حمید ملکزاده، پژوهشگر اندیشههای سیاسی: انتخابات ریاستجمهوری برای انتخاب رئیس چهاردهمین دولت در دوران حیات جمهوری اسلامی ایران به پایان رسیده است. بعد از بهپایانرسیدن فرآیندهای مربوط به رقابتهای انتخاباتی، روندهای قانونی مربوط به جابهجایی قدرت براساس قانون و رویههای جاری در تشریفات جابهجایی در ایران در جریان است. بااینوجود هنوز در میان گروهی از طرفداران نامزدهای انتخاباتی بحثهایی درباره مسائل مربوط به انتخابات جریان دارد. در میان این دسته از مباحثات دو جریان اصلی وجود دارند که از یک چشمانداز اساسی با یکدیگر مشترک هستند: سرزنشکنندگان مردم. در میان فعالان اصلی این گروه، مجموعهای از معاندان جمهوری اسلامی ایران قرار میگیرند که طبق روال معمول، مردم ایران را بهخاطر نفس مشارکت در انتخابات سرزنش میکنند. برای این گروه هیچ شکلی از مشارکت سیاسی از طریق روندهای نهادمندی که به قدرت سیاسی درون جمهوری اسلامی ایران مربوط میشوند قابلتحمل نیست. آنها مردم را بهخاطر رفتار مسئولانهای که نسبت به سرنوشت خود و دیگر هموطنانشان در انتخابات از خود نشان دادهاند سرزنش میکنند. برای آنها مشارکت مردم، بدون توجه به میزان مشارکت، مانعی در مسیر ایجاد آشوب داخلی در کشور است. درعینحال دستهای دیگر از فعالان هستند که نیش تند سرزنش را به مردمی متوجه میکنند که به نامزد رقیب ایشان رأی داده است. کسانی که فکر میکنند به حقیقتی والا دسترسی دارند که از دسترس همگان خارج است. حقیقتی بعید که برای دستپیداکردن به آن باید به ایشان اقتدا کرد. از این قرار تلاش میکنند تا به انحای مختلف ارزش و اهمیت تصمیمی که مردم از طریق مشارکت در فرآیندهای انتخاباتی برای سرنوشت اداره کشور گرفتهاند را ساقط کرده و از آن معنازدایی کنند. تلاش برای تقلیلدادن انگیزههای مشارکتکنندگان به ارزشهای قومیتی صرف، تا جایی که انتخابات را به یکجور رفراندوم جداییطلبانه تبدیل میکند، در کنار تحلیلها و نوشتههایی که تلاش میکنند تا نوعی عدم بلوغ، فریبخوردگی یا در بدترین حالت، ناسپاسی نسبت به خون شهدای خدمت را به روندهای تصمیمگیری مردم نسبت دهند، از مهمترین تکنیکهایی است که بر این رویکرد دوم حاکم است. من اینطور فکر میکنم که این هر دو جریان بهطور بنیادینی در یک موضوع با یکدیگر شریک هستند: انتخابات برای آنها عرصه آشکارگی نزاع وجودشناختی دولت است. من در این یادداشت کوتاه تلاش میکنم تا این موضوع را بهطور مفصلتری مورد بررسی قرار دهم.
انتخابات: نظام رقابت سیاسی درون یک وضع مستقر
درست پیش از آغاز فرآیندهای مربوط به انتخاب چهاردهمین رئیس دولت در جمهوری اسلامی ایران هشدار داده بودم که نباید انتخابات را به ابزاری برای درونیکردن نزاع وجودشناختی دولت تبدیل کنیم. منظور من از این عبارت این است که نباید اینطور فکر کنیم هر بار در روندهای انتخاباتی معمول در یک نظام سیاسی مستقر بنا داریم درباره اصل نظام سیاسی یا دستگاه حقیقت عامی که به روندهای سیاسی در کشور مشروعیت میبخشد، تصمیم بگیریم بلکه باید همواره این نکته را در نظر داشته باشیم انتخابات برای یک نظم سیاسی مستقر، مانند جمهوری اسلامی ایران، موضوعی درونی است. یعنی روندی غیرخشونتآمیز برای ایجاد تغییر در خطمشیها، روندها و روشهای اداره کشور است. همچنین نباید اینگونه فکر کنیم تغییراتی که درنتیجه انتخابات در قوای مختلف کشور ایجاد میشوند در روایی آن نظام حقیقت عامی که سیاستورزی در یک وضع مستقر را ممکن میسازد، تغییر بنیادینی ایجاد میکند. انتخابات صرفا و تنها سازوکار مشارکت مردم برای تعیین خطمشیها، روندها، و اصول اداره کشور در حوزههای مختلف سیاست در یک دوره زمانی مشخص هستند.
درست بر پایه همین باور بنیادین بود که فکر میکردم نامزدهای حاضر در انتخابات ریاستجمهوری و کمپینهای انتخاباتی آنها بیش از اینکه از مکانیسمهای حاکم بر نزاع وجودشناختی دولت استفاده کنند، باید به اصول اساسی حاکم بر روندها، خطمشیها و فرآیندهای اداره کشور در دولت احتمالی خودشان بپردازند. موضوعی که سالهای زیادی است در انتخابات مختلف در ایران مورد غفلت قرار گرفته است. در غیاب چنین فهمی است که میبینیم رقابتهای انتخاباتی گاه تا سطح بالایی از تنش وجودشناختی در دولت ارتقا پیدا میکنند؛ تا جایی که در برخی از دقایق رقابتهای انتخاباتی گاه مسائلی مطرح میشود که مخاطب را به این فکر وامیدارد که در دقیقه تاسیس دولت قرار گرفته است. نفی همه آنچه در گذشته اتفاق افتاده، ارائه تصویری مشوش از تاریخ دولتهای پیش از این و بحث درباره روندهای مبهم، غیرقانونی و قدرتمندی که در جای نامعلومی از پهنه سیاست رسمی در ایران روال معمول حکمرانی را با مشکل مواجه میکنند، از عمده تکنیکهای انتخاباتی هستند که نامزدهای مختلف، هرکدام به نحوی از آنها برای جلب آرای بیشتر استفاده میکنند. همچنین تمرکز بر پرچمداری یک گروه یا نامزد خاص از حقیقت ناب انقلاب اسلامی، از آفتهای دیگری است که فرآیندهای انتخاباتی به محملی برای درونیکردن نزاع وجودشناختی دولت تبدیل میکند. همین روندهای نادرست تبلیغاتی در انتخابات گوناگون است که نهایتا این نزاع وجودشناختی درونیشده دولت را به سطح جامعه نیز فرامیفکند. درونیشدن این نزاع وجودشناختی دولت شرایطی را به وجود میآورد که براساس آن ایده انقلاب اسلامی به حقیقتی سفتوسخت تبدیل میشود که گویا تنها توسط بخشی از مردم کشور، یعنی تنها بخشی از مردم که در مناسبتهای مختلف حمایت خود را از گروه خاصی از سیاستمداران و کارگزاران نظام اعلام کردهاند نمایندگی میشوند.
وقتی این رویکرد غیرانتقادی و تلاش انحصارطلبانه موجود در دعوی برای نمایندگیکردن همه و تمام وجوه حقیقت انقلاب اسلامی ایران حالتی نهادمند پیدا کرد، میتوانیم انتظار داشته باشیم که این نزاع وجودشناختی دولت، به شکلی غیرضروری در میان اقشار مختلف کشور تبلیغ شده و به ابزاری ساخته و آماده در خدمت دشمنان جمهوری اسلامی ایران تبدیل شود. درنهایت همین رویکرد غیرانتقادی است که روحیه اعتدالخواهی و رویکرد اصلاحجویی در ایران امروز را به شکل نادرستی با ضدیت با نظام و عدم وفاداری به اصول بنیادین انقلاب اسلامی اینهمان کرده است. تا جایی که حتی برخی از مردم عادی یا خواص اصلاحجو یا اعتدالگرا ممکن است اینطور فکر کنند که برای داشتن کنش اصلاحی یا اعتدالی در ایران باید قبل از هرچیز با پشتکردن به ارزشها و اصول اساسی انقلاب اسلامی ایران آغاز کرد. این موضوعی بسیار اساسی است؛ چراکه ممکن است این باور نادرست را ایجاد کند که هر بار دولت یا مجلسی از گروههای منادی روندهای اصلاحی تشکیل شد، نیروهای دلبسته به انقلاب باید از همه توان خود برای عدم موفقیت آنها استفاده کنند. درونیشدن این باور نادرست نهایتا ما را در مسیری قرار خواهد داد که براساس آن صورتهای اصلاحجویی یا عدالتخواهی بهعنوان اشکال خاصی از نفوذ یا دشمنی با نظام فهمیده میشوند. انگار که ازیکطرف هر شکلی از اصلاحجویی و عدالتخواهی با فقدان تعهد انقلابی، سازشکاری با دشمنان مردم و دولت، ضدیت وجودشناختی با نظام سیاسی و تقابل با قانون اساسی یکسان باشد؛ و از طرف دیگر ولایتمداری با تندروی غیرمنطقی در دفاع از وضع موجود، فقدان تخصص و بیدانشی در کنار رفتارها و باورهای پوپولیستی، مصونیت مطلق در مقابل خطا و اشتباهات سیاسی و شناختی، بیعملی و تندخویی در قبال امر اقتضایی پیوند خورده باشد.
این همان دوگانه ناصوابی است که سالهاست مورد توجه معارضان وجودشناختی انقلاب اسلامی ایران قرار گرفته است. تمرکز دشمنان انقلاب اسلامی بر این دوگانه ناصواب که بعضا توسط گروههای تندرو از دو جناح عمده سیاسی در ایران نیز ترویج میشود، نزاع وجودشناختی درونیشده در ساختار سیاسی و زندگی جمعی ایرانیان را به مکانیسم خودکاری برای جذب نیروهای معاند و تقویت پروژه نفوذ در کشور تبدیل میکند. این موضوعی است که بیش از هرچیز دیگری باید از طریق بازنگری در سازوکارهای درونیکردن نزاع وجودشناختی دولت از طریق رقابتهای سیاسی نهادمند، یعنی انتخاباتی، یا غیرنهادمند با آن مبارزه کنیم.
بیماری خودایمنی دولت
من دوگانه کاذبی که در بالا از آن صحبت کردم را با نام بیماری خودایمنی دولت معرفی میکنم. همانطور که پیشتر نشان دادم نتیجه منطقی این بیماری خودایمنی چیزی جز ناکارآمد کردن روندهای معمول اداره در قوه مجریه و جامعهپذیری در تمامیت نظام سیاسی حاکم بر یک کشور و درمورد موضوع موردنظر ما در این یادداشت جمهوری اسلامی ایران نیست. این بیماری خودایمنی به این شکل عمل میکند که بخشی از نیروهای سیاسی فعال درون ساختارهای رسمی کشور را به اهدافی مشروع برای بخش دیگری از نیروهای تشکیلدهنده آن تبدیل کرده و این دو گروه را در همه دقایق ممکن از حیات سیاسی در مقابل هم قرار میدهد. این موضوع تا جایی پیش میرود که بخشهای مختلف از نیروهای فعال در سازمان سیاسی رسمی کشور بهطور مداوم درگیر نزاعی وجودشناختی با یکدیگر میشوند؛ نزاعی که کارکردهای عمومی سازمان رسمی قدرت در ایران را با مخاطراتی اساسی مواجه کرده و از این طریق کارآمدی نظام سیاسی را به مخاطره میاندازد. بیماری خودایمنی دولت درعینحال کارکردهای جناحهای سیاسی، احزاب و دستهبندیهای سیاسی در میان کارگزاران نظام را به ناکارکردهای مرکزگریزی تبدیل میکند. در مباحثات نظری در جامعهشناسی سیاسی عموما برای احزاب کارکردهای جامعهپذیری و تابآوری نظام سیاسی را در نظر میگیرند. در این معنای نظری احزاب سیاسی موجود در یک وضع مستقر از طریق جذب و آموزش شهروندان در فرآیندها و روندهای سازمانی خود یا از طریق تولید محتواهای آموزشی درباره سیاست در رسانهها یا محصولات دیگری که بدنه حزبی و هوادارانشان را با حزب متصل میکند، اتباع کشور را به شهروندانی مسئول برای یک وضع مستقر تبدیل میکنند. ازاینجهت هر بار هویت سیاسی احزاب در شرایطی تعریفشده باشد که از بیماری خودایمنی موردنظر ما رنج میبرد، نفس آموزشهای حزبی و فعالیتهای نهادی در چهارچوب احزاب، گروهها و دستههای سیاسی مختلف فرآیندهای مربوط به کارکرد جامعهپذیری را با ناکارکردهای جنگجوپروری جابهجا میکند.
برای تبیین این موضوع اجازه بدهید تا از مثال روشنتری استفاده کنیم؛ فرض کنید که در یک جامعه خاص، خطوط دوستی و دشمنی وجودشناختی دولت را بهجای مرزهای حقیقت عامی که نظام سیاسی حاکم بر آن استوار است، به نحوی ترسیم کرده باشند که محیط درونی آن را به دو قسمت تبدیل کند. آنگاه هر کدام از کسانی که بهطور تصادفی در یکی از بخشهای محیط درونی این دولت زندگی میکنند از ابتدا ساکنان بخش دیگر را بهعنوان دشمنان وجودشناختی خود و مرزهای محدوده خودشان را بهعنوان حدود هستیشناختی دولت میفهمند. این مساله از چند جهت تمامیت وجودشناختی دولت را با مخاطره مواجه میکند. الف. نفسِ تولد در یکی از محیطهای متخاصم سرباز جدیدی برای نزاع داخلی دولت تولید میکند؛ ب. خاطره جمعی هرکدام از اعضای محیطهای درونی دولت به شکل بنیادینی در غیاب اعضای ساکن در محیط دیگر شکل میگیرد. در این صورت «مای جمعی» همواره دوپاره و شقه شده و درعینحال آغشته با نزاعی بیپایان و حلوفصلنشده خواهد بود. ج. خطوط واقعی دولت مغشوش و مرزهای حقیقی آن نامعلوم میشود. برای اینکه این مورد را بهتر درک کنیم منازعات جاری درمورد سیاست خارجه و مسائل مربوط به مقاومت در منطقه غرب آسیا - آنطور که بعضا در میان طرفداران جناحهای سیاسی کشور جریان دارد - را در نظر بگیرید. هرکدام از ساکنان این دو منطقه طوری رفتار میکنند که انگار مسائل سیاست خارجی ایشان به شکل بنیادینی با مسائل اعضای ساکن در منطقه دیگر تفاوت دارد. مواجهه این گروهها با موضوعات اساسی دولت مانند مسائل مربوط به سیاست خارجی طوری سازماندهی و صورتبندی میشود که گویا هرکدام از دولت متفاوتی صحبت میکنند. تقابل میان این دو گاه از اختلافنظر درمورد اداره فراتر رفته به تفاوتهای بنیادین در اصول و مبانی تبدیل میشود. د. سازوکارهای شناخت دشمن خارجی، یعنی دشمن وجودشناختی دولت، در چنین شرایطی با مخاطراتی جدی مواجه میشود. این موضوع تاثیر بسزایی در کاهش توانایی شهروندان برای شناخت دشمن خارجی، اتحاد برای مقابله با آن و همکاری در زمینه دفع خطر دشمن خارجی را به وجود خواهد آورد؛ و. نهایتا مبارزه وجودشناختی درونیشده برای دولت، درست مثل هر بیماری خودایمنی دیگری به کاستن از خود، توسط بخشی از اعضای خودِ دولت منتهی خواهد شد.
موضوع دیگری که در جامعهشناسی سیاسی موردتوجه قرار میگیرد با کارکرد تابآوری سیاسی یک دولت از طریق نقشی که احزاب سیاسی در توزیع نیروی فشار تهدیدکننده دولت بازی میکنند فهمیده میشود. برایناساس احزاب بهعنوان ستونهای سازمانبخش و ساماندهنده با حیات غیررسمی جامعه سیاسی فهمیده میشوند. برای اینکه این موضوع را بهتر درک کنیم باید این نکته را در نظر بگیریم که هر حزب روایت متفاوت اما جزئی از یک نظم سیاسی مستقر است. اگر این تعریف از حزب را بپذیرید آنگاه تصدیق خواهید کرد که وفاداری تجمیعشده هواداران و کادرهای حزبی هر کدام بخشی از سرمایه دولت هستند. سرمایهای که از یکجهت در نتیجه بهرسمیتشناختن کثرت درون جامعه و در میان شهروندان مختلف به دست آمده و از یکطرف بهصورت اوراق وفاداری به دولت مستقر در اختیار احزاب گوناگون قرار گرفته است. هر بار به دلایلی تمامیت دولت از طرف دشمن خارجی یا تحتتاثیر تغییرات اجتماعی و سیاسی اجتنابناپذیری که پیشبینی نشده باشند با مخاطره مواجه شود احزاب از این سرمایه جزئی توزیعشده در میان خودشان برای افزایش تابآوری یک وضع مستقر استفاده میکنند بهنحویکه بخشی از فشارهای ناشی از تحولات پیشتر ذکرشده را به اعتبار اعتمادی که در آن ذخیره شده برای حفظ تعادل و جلوگیری از فروپاشی یک دولت مستقر مورداستفاده قرار خواهند داد. در این روایت وفاداری مجتمع در هر کدام از احزاب، وفاداری شهروندانی که هرکدام به نحوی به اصول و روایتهای جزئی این احزاب از نظم مستقر را پذیرفتهاند، به اعتبار پیوند نهادمند و سازمانی موجود میان هرکدام از احزاب و نظام سیاسی مستقر در کشور، بهعنوان نیرویی توانبخش برای پشت سر گذاشتن بحران و بازگرداندن حالت عادی به امور جاری در دولت عمل خواهد کرد. این کارکرد اساسی در جوامعی که از بیماری خودایمنی دولت رنج میبرند به ناکارکرد ستونهای لغزان منتهی میشود. برای اینکه منظورم از این ناکارکرد را متوجه شوید ساختمانی را در نظر بگیرید که از مجموعه متنوعی از ستونها برای تحمل بار سازه اصلی خود تشکیل شده باشد؛ ستونهایی که هر کدام به نحوی ضمن تحمل بار سازه در شرایط خاص میتوانند ضمن حفظ پایداری خود سازه زمینهساز رفع مشکلات ناشی از بحرانهای طبیعی یا غیرطبیعی باشند. درصورتیکه هر کدام از این ستونها یا هندسه طراحی آنها به شکل نامناسبی طراحی شده باشد در یک وضعیت بحرانی اگر خودشان به بحرانی برای اصلِ سازه تبدیل نشده باشند بهجای اینکه کارکردهای مربوط به تابآوری را از خود نشان بدهند به عاملی برای فروپاشی سریعتر و انهدام کامل سازه تبدیل خواهند شد. اجازه بدهید تا این موضوع را براساس آنچه درباره روندهای مسائلی از جامعهشناسی سیاسی آورده بودیم مورد بررسی قرار دهیم.
در وضعیتی که بیماری خودایمنی دولت حاکم باشد، یعنی هر بار نزاع وجودشناختی دولت درونی شده باشد احزاب و سرمایه وفاداری جزئی توزیع شده میان آنها هم ممکن است بهعنوان بحرانی وجودشناختی برای دولت عمل کند و هم ممکن است در بحرانهای سیاسی مختلف زمینهسازهای لازم برای تسریع در فروپاشی یک دولت مستقر را فراهم کند. در چنین وضعیتهایی تحتتاثیر مسائل ناشی از بیماری خودایمنی دولت احزاب و وفاداری جزئی تجمیعشده در آنها بهخاطر ناتوانی در تشخیص مرزهای حقیقی دولت و تحتتاثیر خطاهای شناختی ناشی از عدم توانایی در تشخیص هندسه خارجی دولت بهجای ایفای کارکرد مورد انتظار از آنها در زمینه تابآوری بهعنوان نیروی ویرانگری درون سازه دولت عمل کنند. زایش مفهوم اپوزیسیون قانونی یا داخلی نتیجه منطقی این ناکارکرد احزاب و جناحهای سیاسی در یک دولت مستقر است.
پساانتخابات
بیماری خودایمنی دولت یکی از آسیبهای قابلتوجه در زندگی سیاسی ایران امروز است. این وضعیت در دقایق گوناگون از حیات سیاسی ما در عصر حاضر قابلمشاهده است. ریشه اصلی این بیماری، آنطور که در ادامه خواهم گفت درونی کردن نزاع وجودشناختی دولت در سازمان رسمی قدرت است. نمود این درونیسازی نزاع در سازمانیابی زندگی سیاسی ایرانیان حول محور یک جناحبندی دوقطبی است که با عنوان اصولگرایی و اصلاحطلبی میشناسیم. نزاع جاری میان این دو جناح از همه ویژگیهای بیماری خودایمنی دولت برخوردار است. نزاعی که هر بار در فرآیندهای انتخاباتی بیش از هر جای دیگری خود را نشان میدهد. بااینوجود و در روزهای اخیر، روزهای پس از بهپایانرسیدن انتخابات ریاستجمهوری در ایران، صورت جدیدی از ظهور این بیماری را مشاهده میکنیم.
گفته بودم که انتخابات سازوکار درونی جابهجایی قدرت در قوای مختلف، برای بهدستآوردن امکان «خدمت به مردم» از طریق به اجرا درآوردن سیاستهای کلی نظام، قوانین بالادستی مصوب و تعیین روشها و خطمشیهای تازه در جهت پیشبردن مسائل مربوط به امر جمعی در جمهوری اسلامی ایران است. ازاینجهت انتخابات یکی از سازوکارهای معمول و عادی برای دنبالکردن و محقق نمودن کارکردهای اساسی دولت بهحساب میآید؛ بنابراین میتوانیم انتظار داشته باشیم که هر بار در یک کمپین انتخاباتی، رقبای انتخاباتی درباره روشها، برنامهها و خطمشیهای مربوط به تحقق اهداف فوق با یکدیگر رقابت کنند. همینطور میتوانیم ادعا کنیم که در هیچکدام از کمپینهای انتخاباتی اصل نظام، موضوع رقابت نامزدهای انتخاباتی نیست. یعنی اینطور نیست که انتخابات ریاستجمهوری یا دیگر فرآیندهای انتخاباتی در یک وضع مستقر را بشود به یکجور رفراندوم برای اصل نظام سیاسی حاکم یا حقیقتی که پایههای آن را تشکیل داده است فروکاست. بااینوجود و آنطور که از واکنش برخی از هواداران و کمپینهای انتخاباتی نامزدها برمیآید این موضوع برای آنها چندان روشن نیست. از مجموعه رفتار و واکنشهای آنها اینطور برمیآید که انتخابات را بهعنوان نزاعی وجودشناختی برای وضع مستقر میفهمند؛ تاحدیکه انگار اعتماد مردم به کمپین انتخاباتی رقیبشان را بهعنوان شکستی برای حقیقت نظام، یعنی بهعنوان شکستی برای تمامیت ارزشهای تشکیلدهنده جمهوری اسلامی ایران میفهمند. در دوگانه کاذب و ساختگی نظام و غیرنظام جناحی که این دسته از فعالان از آن حمایت میکنند بهعنوان نماینده اصیل انقلاب اسلامی ایران و دیگر جناحهای سیاسی فعال در کشور، ولو رقبای سیاسی درونجناحی ایشان بهعنوان دیگری وجودشناختی جمهوری اسلامی ایران فهمیده میشوند. این موضوع برای آنها تا جایی از اهمیت برخوردار میشود که مردم را بهخاطر انتخابی که کردهاند مورد عتاب قرارداده و در نمونههای حیرتآورتری بهانحای مختلف به آنها توهین میکنند. علاوهبر همه اینها بیماری خودایمنی دولت در روزهای پساانتخابات صورتهای حادتری از خود نمایان کرده است؛ تا جایی که برخی از هواداران نامزدها گامی فراتر گذاشته و رفتار نهادهای دولت، مانند شورای نگهبان قانون اساسی را در شکست انتخاباتی کمپین مورد حمایت خودشان معرفی میکنند. این مساله، و انتظاری که در پس عتابهای این دسته از فعالان سیاسی در قبال نهادهای دولت مشاهده میکنیم در درونی شدن نزاع وجودشناختی دولت در سازوکارهای نهادمند و رسمی اداره کشور ریشه دارد. جایی که کمپینهای انتخاباتی که خود را صاحب یا نماینده حقیقت حقیقی انقلاب اسلامی ایران میدانند فکر میکنند که امکانات رسمی دولت باید برای بهدستآوردن پیروزی در جنگی علیه باطل، یا همان دشمن وجودشناختی دولت به خدمت گرفته شود.
نباید دردنشانهای بیماری خودایمنی دولت را تنها در میان طیف خاصی از فعالان سیاسی و گوشه مشخصی از یک جناحهای سیاسی خاص دنبال کرد. فرآیندهای منتهی به درونی شدن نزاع وجودشناختی دولت در ایران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران بهآهستگی و در طول زمان شکل گرفتهاند. احتمالا یکی از دلایل کاهش قابلتوجه مشارکت شهروندان در انتخابات ریاستجمهوری اخیر را باید از نتایج منطقی این بیماری خودایمنی بهحساب بیاوریم. نزاع بیهوده میان کارگزاران سیاسی نظام درباره اصل نظام در چهارچوب روندهای رسمی و فرآیندهای نهادمند قانونی در نظام جمهوری اسلامی، درحالی که توجه عموم شهروندان به ارائه راهکارهای کارآمد برای بهبود وضعیت اقتصادی و معیشت مردم است، نهایتا امیدواری بخشی از آنان به توانایی طرفین این نزاع کاذب برای پیشبرد ارزشهای انقلاب اسلامی ایران و بهبود وضعیت معیشت مردم و شهروندان ایرانی را متزلزل کرده است. این موضوعی است که باید بهطورجدی فکری برای رفعکردن آن بکنیم. من بر این باور هستم که ظهور دیپلماتهای حرفهای در کنار زایش یکجور نظام حزبی معنادار و کارآمد با استفاده از ظرفیتهای قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران که تمرکز خود را بر شیوههای متفاوت از اداره امور کشور برای تحقق اهداف جمعی و ارزشهای انقلاب اسلامی ایران گذاشته باشد، میتواند بهعنوان راهی برای درمان بیماری خودایمنی دولت در ایران حساب بیاید.
باید پیش از هر موضعگیری دیگری این نکته را در ذهن حاضر کنیم که رقابتهای انتخاباتی برای تعیین رئیس چهاردهمین دولت جمهوری اسلامی ایران به پایان رسیده و نتیجه انتخابات معلوم شده است. مردم، با حضور معنادار خود، هم در جهت آرای نامزدی که توانست بهعنوان رئیسجمهور منتخب از این رقابتها بیرون بیاید و هم در جهت نامزدی که نتوانست اکثریت آرای مردم را کسب کند، نشان دادند که به روندهای قانونی و رسمی برای پیشبرد امور مربوط به امر جمعی ذیل قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران امیدوار هستند. با پایان رقابتهای انتخاباتی هنوز اختلافنظرها درباره خطمشیها، و روندهای مربوط به اداره کشور وجود خواهند داشت و باید بدون برکشیدن این اختلافنظرها به نزاعهایی وجودشناختی درون دولت همچنان بر آنها تاکید کرد. کاری که کمپینهای برنده یا ناموفق در انتخابات باید انجام دهند چیزی جز ارزیابی تکنیکهای انتخاباتی و سازوکارهای مربوط به جلباعتماد یا حفظ اعتماد بدنه مشارکتکننده در انتخابات سیاسی در ایران نیست. امروز کمپینهای ناموفق یا گروهی که توانسته است از اعتماد مردم برخوردار شود باید درباره شیوههای برقرارکردن رابطه معنادار با گروههای جدیدی از شهروندان ایرانی و تقویت رابطه خود با بدنه رایی که هماکنون در اختیار دارد بازنگری کند. همچنین کار اداره و نظارت بر اداره امور را بهخوبی در روزهای بعد از تشکیل دولت جدید انجام داده و به نهادهای دولت، یعنی مجموعه نهادهایی که بهطور قانونی و نهادمند اساس دولت در جمهوری اسلامی ایران را نمایندگی میکنند در نظارت بر حسن اجرای روندهای اداره اعتماد کند. چیزی که میتوانم در اینباره بگویم این است: رقابتهای انتخاباتی به پایان رسیده، اما جمهوری اسلامی ایران، بهعنوان دولتی مستقل و نظم مدنی حاکم بر زندگی سیاسی ایران ادامه دارد.