میلاد جلیلزاده، خبرنگار گروه فرهنگ: اخیرا حولوحوش حضور شخصی به نام نیک یوسفی در فهرست عوامل برنامه «گل یا پوچ» مهران مدیری که در پلتفرم فیلیمو قرار است به انتشار برسد، جنجالهایی به راه افتاده است. یوسفی قرار است کارگردان تلویزیونی این مجموعه باشد که البته کار چندان مهمی نیست و تاثیری روی محتوای برنامه ندارد اما نکته اینجاست که او در نیمسال دوم سال ۱۴۰۱ علنا به جماعت براندازان پیوسته بود و در فضای مجازی مواضع واضحی در این خصوص داشت. مثلا یک بار در همان ایام پستی از مسیح علینژاد را استوری کرده بود و در توضیح آن نوشته بود: «من مرده شما زنده. این ورق برمیگرده... (یعنی نظام سقوط خواهد کرد) ولی دیگه سوراخ موش هم برای شماها جای امنی نخواهد بود. با دندون زمینها را میکنیم تا پیداتون کنیم.» بعد در پایین تصویر با فونت درشتتر و خطاب به همه مدافعان امنیت عبارت بسیار توهینآمیزی نوشته بود.
پس از سال ملتهب و تا حدودی احساساتیشده ۱۴۰۱ هم این شخص در ادامه فعالیتهای مجازیاش به توهین به رئیسجمهور شهید و وزیر خارجه، بیان علاقه به انتقام از جمهوری اسلامی و اعلام بسیار زشت و تمسخرآمیز عدم شرکت در انتخابات در توییتر پرداخت و کسی هم کاری به کارش نداشت تا اینکه بحث حضور او در پلتفرم فیلیمو مطرح شد و یکسری اعتراضات حولوحوش این موضوع شکل گرفت. مواجهه با موضوع حضور چنین شخصی در فهرست عوامل یکی از پلتفرمهای داخلی از چند جنبه امکانپذیر است.
اول اینکه چنین طرح بحثی میتواند صرفا انتقادی باشد و مطالبه عملی مشخصی را درپی نداشته باشد. یعنی مثلا در فضای مجازی یا بعضی رسانهها به مواضع این شخص از یکسو و حضورش در فیلیمو از سوی دیگر اشاره شود تا به بخشی از افکار عمومی درخصوص اینکه فضا تا چه اندازه بسته و چقدر باز است جهت بدهد یا چهره فیلیمو را به لحاظ ساختاری به چالش بکشد. روش دوم این است که بخشی از افکار عمومی به حاکمیت و دستگاههای امنیتی فشار بیاورند تا این شخص دیگر نتواند کار کند؛ لااقل تا وقتی که عذرخواهی نکرده. روش سوم این است که اساسا به موضوع پرداخته نشود. انگیزه به کارگیری این راهبرد، هم میتواند بیاهمیت شمردن چنین شخصی باشد و هم برای فرار از به چالش کشیده شدن پلتفرم فیلیمو.
درباره شیوه سوم برخورد با موضوع که طرف بیاهمیت شمردن قضیه و نپرداختن به آن است، میشود گفت مساله اصلی شخصی به اسم نیک یوسفی نیست بلکه بهطور کل چگونگی برخورد درست با چنین مواردی و تعیین حدومرز برخوردهای قهری یا دوستانه با چنین مسائلی است که این بار در مورد چنین شخصی مطرح شد و احتمالا فردا با مواردی دیگر باز هم طرح بشود. اما راجعبه دو روش دیگری که میشود با واسطهها با موضوع مواجه شد میتوان گفت یکی از عمدهترین چالشها در این زمینه صفر و صد بودن خیلی از مواضع است. عدهای، هوادار سنگینترین برخوردها بدون هر مماشاتی هستند و فیگورشان شلاق به دست است و عدهای دیگر چنان حرف از مماشات و حل کردن مسائل با زبان دوستی میزنند که عملا مشخص نیست خط قرمزشان کجاست و در چه نقطهای و با رخ دادن چه رفتار یا اتفاقی بالاخره آنها هم موافق برخوردهای عملی با افراد میشوند. قطعا نه میشود همه را با مشت و لگد به راه آورد و نه عاقلانه است که گفتوگو را زیر لگد مهاجمان ادامه دهیم. این دو نظرگاه، یکی میگوید از دم هرکه را که دم برآورد بگیرید و ببندید و نبخشید و دیگری فرقی بین معترض معقول که شاید در یک مقطع بهخصوص احساسی شده و حرف تندی هم زده با آدمهای ناجوری که پل سالمی پشت سرشان قرار ندادند و هتک حیثیتی نبود که نکردند و حتی گاهی رفتار خطرناکی نماند که از آنها سر نزده باشد، قائل نیستند و یکسره میگویند با همه صلح و مماشات کنیم و حتی اگر کسی جنایت کرد میگویند لابد تقصیر ما بوده که بد برخورد کردیم و کارش به اینجا کشیده است.
اینکه آیا برخورد با شخصی به اسم نیک یوسفی میتواند مایه عبرتی برای دیگران و برای خود او شود یا نه و آیا اساسا چنین برخوردی ارزش دارد یا ندارد بحثی جزئی و خاص همین مورد بهخصوص است اما اگر کلانتر و جامع بخواهیم نگاه کنیم، مشکل اصلی ما عمدتا اینجاست که تکلیفمان با موضوع زیادی روشن است. یعنی از قبل برای هرکسی که کوچکترین دمی برآورد حکم انهدام صادر کردهایم یا جوری برخورد میکنیم که انگار حتی اگر تیغ تا بیخ گلویمان آمد با لب خندان و لحن ملتمسانه به گفتوگو ادامه خواهیم داد. درستش این است که دانه به دانه موارد را بسنجیم و ببینیم کجا تا چه اندازه باید برخورد کرد و کجا میشود مماشات کرد یا میتوان بخشید. این وضعیت که در آن ما از قبل تکلیفمان در مورد همه روشن است، اتفاقا یک بلاتکلیفی عمومی ایجاد میکند، چون افراد مختلف فقط در داخل دایره گفتمانی خودشان است که تکلیف روشنی دارند و وقتی مقابل دیگرانی که با آنها از یک جبهه هستند اما روش متفاوتی دارند قرار میگیرند، حرف هم را نمیفهمند. یکی میگوید بگیرید و ببندید برای منافع ملی و حفظ نظام و دیگری هم میگوید تا ابد مماشات کنیم برای منافع ملی و حفظ نظام.
راستش این است که این دوگانه صفر و صدی فقط مربوط به بخشی از جامعه نیست و در شیوه حکمرانی فرهنگی هم کموبیش ردی از آن را میشود دید. اگر راهبرد کلی پرداختن با حوصله به تکتک موضوعات و طراحی روشهای متناسب با هرکدام در دستور کار مسئولان فرهنگی و حتی امنیتی نظام قرار بگیرد، از این به بعد تا موردی مثل کارگردان تلویزیونی فلان برنامه از فلان پلتفرم نمایش خانگی مطرح شد، همه مضطرب نمیشوند که از اینسو در برخوردها با موضوع زیادهروی شود یا از آنسو مماشات بیش از اندازهای در موردش صورت بگیرد.