به گزارش«فرهیختگان»، تا بهحال چندین فیلم سینمایی، تلویزیونی و مستند در انگلستان و آمریکا ساخته شده که درباره تاثیرات منفی و ویرانگر فضای مجازی و شبکههای اجتماعی بودهاند. حقیقت این است که چنین انتقاداتی عمدتا از سمت لیبرالها مطرح میشود و اگر بخواهیم معادل آمریکایی صاحبان چنین گفتمانی را اسم ببریم، باید از جناح دموکرات اسم برده شود. قبل از اینکه اساسا حضور دونالد ترامپ در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا برای اولینبار مطرح شود، باراک اوباما اعلام کرده بود که استفاده از فیسبوک را برای فرزندانش ممنوع کرده است. دختر نوجوان اوباما از یکرابطه نامشروع و مخفیانه باردار شد و ظاهرا این ارتباط از طریق فیسبوک برقرار شده بود. برای طبقهای که خانواده اوباما بهرغم سیاهپوست بودنشان به آن تعلق داشتند، چنین اتفاقی دون شأن محسوب میشد. سپس هیلاری کلینتون هم بهدلیل هک شدن محتوای ایمیلهایش، در انتخابات ریاستجمهوری ضربه سختی خورد. اما مشکل دموکراتها با شبکههای اجتماعی صرفا چنین چیزهایی نبود؛ چه اینکه توئیتر چندوقت پیش حتی روی یکی از توئیتهای دونالد ترامپ هم فیلتری گذاشت که احتمال دروغ بودن محتوای آن را به کاربران تذکر میداد. مشکل دموکراتها و فضای مجازی چیز دیگری است، چیزی که میتوان آن را در پرونده کمبریج آنالیتیکا و ماجرای دخالت فیسبوک در انتخابات ریاستجمهوری سال ۲۰۱۷ بهوضوح دید. در اینباره مستندی هم ساخته شده است به نام «هک بزرگ» و یک فیلم تلویزیونی با نام «برگزیت» هم به این مساله اشاره میکند. شبکههای اجتماعی میتوانند بنابر الگوریتمهای هوشمندی که برای آنها طراحی شده؛ از روی لایکها، کامنتها و حتی توقف شما برای مشاهده هر محتوایی در فضای مجازی، به این پی ببرند که چه سلیقهای دارید و چه چیزهایی ممکن است توجهتان را جلب کند. حالا این چه اشکالی دارد یا به گفتمانهای سیاسی چه ربطی پیدا میکند؟ یکسری از گروههای اجتماعی که افراد کمسواد، کمبهره ذهنی و اصطلاحا لمپنها هستند، معمولا گفتمان غیررسمی هرکشوری را تشکیل میدهند و بنا به عرفی که طی قرنها در جوامع مختلف بشری تکامل پیدا کرده، هیچکدام از بلندگوهای رسمی در اختیارشان نیست. اما فیسبوک میتواند مثلا با رصد گروههایی در فضای مجازی که حول ایده «کروی نبودن زمین و مسطح بودن آن» شکل گرفتهاند، تشخیص بدهد که چنین افرادی چه تعداد هستند، کجا هستند و با چه ایدههایی جذب میشوند. تنها با رصد چنین مواردی است که میشودیک بسیج بزرگ اجتماعی برای کمپینی ایجاد کرد که میخواهد کسی مثل دونالد ترامپ را به کاخ سفید برساند. در انگلستان هم برگزیت بههمین شیوه توانست در رفراندوم پیروز شود.
در نبود جایگزینی مناسب برای فردگرایی بیمهار لیبرالیسم، این فاشیسم بود که توانست بهعنوان یک ایده جمعگرا، از طریق بسیج کردن لمپنها، در بخشهای قابلتوجهی از جهان به پیروزی برسد. ابزار فاشیستها از میانمار تا آمریکا، شبکههای اجتماعی و بهخصوص فیسبوک بود. کسانی که بدون تعارف اگر جامعهای میخواهد پیشرفت کند و بسامان باشد، باید صدایشان را از رسمیت بیندازد، با این بسیج مرگبار صاحب صدا شدند. آنهایی که اعتقاد دارند زمین گرد نیست، اعتقاد دارند ویروسی به نام کرونا وجود خارجی ندارد و همهچیز یک بازی رسانهای است، اعتقاد رسمی به تبعیض نژادی دارند و چیزهایی از این دست؛ حالا اعتمادبهنفس پیدا کردهاند که حرف بزنند. این مسائل باعث شده که لیبرالهای سراسر جهان و بهطور خاص دموکراتهای آمریکا، منتقد اصلی و جدی فضای مجازی باشند. شاید گفته شود که بخش قابلتوجهی از جهان امروز، دیگر تاب آنچه را توسط آمریکاییها با عنوان «ملال سیاسی» خطاب میشود، ندارد؛ همان سیاست محتاطانه لیبرالیستی با اصول اخلاقی زورگویانهاش که مثلا همجنسبازی را هم توجیه میکند. منظور آمریکاییهای عموما جمهوریخواه از عبارت ملال سیاسی، تقریبا همان لیبرالیسم است. این انتقادات بیراه نیست؛ اما در نقطه مقابل دموکراتها هم انتقاداتی از لیبرتارینها یا همان جمهوریخواهان میکنند که آنها هم قابلتوجهند. به عبارتی این دو گروه، هرچند جایگزین مناسبی برای همدیگر نیستند، اما گاهی خوب از همدیگر انتقاد میکنند و خوب ضعفها و ایرادات همدیگر را بهرخ میکشند.
سرککشیدن از یک گسل بزرگ به محتویات جهان سرمایهداری
مستند «معضل اجتماعی» یکی از مهمترین آثاری است که طی سالهای اخیر درباره تاثیر منفی فضای مجازی ساخته شده است. جف اورلوفسکی که کارگردان این فیلم است، پیش از این هم به خاطر مستند «تعقیب یخی» تحسین شده بود و حالا هم فیلمی ساخته که اگرچه به دلیل کپسولشدن حجم عظیمی از اطلاعات و تحلیلها در آن، دیدنش انرژی ذهنی زیادی میگیرد، اما بعید است کسی این فیلم را ببیند و در نگاهش به فضای مجازی، تردیدهای جدی رخ ندهد. تعدادی از برنامهنویسان و کارمندان ارشد کمپانیهایی که صاحب اپهای مشهور مجازی هستند، در این مستند صحبت میکنند و درنهایت کار به جایی میرسد که حتی با یک دانش سیاسی اندک هم میشود فهمید که یکی از اهداف نهایی مستند، کوبیدن کسی است که در طول کار از او اسمی آورده نمیشود؛ یعنی دونالد ترامپ. اما با هوشیاری نسبت به نیت نهایی فیلم، میشود بابت نقدهایی که (حالا با هر انگیزهای) از طیف قرینه سیاسیاش میکند، ممنون بود و از آن بسیار آموخت. فاشیسمی که فیلم هشدار میدهد با ادامه این روند، یعنی مهار نشدن فضای مجازی، میتواند در تمام دنیا گسترده شود، چیزی است که به هرحال حقیقت دارد. شاید ما جایگزینی که این منتقدان بهدنبال آن هستند را هم نپذیریم؛ ملال سیاسی و نسبیتانگاری محض و تنهایی انسان. درعینحال این فاشیسم هم هولناک است. بیرحمانه نیست بلکه حتی کاملا منطقی هم هست اگر بگوییم کسانی که فکر میکنند زمین گرد نیست، بهتر است حرفهایشان را پهلوی خودشان نگه دارند و امکان تاثیرگذاری جدی روی رویدادهای اجتماعی را نداشته باشند. فضای مجازی اتفاقا از طریق بهادادن به همین نوع افراد است که چراغش روشن مانده و رونق دارد؛ وگرنه افراد نخبهتر، بهطور سنتی در روزنامهها، مجلات، تلویزیونها، کرسیهای دانشگاه و انواع رسانههای رسمی و نیمهرسمی دیگر تریبونی برای سخن گفتن داشتند.
بخشی از کسانی که فقط فضای مجازی میتواند به آنها امکان سخنرانی یا مقالهنویسی را بدهد، همانهایی هستند که میگویند زمین صاف است یا ناگهان بهطور کل منکر وجود ویروسی به نام کرونا میشوند. این خطرناک است. فرض کنید الگوریتمهای هوشمندی که حتی میدانند یک عکس خشن را باید سانسور کرد، اخبار احمقانه و افکار لمپنیستی و سطح پایین را هم فیلتر میکردند. این کار به راحتی از آنها بر میآید. آنگاه چقدر این فضا محترمانهتر میشد. اما آنها چنین نمیکنند چون منافعشان اجازه نمیدهد. مستند «معضل اجتماعی» که توسط کمپانی دموکرات نتفلیکس در سراسر جهان منتشر شده، اتفاقا به این مساله هم میپردازد. این مستند را باید با دقت دید و جملههای کلیدی و تعیینکنندهای که در آن است را با وسواس به خاطر سپرد. توجه کنیم این مستند توسط همان کمپانی غولآسایی توزیع میشود که بزرگترین مبلغ همجنسبازی و اولین مبلغ پدوفیلیا یا رابطه جنسی با کودکان در سینماست. یعنی اینبار یک عده افراد مذهبی و سنتی نیستند که با لحنی بیپروا استدلال میکنند، باید فضای مجازی را به کل تعطیل کرد. البته اینکه نتفلیکس و بهطور کل دموکراتها و بهطور کلیتر لیبرالها، چه جایگزینی برای این لمپنیسم دارند، بحث جدایی است؛ اما ما فعلا میتوانیم از داخل این گسلی که بین دو طیف لیبرال و لیبرتارین به وجود آمده، محتویات جهان سرمایهداری را ببینیم.
اورلوفسکی، جشنواره ساندنس و کمپانی نتفلیکس
جف اورلوفسکی یک مستندساز آمریکایی است که پیش از این، در دوران دانشجوییاش که مصادف با حوادث 11 سپتامبر 2001 میلادی بود، بهعنوان روزنامهنگار در نشریه دانشجویی«تماشاگر» فعالیتهایی کرده بود و آن فعالیتها کموبیش به چشم آمدند. او سپس در 2006 میلادی اولین مستندش را تهیه و کارگردانی کرد که نامش «جغرافیا: از وب گرفته تا جنگلها» بود. اورلوفسکی پس از آن، از بین دو دغدغهای که در این فیلم مطرح شدند، یعنی فضای وب و محیطزیست، بیشتر سراغ موضوع دوم رفت تا اینکه فیلم اخیر او در سال 2020 هم بهرغم اینکه همچنان با مساله محیطزیست ارتباط داشت، بیشتر درباره فضای وب بود. او پس از اولین فیلمش در سال 2007، مستند «پرونده عجیب سلمان عبدالحق» را ساخت که درباره شکنجههای سازمان سیا و فرار طراحان آن از مسئولیت قانونی بود. فیلمی به ظاهر ضد اعمال غیرانسانی و بهوضوح ضد جمهوریخواهان. اتفاقا سال 2019 یک فیلم داستانی هم در اینباره به نام «گزارش»، به کارگردانی اسکات برنس و با بازی آدام درایور نمایش داده شد که نشان میداد چنین سوژهای کاملا مناسب ذائقه دموکراتها در سالهای منتهی به انتخابات ریاستجمهوری آمریکاست. بالاخره در سال 2012 نوبت به اولین مهم اورلوفسکی رسید؛ «تعقیب یخی»، فیلمی که در سرزمین ایسلند، فرسایش شدید و ناپدید شدن یخچالهای عظیم باستانی را به تصویر میکشد. مستند «بچه بد» در 2013، اثر کوچک و کماهمیت او بود که پس از آن ساخته شد و دومین فیلم مهم اورلوفسکی با نام «تعقیب مرجان» در 2017 به نمایش درآمد. این فیلم درمورد تیمی از غواصان، دانشمندان و عکاسان سراسر جهان است که ناپدید شدن صخرههای مرجانی را مستند میکنند.
اورلوفسکی تا پیش از «معضل اجتماعی» بیشتر بهخاطر کارگردانی و تهیهکنندگی دو مستند «تعقیب یخی» و «تعقیب مرجان» که هر دو برنده جایزه امی هم شدند، شناخته شده بود. او برای تعقیب مرجان موفق به دریافت جایزه فیلم منتخب مخاطبان در جشنواره فیلم ساندنس 2017 هم شد. بالاخره در جشنواره ساندنس 2019 نوبت به مستند «معضل اجتماعی» و پس از آن قرارداد مجددی بین اورلووسکی با کمپانی نتفلیکس رسید. دیویس کومب و ویکی کورتیس، همکاران جف اورلووسکی در نگارش فیلمنامه این مستند بودند ولی این دونفر هیچیک نام و سابقهای آشنا در سینمای مستند یا داستانی ندارند؛ اما اورلوفسکی را خیلیها میشناختند.
شاید همه متوجه شده باشند که بین کمپانی نتفلیکس و جشنواره فیلم ساندنس که بزرگترین جشنواره فیلمهای مستقل در آمریکا محسوب میشود، رابطهای قوی وجود دارد. از فیلم «پلتفرم» که در اوج دوران خانهنشینی کرونا از یکسو و نارضایتیهای عمده جهانی علیه نظام سرمایهداری از سوی دیگر، در مناسبترین زمان از نتفلیکس پخش شد و تاثیر زیادی روی مخاطبانش در سراسر جهان گذاشت تا فیلم فرانسوی «نانازها» که اخیرا از نتفلیکس منتشر شد و بهدلیل سوءاستفاده جنسی از کودکان حاشیههای فراوانی را بهخصوص برای خود نتفلیکس ایجاد کرد، میشود آثار سینمایی مختلفی را پیدا کرد که نتفلیکس آنها را از جشنواره ساندنس بازاریابی کرده است. فیلم «تعقیب مرجان» که اثر مهم جف اورلوفسکی قبل از این بود هم توسط نتفلیکس در ساندنس خریداری شد و دو سال بعد، این کمپانی از همان جشنواره مستند دیگری را خریداری کرد که پدر معنوی «معضل اجتماعی» بهحساب میآید؛ یعنی «هک بزرگ». پس از حضور هک بزرگ در جشنواره ساندنس 2019، در ژانویه 2020 میلادی، معضل اجتماعی در همین جشنواره به نمایش درآمد. غالبا به تقابل مراسم اسکار با سیاستهای دونالد ترامپ توجه زیادی میشود؛ اما اگر خوب دقت کنیم، ساندنس هم در این زمینه بسیار فعال است. خیلی از آثاری که در جشنواره ساندنس به نمایش درمیآیند، از شعار زیبای این روزها یعنی مقابله با نظام سرمایهداری بهرهبرداری میکنند و این درحالی است که با نگاهی دقیقتر مشخص است تقریبا تمام آنها درونمایههای لیبرالیستی و متمایل یا موافق با منافع جناح دموکرات آمریکا را دارند. جف اورلوفسکی از مستندسازان محبوب ساندنس و کمپانی نتفلیکس است.
ساختار فیلم
معضل اجتماعی مستندی حدودا 1.5 ساعته به کارگردانی جف اورلوفسکی (Jeff Orlowski) است که در آن اطلاعات هشداردهنده و تحلیلهای افشاگرانهای راجعبه چیستی تجارت شبکههای اجتماعی و البته تاثیرات ویرانگر آنها ارائه میشود. محتوای کلی کار این هشدار آخرالزمانی است که جادوگران فناوری، شکل جدیدی از سرمایهداری را طراحی کردهاند و اکنون بشریت منبعی برای تغذیه ماشینها شده است. هوش مصنوعی قدرتمند و پنهانی که وظیفه ربودن توجه ما را بر عهده دارد، عامل از بین رفتن هنجارهای اجتماعی، بهخطر افتادن حقیقت و دموکراسی و قرارگرفتن تمدن در مسیری برنامهریزیشده بهسوی خودباختگی است. بخشهایی از این مستند بهصورت داستانی و کاملا به سبک فیلمهای خانوادگی آمریکا کارگردانی شده است. در این بخشها رزومرگیهای یک خانواده روایت میشود که پدر آن سیاهپوست و مادر آن سفیدپوست است؛ بههمراه یک پسر و دختر بسیار جوان که پسر سفیدپوستی موطلایی و دختر سفیدپوستی شبیه به مردم خاورمیانه است و دختری کوچکتر هم در خانواده هست که ظاهری شرقیتر و شبیه به زردپوستها دارد. ظاهرا این خانواده رنگین، قرار بوده نمادی از جامعه آمریکایی یا بهطور کلیتر جامعه جهانی باشد. تاثیرات فضای مجازی روی افراد این خانواده، بهعنوان توضیح و شاهد مثالی برای گفتوگوهای فیلم آمدهاند.اما بخش اصلیتر فیلم از صحبتهایی تشکیل شده که کارشناسان فناوری اطلاعات درباره شبکههای مجازی میکنند. آنها تقریبا اکثرشان در کمپانیهای بزرگی که آپهای مجازی را طراحی و عرضه کردهاند، مشغول به کار بودهاند یا هستند.تریستان هریس، آزا راسکین، جاستین روزنشتاین، شوشانا زوبوف، جارون لانیر، تیم کندال، راشیدا ریچاردسون، رنی دی رستا، آنا لمبکه، راجر مک نامی و گیومکسلوت، این افراد هستند. مخاطب میتواند با جستوجوی هرکدام از این نامها به سابقه آنها و مجموعه تئوریهایی که تابهحال ارائه کردهاند دسترسی پیدا کند. تریستان هریس که بهعنوان وجدان سیلیکونولی در آمریکا مشهور است، پررنگترین چهره این مستند بهحساب میآید. (سیلیکونولی، بهمعنی دره سیلیکون، نام رایج و غیررسمی منطقهای است که در حدود ۷۰ کیلومتری جنوب شرقی سانفرانسیسکو در ایالاتمتحده آمریکا قرار دارد. شهرت این منطقه بهدلیل قرار داشتن بسیاری از شرکتهای مطرح انفورماتیک جهان در آن است.) او که خودش مخترع جیمیلچت بود، در سال ٢٠١٣ ناگهان متوجه تاثیرات اعتیادآور و سوء این فناوریها شد و آن را در چند صفحه نوشت و به تعداد زیادی از همکارانش ایمیل کرد. اینها باعث انقلابی روحی بین افراد کارمند در این کمپانی شد. از آن پس او درکنار جارون لانیر که کتاب مشهوری در زمینه «فلسفه کامپیوتر» منتشر کرده و خودش هم در فیلم معضل اجتماعی حضور دارد، بهعنوان آغازگران انقلابی گفتمانی ضد شبکههای مجازی شناخته میشوند، به ماجرای ایمیل بیدارگرانه تریستان هریس هم در این فیلم اشارهای میشود.
یک نکته جالب که از رهگذر توجه به این مستند میشود متوجه آن شد، وجود شاخهای از دانش نظری به نام فلسفه کامپیوتر است. بهنظر میرسد این باید یک نوع علم روانشناختی یا جامعهشناختی باشد، اما اولا بیشتر به جامعهشناسی نزدیک است و ثانیا نگاهی فلسفی به موضوع دارد؛ چه اینکه در انتها حکم هم صادر میکند و برخلاف شیوه متداول علوم مادی، موضع بیطرفانه و صرفا بررسیکنندهاش را ترک میکند. فلسفه کامپیوتر را نباید با فلسفه هوش مصنوعی اشتباه گرفت. فلسفه هوش مصنوعی به سوالاتی از این دست پاسخ میدهد که «آیا یک ماشین هم میتواند به همان معنایی که انسان میتواند ذهن، حالات ذهنی و شعور داشته باشد، احساس کند که اوضاع چگونه است؟ آیا پیشرفت هوش ماشینی، نهایتا میتواند به آگاهی ماشینها منجر شود و...»فلسفه کامپیوتر تقریبا زیرشاخهای از فلسفه فناوری است که اولینبار در اواخر قرن نوزدهم اصطلاح آن توسط ارنست کاپ، فیلسوف و جغرافیدان آلمانی باب شد و پنج فیلسوف برجسته قرن بیستم که مستقیما به تأثیرات فناوری مدرن بر بشریت پرداختند؛ یعنی جان دیویی، مارتین هایدگر، هربرت مارکوزه، گونتر اندرس و هانا آرنت، از گسترشدهندگان اصلی آن بودند. جارون لانیر که در این فیلم هم حضور دارد، از چهرههای مطرح در چنین دانشی است و هم او که وجدان سیلیکونولی لقب گرفته، تقریبا در همین وادی حرکت میکند. ظاهرا نگاه فلسفی به موضوع فناوری برخلاف معمول این بار از جانب فلاسفه آغاز نشده و خود اهالی تکنولوژی در این زمینه پیشقدم شدند. به هرحال، فیلم غیر از آنچه کارشناسان میگویند، میانپردههایی هم دارد که جملاتی مهم و طلایی را در فصلهای مختلف گفتوگوها به مخاطب نشان میدهد. مثلا با الهام از خرد شوم سوفوکل، این جمله در یکی از میانپردهها درج میشود که «هیچ چیز بزرگی بدون نفرین وارد زندگی انسانها نمیشود.» و یک جای فیلم گفته میشود: «وقتی برای کالایی پولی نمیپردازید (مثل استفاده از شبکههای اجتماعی) در حقیقت محصولی (که فروخته میشود) خود شما هستید» و جای دیگر این جمله نوشته میشود که «تنها در دو تجارت از عبارت «کاربر» برای مشتریها استفاده میشود؛ تجارت مواد مخدر و شبکههای اجتماعی.»
فیلم چندجا از عبارات بسیار پرطرفدار امروز هم برای ایجاد مقبولیت بین مخاطبان استفاده میکند. مثلا جملاتی علیه سرمایهداری بیان میشوند و این فناوریها و شیوه مسخ بشر توسط آنها، بهعنوان ابزار سرمایهداری مطرح شدهاند. یا اینکه شیوه هشدار دادن فیلم درباره فروپاشی بشر در صورت ادامه روندی که استفاده از فضای مجازی دارد، دقیقا شبیه به شیوه مستندهایی است که درباره محیط زیست چنین هشدارهایی میدادند. اواخر فیلم این عبارت هم استفاده میشود و حتی نابودی محیط زیست به فضای مجازی ربط پیدا میکند. واضح است که لیبرالیسم، مفهومی نیست که بتواند بین خودش و سرمایهداری دوگانگی ایجاد کند، اما در این راه مشغول تلاش است؛ چراکه جهان امروز بهشدت از این واژه و مفهوم آن تنفر دارد. به هرحال، گذشته از هدف نهایی برای ساخت و توزیع این فیلم مستند، ارتباطی که بین نظام سرمایهداری و فضای مجازی وجود دارد و به آن اشاره میشود، چیزی است که حقیقت دارد. فیلم ریتم تندی دارد و از آن دسته کارهایی نیست که بشود با لم دادن جلوی تلویزیون تماشایش کرد؛ بلکه باید به صفحه نمایش میخکوب شد. تا بهحال چندین مستند درباره جنبههای مختلفی از تاثیرات منفی فضای مجازی بر روی زندگی انسانها ساخته شدهاند، اما هیچکدام اینقدر کلی به موضوع نگاه نمیکردند. در این فیلم روی ذات مساله بحث میشود و از این جهت است که خود مستند هم مثل کارشناسان حاضر در آن، رنگوبوی فلسفه کامپیوتر پیدا میکند.
نمونههای مشابه مستند «معضل اجتماعی»
هک بزرگ/ کریم عامر و جیحان نجیم 2019
در مـــارس ۲۰۱۸، نیویورکتایمز و آبزرور گزارش دادند که شرکت کمبریج آنالیتیکا بدون اجــازه، از اطــلاعـــات شخصی آنلایــنــی کــه برای اهداف آکادمیک جمعآوری شده بوده، در کارزارهای سیاسیاش استفاده کرده است. این موضوع نخستینبار توسط کریستوفر وایلی، یکی از کارکنان پیشین این شرکت مطرح شد. بر این اساس اطلاعات شخصی بیش از ۸۷میلیون کاربر فیسبوک به شیوهای نامناسب در اختیار شرکت مشاوره سیاسی کمبریج آنالیتیکا قرار گرفته است. استراتژیستها و مدیران تبلیغاتی کسانی که دریافتکننده این اطلاعات بودند، توسط آنها توانستند بفهمند که مخاطبان خاموش جامعه چه چیزهایی را دوست دارند، سرخوردگیها و حسرتهایشان چیست و در پس آن چهره کلیشهای که جامعه بهزور از آنها ساخته، چه حرفهای ناگفتهای وجود دارد، هرکس چه مطالبی را بیشتر نگاه کرده، چه مطالبی را بیشتر پسندیده و چه چیزهایی را دنبال کرده است و این کار خودش به خویشناسی مخاطبان کمک فراوانی کرد. در فیلم برگزیت هم به استفاده شدن چنین اطلاعاتی ازسوی راستهای افراطی اشاره میشود. در قسمتی از این فیلم مدیر کمپین برگزیت، وقتی از خانه یکی از سفیدهای فقیر و سرخورده و افراطی بیرون میآید، وسط خیابان گوشش را نزدیک زمین روی در فاضلاب میگذارد و میگوید: «صدا، باید صدا را شنید.» او میخواهد صدای محذوفان و بیصدایان جامعه را بشنود و آنها را اهرمی علیه جماعت نخبه و صاحبمنصب کشور کند. در آمریکا هم فیلم مستندی ساخته شده که بههمین استفاده از اطلاعات کاربران توسط فضای مجازی اشاره میکند و درمورد کمپین ترامپ است. مستند سینمایی «هک بزرگ» به تهیهکنندگی و کارگردانی کریم عامر و جیحان نجیم در 113دقیقه، اولینبار اوایل سال 2019 میلادی در جشنواره ساندنس رونمایی شد و مدتی پس از رونمایی این فیلم، شبکه نتفلیکس برای پخش عمومی آن انتخاب شد. این مستند بر افشای اقدامات کمبریج آنالیتیکا در انتخابات ایالاتمتحده و مبارزات انتخاباتی برگزیت در سال 2016 تمرکز دارد. مستند هک بزرگ چیز چندان بیشتری از آنچه در گزارشهای نیویورکتایمز و آبزرور آمده بود بهما نمیگوید، اما این هم تلاشی است برای رساندن این خبر به گوش کسانی که گزارشها را نخواندهاند و با تصویر، ارتباط بیشتری برقرار میکنند. اما این مستند اگرچه مساله مهمی را طرح کرده، خیلی از جزئیات آن را خوب جا نمیاندازد و به بعضی سوالات پاسخ کاملی نمیدهد. از یکطرف در مستند، معلوم نیست تاثیرگذاری بهکارگیری این دادهها روی موفقیت کمپینهای راست افراطی چقدر باشد و از طرف دیگر مشخص نیست دانستن این مطالب، یعنی پژوهش مخفیانه راستهای افراطی روی رفتارهای کاربران مجازی چقدر بتواند روی ذهن مخاطبان تاثیر منفی بگذارد. بههرحال چکیده و خلاصه اتهامی که بهواسطه استفاده از اطلاعات متوجه ترامپ است، همین جمله خواهد بود که آنها بهحرفهای شنیدهنشده (یا بهتعبیر مدافعانش؛ بیمهریدیده) اجتماع توجه کردهاند و معلوم نیست این چقدر در نظر مخاطبان بد بهنظر برسد. احتمالا تنها چیزی که مخاطبان را آزار بدهد، این باشد که بدانند هر لایک، کامنت یا هربار تماشا و مطالعه مطلبی از آنها در فضای مجازی ممکن است جزء آمارها بهحساب بیاید و این آنها را روی کاربریشان در این فضاها حساس کند. مستند معضل اجتماعی که بعد از هک بزرگ ساخته شد، اتفاقا بیشتر روی این مسائل تمرکز کرد و توانست اهداف سیاسیاش را تا حدود خیلی زیادی مخفی نگه دارد.
برگزیت/ توبی هینز 2019
توبی هینز یک کارگردان قصهگوی تلویزیونی است که سریال «شرلوک هلمز» و قسمتهای مهمی از سریال «آینه سیاه» مثل «یواساس. کالیستر» که جلوههای ویژه آن هم بسیار پرخرج بود، ازجمله کارهای شاخص او در تلویزیون هستند. «برگزیت» یک فیلم تلویزیونی به کارگردانی هینز است که در مدیوم و با کیفیت سینمایی تولید شده است. در این فیلم نقش اصلی را بندیکت کامبریج برعهده دارد که جزء مشهورترین هنرپیشههای انگلیسی است.
در فیلم تلویزیونی برگزیت که به ماجرای خروج انگلستان از اتحادیه اروپا طی یک فرآیند رایگیری در سال ۲۰۱۶ میپردازد، هینز پس از سریال آینه سیاه، بار دیگر سراغ موضوع تکنولوژی و تاثیر آن بر زندگی انسانهای مدرن رفته و دومینیک کامینگز، مدیر کمپین رسمی گروه حمایتکننده از برگزیت، در محوریت ماجرا قرار گرفته است. اما دومینیک کامینگز کیست؟
بهترین توصیف برای شخصیتی مثل کامینگز چنانکه برای مخاطبان ایرانی قابل درک و آشنا باشد این است که او را یک انگلیسی تمامعیار بدانیم. او شبیه مشاوران دربار ملکه و سفرای کبیر بریتانیا در ممالک مستعمره یا کشورهای تحت نفوذ و غارت انگلستان است که منتها حالا شکلی نو و بهاصطلاح «اسپورت» پیدا کرده است؛ همانقدر مرموز و پیچیده و البته بیرحم و همانقدر در لحظه مقتضی شکننده. او همان توصیفی است که اگر از غالب ایرانیها راجعبه سیاست انگلیسی پرسیده شود، ارائه خواهند داد. بازیگری که برای ایفای نقش او انتخاب شده، یعنی بندیکت کامبریج، با چشمهای عجیب و غیرصمیمیاش که لااقل برای مخاطبان شرقی و مثلا ایرانیها دافعه بالایی دارد، کسی است که حضورش میتواند از لحاظ بصری آنچه را درون کامینگز وجود دارد به سطح بیاورد و عینی کند. دومینیک کامینگز مرد شماره یک برگزیت و رهبر کمپینی است که برای خروج انگلستان از اتحادیه اروپا به راه افتاد و درنهایت رفراندوم سال ۲۰۱۶ را با آرای ضعیف و شکنندهای برنده شد. کامینگز و همکارانش در این کمپین با استفاده از دیگرهراسی و اسلامهراسی عنوان میکردند اگر در اتحادیه اروپا بمانند و ترکیه هم به این اتحادیه بپیوندد، کشورشان با سیل مهاجران ترکتبار به انگلیس مواجه خواهد شد. بهعبارتی کامینگز را میشود مغز متفکر فاشیسم در انگلستان امروز دانست.
کامینگز در اوایل فیلم، وقتی از پنجره محل مدیریت کمپین به بیرون نگاه میکند، میگوید پدرش در دکل نفت کار میکرد. میلیونها سال موجوداتی با نالهها و زجر فراوان زیر زمین تبدیل به نفت شده بودند و پدر او تنها کاری که باید میکرد، پیدا کردن نقطه و شکافتن زمین بود. دومینیک میگفت حالا او هم باید همین کار را کند؛ یعنی نالههای محذوفی که سالهای سال انباشت شده را بشنود و مطالبات را تحریک کند. مخالفت با مهاجران، مخالفت با جهانیشدن و دغدغههای مختلفی از این دست، چیزهایی بودند که او کشف کرد تا تحریکشان کند. او در بین لمپنهای جامعه، کسانی که هیچجا محلی از اعراب نداشتند، این صداها را شنید و به صاحبانشان اعتمادبهنفس داد تا بسیج شوند و برگزیت را پیروز کنند. اما وقتی این شعلهها تنوره گرفت، چنان دامنهای پیدا کرد که از کنترل خارج بود. این را کریگ الیور، مدیر کمپین رقیب برگزیت هم به کامینگز میگوید. شناسایی این آواهای خفته، با جاسوسی کمپین برگزیت توسط فیسبوک محقق شد. برای روانسنجی جامعه و بیدار کردن امیال طیفهای خفته و ساکت آن، از الگوریتمهای فیسبوک استفاده شد.
آینه سیاه؛ اپیزود نوبت والدو/ برایان هیگینز 2013
اگر بخواهیم دنبال یکی از شگــفـتانگیزتــریـن پیشبینیهای هنر سینما نسبتبه وقــایــع کــلان سیاسی- اجتـماعــی دنیا بگردیم، بهطور قطع اپیزود «نوبت والدو» در سریال تلویزیونی «آینه ســـیــاه» میتواند در این جایــگاه قرار بگیرد. «آینه سیاه» یکی از آنتولوژیهای محبوب سالهای اخیر است که بهطور همزمان توجه نخبگان و مخاطبان عام را جلب کرده است. آنتولوژی به آن دسته از برنامههای رادیویی یا تلویزیونی گفته میشود که در هر فصل یا قسمت، از داستان و بازیگران متفاوتی استفاده میکنند. یعنی حادثههایی مستقل که مضمون یا موضوع یکسانی دارند. اما ژانر «آینه سیاه» هم تا حدود زیادی گویای خیلی از توصیفات درباره اوست.
دستوپیا یا پادآرمانشهر که ژانر این مجموعه است، جامعهای خیالی در داستانهای علمی- تخیلی را روایت میکند که در آن ویژگیهای منفی، بر زیست بشر برتری و چیرگی کامل دارند. یک نوع آیندههراسی هشدارگونه در این نوع آثار وجود دارد. مجموعه آینه سیاه که کار ساخت آن از سال 2011 شروع شد، تا سال ۲۰۱۶ تحت مالکیت شبکه 4 انگلستان قرار داشت، اما از آن تاریخ به بعد نتفلیکس این مجموعه را خریداری کرد و به ساخت آن ادامه داد. قسمتی از سریال آینه سیاه که در اینجا به پیشبینی حیرتانگیز وقایع آینده اشاره میشود، وقتی ساخته شد که این مجموعه هنوز تحت مالکیت کسی درنیامده بود. چارلی بروکر که خالق اصلی این مجموعه است، «نوبت والدو» را با الهام از یک برنامه کمدی تلویزیونی که خودش ساخته بود، نوشت. داستان نوبت والدو راجعبه شخصی به نام جیمیسالتر (دانیل ریگبی) است؛ یک کمدین شکستخورده که در زمان شلوغی تبلیغات انتخاباتی برای انتخاب نماینده مجلس، از طرف دوستش به یک برنامه دعوت میشود تا جای کاراکتری کارتونی بهنام والدو صحبت کند. والدو یک خرس انیمیشنی مبتذل و آبی است که به بهانه فیلمبرداری برای یک برنامه تلویزیونی کودکانه، با چهرههای عمومی مصاحبه میکند. شوخیهای گستاخانه و پر از توهین والدو با سیاستمداران باعث شهرت و محبوبیت او در بین مردم میشود و صاحب کانال تلویزیونی را به این فکر میاندازد تا خود شخصیت والدو را بهعنوان نماینده رسمی مردم وارد مجلس کند. این درحالی است که هنوز خود جیمی بر سر دوراهی و انتخابی سخت برای آینده قرار گرفته است. جیمی تمایلی به ادامه کار والدو ندارد، اما این کار را بعد از اینکه جک تهدیدش کرد بهجای او در نقش والدو بازی خواهد کرد، این کار را میکند. پس از آن، جک و جیمی با مامور آمریکایی جف کارتر (دیوید اجالا) ملاقات میکنند و او درمورد مزیتهای یک شخصیت کارتونی نسبتبه یک انسان در انتشار پیامهای سیاسی صحبت میکند. این اپیزود در روزگاری ساخته شد که ایالاتمتحده یک سیاهپوست را بهعنوان رئیسجمهورش انتخاب کرده بود؛ اتفاقی که یک ساختارشکنی غافلگیرکننده به چشم میآمد و البته سالها بود که انتخاب رونالد ریگان که یک هنرپیشه فیلمهای عامهپسند آمریکایی بود، بهعنوان رئیسجمهور این کشور، در جاهای مختلف دنیا تمسخر میشد. جهان بهواقع تصور میکرد از این مرحله فرسنگها گذشته است؛ اما در 2017 میلادی کسی که به داخل کاخ سفید راه یافت، معادلی برای والدو بود؛ یعنی دونالد ترامپ. مدتی بعد و در سال 2019، در اوکراین هم ولادیمر زلنسکی، کمدین معروف این کشور توانست با استفاده از محبوبیتش، گوی رقابت را از سایر سیاسیون بدزدد و اتفاقی را رقم بزند که چند سال قبل سازندگان سریال آینه سیاه در اپیزود «نوبت والدو» آن را پیشبینی کرده بودند. زلنسکی حتی توانست بر پترو پروشنکو، رئیسجمهور پیشین اوکراین با بهدست آوردن ۷۰ درصد آرا پیروز شود. این یک پیروزی قطعی برای لمپنیسم و بهعلاوه، پیروزی برساختههای مجازی بر حقیقت بود.
* نویسنده: میلاد جلیلزاده، روزنامهنگار