طرح موضوعات و سوالات روزمره مضامین اندیشه سیاسی را به مباحث اخلاقی و مدنی عصر ما پیوند می‌زند. سندل مخاطبان خود را درگیر معماهای اخلاقی می‌کند زیرا عدالت ازنظر وی موضوعی است که با برهان اخلاقی در فلسفه‌سیاسی گره خورده است. او قصد دارد انسان را در دوراهی‌های اخلاقی قرار دهد [و] بر این اساس وضعیت‌های فرضی را به‌تصویر می‌کشد، مثلا مینی‌بوسی که ترمزش بریده و باید به شانه جاده بپیچد. در سمت راست یک کارگر ایستاده و در سمت چپ پنج کارگر مشغول کار هستند. راننده باید به کدام سمت بپیچد؟ آیا قوی‌تر و زیباتر شدن با جراحی و مهندسی ژنتیک عادلانه است؟ آیا در بازار می‌توان براساس فردگرایی فلسفه لیبرالیسم و آزادی چیزهایی چون عشق و ازدواج، رای برای کسب مناصب سیاسی، اعضای بدن، ورود به دانشگاه و امثالهم را خریدوفروش کرد؟ مثال‌هایی که می‌زند فقط برای جامعه آمریکا نیست ما هم در این‌سوی دنیا با آن دست‌وپنجه نرم می‌کنیم، ازجمله آموزش و امکانات بهتر در مدارس غیرانتفاعی حتی قشری‌شدن چنین مدارسی، خرید سربازی، تفاوت فاحش امکانات بیمارستان خصوصی و دولتی به‌مثابه تفاوت جان انسان دارا و ندار، عدم تساهل و مدارا درحوزه‌های مختلف. نهادینه شدن «جامعه بازار محور» به‌جای «جامعه اقتصادمحور» و صدها نمونه دیگر.
این روزها انتخابات 2020 آمریکا یکی از مباحث داغ محافل سیاسی است. خوب است من هم [به] بخشی از کتاب «اخلاق در سیاست» سندل ذیل این موضوع اشاره‌کنم. او به دموکرات‌ها پیشنهاد می‌دهد بر وسوسه حذف گفتمان دینی از زندگی عمومی غلبه کنند. آنها باید این اندیشه را کنار بگذارند که دولت می‌تواند بی‌طرف باشد، زیرا زندگی عمومی‌ای که از معناهای اخلاقی و آرمان‌های مشترک تهی باشد آزادی را تضمین نمی‌کند. به‌عقیده وی لیبرالیسم –به‌دلیل ناکامی در دفاع از روایتی جامع و کامل از خیر عمومی- گرفتار مشکل شده و این مساله باعث غلبه محافظه‌کاران بر قدرتمندترین منابع سیاست آمریکا شده است. برخی از محورهای اصلی و مشترک آثار متعدد سندل عبارتند از نقد لیبرالیسم وظیفه‌گرا براساس نظریه عدالت جان رالز، رویکرد اخلاقی و مدنی به امر سیاسی و اقتصادی، سوق دادن مفاهیم انتزاعی به سمت زندگی عادی و روزمره شهروندان، جمهوری‌خواهی، بررسی فلسفی رابطه حق و خیر، تبارشناسی پارادایم مدرن، نقد ادعای بی‌طرفی دولت و خودمختاری فرد. او در غالب آثار خود با نگرش فلسفی ولی به زبان ساده و کاربردی به بررسی علل سرگشتگی انسان از خود و جدایی او از معنویات و اخلاق می‌پردازد. سندل در بخشی از کتاب «اخلاق در سیاست» به بحث‌های اخلاقی داغ در دودهه گذشته مانند تبعیض، خودکشی با کمک دیگران(3)، سقط‌جنین، جنگ و تروریسم، پژوهش‌های سلول‌های بنیادی، دروغ‌گویی‌های روسای جمهور، معنای تسامح و نقش دین در حیات عمومی می‌پردازد. به‌عقیده سندل اهداف جامعه با سلامت اخلاقی جامعه سروکار دارد. از این‌رو نه تسامح لیبرالی و نه تسلیم دربرابر حاکمیت اکثریت نمی‌تواند نیاز روزافزون به استدلال‌های اخلاقی و ارزشمند را نادیده بگیرد.

به‌عنوان پرسش آخر نقاط مشترک اندیشه جماعت‌گرایی و اسلام در کجاست؟

 با توجه به چارچوب‌های معرفتی و انسان‌شناسی این مکتب می‌توان نقاط مشترک و قابل‌تامل و تعاملی را یافت. هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی این مکتب آن را از سایر جریان‌های فکری معاصر متمایز می‌کند. فاصله از فردگرایی بی‌حدوحصر، تاکید بر جامعه و هنجارهای جوامع، این مکتب را در زمره مکاتبی قرار می‌دهد که برای انسان گمشده و سرگشته در خود نامقید و رها از هر قیدوبندی، روایت دیگری تعریف می‌کند. این روایت از درون دین، سنت، فرهنگ، اخلاق و تاریخ برمی‌خیزد. در این روایت اخلاق و فضیلت جایگاه ویژه‌ای دارد. همچنین رهایی از خود به‌مثابه رهایی از خودخواهی به‌سمت دگرخواهی و نوع‌دوستی و ایثار است. در این چارچوب انسان به‌واسطه سنت و ارزش‌های جامعه‌اش بازتعریف و هویتمند می‌شود. غایت و هدفی دارد که در راستای آن به شکل شهروندی فعال و مسئول در جامعه به کنش و واکنش می‌پردازد. این موارد مختصری از ویژگی‌هایی بود که ظرفیت گفتمان و تعامل در وجوه نظری بین اسلام و جماعت‌گرایی را ترسیم می‌کند. من برای تکمیل پاسخ به این پرسش از دکتر سیدصادق حقیقت نقل‌قول می‌کنم. اسلام و جماعت‌گرایی در چند مساله با هم شباهت دارند که برخی از آنها شکل عملیاتی دارند و برخی شکل نظری، مثل تاکید بر جماعت، سنت و فرهنگ، پیشینی بودن خیر، احیای فضیلت‌گرایی ارسطویی و فلسفه سیاسی مبتنی‌بر سنت و فرهنگ. همچنین اسلام و جماعت‌گرایی هردو منتقد لیبرالیسم هستند اما ما نمی‌‌گوییم اسلام و جماعت‌گرایی یک‌چیز است؛ اسلام، اسلام است؛ قصد ما این است که بگوییم بین اسلام و جماعت‌گرایی وجوه مشابهتی وجود دارد و می‌تواند فضایی برای زیست مسلمانی دربرابر سلطه لیبرالیسم باز کند. به‌نظر می‌رسد همه متفق‌القول هستیم که عقاید و ارزش‌های اخلاقی و دینی جملگی با نگاهی غایتمند به انسان برای زندگی فردی و اجتماعی او ترسیمی از «خیر» و «زندگی خوب» داشته‌اند. این همان نقطه مشترک است. وحدت در عین کثرت. خیرهای انسانی متکثر باهدفی واحد؛ هدفی که در ظرف یک زندگی گذرا، بدون غایات و بی‌توجه به روایت‌های برخاسته از دین، فرهنگ، سنت و تاریخ نمی‌گنجد. درواقع تفاوت در تعریف ضرورت یک «حیات طیبه» برای زندگی انسان نیست، بلکه تکثر و تفاوت در تعریف چگونگی رسیدن به این زندگی فضیلتمند، غایت‌نگر و اخلاق‌محور است.  نظام جهانی اخلاق در سیاست دیگر نمی‌تواند صرفا ملی باشد و فقط براساس یک سنت هنجاری، حقوقی یا سیاسی خاص تعریف شود. برای رعایت اخلاق جهانی در سیاست‌ها، ضمن رعایت دقیق تنوع اخلاقی در زمینه، نقاط مشترک کافی نیز وجود دارد. عدالت به رژیم‌های سیاسی و عقاید و فرهنگ‌های گوناگون اجازه می‌دهد تا بنیادی مطمئن پیدا کنند و مردم بتوانند در یک جامعه کثرت‌گرا [در] صلح و آرامش باهم زندگی کنند. به‌نظر می‌رسد در آینده این اخلاق است که به‌عنوان زیربنای عدالت‌ورزی شهروندی سالم، زندگی خوب و ترویج خیر عمومی را در جامعه سیاسی تعریف می‌کند. اخلاق درعرصه تضادهای سیاسی از درک مبتنی‌بر تبادل‌نظر صحبت می‌کند. کرامت انسانی احترام مسلم لازم دارد، به‌ویژه با اجتناب از هرنوع ظلم و خودسری. هرچند ارزش‌ها ممکن است متفاوت باشند، اما اخلاق مشترک بین همه انسان‌ها با حکومت بر کنشگران سیاسی، فعالیت‌ها و فرآیندهای سیاسی، ظرفیت ساماندهی صلح، عدالت و تساهل مدارا را در میان جوامع گوناگون بافرهنگ‌های متکثر دارد.
قوم را اندیشه‌ها باید یکی
در ضمیرش مدعا باید یکی
جذبه باید در سرشت او یکی
هم عیار خوب و زشت او یکی.

پی‌نوشت‌ها:
1. Communitarianism
2. برگرفته از نام کتاب چارلز تیلور به ترجمه دکتر فرهنگ رجایی
3.   Euthanasie

 * نویسنده: حسین قوامی، روزنامه‌نگار