محمد خالوندی، منتقد: فیلم «عدن» ران هاوارد، که در ظاهر روایتی اتوپیایی از گریز از تمدنِ فاسدِ پیش از جنگ جهانی اول را دنبال میکند، بهسرعت به تمثیلی هابزی از «وضعیت طبیعی» تبدیل میشود. دکتر فردریش ریتر و دورا استراچ، با انگیزهای روشنفکرانه و ضدسرمایهداری، به دنبال خلق جامعهای آرمانی در دل طبیعت هستند؛ اما این پروژه بهمحض مواجهه با ورود خانوادههای دیگر (خانواده ویتمر و پرنسس الویز بوسکت د واگنر ورهورن) به جزیره، خیلی زود به دیستوپیایی خشونتبار بدل میشود. فیلم با ژستی رادیکال آغاز میکند، اما در عمل نهتنها نقدی بر لیبرالیسم ارائه نمیدهد، بلکه به بازتولید همان گفتمان هابزیِ لیبرالـسرمایهداری میپردازد که ادعای نقد آن را دارد.
هابز در «لویاتان» استدلال میکند که انسان در «وضعیت طبیعی» (پیش از تشکیل دولت) محکوم به جنگ دائمِ «همه علیه همه» است. فیلم هاوارد به شکلی نمادین این نظریه را بازسازی میکند: جزیره، بهمثابه وضعیت طبیعی، و انزوای اولیه شخصیتها، بهجای ایجاد هماهنگی، منجر به رقابت بر سر منابع، قدرت و غرایز حیوانی میشود. خشونتهای سه خانواده علیه یکدیگر، عینیتبخش جمله هابز است: «انسان، گرگ انسان است.»
ایده دکتر ریتر برای فرار از رنج تمدن، در مواجهه با طبیعتِ ذاتاً خشن انسان، محکوم به شکست است. اینجا، «عدن» به جهنمی تبدیل میشود که نه از بیرون، بلکه از درونِ خودِ سوژههای انسانی میجوشد. راهحل هابز برای خروج از وضعیت طبیعی، تشکیل دولتی مقتدر/پلیسی (لویاتان) است که با انحصار خشونت، نظم را تحمیل کند. در فیلم، ورود فرماندار و پلیس به جزیره، دقیقاً نمایش همین «لویاتان» است: نظمِ سرمایهداریـلیبرال که با ابزار سرکوب، خشونت ذاتی انسان را مهار میکند.
اما تناقض اساسی فیلم در اینجاست که مخاطب با این سؤال روبهرو میشود: با نقدی درونگفتمانی مواجه است یا با توجیه وضع موجود؟
هاوارد ادعا میکند که به نقد سرمایهداری و لیبرالیسم میپردازد، اما فیلم او در عمل دو مشکل اساسی دارد:
نقدی که به دامان همان ایدئولوژی میافتد: فیلم برای فرار از خشونت ذاتی سرمایهداری، به همان «هابزیسم» بنیادینِ لیبرالیسم پناه میبرد؛ یعنی باور به اینکه انسان ذاتاً شرور است و تنها راه نجات، اتکا به یک ساختار سرکوبگرِ مرکزی است. این نقد، نه رادیکال، بلکه بهشدت محافظهکارانه است.
نبود نوعی آلترناتیو: فیلم هیچ بدیلِ واقعی برای وضعیت موجود ارائه نمیدهد. آیا انسان محکوم به انتخاب بین «آنارشیسم» و «دیکتاتوری لویاتان» است؟ این دوگانهسازی، دقیقاً همان منطق هابزی است که لیبرالیسم مدرن و حتی فاشیسم (بهعنوان افراطیترین شکل لویاتان) از آن تغذیه کردهاند.
«عدن» فیلمی اساساً عقیم است؛ هاوارد در «بهشت» تلاش میکند تا بحرانهای مدرنیته را با لنز هابزی روایت کند، اما بهجای ارائه نقدی رادیکال، به «توجیه وضع موجود» میپردازد. این فیلم با تکیه بر گزارههای کلیشهای («انسان ذاتاً شرور است»، «نظم بدون سرکوب ممکن نیست») نهتنها به درکِ ماتریالیستی از ریشههای خشونت (مثل نابرابری اقتصادی یا انقیاد ایدئولوژیک) نزدیک نمیشود، بلکه در دام همان گفتمانی میافتد که ادعای نقدش را دارد. از این منظر، «بهشت» حتی بهاندازهای که ادعا میکند «رادیکال» نیست؛ بلکه «نقدی درون نظام به خود نظام سرمایهداری» است، آنهم از نوعی که هیچ آلترناتیوی بیرون از چهارچوبِ لیبرالـهابزی پیش پای مخاطب نمیگذارد.
اگر هاوارد واقعاً بهدنبال نقدی رادیکال بود، میتوانست بهجای بازتولید کلیشههای هابزی، به ایدههایی مانند «همبستگی انسانی» (کروپوتکین) یا «اتوپیای کمونیستی» بپردازد. اما انتخاب او، در نهایت، نشاندهنده همان بنبست ایدئولوژیکی است که فیلم، بهظاهر، قصد نقدش را داشت!
شماره ۴۴۷۵ |
صفحه ۱۲ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
بازخوانی هابزی یک اتوپیای شکستخورده














