سجاد مهرگان معتقد است «آقای قاضی» اثری جدید در مجموعههای نمایشی تلویزیون است. او کارگردانی این کار را با مطالعه و پژوهش بسیار شروع کرد و شاید همین تحقیق و پژوهش باعث شد تا در بین مردم دیده شود و آن را دنبال کنند.
چگونه به ایده برای سریال «آقای قاضی» رسیدید؟ آن ایده اولیه چقدر با چیزی که ساخته شد هماهنگی داشت؟
شروع سریال «آقای قاضی» و ایدهیابی برای آن، برای من چندان برمبنای محتوای خاصی نبود؛ یعنی شاید به مضمون یا ایده مشخصی فکر نمیکردم. آغاز آقای قاضی برای من بیشتر به معنای فکر کردن به مدیوم تلویزیون بود؛ اینکه در این مدیوم چه آثاری را میتوان ساخت. من داشتم به این فکر میکردم شأن تلویزیون نمیتواند مانند شأن پدر یا پدربزرگ یک خانواده باشد. تلویزیون بیشتر شبیه به برادر بزرگ یک خانواده است؛ به این معنا که وقتی تلویزیون تماشا میکنید، ممکن است پایتان را جلوی آن دراز کنید یا در حین تماشای آن از جای خود بلند شوید و چای بریزید. بنابراین، تلویزیون جایی برای میخکوب کردن مخاطب نیست؛ یعنی مانند سالن سینما نیست. اساسا در یک مدیوم عمومی که مردم بابت آن پولی پرداخت نمیکنند، حتی شبیه به پلتفرمها هم نیست که بگوییم «چون برایش پول دادهایم، پس باید بنشینیم و سریال ببینیم.» پس اولین دغدغه من این بود: چگونه میتوان مردم را پای تلویزیون نگه داشت تا یک سریال را ببینند؟ این پرسش، آغازگر فکر من درباره آقای قاضی بود. سپس تحقیق کردم و دیدم یک فرمت در برنامههای تلویزیونی دنیا وجود دارد به نام «Court Show». این یکی از نخستین فرمتهای تلویزیونی است که از دهههای 1950 و 1960 میلادی وجود داشته و متناسب با مخاطب تلویزیون طراحی شده است. شروع کردم به مطالعه درباره آنها و دیدم که چگونه ساخته شدهاند. اما متوجه شدم هیچکدام از آنها را نمیتوانیم در ایران اجرا کنیم. دلیلش هم این است ما در ایران خیلی به منطق Reality Show علاقه نداریم. ما احساس میکنیم و میبینیم که اگر یک اثر تلویزیونی ظاهری دکوری داشته باشد، تماشا نمیکنیم. بچههای طراح صحنه برای دکوری که قلابی باشد، اصطلاحی بهنام «فاساد» دارند. ما ایرانیها به اثری که فاساد باشد، علاقهای به تماشا نداریم، برعکس خیلی جاهای دنیا. مثلا آمریکاییها از سالهای 1920 استودیو داشتهاند و هر اثری بهصورت استودیویی ساخته شده و سلیقه مردمشان آماده دیدن فضای دکور و استودیویی است. وقتی تلویزیونشان هم ساخت آثار را شروع کرد، به پیروی از منطق سینماییشان، استودیویشان هم شروع به کار کرده و مردم این رویه را دوست داشتهاند. اما ما در ایران کاملا رئال سینما را شروع کردهایم. اولین فیلمهایی که در سینمای ایران داریم «آبی و رابی» و «دختر لر» بوده. ما از ابتدا سینما و تلویزیون را بهصورت رئال آغاز کردیم، به همین دلیل عادت به دیدن فاساد نداریم. برای همین، آن Court Show که در تمام دنیا مرسوم است، من آن را تبدیل به یک کار نمایشی کردم. یعنی تا جایی که ممکن است سعی کردم منطق اصلی رئالیسم در اثر حاکم باشد اما برخی جاها را ایدهآلسازی کنم. این بود کلیت ماجرا که من خیلی سریع توضیح دادم.
در دنیا نمونهای مشابه آقای قاضی که شما ساختهاید وجود دارد؟
نه! نکتهای که وجود دارد این است که علم حقوقی که در ایران شکل گرفته، با مدلهای طراحیشده در کشورهای دیگر متناسب نیست. علم حقوق قضایی ما از نظر منطق و ساختار با کشورهایی مثل فرانسه و آمریکا متفاوت است. به همین دلیل اثری مشابه این سریال در جهان وجود ندارد و طراحی آن کاملا با خودمان بوده است.
یک نکته مهم درباره آقای قاضی که باعث جذب مخاطب میشود، انتخاب سوژههاست. این سوژهها را چگونه انتخاب کردید؟ طبیعتا با سوژههای متنوعی روبهرو بودهاید و تا قبل از این، مجموعهای نمایشی نداشتیم که به این شکل به مسائل قضایی و دادگاه بپردازد. چطور این تنوع سوژهها را سازماندهی کردید تا برای مخاطب هم جذاب باشد؟
من یک شرط مهم برای ساخت فصل اول و دوم آقای قاضی گذاشته بودم و آن این بود که رئالیسمی که وارد فضای این سریال میشود، باید حتما واقعی باشد. سینمای هالیوود یک نکته مهم به ما یاد داده که به نظرم آموزش خوبی است. سینمای هالیوود میگوید «قصهها واقعی باشند و فضا غیرواقعی؛ این بهترین مدل ساخت است.» به همین دلیل به سمت کارهای استودیویی رفتهاند. در سینمای مستقل هالیوود، قصهها عموما واقعی هستند؛ یعنی عشقی که در داستان میبینیم واقعی است، قتلی که در داستان میبینیم واقعیت دارد و از واقعیت نشات گرفته است اما طراحی فضاها غیرواقعی است؛ یعنی در طراحی تنها به این توجه شده که همهچیز دراماتیک شود.
ما در ساخت این مجموعه، ابتدا نشستیم و بررسی کردیم چه مشکلات حقوقی-مدنیای در حال حاضر بین مردم وجود دارد و پروندههای زیادی در قوه قضائیه دارند. یک لیست از 60 مشکل تشکیل شد. از بین این 60 مشکل، بررسی کردیم و دیدیم برای هرکدام چند پرونده داریم و آنها را استخراج کردیم. سپس سه شرط برای خودمان گذاشتیم تا اثرمان دراماتیکتر و جذابتر شود؛ قصه جذاب داشته باشد؛ کاراکتر جذاب داشته باشد یا هر دو را داشته باشد. اگر هیچکدام از این شرایط را نداشت، آن سوژه را حذف میکردیم. عموما سوژهها از دل این پژوهشها و با توجه به درام و همزمان با توجه به علم حقوق و آیین دادرسی انتخاب شدند. ما سوژههای جذابتری هم داشتیم که حتی برای مردم کاربردیتر بودند اما به دلیل اینکه از لحاظ درام حقوقی نمیتوانستیم به آنها بپردازیم یا به دلیل عدم همکاری قوه قضائیه در تبدیل آنها به یک اثر نمایشی، آنها را کنار گذاشتیم.
این شرایط حتما باعث میشد بسیاری از سوژهها حذف شوند. طبیعتا وقتی بحث حقوقی مطرح میشود، برخی از سوژهها کنار گذاشته میشوند. میخواهم از این موضوع استفاده کنم و بپرسم غیر از این، خط قرمزهای دیگر شما برای ساخت این مجموعه نمایشی چه بود؟
خط قرمز دیگری جز مسائل حقوقی برای ما وجود نداشت. یعنی قوه قضائیه تاکید داشت آیین دادرسی و آیین حقوقی درست باشد. ما همیشه با دعوای «علم» و «هنر» مواجه هستیم. هنر اول حس میکند و بعد میفهمد، ولی علم اول میفهمد و بعد حس میکند. اینکه ما این فرآیند را برای دوستانی که نگاه حقوقی و چهارچوبدار دارند، توضیح دهیم و با آنها همکاری کنیم، واقعا برایمان سخت بود؛ یعنی هنوز هم سخت است. به نظرم تجربهنگاری آقای قاضی بسیار جذاب است. این دعوای «علم» و «هنر» خیلی جذاب است. ما درنهایت توانستیم یک اثر قابل قبول خلق کنیم. یعنی در برخی جاها قوه قضائیه همراهی کرد و در جاهای دیگر ما همراهی کردیم تا این اتفاق بیفتد. درنهایت، این یک کار مشترک شد ولی یک فرآیند بسیار سخت بود. برای مثال، من دوست دارم دزدی که گرفته شده، یک سیلی هم به صاحبخانه زده باشد، ولی از لحاظ حقوقی و قضایی این پرونده تا قبل از سیلی زدن، یک «پرونده حقوقی» است و بعد از آن تبدیل به یک «پرونده کیفری» میشود. اما مخاطب دوست دارد در این اثر سیلی زدن را ببیند. واقعا این مسائل برایمان سخت بود. یعنی، فیلمنامههایمان 10 یا 12 بار بازنویسی میشد تا بتوانیم ملاحظات حقوقی را درونش رعایت کنیم. به نظر من، ما باید این دعوای «علم» و «هنر» را کمکم به یک نتیجه در کشور برسانیم. یعنی باید بهگونهای پیش برویم که متوجه شویم کسی که در عرصه هنر فعالیت میکند، درنهایت میداند مشتری هنر، حس مخاطب است، نه عقل او. و اگر حس او را تحریک نکند، اصلا تحریک عقل اتفاق نخواهد افتاد. این نوع ساختن برای ما خیلی سخت است.
این نکاتی که گفتید باعث کم شدن جذابیت سریال میشود؛ مثلا مواردی که در «هنر» باعث جذابیت یک اثر نمایشی میشوند را در سریالی که میسازید حذف کنید، چون ممکن است با «علم» در تضاد باشد. این مساله را چگونه حل میکردید تا همچنان سریال آقای قاضی برای مخاطب جذاب باشد؟
من فکر میکنم «خلاقیت بینهایت» موجب این امر شده است. یعنی ما هیچچیزی را برای خودمان سد نمیکردیم. یعنی فضای ما اینطور بود که میگفتیم یک زمین مینگذاریشده جلوی ماست و باید هر کاری انجام دهیم تا آن زمین مینگذاریشده را خنثی کنیم و به آنسوی خط برسیم. با نویسندههایمان شدیدا تلاش کردیم اگر از نظر قوه قضائیه موضوعی مشکل داشت، سعی نکنیم تقابل و بحث کنیم، بلکه سعی کنیم با خلاقیت یک پیشنهاد دیگر بدهیم. شاید سهتا از خلاقیتهای ما هم با پاسخ «نه» مواجه میشد، ولی در چهارمی یا پنجمی و ششمی بالاخره به نتیجه میرسیدیم. من فکر میکنم وقتگذاشتن نویسندگان ما این اتفاق را رقم میزد. یعنی ما بنبست نداشتیم، بنبست درام و روایت نداشتیم. برای مثال میگفتیم کاراکتر سیلی نزند. یکچیز دیگر، یک کار دیگر انجام بدهد. تحمل و صبرمان را بالا برده و خلاقیتمان را به نهایت رسانده بودیم.
یک نکته دیگر بحث آموزشی است که در سریال میبینیم. طبیعتا بسیاری از مردم ما به بسیاری از اطلاعات حقوقی که میتوانند درباره خودشان و زندگیشان یا حتی کارهای روزمرهشان داشته باشند، واقف نیستند. اما این اطلاعات را با این سریال میبینیم. پیامهای مردم که در فضای مجازی برای سریال گذاشته بودند، میخواندم، دیدم یک نفر نوشته بود: «نمیدانستم که من میتوانم این حق را داشته باشم.» یعنی شما بهگونهای آموزش و سرگرمی را کنار هم قرار داده و به مخاطب منتقل کردهاید؛ چگونه توانستید این آموزش را در قالب این اثر نمایشی به مخاطب ارائه دهید؟
ببینید من یک واژه خودم جعل کردهام. من میگویم تلویزیون باید این واژه را انجام دهد. آن واژه چیست؟ این برنامههایی که در مدیوم تلویزیون قرار است پخش شود، نهفقط باید «سرگرمکننده» باشد و نهفقط باید «آموزشی» باشد. باید ترکیبی از این دو باشد که من به آن میگویم edutainment (سرگرمی آموزشی). خواست من در ساخت این اثر اساسا دادن «پیام» به مردم نبود. ایراد بزرگی که بسیاری از آثار تلویزیونی و سینمایی و پلتفرمی ما دارند این است که زور میزنند اول از همهچیز به مخاطب «پیام» بدهند و بعد قصه بگویند. اما برای من مهم بوده که در اثرم اول «قصه» بگویم و در وهله دوم، پیام در دل آن قصه، خودش را بروز دهد. چون فکر میکنم اگر ما قصه نگوییم، آن اثر زنده نخواهد شد و مردم آن را باور نمیکنند و رئالیسم قصه سقوط خواهد کرد. ما در اثرمان میتوانستیم به این شکل با مردم ارتباط برقرار کنیم. برای مثال، یک مساله حقوقی را مطرح کنیم: «مردم! شما باید بدانید که قطعکردن درختان جریمه دارد.» من میتوانم این مساله حقوقی را به تیمم بگویم: «بچهها! ما میخواهیم درباره قطع درختان که جریمه دارد حرف بزنیم.» بهگمانم این یعنی شکست اثر. اما نگاه ما در ساخت اثر اینگونه بوده: «ببینید بچهها! یک قصه خیلی جذاب میتوانیم تعریف کنیم، چیه؟» مثلا رسیدیم به اینکه آقا دو برادر بودند. این دو برادر دو مغازه بستنیفروشی کنار هم داشتند. بعد برای نماد برادریشان یک درخت جلوی مغازهشان میکارند. آن درخت جلوی مغازهشان پربار میشود، بلند میشود، جان میگیرد. بعد یواشیواش آن برادرها فوت میکنند و ارثیه به پسرهایشان میرسد. حالا یکی از پسرها با این درخت مشکل دارد و دیگری ندارد. آن پسر که مشکل دارد، چرا مشکل دارد؟ چون این درخت جلوی تابلوی مغازه من را گرفته و فروش من را کم کرده. ولی آن یکی میگوید: «نه! این نماد برادری ماست. این نماد زندگی ماست.» و آن یکی پسرعمو شروع میکند به ریختن روغن زیر درخت تا آن را بسوزاند. آن یکی میآید شکایت میکند و میگوید: «ببینید، این فرد به یک زندگی آسیب زده است.» ببینید، من الان یک قصه گفتم و از دل این قصه به این پیام رسیدم که «ببینید، این کار جرم است.» من فکر میکنم مخاطب اصلی آقای قاضی، مخاطب قصههایش است. و قصهها اینگونه نیستند که وقتی داری قصه میبینی، پیام اثر برایت بزرگنمایی شده باشد. قصه را ببینی ولی شب که میخوابی یا وقتی که داری یک قرارداد امضا میکنی، یکهو یاد این قصه بیفتی.
گرههای معمایی در سریال میبینیم. طبیعتا مخاطب با این گرهها ارتباط برقرار کرده و سعی میکند آنها را در ذهن خود حل کند. چقدر سعی کردید که این گرههای معمایی را در اکثر قسمتها قرار دهید تا باعث جذب مخاطب شود و چطور برای پاسخ دادن به این گرهها در این اثر نمایشی تصمیم گرفتید؟
من به چیزی خیلی اعتقاد دارم و آن این است که اثر باید روانپردازش شود. اول صحبتهایم گفتم که در تلویزیون قرار نیست مخاطب را میخکوب کنیم. این نکته خیلی مهمی است و درعینحال سخت برای کسی که کار هنری میکند اما من گاهی به بچهها میگویم قسمت سخت کارگردانی آقای قاضی، کارگردانی نکردنش است. برای مثال شاید دوست داشته باشم در یک قسمت خاص گرهای بگذارم اما میدانم که این کار در تلویزیون بیدلیل است و اصلا منطقی ندارد. تمام قصههای هالیوودی روانپردازش میشوند. همه مردم آنها را میفهمند و برای فهمیدن آنها نیازی به هیچگونه سواد و دقت خاصی نیست. یعنی شما همزمان میتوانید بروید چای بخورید و برگردید، درحالیکه با مادرتان صحبت میکنید و تلویزیون میبینید. یا حتی زمانی که در مغازه کار میکنید و تلویزیون روشن است، قصه را بفهمید. هالیوودیها میگویند: یک چالش شناختی در قسمتها ایجاد کن. ما سعی کردیم در بعضی از قسمتهای آقای قاضی چالش شناختی ایجاد کنیم البته با توجه به بستر قصه. اینطور نبود که همیشه ضد آشنازدایی کنیم؛ اصل ما بر روانپردازش قصه بود، یعنی مخاطب بهراحتی بتواند قصه را پردازش کند. اما اگر گره هم در کار گذاشتیم، طوری بود که گرهای از جنس داستانهای کارآگاهی نباشد. خیلیها این پیشنهاد را میدادند، اما این کار متعلق به این فرمت نیست. لوکیشن و محیط بسته مناسب داستانهای کارآگاهی نیست. مثلا چیزهایی وجود دارد که محیط بسته به داستان تحمیل میکند. وقتی در یک فضای بسته و با یک کاراکتر پویا نیستی، برای مخاطب چالش خلق میکنی. این حس اتاق فرار را به مخاطب میدهد، اما من نمیخواستم این حس را ایجاد کنم.
درباره بازخوردهایی که از فصل اول سریال گرفتید و اینکه مردم چقدر خواستار ادامه آن بودند، صحبت کنید. همچنین بگویید که چه تجربهای از این بازخوردها برای شروع فصل دوم کسب کردید.
از روز اول طراحی من برای این سریال بهصورت فصلمحور بود، با همان منطقی که خدمتتان عرض کردم. به نظرم مدیوم تلویزیون نیاز به آثاری دارد که تعداد قسمتهای بالا داشته باشند و در فصلهای طولانی ساخته شوند. اصل تلویزیون در همه جای دنیا این است اما متاسفانه در ایران مولف این نگاه را نداشته و سریالها را براساس منطق فصلی طراحی نکردهاند. بهصورت فصلی برنامهریزی نمیکنند. اساسا در تلویزیون ایران اینطور است که یک سریال ساخته میشود و مخاطب هر وقت تلویزیون را روشن کرد همان را ببیند. اما در جهان اینگونه است که سریالها بهصورت فصلی طراحی میشوند و میدانند که تا چه فصلی میخواهند ادامه دهند. نگاه ما به این سریال اینطور بود که احتمالا در فصل اول به یک مخاطب متوسط رو به بالایی خواهیم رسید و در فصل دوم مخاطبان بیشتر خواهند شد و در فصل سوم حتی میتوانیم به توسعه فرمت و چیزهای دیگر فکر کنیم. در فصل اول ما مخاطبی متوسط رو به بالا، به سمت خوب، داشتیم. بعد از فصل اول سریال باید بگویم که فصل اول از نظر من بیعیب نبود. ما هم میدانستیم که با توجه به بودجهای که در اختیار داریم، احتمالا اشکالاتی وجود خواهد داشت. بالاخره کسانی که در فضای هنر کار کردهاند میدانند که بودجه به خروجی اثر هنری بسیار وابسته است. به نظرم فضای تلویزیون آنقدر خالی بود و رسانه ما چیز بهتری برای عرضه نداشت که مردم به سمت سریال آقای قاضی آمدند. واکنشها خیلی خوب بود؛ قوه قضائیه از کار بسیار راضی بود، مردم هم از کار ما بسیار راضی بودند. برخی از ویدئوهای ما به 20 میلیون بازدید رسید. چند وقت پیش، فردی پیش من آمد و گفت: «من دوست دارم بدانم کسی که ویدئوهای اثر شما را وایرال میکند کیست؟ این فرد نابغه است.» گفتم: «اصلا ما وایرال نمیکنیم، حتی تبلیغ هم نمیکنیم.» گفت: «مگر میشود؟» گفتم: «مردم و مخاطبان این ویدئوها را درست میکنند. ما برای سریال حتی یک ویدئوی تبلیغاتی نساختیم.» بازخوردها بسیار خوب بود. یک مشکلی که الان دارم این است که مردم اثر من را در فضای مجازی میبینند، نه در خود تلویزیون. این واقعا خیلی بد است. من اساسا با مدیوم تلویزیون کار کردم، اما الان اثر من در یوتیوب بهطرز وحشتناکی دیده میشود؛ در آپارات، در اینستاگرام. برخی پیجهای اینستاگرامی تکهتکه میکنند و کل قسمتها را میگذارند و مردم از آنجا کار را میبینند. اگر شما کامنتها را خوانده باشید، بسیاری از مردم نمیدانند که این اثر از کدام مدیوم پخش میشود. به نظرم باید تبلیغات منظمی در تلویزیون انجام شود. صداوسیما اصلا به تبلیغات محیطی فکر نمیکند. اثر من اصلا نیازی به تبلیغات در فضای مجازی ندارد، چون خود فضای مجازی برایش تبلیغ میکند. من بهنوعی تبلیغات نوین نیاز دارم؛ تبلیغاتی از جنس بیلبوردها، تبلیغات محیطی. انتظار دارم که درباره این اثر در فضاهای مختلف و تخصصیتر صحبت شود، اما متاسفانه چنین فضایی اصلا وجود ندارد.