ایمان عظیمی، خبرنگار گروه فرهنگ: سریال «داریوش» با یک پایان خوب و تماشایی عاقبتبهخیر شد. این مجموعه از آن دست آثاری بود که افتتاحیه چشمگیری نداشت و در ادامه هم چندان نتوانست نظر مثبت طیف وسیعی از مخاطبان را در پی داشته باشد و حتی به سیاق بسیاری از آثار شبکه نمایش خانگی بهاصطلاح در فضای مجازی آنطور که انتظار میرفت وایرال شود. ولی هرچه به انتها و پایانبندی کار نزدیک شدیم دریافتیم که موتور داریوش در حال گرم شدن است و نمیتوان بهراحتی دنبال کردن سیر اتفاقات فیلمنامه را در ساختمان بصری این اثر نادیده گرفت. پس از پخش فصل سوم و پایانی سریال «پوست شیر» اخبار مختلفی در رابطه با تولید اسپینآف این مجموعه در خروجی خبرگزاریهای مختلف قرار گرفت و نگاه طیف قابلتوجهی را به خود جلب کرد؛ بهطوریکه انتشار خبر پخش داریوش با همان تیم تولید این گمان را به بینندگان انتقال داد که سریال موردنظر همان اسپینآف وعدهدادهشده پوست شیر است ولی بعد از پخش اولین قسمت مخاطب متوجه شد که چنین نیست و داریوش هیچ ارتباطی به پوست شیر ندارد. داریوش با استفاده از نشانههای تصویری و صوتی بیشمار آدمها و جغرافیای دهه50 را در ذهن بینندگانش جا انداخت و با زدودن غبار از چهره مفاهیمی همچون غیرت و رفاقت نسخه کمرمقتری از پوست شیر را به ما تحویل داد، اما چون تاکید درستی روی روابط علی موجود میان کنشهای اصلی و همچنین نحوه ورود و زیست کاراکترهای اصلی و فرعی نداشت لاجرم بر منطق «تصادف» بیش از هر چیزی تکیه کرد و همین هم باعث شد که مخاطب تمرکزش را در دنبال کردن روایت از دست بدهد و در میانه راه با اثری مغشوش و مشوش طرف شود.
مردی به اسم داریوش (هادی حجازیفر) در همراهی با دوستانش بهرام (محسن قصابیان) و سیروس نقشه دستبرد به یک طلافروشی را عملی میکند ولی پس از برداشتن طلاها، سیروس بهصورت اتفاقی جانش را از دست میدهد و داریوش در مظان اتهام قرار میگیرد. همین باعث میشود که او فرار را بر قرار ترجیح دهد و به ترکیه بگریزد. داریوش برای بازگشت به ایران و دیدار با خانوادهاش سالها صبر میکند و تنها با شنیدن خبر گذشت اولیای دم سیروس از اجرای حکم قصاص راضی به بستن چمدانش میشود و از راه زمینی به کشور بازمیگردد. او مثل دوست باوفایش، کاظم (عباس جمشیدیفر) بسیار ترسوست و ما ضمن تماشای ماجرای درگیری داریوش و دار و دسته بهرام باید به مرور در مسیر تحول شخصیت این دو و رها شدنشان از احساس ترس قرار بگیریم تا نقطه پایان پیرنگ درست در جایی که انتظار داریم یعنی رها شدن کامل آنها از قید و بندهای پیشین اخلاقی و خلاصی از مکانیسمهای دفاعی دستوپاگیر رقم بخورد. اما هادی حجازیفر در پرداخت اتفاقاتی که حول شخصیت کاظم بهمنظور دگرگونی حالات روانی وی رقم میخورد موفق نیست. کاظم برای مرتفع کردن ترس خود نیاز به یک حادثه محرک و تکانه شدید عاطفی دارد ولی او در واکنش به اتفاقات پیرامون خود بسیار منفعل عمل میکند و یک ازپیشباخته قطعی در برابر دستورات گاه و بیگاه بهرام است. اکنون چرا باید در یک تصمیم جسورانه، آن هم نه درمورد خود، بلکه در رابطه با دوستش داریوش سند مرگش را با حمله شبانه به خانه بهرام امضا کند و از صحنه حذف شود؟ اینطور بهنظر میرسد که حذف کاظم از صحنه منازعات اصلی درام به شکل غیرمنتظره و غیرمنطقی با دو هدف صورت گرفته است. بیننده باید به اوج قساوت و درندهخویی بهرام پی ببرد تا مواجهه انتهایی وی با داریوش و آن اکت پایانی از طرف قهرمان منطقی بهنظر برسد. از طرف دیگر منحنی تحول شخصیت داریوش باید بهواسطه زخم عمیقی که بهرام از کشتن کاظم در دل او ایجاد کرده کامل شود و این به جز قرار دادن کاظم در متن حوادث میسر نمیشود.
ظهور و بروز کاراکتر سیفی (وحید حجازیفر) و ارتباط آن با آدمهای قصه هم با استفاده از عنصر تصادف رقم میخورد. سیفی شوهر سابق و بدنام لیلا (ژیلا شاهی)، دختر داریوش است که دور از چشم لیلا برای بهرام پادویی میکند. بهرام در نبود داریوش به لیلا قول داده که سیفی را طوری ادب کرده است که او هیچوقت دستش به وی و پسرش سینا (رایان سرلک) نمیرسد ولی سیفی سالهاست که در مغازه سمساری بهرام به او سرویس میدهد و محال ممکن است که لیلا حتی یکبار هم چشمش به او نخورده باشد. از سوی دیگر، ارتباط صمیمانه سیفی با علیرضا (امیر نوروزی) برادر ناخلف مرتضی (علی صالحی) تنها دوست داریوش در ترکیه نیز برمبنای منطق تصادف شکل میگیرد و هیچ شکل موجهی نمیتوان به آن داد. درواقع بسیاری از عناصر شکلدهنده درام به پای نقطه اوج پایانی قربانی میشوند تا مخاطب با راحتی خیال لحظات ناب مواجهه داریوش و بهرام را به تماشا بنشیند.
داریوش جایی در میان فیلمفارسیها و آثار ژانری قرار میگیرد. هم یک پوست شیر رقیق شده است و هم با تماشایش مخاطب را به یاد کوچه مردها، قیصر، کاکو و سینمای عامهپسند فارسی در دهه 50 میاندازد. اما یک تفاوت عمده میان این سریال و پوست شیر وجود دارد که داریوش را از منظر جهانبینی نیز در جایگاهی عقبتر از پوست شیر قرار میدهد. داریوش علیرغم ترسش از بهرام هیچ اعتمادی به نیروی انتظامی برای حل مشکلاتش ندارد ولی کاراکتر هادی حجازیفر در پوست شیر با تمام بیباکیاش نسبت به موقعیتی که در آن قرار گرفته ارتباط و اعتمادش به پلیس را از دست نمیدهد. حذف این نیروی پیشران از بطن درام سریال داریوش علاوهبر اینکه کنترل را از روی اقدامات شرورانه قطب منفی ماجرا برمیدارد، نشاندهنده عزم جدی دستاندرکاران مشترک این دو مجموعه برای باز کردن گره مشکلات به دست قهرمان، آن هم بدون نیاز به قانون و ضابط است؛ گویی افراد بهتنهایی بهتر میتوانند کارشان را پیش ببرند و همچون آثار سینمایی و تلویزیونی غربی نیازی به حضور دمودستگاه عریض و طویل مزاحمی به اسم پلیس نیست.
شماره ۴۲۵۸ |
صفحه ۱۳ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
کوچه مردهای تهرانِ روزگار نو