کوشا ساسانیان، خبرنگار: «صیاد» یک پارادوکس است؛ روایتی سینمایی که از تصویر میترسد! جواد افشار در بازسازی زندگی شهید صیاد شیرازی، آنقدر در دام دیالوگ و نریشن غرق شده که فراموش کرده سینما یعنی نشان دادن.
سینمایی که از تصویر میگریزد، محکوم به فراموشی است. جواد افشار در «صیاد» به سراغ برههای از زندگی شهید علی صیاد شیرازی رفته، اما نتیجه کار بیشتر یادآور یک تئاتر رادیویی است تا سینما. مشکل اصلی فیلم، وابستگی افراطی به دیالوگ و نریشن است که باعث میشود سینما، که اساساً مدیوم تصویر است، از رسالت اصلی خود بازبماند.
فیلم با تصاویری سیاه و سفید و نریشنی شبیه به مستندهای تلویزیونی آغاز میشود. اما در ادامه نه تنها به سینما نزدیک نمیشود، که به شکلی عجیب به نمایشنامهای صوتی تبدیل میشود. برای مثال صحنههای مربوط به اشغال سنندج که تنها در دیالوگها توصیف میشود و هیچ تصویری از این رویداد مهم ارائه نمیدهد. اگر بیننده چشمانش را ببندد، تقریباً همه چیز را متوجه خواهد شد و این یعنی فیلم در استفاده از تصویر، این مهمترین ابزار سینما، ناکام مانده است.
شخصیت بنیصدر در فیلم به شکل عجیبی کاریزماتیک و تأثیرگذار تصویر شده است. در تمام صحنههایی که در دفتر کارش میگذرد؛ هم میزانسن و هم بازی بازیگر و هم دوربین به گونهای است که موضع او را معقول و منطقی نشان میدهد. بنیصدر کاملاً در موضع قدرت است. این در حالی است که فیلم ظاهراً قصد داشته تصویری منفی از او ارائه دهد. چنین تناقضی در شخصیتپردازی، پیام اصلی فیلم را مخدوش میکند.
فیلم از سه بخش مجزا تشکیل شده که ارتباط چندانی با هم ندارند. نخست درگیریهای کردستان، سپس اختلافات صیاد و بنیصدر و در نهایت آزادسازی بستان. این پرشهای ناگهانی بدون آنکه ارتباط منطقی بین آنها برقرار شود، مخاطب را سردرگم میکند. فیلمنامه از عدم انسجام درونی رنج میبرد. گویی فیلمساز میخواسته تمام اتفاقات مهم اوایل انقلاب را در یک اثر بگنجاند، اما در نهایت فقط به ناخنک زدن سطحی به هر رویداد بسنده کرده است. اوج این پراکندگی روایی در انتهای فیلم رقم میخورد. جایی که در چند خط آزادسازی خرمشهر را توضیح میدهد. بدون آنکه حتی یک پلان در این باره به ما نشان بدهد. گویی کارگردان فراموش کرده است که سینما هنر نمایش دادن است، نه گزارشِ خشک تاریخی.
استفاده بیرویه از نریشن همسر صیاد که مدام در حال خواندن یادداشتهای اوست، به یکی از آزاردهندهترین عناصر فیلم تبدیل شده است. نریشن نهتنها کمکی به پیشبرد داستان نمیکند، بلکه در صحنههای حساس و درست وسط عملیات، حس و فضای صحنه را تخریب میکند. اگر فیلمساز قصد استفاده از این تکنیک را داشت، میتوانست آن را به شکل روایت خاطرات توسط همسر شهید پس از شهادت او طراحی کند که هم منطقیتر میشد و هم تأثیر حسی بیشتری داشت.
متأسفانه فیلم در دام همان کلیشههای رایج آثار دفاع مقدس افتاده است. شخصیت اصلی فیلم (صیاد) مانند بسیاری از قهرمانان این ژانر، انسانی بیعیب و نقص تصویر میشود که گویی از بهشت نازل شده است. او نه خستگی و گرسنگی میشناسد، نه تردید دارد و نه مانند یک انسان معمولی زندگی میکند. این نوع شخصیتپردازی یکبعدی، نه تنها به باورپذیری شخصیت لطمه میزند، که باعث میشود مخاطب نتواند با او ارتباط عاطفی برقرار کند. این نوع پرداخت به شخصیتهای تاریخی و قهرمانان ملی نه تنها به سینما لطمه میزند، که ممکن است در درک نسل جوان از تاریخ نیز تأثیر منفی بگذارد. «صیاد» با وجود پرداختن به موضوعی مهم و شخصیتی تأثیرگذار از تاریخ معاصر ایران و دفاع مقدس، به دلیل مشکلات عدیدهای که در کارگردانی و فیلمنامه دارد؛ نتوانسته از ظرفیتهای منحصر به فرد سینما بهره ببرد. تکیه بیش از حد به دیالوگ و نریشن، روایت تصویری ضعیف، شخصیتپردازی متناقض و ساختار نامنسجم فیلمنامه، همگی دست به دست هم دادند تا فیلم به جای یک اثر سینمایی تأثیرگذار، در حد یک گزارش تاریخی صوتی باقی میماند. شاید اگر فیلمساز «به جای گفتن روی نشان دادن» تمرکز میکرد، شاهد اثر بهتری میبودیم.
شماره ۴۴۰۳ |
صفحه ۱۲ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
صیاد؛ تاریخگویی به جای سینما














