سعید قاسمی، خبرنگار: «زن و بچه» از آندست فیلمهایی است که نه بهخاطر چیزی که میگوید، بلکه بهخاطر وسعت بلاهتش باید جدی گرفته شود. فیلمی که وانمود میکند در حساسترین بحرانهای انسانی ایستاده است: مادر، فرزند، عشق، خشونت و انتقام. اما آنچه در عمل ساخته میشود، نوعی پرفورمنس ریاکارانه و عصبی است از فقدان درک نسبت به انسان، نسبت به زن، نسبت به خانواده، نسبت به عشق و مهمتر از همه، نسبت به روایت.
فیلم از همان ابتدا، بهجای شکلدادن به موقعیت انسانی، موقعیتی هیستریک میسازد. مهناز، زنِ بهظاهر قهرمان فیلم، نه برآمده از عواطف ناکام است، نه محصول مواجهه با جهان پیرامون خود؛ بلکه بهطرز سطحی و مکانیکی از یکسری «وضعیت فانتزی» بیرون کشیده میشود. همسرش را از دست داده، بچهاش از مدرسه اخراج شده، از معشوقهاش رکب خورده و حالا قرار است خود را بشناسد و واکنش نشان دهد. اما مسئله این نیست که او واکنش نشان میدهد یا نه، یا اصلاً چگونه خود را بازشناسی میکند؛ مسئله این است که این واکنش و خودشناسی نه معنا دارد، نه منشأ روانی، نه جایگاه اخلاقی.
«زن و بچه» نه فیلمی درباره خانواده است، نه حتی فیلمی علیه آن؛ بلکه تصویری از سقوط کامل ایده خانواده است در ذهن کارگردانی که نه آن را میشناسد، نه به آن باور دارد. «خانواده» در این فیلم نه ساختاری تاریخی است، نه نهاد فرهنگی، نه حتی زمینهای برای بحران اخلاقی؛ بلکه صرفاً یک شبح است؛ یا به زبان دقیقتر، برچسبی پوسیده و مخدوش است که روی ویرانهای بیمعنا چسبانده شده.
فیلمساز از خانواده فقط یک کاریکاتور میسازد؛ خانهای که هویت ندارد، مادر/ مادرانی که مادر نیستند، فرزندی که هیچ پیوندی با مادر ندارد و رابطهای که هیچگاه در طول فیلم، حتی لحظهای شکل نمیگیرد. مادر که باید نقطه اتصال این مجموعه باشد، مثل یک سایه خسته و گنگ، فقط در میزانسن جابهجا میشود تا غیبت معنای خانواده را بپوشاند. مهناز، نه با فرزندش رابطه دارد، نه با معشوقهاش، نه حتی با خودش؛ و این درست همانجاست که فیلم از درون فرو میریزد؛ جایی که هیچکدام از این روابط، حتی بهصورت تیپیکال، شکل نمیگیرند.
در فرهنگ ایرانی، خانواده نه صرفاً ساختاری زیستی، بلکه مفهومی است تاریخی، روانی و اخلاقی. خانواده در ذهن و زبان ایرانی، جایی است برای تناقض، درگیری، عشق، نفرت و مسئولیت. اما آنچه در این فیلم بهنام خانواده ارائه میشود، خالی از هرگونه بافت فرهنگی است؛ انگار یک تصویر مضحک از مفهوم خانواده از سینمای عامهپسند آمریکا قرض گرفته شده و در پسزمینه بیرنگ یک فیلم ملودرام قرار داده شده است. تصویری که نه ربطی به مادر ایرانی دارد، نه نشانی از فرزند ایرانی، و نه رنگی از عواطف انسانی.
درک سعید روستایی از «زن» در این فیلم، بهطرز نگرانکنندهای تهی و فرومایه است. زن نه بهمثابه سوژهای در کشمکش با خویشتن، بلکه صرفاً بهمثابه محملی برای بروز امیال سرکوبشده خود و دیگری طراحی شده است. ما با زنی مواجهیم که گویی تنها کارکردش آن است که به نقطه جوش برسد و بهشکل ابلهانهای سبکمغز باشد (تمام زنان داستان تقریباً همین هستند). در تمام طول فیلم، هیچ نسبتی میان زن و فرزندش ساخته نمیشود؛ نه رابطهای زنده، نه گذشتهای روشن، نه بحرانی قابلباور. او یک مادر نیست، بلکه تنها کاراکتری است که فیلمساز او را «مادر» مینامد. به رابطهاش با پسرش بهخوبی خیره شوید تا عمق فاجعه را دریابید؛ مادری که هیچچیز از فرزندش نمیداند، جز حس و علاقه مسخرهای که او به یکی از دوستان مادرش دارد؛ مادری که رابطهاش در سطحیترین حالت ممکن با تمام ارکان خانواده ساخته شده است.
کاراکتر مهری (خواهر مهناز) و رابطهاش با مهناز، نمونهای روشن از همین سطحیسازی است. زنی که صرفاً آمده تا نقش دیگری از زنِ ساکت و زنِ منفعل را دوباره تکرار کند؛ نه بهمثابه خواهر، نه بهمثابه مادر دوم، نه حتی بهمثابه انسانی که درون یک شبکه خانوادگی معنا میگیرد. او صرفاً آمده تا دوباره یادآوری کند که در جهان سعید روستایی، زنها یا اکسسوارند یا قربانیاند یا کلهپوک. رابطهاش با مهناز نه واجد نشانهای فرهنگی است، نه اخلاقی، نه روانی؛ صرفاً نوعی همراهی بیانگیزه است که هیچ تفاوتی با یک پرستار یا حتی دوست درجهچندم ندارد.
واقعیت این است که روستایی هیچ درکی از مفاهیمی که بهزبان میآورد، ندارد. نه خانواده را میفهمد، نه عشق را، نه زن را، نه فرزند را. او فقط تکههایی از واقعیت را کنار هم میگذارد، با این امید که پرترهای بزرگ با جزئیات دقیق شکل بگیرد. آیا اینچنین است؟ هرگز. باید گفت «زن و بچه» فیلم بدی نیست؛ بلکه فاجعهای تمامعیار است. کمتر فیلمی را میشود در تاریخ سینما پیدا کرد که ارزشهای انسانی و خانواده را بهوسیله خودشان سلاخی کنند.
شماره ۴۴۷۲ |
صفحه ۱۲ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
سلاخی خانواده از درون














