محمدسجاد حمیدیه، خبرنگار: «جنگ داخلی» الکس گارلند، یکی از رهاشدهترین جنگهای هالیوودی است. فیلم تقریبا هیچ اطلاعاتی از زمینههای اجتماعی- سیاسی جنگ و نیز اهداف و آرمانهای طرفین به مخاطب نمیدهد. فیلم که ژست سیاسی میگیرد، ترسوتر از آن است که موضعی مشخص داشته باشد و در کنار یک طرف و در مقابل طرف دیگر بایستد. «به آنها شلیک میکنم چون آنها به من شلیک میکنند» نهایت تلاش فیلمساز برای توضیح انگیزه جنگجویان است. درواقع فیلمساز عملا این جنگ را رها کرده و تماشاگر را به اطلاعات خارج از فیلم خودش نسبت به تجزیهطلبان در آمریکا میسپارد. در بستر این جنگ نامتعین، فیلمساز با یک گروه خبرنگار همراه میشود و سفر آنها تا واشنگتندیسی را محور روایت فیلم قرار میدهد. علاوهبر عدم موفقیت در معرفی جنگ، فیلم از شناساندن کاراکترهایش نیز ناتوان است. هیچکدام از اعضای گروه، تعین شخصیتی ندارند و در هر لحظه ممکن است هر کاری از آنها سر بزند. حتی اندکی سمپاتی نسبت به اعضای گروه ایجاد نمیشود و مرگ و زندگی آنها برای بیننده فرقی ندارد.
یکی از اجزای مهم درام جادهای، تحول کاراکترها در طول مسیر است. گویی سفر بیرونی کاراکترها در دل جاده، با سفری درونی به عمق شخصیت خودشان همراه میشود؛ بهگونهای که در پایان مسیر، کاراکتر یک منحنی شخصیتی کامل را طی کرده و به وضعیت شخصیتی جدیدی رسیده است. کاراکترهای «جنگ داخلی» بسیار سطحیتر از آن هستند که بخواهند چنین سفری را تجربه کنند. البته فیلمساز تازه در سکانس آخر، گویی که یکی از دستیارانش به او یادآوری کرده باشد، تازه به سراغ ایجاد یک تحول شخصیتی در کاراکترها میرود؛ اما این تحول کاملا مصنوعی است و تماشاگر آن را پس میزند. میبینیم که کاراکتر لی که عکاسی با تجربه و شجاع است و در سختترین شرایط عکاسی کرده است، اکنون ناگهان در سکانس پایانی دچار وحشت و تردید میشود. در مقابل، کاراکتر جسی که عکاسی جوان و بیتجربه است و تا یک سکانس پیش از سکانس پایانی در شرایط حساس زبانش از ترس بند میآید، ناگهان و بدون هیچ دلیل خاصی، تبدیل به عکاسی شجاع شده است که باکی از قرار گرفتن در مقابل تیر ندارد.
یکی دیگر از کارهایی که فیلمساز، خودآگاهانه یا ناخودآگاهانه انجام داده است و معلوم نیست هدفش از آن چه بوده، ربط دادن عکاسی به تیراندازی است. بارها در طول فیلم، چه در دیالوگ و چه در تصویر، عمل عکاسی با عمل تیراندازی یکی نشان داده میشود. برای مثال چند باری صدای شلیک، منطبق با لحظه عکسگرفتن میشود یا با کلمه shoot (هم به معنی عکاسی کردن و هم به معنی تیراندازی کردن) بازی میشود. یکی کردن عکاسی و تیراندازی کاملا در تضاد با شعاری است که از دهان لی بیرون میآید: «من با عکاسی از جنگ، میخواهم نسبت به جنگ هشدار بدهم.» همچنین درحالیکه لی خود را ضد جنگ میداند و عمل عکاسی را در جهت جلوگیری از جنگ معرفی میکند، بارها میبینیم که از جنگ لذت میبرد. او حتی به جسی نیز آموزش میدهد که باید از جنگ لذت ببرد و گویی کمال شخصیت جسی، آنجاست که میتواند با خونسردی از زشتترین لحظات جنگ عکس بگیرد. بهنظر تمام اینها از علاقه خود فیلمساز نسبت به جنگ میآید. او بارها در طول فیلم، پرداختی شاد نسبت به لحظات سخت و زشت جنگ دارد؛ از گذاشتن آهنگ شاد روی صحنههای جنگی گرفته تا نشان دادن سوختن جنگل، شبیه به آتشبازی در جشن. جنگ داخلی، برخلاف تمام ژستها و ادعاهایش عمل میکند و فیلمی فریبکار، کسالتبار و کماهمیت است.
دسترسی سریع
اخبار این صفحه
فریبکار
ارسال نظر