طاهره حسنلو، خبرنگار: سریال 13 قسمتی «داریوش» دومین تجربه کارگردانی هادی حجازیفر پس از «موقعیت مهدی» است که در قالب متفاوتی از ساخته پیشین او قرار دارد. حجازیفر که در موقعیت مهدی توانسته بود بهعنوان کارگردان، نویسنده و بازیگر نقش اصلی توجه مخاطبان و بسیاری از منتقدان را جلب و برای اولین فیلمش سیمرغ چهلمین دوره جشنواره فجر را از آن خود کند، این بار سعی کرده بود سنگبنای اثر جدید را بر پایه استفاده از همان ترکیب برنده، علاوهبر سرمایه مخاطبی که به دلیل حضورش در سریال موفق «پوست شیر» کسب کرده بود، استوار کند. داریوش از همان ابتدا به دلیل حضور بازیگران مشترک و همکاری دوباره نوید محمودی با حجازیفر، از نگاه مخاطبان با پوست شیر مقایسه میشد. حتی وام گرفتن از نام و ترانه یکی از خوانندگان مشهور پیش از انقلاب در پیشنمایش قسمت اول سریال نیز یکی دیگر از وجوه تشابه میان داریوش و پوست شیر بود. این وجوه تشابه تا جایی پیش رفت که برخی مخاطبان معتقد بودند داریوش میتواند یک شبهاسپینآف از سریال نوید محمودی باشد. گرچه حجازیفر قصد داشت از این تداعی معانی بهعنوان برگه برنده ساخته جدید خود استفاده کند اما پرواضح بود که کنار هم قرار گرفتن نام این دو سریال توقع مخاطبان را بالا خواهد برد. همانطور که پس از پخش قسمتهای ابتدایی، داریوش در دام این مقایسه به دلیل ضعفهای خود در فیلمنامه، شخصیتپردازی و کشش داستانی، بخشی از مخاطبان خود را از دست داد. درصورتیکه شاید دور شدن از این فضا میتوانست این سریال را در جای خودش و در مقام تجربه اول سازنده در این ژانر مورد قضاوت قرار دهد.
خلأ اصلی داریوش به اذعان بیشتر منتقدان فیلمنامه است. خلأیی که در بین غالب آثار نمایش خانگی تنها پس از چند قسمت به چشم آمده و مخاطب را از ادامه همراهی با سریال بازمیدارد. قصههایی که پس از اتمام نگارش، روی کاغذ شاید مطلوب و پرکشش به نظر برسند اما در قاب تصویر کم و کاستیهای فراوانشان مشخص میشود. شخصیتها در داریوش شکل نمیگیرند. به نظر میرسد حجازیفر تمام کاراکترها را تنها برای دو شخصیت «داریوش» و «بهرام» به وجود آورده و این عدم اصالت دادن به نقشآفرینی هر کاراکتر در روند داستان، زیر پای دو شخصیت اصلی را نیز خالی کرده است. خط اصلی، داستان همیشگی انتقام است. اما این بار توسط مردی میانسال که ویژگیهای قهرمان منتقم مورد انتظار مخاطب را ندارد و انگار قرار است پابهپای بیننده و در سفر بین کاراکترها و اتفاقات ویژگیهایی را از خود بزداید یا به خود اضافه کند که در نقطه پایانی بدرخشد. «داریوش» خاکستری است. بزهکاری فراری که نه در قد و قواره «نعیم» بهعنوان پدری قهرمان ظاهر میشود، نه در ارتباط با کاراکتر «ساقی» عاشق خوبی است و نه حتی در روابطش با «کاظم» یک رفیق تمامعیار است. گویی حجازیفر قصد داشته علاوهبر گریم متفاوت نقش خود را با استفاده از قرار گرفتن در نقطه مقابل شخصیت «نعیم» در پوست شیر متمایز کند. اما به دلیل ضعف شخصیتهای پیرامونی نتوانسته قصد خود را بهخوبی به مخاطب منتقل کند. زنها در داریوش یکی دیگر از پاشنهآشیلهای سریالند. گرچه توصیفشان در کلام سایر کاراکترها مهم و تأثیرگذار به نظر میرسد اما باز هم از ذهن نویسنده تا تصویری که به مخاطب منتقل میشود یک خلأ جدی را شاهدیم. لیلا در کلام داریوش جسور و شجاع است. در چندین دیالوگ و صحنه داریوش مرتبا به شجاعت دخترش و اینکه این شجاعت را از مادرش به ارث برده اشاره میکند. کارگردان سعی دارد با نمایش چند سکانس از تهور لیلا در برابر شخصیتهای متضادش این شجاعت را به نمایش بگذارد اما درست در صحنههایی که این شخصیت میتواند با شجاعت خود داستان را تغییر دهد یا اثرگذاری خود را افزایش دهد به زنی ضعیف یا عاشقی بلاتکلیف و کنجکاو تبدیل میشود. درصورتیکه رفتارهای تهورآمیز و جسورانه لیلا در برابر بهرام، داریوش یا وحید برای کاراکتری همچون او که از کودکی در شرایط پیچیده و در محیطی آغشته با فقر و بزهکاری و نزاع پرورش یافته و بهعنوان والدی تنها، پسر کوچکش را بزرگ میکند، باید یک ویژگی اخلاقی ثابت در شخصیتپردازی باشد، نه نشانهای برای اثبات شجاعت و بیباکی. رابطه شکلگرفته میان لیلا و وحید نیز بلاتکلیف و سرگردان است. گرچه خود شخصیت وحید نیز به این آشفتگی کمک کرده. مخاطب وحید را نه جوانی شیفته و عاشق میبیند که تصمیم گرفته برای رسیدن به عشق زندگیاش با وجود تفاوتها ایستادگی کند و بجنگد، نه جوانی طماع و پولدوست که تصمیم میگیرد برای دستیافتن به مقدار زیادی طلا که اصولا برای او یک وعده بسیار نامطمئن است، نظم زندگیاش را به هم زده و جانش را به خطر بیندازد. درصورتیکه سیر تحول وحید از جوانی منفعتطلب به عاشقپیشهای فداکار میتوانست به مانند کاراکتر پیشین مهرداد صدیقیان، صدرا در پوست شیر، شخصیتی دوستداشتنی بسازد. اما وحید که در ابتدای داستان با کوچکترین برخورد از طرف داریوش قصد دارد تا لیلا را ترک و حتی محل زندگیاش را مخفیانه تغییر دهد بدون ایجاد یک سیر منطقی، به شخصیتی تبدیل میشود که در لحظه به خطر افتادن جانش در آخرین قسمت راضی نمیشود تا داریوش را رها کند.
«ساقی» دیگر کاراکتر داستان است که بهاصطلاح منتقدان سینما درنیامده. کلیشه زنی که به خاطر شرایط مالی و خانوادگی ضعیف و گذشتهای مبهم، برای تسویه بدهیهایش به کلاهبرداری خرد از مردان پیر و متمول میپردازد. دختری معلول دارد که به خاطر هزینه عملهایش مجبور به نزول شده و از پیرمردی آلزایمری مراقبت میکند. به دلیل وجود طلاها در چاه خانهاش، داریوش به او نزدیک شده و تا لحظهای که اعتراف میکند از همان اول به ساقی علاقهمند شده مخاطب نمیتواند نشانههایی از این علاقه را در رفتارهای پریشان داریوش درک کند. درصورتیکه با یک قصهگویی ظریف و جاگذاری چند سکانس معنادار میتوانستیم بلوغ رابطه ساقی و داریوش از شخصیتهای کاملا منفعتطلب و متفاوت به فصل مشترک علاقه و تغییر برای هدفی مشترک که مبنای وفاداری هر دو به هم میشود را ببینیم.
شاید بتوان از موسیقی مسعود سخاوتدوست، بازی باورپذیر محسن قصابیان و عباس جمشیدی بهعنوان سه نقطه مثبت اصلی سریال نام ببریم. سخاوتدوست که پیش از این تجربه آهنگسازی تحسینبرانگیز «موقعیت مهدی» را برعهده داشته این بار نیز با ساخت موسیقی متن داریوش در لحظات متعدد، بهخصوص در سکانسهای هیجانانگیز خلأهای تصویربرداری یا کارگردانی را تا حدودی پر میکند. محسن قصابیان اتفاقا برخلاف سایر شخصیتها پریشانیای دارد که لازمه نقش او است. او هم توانسته در هیبت یک لات بزهکار و سردسته و به نوعی «بدمن» داستان خوب ظاهر شود، هم در لحظات تنهاییاش، تصویر یک عاشق شکستخورده و پریشان است که برای درمان پریشانیاش به هر دری میزند اما پریشانتر میشود. گویی بهرام که در شیوه زندگیاش به مال و ثروت اعتنای خاصی ندارد تنها به واسطه داغ یک عشق قدیمی در میانه داستان مانده و در نزاعی درونی با وجه شرور شخصیت خود است. سکانسهایی که قصابیان به مونولوگگویی میپردازد، از نقاط مثبت فیلمنامه برای شخصیتپردازی این کاراکتر است. اگر فیلمنامه میتوانست حداقل ضعفهای خود را در رابطه با کاراکتر کاظم رفع کند، عباس جمشیدی میتوانست با بازی درخشان و باورپذیرش این نقش را به یکی از نقشهای ماندگار سریالهای شبکه نمایش خانگی تبدیل کند. جمشیدی که اخیرا با بازی در نقشهای جدی فصل جدیدی از دوران بازیگریاش را رقم میزند، در نقش کاظم نیز توانسته بود آغاز و میانه خوبی داشته باشد. درصورتیکه جمشیدی میتوانست با حضور پررنگترش در سریال غنای بیشتری به نقش بدهد و قتلش به دست بهرام بهعنوان نقطهعطفی در سیر شخصیت داریوش باشد اما ورودهای نامنظم و پریشانش به داستان و پرداختهای بیربط به زندگی شخصی او، کاظم را با وجود بازی خوب جمشیدی در کنار سایر شخصیتهای ناقص داریوش میگذارد.
بهطورکلی داریوش را میتوان یک اثر سرگرمکننده و هماهنگ با سلیقه این روزهای مخاطبان نمایش خانگی دانست اما این سریال نیز در کنار سایر سریالهای تولیدی این روزهای پلتفرمهای گوناگون بهشدت از ضعف داستانگویی رنج برده و نتوانسته با حضور اسامی شاخص و نامآشنا نیز این ضعف را بپوشاند.
شماره ۴۲۵۸ |
صفحه ۱۳ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
پوست داریوش