کوشا ساسانیان، خبرنگار: سینمای کمدی- انتقادی مانند معجونی جادویی است؛ اگر مواد اولیه را درست انتخاب کنید و دستور پخت را بلد باشید، مخاطب را میخنداند و به فکر فرومیبرد. اما فیلم «صددام» به کارگردانی پدرام پورامیری، نمونهای است از یک معجون تلخ و ناپخته که نه طنزش میچسبد، نه انتقادش تیز است و نه حتی روایتش سرگرمکننده.
این اثر که میتوانست با ایدهای بکر- بدل صدام در تهران!- موقعیتهای کمدی جذابی خلق کند و یک طنز سیاسی قابلقبول باشد، درنهایت به مجموعهای از موقعیتهای بیسروته و شخصیتهای کارتونوار تبدیل شده است. گویی فیلمساز ترجیح داده بهجای ساختن یک «کمدی سیاه»، یک «فتوکپی کمیک» تحویل دهد.
صلاح و همسرش پایین برج آزادی عروسی گرفتهاند. صلاح که بدل صدام است، قرار است سخنرانی کند و از خود عکس و فیلم بگیرد تا همه ببینند صدام به قولش عمل کرده و یکهفتهای به تهران رسیده. ناگهان دو مأمور کمیته سر میرسند و از صلاح سؤالوجواب میکنند. حلیمه (مأمور ویژهای که همراه صلاح فرستاده شده) احساس خطر میکند و یک چاقو به سمت مأموران پرت میکند. مأموران جاخالی میدهند و چاقو به هندوانههای کاسبی برخورد میکند که لحظاتی پیش دیدهایم نمیخواهد هندوانههایش را بهشرط چاقو بفروشد؛ اما حالا که این چاقو ازراهرسیده، هندوانهفروش نظرش عوض میشود و فریاد میزند: «هندوانه بهشرط چاقو!» این یکی از موقعیتهای بهاصطلاح کمدی «صددام» است؛ مشتی نمونه خروار. همه موقعیتهای فیلم همینقدر باسمهای و بیمنطقند. موقعیتها هیچربطی به هم ندارند. هر موقعیت جدا و منفک از موقعیت قبل است؛ مانند دانههای تسبیح که کنار هم چیده شدهاند اما نخ تسبیحی وجود ندارد تا به هم متصلشان کند. اینجا نخ تسبیح همان منطق داستانی است. موقعیتها باید در بستر درام اتفاق بیفتند و هرکدام دارای ارزش داستانی باشند. ایدئال این است که بعد از هر صحنه، ارزشهای داستانی تغییر کند و شخصیت دچار تحول شود. «صددام» اما کیلومترها ماقبل اینهاست. فیلم حتی نمیتواند یک خط قصه را بهدرستی تعریف کند. یک سوژه جذاب دارد و تمام.
حادثه محرک جایی است که به صلاح، بهعنوان یکی از بدلهای صدام، گفته میشود باید به تهران بیاید و لباس نظامی بپوشد و زیر برج آزادی سخنرانی کند تا بعثیها وانمود کنند که صدام به تهران آمده. صلاح را تهدید میکنند که اگر این کار را نکند، پدرش را میکشند. او هم برای نجات پدرش این کار را انجام میدهد. اما ما نه پدر را میبینیم و نه رابطه پدر و پسری، و نه حتی صلاح را میشناسیم. اصلاً صلاح چرا رفته و بدل صدام شده؟ این سؤالی است که تا انتها به آن پاسخی داده نمیشود. ما با انسانی مواجهیم که مجبور شده بدل صدام بشود و ازقضا چون از بین بدلها شبیهترین به صدام است، اوضاعش از بقیه بهتر است و هر کاری که به او سپرده شود را انجام میدهد.
صلاح اما از این موضوع راضی نیست و مدام در دیالوگ میگوید: «مردهشور صدام را ببرد!» هیچ نشانهای از تنفر از صدام در رفتارهای صلاح وجود ندارد. او حتی صدام را مسخره هم نمیکند. اصلاً برایش اهمیتی ندارد که تبعیتکردن یا تمرد از دستور چه تبعاتی برایش خواهد داشت. او فقط میخواهد فرستاده ویژه را بپیچاند و با نامزدش ازدواج کند. انگار که ما با یک عاشقانه طرفیم! فیلم، تلاشهای یک عاشق است در راه رسیدن به معشوقش؛ حتی پایانش هم دراماتیک و عاشقانه است. در این میان با چند شوخی جنسی نخنما و فحشهای شخصیسازیشده میخواهد خنده بگیرد. کمدی نامیدن این فیلم توهین به تمام کمدینهای تاریخ سینماست.
یکی دیگر از ایرادهای فیلمنامه، در شخصیتپردازی است. شخصیت در موقعیت ساخته میشود. دیالوگ تنها ابزار است و باید در خدمت تصویر باشد. تصمیماتی که کاراکتر در موقعیتها اتخاذ میکند، جهانبینی و طرز برخوردش با مسائل را برای مخاطب عیان و لایههای درونی شخصیت را هویدا میکند.
مسئله ما با «صددام» اما اصلاً اینها نیست. فیلمنامه این اثر حتی در ساخت ابتداییترین نیاز یک کاراکتر، یعنی نیاز دراماتیک، هم ناتوان است. بهجز صلاح و ثریا، مابقی شخصیتها همه اضافیاند و بود و نبودشان هیچ تفاوتی در اثر ایجاد نمیکند، حتی حلیمه هم اضافی است. نه گرهی در داستان ایجاد میکند و نه گرهگشایی. فیلمنامهنویس در تیپسازی هم ناتوان است، چه برسد به شخصیتپردازی!
دوربین کارگردان به هیچکس احترام نمیگذارد. در صحنه صحبت تلفنی صلاح و ثریا، صلاح روبهروی مجسمه گوزن ایستاده و ثریا را خطاب قرار میدهد! این تصویر و کاتها در این صحنه به ما میگویند که ثریا برای صلاح همان سر گوزنی است که روبهرویش است. اینگونه، سینما ۲۴ فریم در ثانیه نیت واقعی کارگردان را برملا میکند. دوربین در مواجهه با حلیمه هم بسیار توهینآمیز و آزاردهنده رفتار میکند. اصلاً از حلیمه یک جانور وحشی میسازد که نه کمدی است، نه دراماتیک و نه انتقادی؛ فقط آزاردهنده و چندشآور است. بماند که در برخی نماها و صحنهها، رفتار دوربین کاملاً اروتیک است.
«صددام» درنهایت شبیه یک پروژه شکستخورده است؛ ایدهای درخشان که در اجرا به لطیفهای بیمزه تبدیل شده است. فیلم نهتنها از پس ساختن یک خط داستانی منسجم برنیامده، بلکه حتی در سادهترین وظیفه خود، یعنی سرگرمکردن مخاطب، هم موفق نیست. اگر هدف ساخت یک «کمدی انتقادی» بوده، باید پرسید انتقاد از چه کسی؟ از صدام؟ حزب بعث یا از تماشاگری که وقتش را برای این فیلم تلف کرده؟














