سهیل بیرقی کارگردان جوانی است که اولین فیلم او این روزها اکران عمومی شده و توانسته با یک فیلمنامه شسته و رفته و فضایی مینیمالیستی (کمینه و خلاصه) یک داستان در دو ژانر «گانگستری» و «نئونوآر» را روایت کند. با اینکه این اولین فیلم بلند داستانی این کارگردان است، ولی سادگی و در عین حال گذار از کلیشههای فیلمهای تجاری را به خوبی انجام میدهد؛ تنها، اطلاعاتی که در روایت فیلم به تماشاگر داده میشود آنقدر ناچیز و جزئی است که گویی میخواهد بیننده دچار سراب آگاهی باشد و هیچگاه سیراب نشود. این کار به طرزی افراطی در فیلم «من» صورت میگیرد. فیلمنامه تنها از عنصر«غافلگیری» بهره برده و از عنصر اساسی درام، یعنی «ایجاد تعلیق» تهی است. چهار کلید مهم درک فیلم این گونه است؛ نام فیلم، «من» است و از همین قدم اول متوجه میشوید که با یک درام روانشناسانه مواجه هستید. در وهله بعدی، جملهای در فیلم مدام تکرار میشود: «همه پلیس هستند»، «موسیقی» نقش راوی درونیات «شخصیت» را بازی میکند؛ و در آخر، قهرمان عاصی زن که نقش آن را لیلا حاتمی بازی میکند. بازیگری که بیشتر با شخصیتهای معصوم و شکننده شناخته میشود. بنابراین، کارگردان یکی از نکات حساس هنر، یعنی «آشناییزدایی» را با دقت پیگیری میکند. انتخاب لیلا حاتمی، بهنوش بختیاری و مانی حقیقی در نقشهایی متضاد و حتی، لو دادن انتهای داستان در ابتدای فیلم، بر همین مدار «آشناییزدایی» صورت میگیرد. تنها نام «آذر» از کاراکترهای اصلی فیلم در ذهن میماند و بقیه در حد تیپ و با نامهایی مانند: «جوگندمی جذاب» خوانده میشوند. آذر، زنی قدرتطلب و به دنبال برتری در یک جامعه مردسالار است. شاید در ابتدا او را باور نکنید و نتوانید با او همذاتپنداری کنید، ولی جزئیاتی مانند «سرخوردگی»، «انزوا»، «عقده موسیقیدان شدن» و «هوش سرشار» از او یک قهرمان دراماتیک متمایز میسازد. درام بیرقی یک چیز کم دارد و آن نبود یک شخصیت مکمل (محرم راز) است. شخصیتی که در ساختار درام میتواند نقش یاریرسان و در عین حال افشاکننده درونیات قهرمان را ایفا کند. با این تفاسیر گفتوگوی ما با سهیل بیرقی در حاشیه نشست باشگاه فیلم تهران (فرهنگسرای ارسباران) را در زیر میخوانید.
ساخت فیلم «من» چگونه بود؟
من سعی کردم در این قصه کارگردان را حذف کنم. تا حد ممکن از خودنمایی دور باشم و از نشان دادن کارگردان دوری کنم. تا میتوانستم از گرفتن نماهای عجیب و غریب پرهیز کردم. همه بار فیلم بر دوش خود فیلم است که شاید بتوان این کار را متواضعانه نامید. یک مساله مهم است و آن نگاه اجرایی به سینماست. اهل نقد و نظر روی کاغذ نیستم. باید فیلم بهگونهای باشد که غیرتخصصیترین مخاطبان نیز این فیلم را باور کنند. من در شهرستانهای دور با مردم فیلم را دیدم و بازخورد بسیار خوبی گرفتم. سعی کردم به تماشاگر بقبولانم که دروغ از راست قشنگتر روایت میشود. اینکه گرفتن پاسپورت را با یک سرعت بسیار بالای نشدنی نشان دادیم اما تماشاگر آن را باور میکند، نشان میدهد که در روایت موفق بودهایم. من کل داستان را بهانهای قرار دادم برای عمق دادن به آذر، شخصیت اصلی فیلم، تا بتوانم چیزی را که میخواهم به خوبی روایت کنم.
شما تحت تاثیر کاراکتر آذر نیستید و سعی میکنید از آن فاصله بگیرید؛ چگونه این کار را کردید؟
من از شخصیت آذر بسیار بدم میآید و سعی کردم از او فاصله بگیرم. من لحظه به لحظه در پروسه نوشتن و اجرا از کاراکتر اصلی دوری جستم. بقیه کاراکترها ملموستر هستند، حتی ملیحه که نگاه مذهبی دارد. ماجرای بازی خانم حاتمی را هم این گونه بگویم که ایشان در مرزی از بازی حرکت میکنند که شما رفتارهای «واقعی» و رفتارهای «نقش» او را متوجه نمیشوید. در واقع، کشف اینکه بازیگر اصلی ما در کجا بازی میکند و در کجا خودش است، بسیار مشکل است.
شخصیت مانی حقیقی در فیلم بسیار مجهول است؛ چرا؟
مانی حقیقی در فیلم اسم ندارد و تنها یک صفت دارد: «جذاب جوگندمی». میخواستم که بهشدت مشکوک باشد و این را در جامعه خودمان به وفور میبینیم. در دیالوگهایی که بین آذر و جوگندمی رد و بدل میشود شما متوجه میشوید که مدتهای زیادی است با یکدیگر کار میکنند و در حال حاضر مورد اتهام قرار گرفتهاند. من یک «BACKGROUND STORY» (پیشینه داستان) در ذهنم داشتم که سعی کردم در شخصیت پیاده کنم؛ ولی قبول دارم کمی گنگ شده است. اما خیلی واضح است که شخصیتهای مانی حقیقی و آن صدای ضبطشدهای که در جعبه پیتزا برای آذر گذاشته میشود بهشدت با یکدیگر متضاد هستند. اینها در در واقع دو مخبر هستند و احتیاجی نبود ما بیشتر وارد جزئیات این دو شخصیت بشویم. آذر با خودش هم لج کرده و میخواهد خود را نابود کند.
میخواهم به بحث ژانر بپردازیم؛ در واقع در دو ژانر «نئو نوآر» و «پلیسی-معمایی» دو شخصیت مهم به نام «فم فاتال» (زن اغواگر) و «محرم راز» حضور دارند. شخصیتها در جستوجوی حقیقت یا پرده برداشتن از یک جنایت در فیلم حرکت میکنند تا در انتها این راز برای مخاطب هم افشا شود. یعنی تماشاگر با شخصیت اصلی فیلم در یک اندازه اطلاعات دریافت میکند. اما در فیلم شما در همان ابتدا رازها گشوده شد، معما حل شد و ما شاهدیم که قهرمان سقوط میکند. چگونه این فضای متفاوت را در فیلمنامه ایجاد کردید؟
من در اول فیلم به صورت خودخواسته سعی کردم اطلاعات اصلی را بدهم و معما را حل کنم. انگار فیلم بعد از تمام شدن، تازه شروع شده است. در همان اول فیلم گفته میشود که «ما تو را خواهیم گرفت». سعی کردم که مسیر نابودی این زن (آذر- کاراکتر محوری) را روایت کنم. در واقع، جادهای که خود شخصیت طی میکند تا خود را نابود کند دستمایه اصلی فیلمنامه است. در وجود همه ما یک بخش خودآزار وجود دارد. تمام انگیزه این زن همین است که علیه خودش عمل کند و نمیخواهد معمولی باشد. ما با او همراه میشویم تا سقوط او را ببینیم. اتفاقا چون او نمیخواهد معمولی باشد در حضور پلیس کارهای خلاف را انجام میدهد و از بین میرود. قواعد جنگ را آذر تعیین میکند. او خود شروع میکند و خود تمام میکند ولی میبازد. در آخر هم میگوید که باخته است. واقعا به صورت خیلی حسی به این شکل از فیلمنامه رسیدم. من همیشه در ناخودآگاهم با کلیشه میجنگم. اتفاقا بر عکس همه این ژانرها و فیلمها عمل کردم.
موسیقی در فیلم بسیار فعال است؛ به نظرم شخصیتپردازی را در فیلم، با موسیقی انجام میدهید که کارن همایونفر این کار را ساخته بود. چگونه این ژانر و سبک از موسیقی در فیلم متبلور شد؟
موسیقی قرار بود که سولوی ابوا باشد. وقتی با کارن همایونفر صحبت کردم همین را خواستم. آذر میخواهد نوازنده ابوا بشود و در این راه موفق نمیشود و چقدر خوب است که موسیقی براساس همین ایده باشد. همین اتفاق هم افتاد و تکنوازی ابوا در سه تکه ساخته شد. بعد احساس کردم که یک رمانتیسم زنانه دارد. احساس کردم مرعوب شخصیت شدهام. فهمیدم که میخواهم برای این زن مرثیهسرایی کنم و چون ضد کلیشه و ضد خودم هستم این موسیقی را حذف کردم و به کارن گفتم که خودمان را محدود به یک تکنوازی ابوا نکنیم و به همین مدل راه رفتن آذر توجه کنیم. ۴۸ ساعت بعد کارن به من زنگ زد و همین موسیقی را خلق کرد و به نظرم چه تصمیم درستی گرفته شد و چقدر موفق عمل کرد.
این اولین فیلم شماست که فیلمنامه آن را هم خودتان نوشتهاید، اگر قرار باشد روند وارد شدن به بدنه سینما را توضیح دهید چه میگویید.
هیچ روند خاصی ندارد. خیلیها بعد از ۳۰ یا بعد از ۵۰ سال وارد سینما میشوند. هر کس لحن، مسیر و سرنوشت خودش را دارد. من مسیری را که خودم دیدم و برای خودم ساختم این بود. من بلد نیستم دنبالهرو کس دیگری باشم. همهچیز مندرآوردی است. هیچگاه نخواهم توانست قلم و اندیشه کس دیگری را تبدیل به یک پلان کنم. باید حتما نوشته من و ذهن خودم باشد. در آینده شاید تغییر رویه بدهم. احساس میکنم اثر باید برآمده از خودم باشد. از لحاظ حرفهای، هر فیلمسازی که فیلمنامه برای خودش باشد و در واقع، مولف باشد راحتتر میتواند کار خود را شروع کند، چراکه دستش پر است. هم فیلمنامه را دارد و هم خودش کارگردان است. در مقابل تهیهکننده راحتتر عمل میکند و به سرعت میتواند کارش را پیش ببرد.
چرا لیلا حاتمی و بهنوش بختیاری در چنین نقشهای متفاوتی بازی میکنند و به نظر برای تماشاگر هم خیلی جالب بود؟
خانم حاتمی باهوشترین بازیگر زن ایران است. او را انتخاب کردم چون هیچچیز او شبیه یک زن خلافکار نبود. همیشه از معصومیت و شکنندگی ایشان بدم میآمد. تصمیم گرفتم که او یک بار شکننده نباشد و موجب شکستن دیگران شود. در مورد خانم بختیاری بگویم که با افتخار تمام آثار کوتاه و بلند ایشان را میدیدم و من را خیلی میخنداندند. در بدترین لحظات هم با او شاد شدم. بازیگر بسیار بانمک و گرمی است. او واقعا هنرپیشه است. یک هنرپیشه باید سرگرمکننده باشد. از کارهایش فهمیدم که میتواند یک نقش جدی را بازی کند. وقتی به او گفتم به سرعت قبول کرد. خیلی تمرین کرد و بسیار اذیت شد. فکر میکنم توانست نقش را به خوبی ایفا کند.














