تاریخ : Tue 24 Nov 2020 - 10:40
کد خبر : 48294
سرویس خبری : ایده حکمرانی

همچنان چشم در راه «استبداد»

نگاهی به کتاب تکاپو برای آزادی: بخش چهارم و پایانی

همچنان چشم در راه «استبداد»

آخرین فصل کتاب «تکاپو برای آزادی» (فصل دهم)، جمع‌بندی نویسنده -آقای علیرضا ملایی توانی- از تجربه مشروطه ایرانی است.

به گزارش «فرهیختگان»،   آنچه می‌خوانید قسمت چهارم و آخرین قسمت از نقد تفصیلی کتاب «تکاپو برای آزادی» با عنوان فرعی «روایتی دیگر از انقلاب مشروطه ایران»، اثر علیرضا ملایی توانی است که توسط پژوهشکده امام‌خمینی(ره) و انقلاب‌اسلامی (وابسته به موسسه تنظیم و نشر آثار امام‌خمینی(ره)) منتشر شده است. ملایی توانی نویسنده کتاب، عضو هیات‌علمی و معاون پژوهش و تحصیلات‌تکمیلی پژوهشگاه علوم‌انسانی و مطالعات‌فرهنگی است.

11 تمنای دیکتاتوری

آخرین فصل کتاب «تکاپو برای آزادی» (فصل دهم)، جمع‌بندی نویسنده -آقای علیرضا ملایی توانی- از تجربه مشروطه ایرانی است. به‌زعم وی گرچه مشروطیت در ایران ناکام بود، ولی این ناکامی به‌معنای شکست تجربه مشروطه نیست، بلکه همچنان ایده مشروطه برای امروز و آینده الهام‌بخش است: «آرمان‌های آن جنبش بزرگ، هنوز چنان جهان‌روا و انسان‌مدارانه هستند که تا آینده به پویش تاریخی خود ادامه خواهند داد. بنابراین، اگر انقلاب مشروطه از نظر سیاسی به شکست خورد، نباید آن‌را همچون فروپاشی، نابودی و شکست تاریخی برشمرد.» (ص294) دغدغه‌های نسل امروز، با دلمشغولی‌های اندیشمندان عهد مشروطه همسانی دارد. از این‌رو، نویسنده «تکاپو» به انگیزه احیای ایده مشروطه و سرمشق قراردادن آن برای نسل امروز، به بازخوانی تجربه مشروطه ایرانی روآورده است. بنابراین، مساله‌مندی وی، روایت واقعه تاریخی نیست، بلکه مساله‌مندی او تجربه تاریخی به‌مثابه سرمشق سیاسی برای نسل امروز است؛ یعنی روایت تاریخی نویسنده تکاپو آمیخته با ذهنیت ایدئولوژیک و باورهای مدرن یا غربی‌شده است. پس، باید دستاورد خوانش تاریخی واقعه، علل ناکامی‌های مشروطه ایرانی و توضیح نظام سیاسی مشروطه باشد. وی 9 علت را برای ناکامی مشروطه ایرانی برشمرده است. توضیحی که ذیل برخی از این علل نُه‌گانه آمده، مخدوش و متناقض با گفته‌های پیشین و قابل‌نقد است. برای مثال به‌ علت «ناتوانی در فهم مدرنیته» اشاره کرده است. باید مفاهیم مدرن را فارغ از منبع وحی فهمید، ولی روشنفکران و روحانیون ایران می‌کوشیدند آنها را با شریعت پیوند دهند و به تفاوت ماهوی نظام دموکراسی با حکومت‌های سنتی توجه نکنند. (ص281) اما این عدم فهم ظاهرا فقط علمای مشروطه‌خواه را شامل می‌شود، چون به‌گفته نویسنده تکاپو، «شیخ‌فضل‌الله نوری، بر ناسازگاری دموکراسی و مشروطیت با اسلام و مبانی اعتقادی آن، آشکارا انگشت نهاده و مشروطه ایرانی را دچار بحران نظری و عملی کرد.» (ص171) و اعدام مرحوم شیخ‌فضل‌الله نوری هم دقیقا به‌خاطر همین بحران‌زایی بود و نه دلیلِ واهیِ هواداری از استبداد. مشروطه‌خواهان سکولار هم بر واقعیت گسست مفاهیم مدرن و سنتی واقف بودند: «بی‌گمان، مشروطه‌خواهان قصد داشتند بنیان رابطه میان دولت و ملت را در تاریخ ایران تغییر دهند و آن را برمبنای قرارداد اجتماعی و مردم‌سالاری استوار سازند.» (ص114) پس مساله اصلی ناتوانی در فهم مدرنیته نیست که اگر هم باشد، فقط حاملان و مبلغان اندیشه را دربر می‌گیرد و نه روحانی مشروعه‌خواه و مشروطه‌خواه، بلکه مساله اصلی آن است که امثال نویسنده تکاپو حاضر به پذیرش استقلال فکری ایرانیان به‌مثابه «فاعل شناسایی» نیست. وی نمی‌تواند بپذیرد که حتی روشنفکر ایرانی سکولار، مفاهیم مدرن را فهمیده ولی در آن تصرف کرده است، مگر آنکه مراد از ناتوانی در فهم، همین جواز تصرف در مفاهیم مدرن باشد که سر از دعوت به تقلید کورکورانه و تشویق به پذیرش بدون تفکر ایده مدرن است. به‌هر روی، بر گفته‌های نویسنده تکاپو درباره علل ناکامی مشروطه ایرانی، نقدهای جدی وارد است که از بیان آن پرهیز می‌شود. اما نکته مهمی که نمی‌توان از آن گذشت و لازم است حتی هواداران مشروطه به آن توجه کنند، پیشنهادی است که وی برای تحقق نظام مشروطه طرح کرده است.

نویسنده تکاپو بر این عقیده است که نظام مشروطه به دو صورت سلطنتی و جمهوری بروز می‌یابد، اما امکان زنده‌کردن حکومت مشروطه در قالب نظام پادشاهی وجود ندارد. پس باید شکل جمهوری را برگزید: «به باور نگارنده، اندیشه مشروطیت –به‌عنوان یک نظم دموکراتیک و ملی‌- تفکری زنده و بالنده است و باید در چارچوب جمهوری مدرن بازاندیشی کرد.» (ص292) همین‌جا این پرسش مطرح است که اگر حکومت مشروطه در قالب نظام پادشاهی ممکن بود؛ آیا بر قالب جمهوری مدرن رجحان دارد یا خیر. مشروطه‌خواهان دیروز و امروز که ترجیح دادند و سلطنت پهلوی را تصویب کردند. پرسش مهم‌تر اینکه چرا دیگر نظام پادشاهی ممکن نیست. مسلما این ناممکن‌بودن به‌خاطر گفتمان مشروطه نیست -چون به‌زعم وی، علی‌رغم عظمت کار مشروطه‌خواهان، این گفتمان نتوانست مانع تاسیس نظام سلطنتی پهلوی شود (ص282)- و بدون تردید، گفتمان انقلاب اسلامی امکان شکل‌گیری مجدد نظام پادشاهی در تاریخ ایران را منتفی ساخته است. حال که باید حکومت مشروطه را در قالب نظام جمهوری بازاندیشی و محقق کرد، آیا می‌توان این ماموریت را بر دوش نظام جمهوری ‌اسلامی گذاشت؟ چون حاکمیت در این نظام مشروط به قانون اساسی است و مجلس قانون‌گذاری شورای اسلامی دارد و رئیس‌جمهور و نمایندگان مجلس توسط مردم انتخاب می‌شوند؛ یعنی شرایط و صورت دولت-ملت در آن لحاظ شده است، ولی ازنظر نویسنده تکاپو، نمی‌تواند عهده‌دار حکومت مشروطه باشد. اصل اساسی گسست آسمان و زمین، خدا و انسان و شرع و عرف و عدم دخالت منبع وحی نه‌فقط در جمهوری اسلامی رعایت نشده است، بلکه در جهت پیوند آنهاست. آن ناسازگاری که در قانون اساسی مشروطیت دیده می‌شود، در قانون اساسی جمهوری اسلامی وجود ندارد (ص288) پس جمهوری‌اسلامی نمی‌تواند مطلوب نویسنده «تکاپو» باشد، بلکه مانعی در راه تاسیس جمهوری‌مدرن موردنظر وی است. البته چون ایشان درباره «چیستی جمهوری مطلوب» توضیح چندانی نداده، به همین اندازه از طرح بحث بسنده می‌شود، لکن نویسنده تکاپو، ذیل همان علل ناکامی مشروطه، آشکارا شرط تاسیس حکومت مشروطه را بیان کرده است.

مبنای نظری نویسنده تکاپو در تعیین حکومت مطلوب (مشروطه)، کاوش در عینیت‌های سیاسی غرب است و نه کاوش‌های فلسفی. البته چنین رویکردی از جانب کسانی است که در فهم فلسفی مدرنیته ناتوانند و به‌همین سبب، سراغ عینیت‌های سیاسی غرب را می‌گیرند چنان‌که وی نیز برای توضیح شرایط امکان تحقق حکومت مطلوب مشروطه، به‌سراغ تاریخ سیاسی غرب مدرن رفته است. به‌عقیده وی «‌در تاریخ اروپا -پیش از استقرار مشروطیت- دولت‌های مطلقه دست‌کم به‌مدت دو قرن حاکم بوده‌اند. درواقع، این «حاکمیت دولت مطلقه متمرکز» بود که هم زیرساخت‌های شکل‌گیری دولت مشروطه و هم امکان گذار به آن‌را ممکن ساخت.» (ص284) مهم‌ترین کارکرد حاکمیت دولت‌های مطلقه «تضعیف طبقات اجتماعی پیشامدرن و تقویت طبقه متوسط مدرن [است] که ریشه در نظام سیاسی، اقتصادی، اداری و آموزشی جدید دارد. درنهایت، دولت مطلقه مدرن، یا لویاتان توماس هابز، همه کشور را فراگرفت؛ به‌گونه‌ای که دولت در هرزمان و در همه‌جا حضور داشت.» (ص284) «چیرگی تمام‌عیار دولت مطلقه مدرن و کارکردهای اقتدارگرای آن بود که نظریه مشروطه را به‌وجود آورد.» (ص285) بنابراین معلوم می‌شود که فقط جوامع سنتی با مساله استبداد درگیر نبودند، بلکه جوامع مدرن نیز با استبداد مدرن مواجه بودند یا بهتر است گفته شود که جوامع سنتی همچنان گرفتار استبداد باقی مانده است با این تفاوت که شدت سرکوبگری استبداد مدرن بسی بیش از استبداد سنتی است، چون تمام شئون زندگی را فرامی‌گیرد و نیز معلوم می‌شود که سیطره طبقه متوسط و روشنفکران چندان هم متکی به کار فکری و تبلیغ انسانی نبوده است. اگر چیرگی دولت مطلقه مدرن نبود، معلوم نبود که آنان می‌توانستند گفتمان مدرن را بر جامعه مسلط کنند. اما وجه نا‌فهمی نویسنده تکاپو از لویاتان هابز و تجربه سیاسی اروپا در این است که آنان دیکتاتوری یا دولت مطلقه را پیش‌شرط حکومت مشروطه نمی‌دانستند. هابز نگفته است که برای رسیدن به حکومت مطلوب مشروطه، باید دولت مطلقه تاسیس شود، بلکه حکومت مطلوب در نظر هابز همان لویاتان یا دولت مطلقه بود. این نظریه سیاسی به مدت دو قرن در اروپا سیطره داشت تا اینکه به‌تدریج فیلسوفان سیاسی مدرن پی به نا‌روایی آن بردند و از راه نقد‌های نظری، جایگاه فلسفی آن را تضعیف کردند. درواقع، بعد از آشکار شدن ضعف‌های نظری و عینی نظریه دولت مطلقه، درصدد کنارگذاشتن یا دست‌کم مشروط‌کردن آن برآمدند. ای‌بسا، اگر این ضعف‌ها آشکار نمی‌شد، دولت مطلقه همچنان به قوت خود باقی بود و نظام مشروطه ضرورت پیدا نمی‌کرد. مهم‌ترین ایراد دولت مطلقه، نادیده‌انگاشتن اصل عدالت و ایده آزادی بود. بنابراین منطقی نیست که ما نیز خبط‌های تاریخی-تئوریک اروپاییان در امر حکمرانی را تکرار کنیم. دعوت به چنین کاری، غیرعقلایی و کورکورانه است. این‌گونه اقدام‌ها، نگارنده را به یاد صحنه‌ای از فیلم هنری هشتم می‌اندازد؛ وقتی پادشاه از قایق به بیرون می‌جهد، با خوشحالی می‌گوید «گِلی شدم!» ملازمان هم وقتی خوشحالی پادشاه را می‌بینند، با شادی خود را در آب گِل‌آلود می‌اندازند!

به‌هرروی، نویسنده تکاپو بی‌آنکه خبط تاریخی اروپاییان در امر حکمرانی را بفهمد، الگوی دولت مطلقه یا دیکتاتور یا لویاتان هابز را سرمشق خود قرار داده و برمبنای آن درباره مقدمات تاسیس حکومت مشروطه سخن به‌میان آورده است. به عقیده وی، علت ناکامی مشروطه ایرانی آن است که مسبوق به دیکتاتوری نبوده است: «ایرانیان درحالی به مشروطه دست یافتند که برای آماده‌سازی بسترهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، اداری، نظامی، آموزشی، حقوقی و... برای استقرار مشروطیت از نوع غربی آن؛ تجربه دولت‌های مطلقه اروپا را از سر نگذرانده بودند. درنتیجه، از منظر منطق تحول دولت‌های اروپایی، ایران با یک «جهش سیاسی» مواجه شده بود که طی آن شیرازه حکومت از هم گسیخت، زیرا ازسویی نظم سنتی پیشین و به‌ویژه، اقتدار و هیمنه شاه و کارکردهای آن فروریخت و از سوی دیگر مشروطه‌خواهان نتوانستند حکومتی نیرومند و باثبات به‌وجود آورند. بدین‌سان، کشور در وضع «‌نه‌این و نه‌آن» قرار گرفت؛ یعنی نه سلطان مقتدر پیشین وجود داشت و نه دولت کارآمد مشروطه؛ درنتیجه، ناامنی و آشوب کشور را فرا گرفت.» (ص285) بدین‌ترتیب، راه‌حل سیاسی نویسنده تکاپو برای نسل امروز که به‌نظرش خواهان حکومت مشروطه سکولار است، روی آوردن به تاسیس نظام دیکتاتوری است و چون نظام دیکتاتوری در قالب پادشاهی ناممکن است، لاجرم باید در قالب جمهوری خودکامه مدرن پی‌گرفته شود. درواقع وی حکومت مشروطه را مشروط به دولت مطلقه یا دیکتاتوری دانسته است، چون «منطق تحول دولت‌های اروپایی» این‌گونه بوده است. جامعه مدرن ایرانی برای رسیدن به اقتدار و سیطره سیاسی به ظهور دیکتاتوری نیاز دارد که سرکوبگرانه اقتدار سیاسی جامعه سنتی را نابود سازد و اصل گسست را پی‌بگیرد و با مداخله منبع وحی در سیاست مقابله کند. این آخرین و نتیجه نهایی نویسنده تکاپو از «روایتِ دیگرِ» مشروطه ایران است. نمی‌دانم آیا این ویژگی روایت ایشان است که از شعار آزادی‌خواهی آغاز ولی به دیکتاتوری ختم می‌شود یا آنکه خصلت روایت روشنفکری سکولار از مشروطه ایرانی است.

نکته مهم آن است که نویسنده تکاپو برای درست نشان‌دادنِ نظریه ‌سیاسی خود، خواسته یا ناخواسته، مجبور به اعتراف بزرگی درباره تاریخ سیاسی کهن ایران شده است. به‌عقیده وی تاریخ سیاسی ایران هیچ تجربه‌ای از استبداد مطلقه نداشته است. به‌همین‌خاطر است که مشروطه ایرانی نا‌کام ماند و تا استبداد مطلقه یا دیکتاتوری را تجربه نکنیم، ایده حکومت مشروطه همچنان ناکام باقی می‌ماند: «اما ایران، اساسا فاقد تجربه دولت مطلقه بود. ساختار جامعه و شرایط و فرآیندهای پویش‌های تاریخی و تمدنی ایران، زمینه استقرار دولت مطلقه به سبک غرب را فراهم نمی‌کرد. گرچه دولت‌های پیشین ایران از حیث نظری قدرتی گسترده داشتند و مالک جان و مال رعیت بودند، اما عملا ابزار اعمال قدرت را در اختیار نداشتند. (ص285) در واقع، این سخن بنیان نظری روایت نویسنده تکاپو را فرومی‌ریزد. او مشروعیت کنشگری مشروطه‌خواهان را با فرض «استبدادی بودن طرف مقابل» و «هواداری روحانیون مشروعه‌خواه از استبداد» پیش برده‌ است و به‌همین‌خاطر، خود را بی‌نیاز از مباحث نظری گفتمانی احساس کرده است. اما اکنون -در خاتمه کتاب- برای درستی طرح پیشنهادی خود، مجبور به انکار مطلقه‌ بودن استبداد سنتی شده است بلکه اعتراف عظیم‌تر آن است که مدرنیته، ابزار اعمال قدرت مطلقه را در اختیار حاکمان دیکتاتور مسلک می‌گذارد. آن روحانی بزرگوار سایه شوم دیکتاتور مدرن را در مشروطه‌خواهان سکولار، با بصیرت سیاسی، احساس کرده بود که در میانه راه از مشروطه‌خواهی عقب‌نشینی کرد و دقیقا به‌همین خاطر مشروطه‌خواهان او را به‌دار کشیدند چون از حقیقتی آگاه شده بود که می‌بایست مخفی می‌ماند.    

اما جدای از نقدهای نظری که بر طرح پیشنهادی نویسنده تکاپو وارد است، نقد تاریخی آن بجاست. حقیقت آن است که طرح پیشنهادی وی، امر جدیدی نیست. مشروطه‌خواهان غرب‌گرا همان زمان به این نکته پی‌برده بودند. آنان کاملا متوجه بودند که جامعه ایرانی با پشتیبانی معارف وحیانی و میراث فلسفی و عرفانی و فقهی و نیز اقتدار معنوی روحانیت، به‌سادگی تن به مدرن‌سازی به سبک غربی نمی‌دهد و برابر آن مقاومت خواهد کرد. از این‌رو بایستی دیکتاتوری مدرن روی کار آید تا سرکوب‌گرانه جامعه کهن ایرانی را به‌همراه میراث فرهنگی-تاریخی آن نابود کند و به حاشیه ببرد. آنان این ماموریت را به رضاخان میر‌پنج سپردند تا دیکتاتوری منور را تاسیس کند و خودشان نیز زیر عَلَم دولت مطلقه مدرن، دست به کار مدرنیزاسیون به سبک غربی شدند. به‌راستی، عجیب است که نویسنده تکاپو از این واقعیت غفلت کرده است. دولت مطلقه پهلوی هیچ نسبتی با نظام پادشاهی سنتی نداشت و از آغاز تا به سقوط، بر شانه مدرن‌های غربزده، کارش را پیش می‌برد و هرگز نتوانست از ناحیه میراث ملی، کسب مشروعیت کند. جشن‌های تصنعی دو هزار پانصد ساله ثابت کرد که پهلوی هیچ‌گونه ریشه سیاسی در میراث ملی ندارد. بنابراین، ایران با «جهش سیاسی» مواجه نشد و مشروطه‌خواهان تجربه دولت مطلقه را بر مردم ایران تحمیل کردند. پس باید علت ناکامی مشروطه ایرانی را در جای دیگر دید و نه در  فقدان تجربه دولت مطلقه. مساله اساسی در این بود که مشروطه‌خواهان با دیکتاتوری کنار آمده بودند و به‌طور کلی ایده مشروطه را به فراموشی سپرده بودند. این انقلاب بود که خاطره مشروطیت را زنده کرد. بر پایه تجربه دیکتاتوری پهلوی، جای این پرسش اساسی از نویسنده تکاپو است که فرضا جامعه سکولار توانست دولت مطلقه مدرن یا دیکتاتوری را در ایران تاسیس کند، اما آیا خواهد توانست نظام دیکتاتوری را به دولت مشروطه تبدیل کند؟! دیکتاتوری پهلوی توسط گفتمان انقلابی -که از معرفت وحیانی سرچشمه می‌گیرد- سرنگون شد و حکومتی قانون‌گرا روی کار آمد. اگر این گفتمان نبود، به یقین دیکتاتوری پهلوی همچنان باقی بود به‌ویژه که قدرت‌های غربی حامی آن بودند. توصیه نگارنده به امثال نویسنده تکاپو که سودای حکومت مشروطه در سر دارند، این است که بهتر است برای الگوگیری از شخصیت‌های مشروطه به‌دنبال چهره‌های تندرو مانند تقی‌زاده نباشند بلکه سرمشق‌شان را از شخصیت‌های معقول مشروطه به‌دست آورند. لااقل، دوران پختگی تقی‌زاده را سرمشق خود قرار دهند که تندروی‌های دوران جوانی را اشتباه خواند و به این حقیقت پی‌برده بود که با قاجاریه بهتر می‌شد پروژه مدرنیزاسیون را پیش برد. ایران امروز به تقی‌زاده‌های جدید نیاز ندارد. راه مدرنیته ایرانی در گسست از میراث ملی و منبع وحی نیست حتی غرب مدرن هم دست به گسست مطلق نزده است و همچنان از میراث خود بهره‌برداری می‌کند. با دیکتاتوری نمی‌توان ایده آزادی‌خواهی را محقق ساخت. اروپاییان طی دو قرن متوجه شدند که مشروط کردن حکومت قانون به دیکتاتوری خطای بزرگ است. باید در فهمیدن غرب مدرن به خطاها و خبط‌های آن نیز توجه کرد و در این‌صورت است که به بلوغ فکری و اندیشه مستقل می‌توان رسید. به امید آن روز.

* نویسنده: داود مهدوی‌زادگان، دانشیار و عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی