اسمش را گذاشتهام «ذهنرود»! گاهی میگویم: «فلانی ذهنرودی است.» انگار اهل جایی باشد؛ شاید هم باشد. شاید تمام ذهنرودان اهل یک جزیرهاند. این آدمها، روایت محورند.
هر چیزی برایشان روایت میسازد و قصهاش را با تمام جزئیات برایت بازگو میکنند. حالا حکایت «از من بعید» محسن بوالحسنی است؛ از او بعید است که جزء طایفه «ذهنرودان» نباشد.
«از من بعید» به تازگی توسط نشر مروارید منتشر شده و 35 شعر محسن بوالحسنی را دربر دارد. اولین شعر با عنوان کتاب آغاز میشود: «از من بعید» و این دوری تا پایان کتاب جریان دارد. شاعر این مجموعه تنهاست؛ تنهایی نخ اسکناسی است که به تمام شعرهای کتاب اعتبار میدهد. شاید بگویید: «اینکه چیز تازهای نیست، همه شاعران فغان تنهایی سر میدهند.» اما به زعم من تنهایی یک «ذهنرود» کمی فرق میکند. بوالحسنی به خوبی تنهایی را تصویر میکند:
«بلدم در خانهنشینیهای مفرط/ هر روز/ انگشتان دستم را بشمارم/ و آنقدر راه بروم/ که از خستگی بخوابم»
یا در ادامه همین شعر، جاییکه میگوید:
«همین است که دنیا/ همین اندازه است/ هفتاد و هشت مترمربع/ با حمام و آشپزخانه و دستشویی/ و تخت/ که پایتخت آرام من است/ و آسمان تمام شهرها/ در جغرافیای من/ خواب است.»
یا در شعری دیگر که میگوید:
«در آینه/ به قصد کشت/ صورتم را ببینم.»
بوالحسنی با تصویری که از تنهایی در مسیر شعرهای این مجموعه میسازد به مخاطب میباوراند که با تنهاییاش خو کرده است و شاید دل خوشی از او نداشته باشد اما به همزیستی مسالمتآمیزش با او ادامه میدهد.
این مجموعه با اندوهی نامیرا گره خورده؛ اندوهی که در تکتک شعرها جاریست و ریشهای در خاک تنهایی دارد:
«فردا دیگر/ این آفتاب را نمیخواهم/ و پرندههای هیچ اتوبانی/ هوش از سرم نمیبرند/ باقیِ ماجرا/ یک معمای ساده است/ ترافیکِ ماشینها/ منهای یک/ ترافیک زندهها/ منهای یک.»
جنگ، باران و زن، سه کلیدواژه این مجموعهاند؛ لغاتی که بسیار در شعرهای این کتاب خواهید دید. بوالحسنی از یک شهر جنگزده آمده و مانند خرابهای به جا مانده از بمبارانهای متوالی، شاهد اتفاقات بسیاری بوده است؛ خرابهای که خاطره مادرانی را در آجر آجرش نگاه میدارد که فرزند از دست دادهاند. برخورد شاعر با جنگ مانند مواجههاش با تنهایی است:
«گلها در بمباران/ آداب عجیبی دارند/ نمیترسند/ فقط میریزند/ و احتمال میدهند/ جنگ یک بازی خطرناک است.»
«باران» انگار تنها امید شاعر است برای رهایی. او چشمانتظار قطرهای است تا غبارها را بشوید. تمام پاکیهای دنیا برای او در باران تعریف میشود، مثل شعر:
«ما سرانجام/ رگههای آبی را گم میکنیم/ و عدهای کمافیالسابق/ از باران حذر میکنند/ میبینی؟»
«زن» در شعر بوالحسنی مظلوم است؛ رنجدیده و معصوم و هرگاه که میآید، شاید نتواند شعر را لطیف کند اما بیگمان معصومیتش را به کالبد شعر میریزد:
«بغلم کن جنوب/ بغلم کن/ و به رویم نیاور/ که زن/ یعنی خیالبافترین مرد زمین.»
بوالحسنی اگرچه به دنبال زباننمایی نیست اما زبان مستحکمی دارد و ابایی از به کار بردن واژههای مهجوری مثل «مندرس» ندارد. شعرهایش اگر چه لطیف نیستند اما نشانی هم از عصیان در آنها دیده نمیشود. شعرها نتهای اندوهگین یک سمفونیاند که برای رفتن یک معشوق، فرو ریختن یک شهر، تنهایی یک مرد، گم شدن انسان در ماشین یا هر غصه بزرگ دیگر بشری ساخته شدهاند. او همانطور که فکر میکند، مینویسد و این یکی دیگر از خصوصیات «ذهنرودان» است. شاعر مرزهای رویا و کابوس و خیال را در مینوردد و جریان سیال ذهنش را به کالبد شعرهای رواییاش میاندازد:
«غروب/ در صورتم/ زنی که آتش گرفته بود/ میدوید.»
اما آنچه میتواند پاشنه آشیل این مجموعه باشد، فاصله شعر او از شعرهای روز است. بنا ندارم این خصوصیت را عیب بشمارم، نه، بوالحسنی با زبان خود و از دغدغه خود مینویسد و شاید این خصوصیات باعث تنهایی دامنگیر کتاب شود. بوالحسنی از کلیشههای عاشقانه فاصله گرفته و به انتشار تنهایی خود مشغول است و مخاطبش نیز بیگمان باید طعم تنهایی را چشیده باشد و ارتباط حسنهای با «ذهنرودان» داشته باشد، وگرنه از او بعید نیست که کتاب را از نیمه رها کند.
شماره ۱۶۹۵ |
صفحه ۸ |
اقتصاد
دانلود این صفحه

نگاهی به مجموعه شعر «از من بعید» محسن بوالحسنی
باران گاهی در ذهن او شنا میکند!
مجتبی تقویزاد، منتقد