به گزارش «فرهیختگان»، در میان متفکران معاصر نام شهید سیدمحمدباقر صدر همواره مورد احترام و توجه اهل اندیشه و صاحبنظران حوزه علوماسلامی و نیز علومانسانی بوده است؛ اما تاکنون ایشان را -چنانکه باید- در قامت «متفکری برای امروز» مورد بحث قرار ندادهایم و معمولا یا فقط مدح و ستایش یا مورد تغافل قرار دادهایم و بهجای مطالعه و عبور انتقادی از او با نخواندن یا خوانش سطحی او، بهسادگی از کنارش گذشتهایم. یکی از وجوه مهم و البته کمتر مورد توجه اندیشه شهیدصدر، نظریهپردازی تاریخی یا نظراتی است که ایشان در تحلیل تاریخ اهلبیت(ع) ارائه کرده است. اکنون که باب استشهاد به تاریخ اهلبیت باز است و غالبا ضابطهای در این استنادها و استشهادها رعایت نمیشود، توجه به این وجه از تفکر شهیدصدر میتواند به «سنجش استشهادها» و «تمیز حرف حساب از ناحساب» مدد رساند. در باب این وجه از اندیشه شهیدصدر با حجتالاسلام سیدامید موذنی، معاون پژوهشی پژوهشگاه شهیدصدر گفتوگویی داشتهایم که از نظر شما میگذرد.
شیوه و روش تاریخنگاری شهید صدر نسبتبه دیگر متفکرین معاصر و قبل و بعد خودش چه تمایزی دارد؟
شهید صدر اساسا تاریخنگاری نکرده است و درواقع مورخ نیست. ما یک نگارش و ثبت تاریخ داریم؛ به اینصورت که مورخینی در دورههای مختلف تاریخ وقایع روزگار خودشان را مینوشتند یا با جمع کردن بین نقلهای مختلف تاریخی، گزارشی را از دورهای تاریخی با اجتهاد خودشان فراهم میکردند و درواقع یک تاریخنگاری دستهدوم یا درجه دوم را ارائه میدادند. هدف مورخ ثبت بیشترین حد از جزئیات مهم تاریخی براساس ترتیب زمانی یا دیگر معیارهاست. شهید صدر اما اساسا چنین کاری نکرده و وارد ثبت تاریخ نشده است. شهید صدر از هیچ دوره تاریخی گزارش تاریخی کاملی بهدست نداده است. برخلاف بزرگان اهل تاریخ که موسوعههای بزرگ تاریخی نوشتهاند و در آن سعی کردهاند به قدر توان یک دوره از حیات امت اسلام را با رویدادهای مختلفش ثبت کنند. کاری که شهید صدر کرده، نظریهپردازی تاریخی یا تحلیل تاریخ است که از آن جهت که در این عرصه تولید روش و نظریه کرده است، از بنیانگذاران در این عرصه محسوب میشود. تفاوت شهید صدر با دیگران نیز در همین نکته است؛ ما مورخ پیش از شهید صدر بسیار داشتهایم، اما کسانی که به تحلیل تاریخ با هدف بهدست دادن نظریه پرداخته باشند، نداریم. همدوره با شهید صدر آیتالله خامنهای هم همین کار را کردهاند و به تاریخ اهلبیت(ع) با رویکرد تحلیلی پرداختهاند. سایر بزرگانی که پیش از شهید صدر یا همدوره شهید صدر بودهاند، معمولا مواجههشان با تاریخ یا از جنس تاریخنگاری و گزارش تاریخ براساس رویدادهاست یا صرفا به هدف استفادههای محدود علمی یا اخلاقی یا غیره به گزارههایی از وقایع تاریخی توجه کردهاند. البته پس از شهید صدر و آیتالله خامنهای کسانی این رویکرد نظریهپردازی تاریخی را دنبال و آثاری هم تولید کردهاند که برای نمونه میتوان به آیتالله شیخ محمدمهدی شمسالدین اشاره کرد.
این روش، علاوهبر اینکه مستقیما دلالتهای تاریخی دارد، مبتنیبر پیشفرضهایی کلامی است، مثل اینکه ما امامت را حقیقتی واحد میدانیم که مصادیق مختلفی داشته است؛ یعنی همه امامان یک حقیقت واحد را تجسم میبخشند که اهدافی ثابت دارد. یکی دیگر از این پیشفرضها این است که سیره اهلبیت برای ما الگو است و ما باید براساس آن و در خط آن زندگی کنیم. با چنین پیشفرضهای کلامی شهید صدر سراغ تاریخ اهلبیت رفته است؛ یعنی سراغ آثار مورخانی که جزئیات تاریخ اهلبیت را موبهمو و لحظهبهلحظه ثبت کردهاند، رفته و سعی کرده است بخشهای مختلف را بررسی کند و شاخصهها، جلوهها و نقشهای مشترک و هماهنگ اهلبیت را بیابد و در دیدگاهی کلنگر سامان بدهد؛ بهگونهای که همه تاریخ اهلبیت را بهمثابه یک کل ببیند و حوادث و رویدادهای مختلف را ذیل آنها فهم کند. در این نگاه شهید صدر درپی این نیست که حوادث تاریخی را صرفا کنار هم بچیند، بلکه درپی آن است که حوادث تاریخی کنارهم چیدهشده را بهگونهای فهم کند که آن فهم یک دیدگاه کلنگر نسبتبه همه زندگی اهلبیت را به محقق بدهد تا محقق بتواند براساس آن دو کار کند: یکی اینکه بخشهای ناهویدا و ناگفته تاریخ مانند ارتباط حوادث با هم را کشف و فهم کند و دوم اینکه تاریخ را به اجتماع و اکنون انسان منتقل کند؛ به این معنا که از دل آن نگاه کلنگر رویکردها و قواعد کلیای را استخراج کند که در همه تاریخ جاری است و براساس این قواعد، سلوک و رفتار امامان جایگاه الگویی آنان را برای امروز ما شکل میدهد. ما برای اینکه بتوانیم وجه الگویی امامان را درک و متناسب با تغییرات زمان پیادهسازی کنیم، نیازمند نظریه و نگاه کلنگری هستیم که بتواند اصول و شاخصههای حرکت تاریخی امامان را مشخص کند و جزئیات متفرق و بهظاهر ناهماهنگ را در ذیل خودش معنادار و منسجم سازد.
آیا این روش باعث نمیشود که بسیاری از جزئیات را هنگام تاریخنگاری کنار بگذاریم یا خیلی از مسائل را نتوانیم در این تحلیل قرار دهیم؟ بهتعبیری این روش موجب غفلت از جزئیات تاریخی و نادیدهانگاری آنها نمیشود؟
بنابر روش شهید صدر ما تاریخنگاری را حذف نمیکنیم و درواقع کارکردی جدید را به پژوهش تاریخی اضافه میکنیم. در این روش شما باید با تسلط بر جزئیات تاریخی، سراغ نظریهپردازی بروید. در این روش پژوهشگر یا خودش تکتک گزارههای تاریخی را مطالعه و بررسی کرده یا با معیارهایی به اجتهاد دیگر مورخان اعتماد کرده است؛ چنانکه یک مفسر در تفسیر آیات قرآن، گاهی در تکتک کلمات قرآن مجتهد نیست و در فهم معنا به واژهشناس رجوع میکند. در روش شهیدصدر محقق باید به همه جزئیات مهم تاریخی احاطه داشته باشد و دوم اینکه معیارهای جزئیات یا گزارههای تاریخیای که میتواند در نظریه استفاده شود را بداند و سپس از میان آن جزئیات انتخاب کند و با مقایسه و سنجش و مطالعه اینها با هم آن نگاه کلی که حاکم بر تمام این اجزاست و میتواند تمام این اجزا را درکنار یکدیگر معنادار کند، کشف کند. اینکه کدامیک از گزارههای تاریخی از حیث نظریهپردازی مورد اعتناست را شهید صدر تا حدی گفته است و شاخصههای دیگر نیز باید کشف شود که معلوم شود چه اجزایی از تاریخ برای ساخت نظریه تاریخی به ما کمک میکند. مثلا شهید صدر اشاره میکند واقعه تاریخی که ما میخواهیم از آن استفاده کنیم باید یک امر اجتماعی تاریخی باشد؛ به این معنا که اثر فعال انسان در یک گستره انسانی باشد؛ مثلاً مرگ جناب ابوطالب یک اتفاق اثرگذار و مهم تاریخی است، اما اثر فعال انسانی نیست و نمیتواند در این نظریهپردازی کارکردی داشته باشد. یکی دیگر از این شاخصهها این است که باید بین شئون مختلف امامان تمایز قائل شد و اینکه هر فعلی از چه شأنی صادر شده است را در نظر گرفت. پیامبر گاهی در مقام بیان حکم ثابت شرعی، قانونی الهی را بیان کرده است و گاهی در مقام حاکم اسلامی، قانونی را وضع کرده است که آن قانون اساساً موقت بوده و براساس اقتضائات زمان تغییرپذیر است. یکی دیگر از این شاخصهها این است که امام براساس وضعیت امت، بهعنوان مجموعهای انسانی با ویژگیهای طبیعی اقدام میکند و هر فعل امام باید متناسب با این وضعیت عمومی امت فهم و سنجیده شود. برای همین یکی از چیزهایی که در گفتارهای تاریخی شهید صدر بسیار برجسته است، تلاش برای فهم وضعیت روانشناختی امت در بازههای مختلف است؛ مثلا از نظر ایشان امت در دوره امامحسن(ع) در شرایط شک و تردید بهسر میبرد، اما در دوره امامحسین(ع)، از وضعیت شک خارج شده، اما به بیارادگی مبتلاست. به هرحال بخشی از این ضابطهها را شهید صدر خودش در لابهلای آثارش تصریح کرده و بخشهایی نیز قابلکشف است و بخشیهایی را نیز باید افزود. این فرآیندی است که شهید صدر برای نظریهپردازی تاریخی تاحدی بهدست داده است. براساس این فرآیند احاطه بر جزئیات تاریخی بهعنوان گام اول نظریهپردازی ضرورت دارد، اما اینکه خود شهید صدر در فرآوردهای که از این فرآیند بهدست داده تا چه حد به این اصل پایبند بوده، چیزی است که باید توسط پژوهشگران تاریخی به بوته نقد و ارزیابی گذاشته شود.
امروزه میبینیم که استفاده از گزارههای تاریخی برای تبیین رویدادهای روز زیاد اتفاق میافتد. از کربلا درس مذاکره گرفتن یا صلح امامحسن(ع) را نتیجه نظرسنجی مردمی دانستن یا از طرفی فلان شخصیت را طلحه و زبیر و دیگری را عمار و ابوذر دانستن چیزهایی است که زیاد اتفاق میافتد. این نیز نوعی به امروز آوردن تاریخ است. روش شهید صدر با این موارد چه تفاوتی دارد؟
این مواردی که شمردید اساسا در زمره کار علمی و پژوهشی قرار نمیگیرد و از این جهت نمیتوان آنها را بهعنوان یک اندیشه تاریخی جدی گرفت. این تطبیقها سوءاستفادههای سیاسی محدود از تاریخ برای اغراض سیاسی یا اجتماعی زودگذر است و برای همین بیش از کارکرد سیاسی محدود بقایی ندارند. البته این سخنان پشتوانههای فکری دارند که اگر بروندادهای آنها استمرار داشته باشند و پاسخ و تبیین مناسبی در برابر آنها ارائه نشود، ممکن است بهتدریج باور عمومی را شکل دهد و بالتبع رفتار امت را هم عوض کند. اساسا کارکرد روشی که شهید صدر برای فهم و تحلیل تاریخ ارائه کرده، همین است که جلوی سوءاستفادههای مقطعی گرفته شود و فهم تاریخی جامعی از حیات اهلبیت فراهم آید. وقتی شما تاریخ امامان را به شکل منقطع و بریده از خط سیر کامل اهلبیت ببینید، میتوانید برشهای محدود را به شکلهای گوناگون و متناسب با اغراض و افکار خودتان تفسیر کنید؛ مثلا در دورهای به ترویج ادبیات مذاکره نیاز دارید، از گفتوگوی هدایتگرانه سیدالشهدا علیهالسلام با بخشی از درون جامعه اسلامی، درس مذاکره در برابر کفار را میگیرید! اما اگر کل تاریخ اهلبیت را ببینید و تمایز و مقابلهای که همواره بین جامعه اسلامی و جهان کفر در سیره همه اهلبیت وجود داشته را نشان بدهید، نمیتوانید اساسا نوع کنشگری امامان در درون جامعه اسلامی را به شکل رابطه با بیرون آن تعمیم بدهید و مثلا از مدارای امیرالمؤمنین علیهالسلام با خلفای وقت، درس کوتاه آمدن در برابر مشرکین و کفاری را بگیرید که حتی به ظاهر هم مسلمان نیستند و با اصل وجود جامعه اسلامی ضدیت دارند. یا مثلا درباره آتشبس امامحسن علیهالسلام با معاویه اگر رفتار امام قبل و بعد [از ایشان] را درنظر بگیرید و بر اساس خط حرکت اهل بیت، اقدامات ایشان را بخواهید تحلیل کنید میبینید که عدمگرایش مردم، همواره جزء اقتضائات زمان و ملاحظات امام معصوم است، نه یگانه علت تصمیم امام. به تعبیری هرگز این خواست عمومی معیار اصلی نیست، بلکه خود این خواسته مردمی ممکن است بهدلیل عدمتناسب با اصول اسلامی، قبیح و ضدارزش باشد، ولو اینکه امام را مجبور به کاری خاص بکند. توضیح آنکه وقتی اقدام امام را مبتنیبر نظرسنجی مردمی تحلیل میکنیم، گویی امام برای جنگ یا صلح یک معیار انتخاب داشته و آن هم انتخاب مردم است و مثلا اگر معاصران امام حسن علیهالسلام واقعا توان جنگ داشتند و حتی اگر حضرت آنها را مجبور هم میکرد باز بر معاویه پیروز میشدند، حضرت بهصرف عدم تمایل آنها دست به جنگ نمیزد. انگاره پشت چنین تحلیلی این است که این «عدم تمایل» خودش موضوعیت دارد و علت اقدام امام است و میتوان آن را محوری برای تصمیمگیری دانست، ولو این عدمتمایل براساس دنیاپرستی و خودفروشی در برابر سکههای معاویه باشد. درواقع این تحلیل میخواهد به خیانت و خودفروشی اصحاب امامحسن علیهالسلام قداست بدهد و از آن الگو بگیرد. درحالی که اگر رفتار امامان را با هم درنظر بگیریم و نگاه کلنگر داشته باشیم، میبینیم در معیارهای ارزشی تصمیم[گیری] اهلبیت علیهمالسلام، هیچگاه خواست مردم بهتنهایی «تعیینکننده ارزش» و «علت تصمیم امام» نیست، بلکه تعیینکننده شرایط و اقتضائاتی است که امام با ملاحظه آنها تصمیمات خود را اخذ میکند. مثلا امیرالمؤمنین علیهالسلام با وجود عدم تمایل یاران، به جنگ پرداخت و در شکوهای هم تصریح کرد که هر بار به جنگتان خواندم سرما و گرما را بهانه کردید. سیدالشهدا علیهالسلام نیز بهرغم مخالفت همه همعصران دست از قیام نکشید. رفتار این دو امام، در کنار نقلهای معتبر از علت صلح امام حسن علیهالسلام که علت را خیانت یاران و نبود انصار و دلایل دیگر شمردهاند، نشان میدهد که خواسته مردم هیچگاه به تنهایی علت جنگ یا صلح امام علیهالسلام نیست، هرچند میتواند اقتضائات تصمیم امام را تعیین کند. تحلیلی که خود شهید صدر از شکل ارتباط امام و امت در ماجرای آتشبس امامحسن علیهالسلام ارائه میکند این است که امام در راستای همان اهداف سهگانهای که همه اهلبیت به شکل طیفی دنبال آن بودند (یعنی ١. حفظ اصل اسلام و دستاوردهای اسلامی، 2. تربیت گروه شایسته باورمند به خط اصیل اسلامی (شیعیان) و 3. بهدست گرفتن حکومت اسلامی) وقتی میبیند عمده امت به خط اهلبیت شک کردهاند و توان تشخیص بین خط علوی و اموی را ندارند و از سویی عده زیادی هم بهدلیل دنیازدگی خود را فروختهاند، تصمیم میگیرد که آتشبس را بپذیرد تا هم شیعیان را حفظ کند؛ چون امام حسن علیهالسلام بر خلاف امام حسین علیهالسلام در جایگاه خلافت و حکومت قراردارد و اگر قرار به جنگ باشد باید تا آخرین نیرو و با همه توانش بجنگد؛ و هم با پذیرش آتشبس بهنوعی امت را تجربهدرمانی کند تا خود امت با همه وجود تفاوت خط علوی و اموی را درک کند. لذا میبینیم در دوران امام حسین علیهالسلام کسی به تمایز خط علوی و اموی و برتری خط علوی تردیدی ندارد و مشکل در بیاراده شدن و ترس امت است که سیدالشهدا برای درمان این مشکل امت، راه قیام و مبارزه تا آخرین قطره خون را انتخاب میکند. این تحلیل از منظر چگونگی رابطه میان امام و امت در اقدام امام است؛ یعنی جنس ارتباط، نظرسنجی و انفعال امام در برابر مردم نیست، بلکه هدایتگری امام و حرکت دادن امت توسط امام است که البته امام در این مسیر، وضعیت طبیعی امت را درنظر میگیرد و آن را بهسوی همان اهداف پیش میبرد. برای همین است که شما میبینید در دورههای بعدی دقیقا همین اهداف محقق شده است؛ هم اصل اسلام و دستاوردهای اسلامی با مدیریت امامان پابرجا باقی مانده است، هم شیعیان روزبهروز از نظر کمی و کیفی توسعه یافتهاند، هم همواره حرکت اهلبیت بهسوی تشکیل حکومت بوده است که نمونه آن را در حمایتهای ایشان از برخی قیامها میتوان دید. انقلاب اسلامی ایران هم در راستای همین اهداف معنا پیدا میکند.
شهیدصدر با کسانی مانند شهید مطهری، مرحوم شریعتی، مرحوم طالقانی و جلالالدین فارسی همدوره است که اینها هم هرکدام به شکلی تاریخ را تفسیر میکنند و همهشان نیز بهدنبال این هستند که اجتماع خودشان را به حرکت وادارند یا به تعبیری مصلح اجتماعی باشند. اگر بخواهیم نسبت اندیشه تاریخی شهیدصدر را با عمل اجتماعی او بسنجیم از نظر شما به چه نتیجهای میرسیم و این نسبت چگونه است؟
من در اینجا فقط به اندیشه تاریخی شهید صدر و نسبت آن با عمل اجتماعی او میپردازم و سایر ابعاد اندیشه او را درنظر نمیگیرم؛ میدانیم که شهید صدر هم فیلسوف است و هم فقیه و هم اصولی و هم اقتصاددان و هم در علومسیاسی و جامعهشناسی نظرات و نظریاتی دارد که من صرفا در اینجا به جنبه اندیشه تاریخی او میپردازم. اتفاقا تفاوت شهید صدر با کسانی که نام بردید هم در همین است که این جامعیت در هیچکدام [از آن بزرگواران] نیست، یا جنبه فقهی و عمق و اصالت دینی آنها غیر قابل مقایسه [با شهیدصدر] است یا جنبه نظریهپردازی در علومانسانی در آنها نیست یا بسیار کم است و مهمتر اینکه هرچند این افراد جزء چهرههای مؤثر در تحولات اجتماعی بودهاند، [هیچیک] در مقام رهبری یک تحول اجتماعی بزرگ قرار نگرفتند؛ برخلاف شهید صدر که هم در عراق و هم در برخی دیگر از کشورهای عربی چنین جایگاهی داشته و از این منظر صرفا با حضرت امام(ره) قابل مقایسه است. با این توضیح از منظر همین اندیشه تاریخی و نسبت آن با عمل اجتماعی میتوانیم چند ساحت را ببینیم. یکی ساحت اندیشه محض است. یعنی تاریخپژوه بهمثابه یک اندیشمند تلاش میکند که داراییهای موجود تاریخی را بهنحوی تبیین کند که زیرساختهای نظری برای تغییر جامعه را فراهم کند. مثلا کاری که شهید صدر در «فدک در تاریخ» کرده این است که آن تصویر نادرست و ناواقعی از ماجرای فدک را بر اساس روایتهای مختلف و همان نگاه کلنگر، به چهره اصلی خودش که یک قیام بوده بازگردانده و نشان داده که هدف اصلی حضرتزهرا سلاماللهعلیها در ماجرای فدک توجه به مساله حکومت اسلامی بوده است. شهیدصدر در کتاب «فدک در تاریخ» که مایه شگفتی است که آن را در سیزدهسالگی نوشته، رویکرد حضرتزهرا(س) را بر اساس بیانات خود حضرت و تطبیق با سایر اقدامات ایشان و حضرتعلی(ع) بررسی میکند و نشان میدهد که ما در دارایی تاریخی خودمان و در آن وجود متعالی و مقدسی که برای خودمان بهعنوان الگو قبول داریم و بخشی از دارایی هویتی و فکری ما را شکل میدهد، یک شخصیت انقلابی داریم که به هیچ عنوان نسبت به واقعیت اجتماعی، بیواکنش نیست، بلکه با بیشترین توان برای جلوگیری از انحراف حاکمیت اقدام میکند. این سطح اندیشه محض است، یعنی متفکر صرفا در مقام اندیشهورزی، دارایی تاریخی ما را بهگونهای روایت میکند که این دارایی تاریخی در نقطه آغاز تحول اجتماعی قرار میگیرد چون تحولات اجتماعی -حالا اگر نگوییم الزاما در اولین گام- در اولین گامهای خودشان و بهعنوان یک پایه اساسی، نیاز به تحول نگرش دارند. برای هر تحول اجتماعی بینشهای انسانها باید عوض شود، که بخشی از این بینشها منوط به امر تاریخی است. گاهی اثر یک اندیشمند بیش از اندیشه محض است، یعنی گاهی خود آن فرد به مبلغ آن اندیشه تبدیل میشود و میتواند اندیشه را از یک امر نظری محض در کتاب به یک باور اجتماعی یا یک اندیشه اجتماعی -که در ذهن و دل عده زیادی از مردم وجود دارد- بدل کند. گاهی خود این اندیشمند یک مرتبه دیگر از تحقق اجتماعی را هم دارد و خودش برای این اندیشهها انسان تربیت میکند و نهاد و ساختار و جریان اجتماعی میسازد و خودش عملا به اقدامات اجتماعی مختلف دست میزند یا به تعبیری خودش مصلح اجتماعی -بهمعنای واقعی کلمه- میشود؛ یعنی تلاشها و جایگاه و امکانات او، او را در مقامی قرار میدهد که با موجودیت خودش میتواند تحولی اجتماعی را رقم بزند. تاکید میکنم که من صرفا دارم از زاویه اندیشه تاریخی شهید صدر صحبت میکنم و تنها از این منظر نسبت این مصلح اجتماعی را با اندیشه تاریخیاش میسنجم.
صدر بهمثابه یک تحلیلگر تاریخی، در کنش سیاسی- اجتماعی بهمثابه یک مصلح، اندیشه تاریخی مشخصی داشته که در کتابها و گفتههای او به شکلی تا حد بسیار منسجمی بیان شده است. همین دیدگاه تاریخی در شکل اقدام اجتماعی او هم منعکس شده است. اینکه او حوزه را محور تحول جامعه میداند و همه ساختارهایی که میسازد را حول محور حوزه طراحی میکند ریشه در همین نگاه تاریخی دارد که براساس آن مرجعیت را امتداد تاریخی امامت میداند. اینکه اصلاح جامعه را از ساحت اندیشه و تغییر نگرش شروع میکند نیز در تحلیل تاریخی او و برداشتش از اقدامات امامان، ریشه دارد. اینکه عمل سیاسی را با حزب و تشکل اجتماعی سازماندهی شده آغاز میکند و جماعهالعلماء را طراحی و حزبالدعوه را تاسیس میکند ریشه در تفسیری دارد که از اقدامات سازماندهی شده و منظم شیعیان در سایه مدیریت ائمه ارائه داده است. این اندیشه در منظومهفکری آیتالله خامنهای هم وجود دارد. اینکه صدر در برابر [رژیم] بعث کوتاه نیامد، مبتنیبر تحلیلی است که از جامعه خودش و نسبت آن با جامعه سیدالشهدا(ع) دارد و میگوید امروز نیز جامعه به همان مرض مبتلاست و همان درمان را میطلبد. اینکه صدر در پایان عمرش تمام دارایی فکری، معنوی، دینی و اجتماعی خودش را در اختیار انقلاب اسلامی قرار میدهد نیز ریشه در این داشته است که هدف حرکت اهلبیت را رسیدن به حکومت اسلامی میداند و معتقد است این حکومت اسلامی در هر جایی از دنیا که امکان تحقق پیدا کرد، همه ظرفیتها باید خرج آن شود. او خودش را در اختیار این جریان اجتماعی قرار میدهد و شاگردانش را به آن دعوت میکند و برای این قضیه کشته میشود. این ریشه در چه چیزی دارد؟ ریشه در آن نگاه و تحلیل تاریخی [مبتنیبر آن] دارد. لذا تمام مراتب عمل اجتماعی صدر کاملا منسجم و متناسب و همخوان با همان تحلیل تاریخی است که او در کتابهای تاریخی خودش نسبت به تاریخ اهلبیت ارائه کرده است. البته وقتی شما این نگرش تاریخی را در کنار تحلیل سیاسی و مکتب فقهی و روش تفسیری و سایر ابعاد اندیشهای صدر میگذارید، بسیار شکوهمند است و بازهم همین انسجام را میبینید و یک کل بههم پیوسته و یک هندسه بسیار زیبا را مشاهده میکنید. صدر همچنان ناشناخته است؛ به این دلیل که ما به اندازه کافی او را نخواندهایم و درباره او گفتوگو نکردهایم. او پشت هیاهوی رسانهای دیگرانی که اگرچه میهمانند اما بهواسطه برساختهای رسانهای غیرواقعی و غیرمتناسب با حقیقت خودشان، چهرههای اغراقشدهای پیدا کردهاند، گم شده و از اینرو ما صدر را در یک ناشناختگی و مهجوریت میبینیم. صدر از حیث اصلاح اجتماعی کسی است که در یکی از مهمترین کشورهای منطقه در تمام این 80 سال گذشته -که صدر و آثارش در آن حضور داشته- همواره در بالاترین حد تاثیر بوده است. یعنی از زمانی که مرجع اعلای وقت آیتاللهالعظمی سیدمحسن حکیم بوده، به گفته فرزند ایشان یعنی شهید سیدمحمدباقر حکیم، نهادهای اجتماعیِ این مرجعیت را صدر مدیریت میکرده است، بعدها هم که خود او به مقام مرجعیت فقهی و رهبری اجتماعی میرسد و مستقیما در مبارزه با [رژیم] بعث و سایر جریانها اثر میگذارد و رهبر جنبش اسلامی عراق میشود. هنوز هم شما میبینید که یکی از مهمترین چهرههای هویتی عراق جدید را شهیدصدر شکل میدهد میتوان گفت که هیچکس نیست که بهاندازه شهیدصدر در عراق امروز -از نظر انسجام اجتماعی و تحرک و انگیزش مردمی- اثر داشته باشد. میدانید که مثلا همه گروههای مقاومت عراق جدید، مستقیم و غیرمستقیم رهبر فکری و الگوی اصلی خودشان را شهیدصدر میدانند و مبارزه خود را در امتداد اقدام انقلابی شهیدصدر تعریف میکنند. علاوهبر عراق بهعنوان یکی از کشورهای منطقه، دارایی تربیتی، دارایی فکری و دارایی اجتماعی که صدر در مکتب خودش ایجاد میکند، گستره اثر بسیار زیادی در جهان اسلام یافته است. صدر با «فلسفتنا» و «اقتصادنا»ی خودش در دهههای گذشته تبدیل به یکی از مهمترین و محکمترین نقاط اتکا و استدلال اسلامیون در مواجهه با مهمترین جریان رقیب یعنی کمونیسم و سوسیالیسم میشود. در تمام جهان اسلام، ازهریها [یا] اخوانیها برای پایدارماندن در برابر جریانهای کمونیستی و چپ از فلسفتنا و اقتصادنا استفاده میکنند و بخش زیادی از این دارایی به شکلهای مختلف در نقاط گوناگون جهان اسلام و هرکدام با سطحی از تاثیر حضور پیدا میکند. اگر امامموسی صدر در لبنان زمینه حزبالله را میسازد تمام کسانی که در حزبالله فعالند و جایگاه دارند، شاگردان و متأثران از سیدمحدباقر صدر هستند؛ چه سیدعباس موسوی، چه سیدحسن نصرالله، چه شمسالدین و... . حتی در انقلاب اسلامی ایران بخشی از متفکرین و کسانی که در جمهوری اسلامی کار فکری میکنند، یا مستقلا شاگرد شهیدصدر یا بهشدت متاثر از او هستند. در انتهای دهه 50 یعنی سالهای 55 و 56 و 57 که منتهی به انقلاب اسلامی شد یکی از مهمترین آثاری که انقلابیون ما را در ایران از حیث مبانی فکری مستحکم میکرد آثار شهیدصدر بود. آن شخصیتی که برای قانون اساسی ما پیشنویس فقهی مینویسد و در قانون اساسی ما موثر است، شهید صدر است. این اثر عظیم به یک جغرافیا محدود نمیماند و در پاکستان و افغانستان و لبنان و ایران و جاهای دیگر تاثیر داشته است اما متاسفانه چون هیچوقت آنگونه که باید کار تبیینی و ترویجی در مورد تاثیر [شهید صدر در این موارد] نشده، نسبت به دیگران دیده نشده است و لذا وجه اصلاح اجتماعی صدر ناگفته و مهجور و پژوهشنشده باقی مانده است.
* نویسنده: سیدجواد نقوی، روزنامهنگار