سجاد بلوکات، روزنامهنگار: اپیزود اول: شبی که ابراهیم حاتمیکیا در کافه نخلستان ساختمان اوج گفت «این ساختمان قبلاً متعلق به سپاه تهران بود و من برای بسیاری از عملیاتها از همین ساختمان اعزام شدم، این ساختمان (محل سازمان هنری رسانهای اوج) برای من بسیار خاطرهانگیز است و بسیار خوشحالم که شما در صحبتهایتان حرمت نگه میدارید.» من تازه فهمیدم میشود سبک دیگری در مدیریت حوزه فرهنگ داشت. نگاه انسانداری! حوزه فرهنگ حوزه بخشنامهها و اوامر نظامی نیست. میشود در ساختمانی که روزی محل اعزام رزمندهها بود نشست و نظامی فکر نکرد. آنهایی که ساختمانهای فرهنگیتر داشتند اتفاقاً برعکس فکر میکردند.
نگاه تهدیدمحور در آن سالها اینقدر قوی شده بود که مراسم تجلیل گرفتن برای حاتمیکیا هم عجیب و غریب بود. تازه به چه عنوانی! «تجلیل از هنرمند روزهای آتش و خون و سردار بینشان.» ژنرالهای فرهنگی در آن سالها کم نبودند. کمی پس و پیش و چند خیابان اینطرفتر و آنطرفتر از ساختمان اوج، بودند آنهایی که در کارگاه نقد فیلم «سنگسار ثریا» درجا زده بودند. انتهای فعالیتشان کلاسهای فراماسونرشناسی بود و هرکسی مقداری شبیه خودشان نبود سریع تیتر میزدند: فلانی بریده! حالا نگاهی جدیدی در ساختمانی بنا نهاده شده توسط سپاه تهران توسط جوانکی به نام احسان محمدحسنی پیگیری میشد.
اپیزود دوم: کافه نخلستان شهادت میدهد چقدر هنرمند در این سازمان تجلیل شدند. شب شاعران، مستندسازان، فیلمسازان. احسان محمدحسنی یکی از ایدههایش همین بود. به هنرمندان نشان بدهیم که ما شما را میبینیم. بدون تله گذاشتن، بدون سوءنیت. این جمع کردن آدمها تاکتیک نبود. شل آمدن از اهداف هم نبود. خودِ صادقانهای بود برای تشکر کردن، برای تجلیل کردن.
همچون سازمانهای فرهنگی انقلابی دیگر اوج هم شروع به تولید محصولات فرهنگی کرد. اما با دو شرط؛ حفظ کیفیت و روایت هنرمندانه. در این روایت هنرمندانه قرار نیست حقنه صورت بگیرد. عین واقعیت را میگوییم. به خاطر همین هم است وقتی «بادیگارد» میسازد در ذهن همه میماند. حاج حیدر برای حفظ شخصیت نظام آمده بود نه شخصیتهای سیاسی. به خاطر همین است سکانس رشادت حاج احمد متوسلیان برای بیننده باورپذیر میشود، چون در فیلم دیده بود حاج احمدِ جانفدا به سپاه، تشکیلات متبوعش هم نقد دارد. به خاطر همین است اعتراض صادقانه رانندههای تراکتورها در فیلم «خروج» تفسیر به فیلم ضدامنیتی نمیشود. حرف صادقانه و هنرمندانه به پیش میرود نیازی به چپاندن یک سکانس نمایشی از نمازخواندن برای گولزدن بالادستیها نیست.
اپیزود سوم: اوج که بیاشکال نبود. محمدحسنی هم بیاشکال نیست اما محمدحسنی صادقانه میخواست ترویجکننده یکدلی و وحدت باشد. از تابلوی بزرگ خیابان ولیعصر کنایه به قشری از مردم در مقابل قشر دیگر نیاید. این وسط شاید عدهای با طرح «زنان سرزمین من» مشکل هم داشته باشند اما نمیتوانند این را به حساب سیاسیبازی اوج بگذارند.
احسان محمدحسنی برنامه برای فلسطین هم میخواست بسازد. نگران وحدت بود. همه از فلسطین بگویند چه ایرادی دارد. راه مقابله با اسرائیل این است که بدانیم همه باهم علیه دشمنیم. از دل این ایراندوستی، فلسطیندوستی میآید. حتی اگر تئاتر هفتخوان اسفندیار هم میسازد به ایران نگاه میکند، به همان نگاه وحدتآمیز. تفسیر همان جمله معروف حاج قاسم که این بیحجابه، این باحجابه. این اینجوریه، اون اونجوریه. این چپه، این راسته. چه کسی رو میخواهید حفظ کنید؟
اپیزود آخر: میشود متفاوت بود. با همه نقصها با همه نقدها. مسیر فرهنگ مسیر یکطرفهای نیست.
در مواجهه با فرهنگ، عدهای در سالهای گذشته، سلبریتیزده شدند. در گوششان فرورفته بود که فقط باید با ژنرالهای هنری و روشنفکر کار را جلو برد. عدهای از این طرف بوم افتادند، دنبال یک مخاطب حزباللهی و غیرشهری بودند. نیازی به فرم و قالب در ارائه پیام نمیدیدند. عدهای از جوانها هراس داشتند و عدهای دیگر جوانزده بودند. اما احسان محمدحسنی از حاتمیکیا داشت تا جوان تازهکاری که اولین مستندش را میخواست بسازد تا شاعر ازیادرفته شهرستانی!
الگوی مدیریتی سوم احسان محمدحسنی با همه نقدهایی که دارد به نظر بهترین راه برای فرهنگداری در روزهایی است که گسلهای اجتماعی سخت عمیق شده و بین فرهنگ رسمی و غیررسمی فاصله زیادی افتاده است. از همان ساختمانی که روزگاری محل اعزام رزمندهها بود، احسان محمدحسنی نشان داد میشود سه دهه بعد آدمهای متنوعی را جمع کرد و برای رسیدن به آرمانهای انقلاب دوباره آنها را اعزام کرد.
شماره ۴۲۷۹ |
صفحه ۱۲ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
میراث محمدحسنی برای اوج