کوشا ساسانیان، خبرنگار: «زن و بچه» فیلمی هدررفته است. اگر روستایی به دام درشتگویی نمیافتاد و انسجام روایتش را حفظ میکرد، میتوانست بهترین اثرش را خلق کند. اما تعدد خردهروایتها و الزامی که فیلمساز برای بازنمایی انواع معضلات اجتماعی برای خود ایجاد کرده، در نیمه دوم، فیلم را متلاشی میکند.
داستان درباره زنی بهنام مهناز است که پس از مرگ همسرش تصمیم به ازدواج مجدد میگیرد. او پرستار است و معشوقش، حمید، راننده آمبولانس. مهناز میداند که فرزندانش، بهویژه پسر نوجوانش علیار، با این ازدواج مخالفند. در شب خواستگاری، بچهها را به پدربزرگشان میسپارد، اما حادثه اصلی همینجاست؛ حمید در مراسم، عاشق خواهر مهناز میشود و از ازدواج منصرف میشود. تا اینجا که حدود یک ساعت از فیلم گذشته، با وجود ضعفهای شخصیتپردازی، اثر همچنان سرپاست. روستایی در پرده اول، شمههایی از متری شیشونیم را نشان میدهد؛ حتی پختهتر هم شده. میزانسن دارد، زمان و مکان دارد، و روابط در بستر فضای آشنا شکل میگیرند. روستایی در خلق شخصیتهای منحصربهفرد توفیقی ندارد، اما تیپ میسازد. رابطه مادربزرگ با بچهها، خواهر و برادری، مهناز و حمید. این تیپها قابلدرک هستند. اما رابطه خاله و خواهرزاده غایب است؛ در پرده سوم فقط میشنویم که این رابطه چقدر صمیمی بوده. مهری امنترین فرد زندگی علیار بوده، اما در فیلم نمیبینیمشان. این ضعف بزرگی است. سینما مدیوم تصویر است؛ باید روابط را دید، نه شنید. این برای تعلیق ضروری است. اما روستایی باز هم به دیالوگ بسنده میکند.
به سراغ رابطه مادر و پسر برویم. اثر، لحظات مادر - پسری درخشانی دارد که باعث میشود این رابطه بهخوبی بنا شود. علیار و مهناز تنها کاراکترهایی هستند که از تیپ عبور میکنند و به شخصیت تبدیل میشوند این نقاط قوت، اما در نیمه دوم فیلم از دست میروند؛ جایی که فیلمساز خط اصلی قصهاش را گم میکند. با همان اتفاقی که در جلسه خواستگاری افتاد، اثر میتوانست به یک درام اجتماعی سرپا تبدیل شود و روابط عمیق انسانی میان دو خواهر و شکها، تردیدها و حتی نفرتشان از هم را به تصویر بکشد. اما مرگ علیار، همهچیز را خراب میکند. گویی خودِ روستایی هم حادثه محرک اصلی داستانش را گم میکند. ما که تا پیش از این، شاهد یک داستان عاشقانه بودیم، حالا باید نظارهگر ماجراجویی یک مادر برای کشف علت مرگ فرزندش باشیم. او همه را در این مرگ مقصر میداند، بهجز خودش! با آن که به اذعان تمام اطرافیانش، او از فرزندش فاصله زیادی داشته است.
آیا مهناز افسرده است؟ آیا بهدنبال نجات خواهرش از حمید است؟ آیا دیوانه شده و قصد خودکشی دارد؟ مهناز همهچیز است و هیچچیز نیست. نه زن کنشمندِ تحت ظلم، نه مادرِ سوگوارِ درگیر. شخصیتی بیکنش و گنگ است؛ فرزند دومش را بهکلی فراموش کرده و هیچ واکنش ملموسی ندارد. حتی در مواجهه با دیگر اعضای خانواده نیز منفعل است. روستایی در تصویر کردن سوگ ناتوان است. شخصیتش را در تنگنای انفعال قرار میدهد، بیآنکه حس همدردی برانگیزد. تماشاگر نه همدل است، نه منتظر گرهگشایی. فقط شاهد فروپاشی است.
تعدد خردهروایتها هم فیلم را از پا میاندازد. نبرد مهناز با پدرشوهر سابق، با خواهرش، با مادرش، با حمید، با ناظم مدرسه علیار. کارگردان برای جمعکردن همه گرهها، آنها را سرهمبندی میکند و از کنارشان میگذرد. هرکدام از این خطوط روایی، خود ظرفیت تبدیل شدن به یک فیلم مستقل را دارند، اما در اینجا بهصورت سطحی و گذرا طرح میشوند. این پرداخت سطحی انسجام قصه را نابود میکند.
دیالوگهای گلدرشت و طعنههای اجتماعی که هیچجایی در جهان این فیلم ندارند و صرفاً برای گرفتن جایزه در جشنوارههای خارجی به فیلمنامه افزوده شدهاند، اثر را به دام پوپولیسم و سانتیمانتالیسم میاندازند. کاش یک نفر روستایی را از دام جشنوارهبازی نجات دهد؛ کاش کسی به او بگوید که چقدر مستعد است و میتواند ملودرامها و تراژدیهای اجتماعی عمیق بسازد؛ کاش کسی روستایی را نجات دهد.
با اینکه این فیلم بسیار بهتر از زبالهای به نام برادران لیلا است، اما در بهترین حالت، اثری متوسط است. پرده دوم و سوم، نفس فیلم را میگیرند. کاش روستایی در مسیر پرده اول باقی میماند؛ قصه میگفت، شخصیتپردازی میکرد و روابط عمیق انسانی میساخت و به دام پوپولیسم سیاسی نمیافتاد.
روستایی فیلمساز مستعدی است. اما اگر میخواهد صدایش در سینمای ایران بماند، باید از پُز مسائل اجتماعی فاصله بگیرد و به درام، شخصیت و سینما بازگردد. هنوز دیر نشده؛ فقط باید خودش را جدیتر بگیرد.
شماره ۴۴۷۲ |
صفحه ۱۲ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
دودِ شعار، نفس فیلم را گرفت














