سجاد عطازاده، مترجم: نیل فرگوسن، پژوهشگر ارشد انستیتو هوور و استاد سابق رشته تاریخ در دانشگاه هاروارد در مقالهای با عنوان کیسینجر و معنای واقعی «تنشزدایی» که در شماره مارس/آوریل 2024 نشریه فارنافرز منتشر شده از پس سالها به بررسی سیاست تنشزدایی هنری کیسینجر پرداخته و ضمن موفق دانستن آن، اتخاذ راهبردی مشابه در باره چین امروزی را نیز به آمریکاییها توصیه کرده است.
کمتر کلمهای بهاندازه «تنشزدایی» با هنری کیسینجر مرتبط است. این واژه برای اولینبار در اوایل 1900 در دیپلماسی استفاده شد؛ زمانی که سفیر فرانسه در آلمان تلاش ناموفقی کرد تا روابط رو به وخامت پاریس با برلین را بهبود بخشد. در سال 1912 هم دیپلماتهای بریتانیایی دست به تلاش نافرجام مشابهی زدند. اما تنشزدایی تنها در اواخر 1960 و 1970 در سطح بینالمللی مشهور شد، وقتی کیسینجر ابتدا بهعنوان مشاور امنیت ملی ایالاتمتحده و سپس بهعنوان وزیر امور خارجه این کشور، این سیاست را که به نام او شناخته میشود بر سر دست گرفت؛ کاهش تنش بین اتحاد جماهیر شوروی و ایالاتمتحده.
تنشزدایی را نباید با آمیتیه (دوستی) اشتباه گرفت. هدف از تنشزدایی ایجاد دوستی با مسکو نبود، بلکه کاهش ریسک تبدیل شدن جنگ سرد به جنگ گرم بود. کیسینجر در خاطرات خود نوشته است: «ایالاتمتحده و اتحاد جماهیر شوروی رقبای ایدئولوژیک هستند. تنشزدایی نمیتواند این وضعیت را تغییر دهد. [اما] عصر هستهای ما را مجبور به همزیستی میکند. جنگهای صلیبی لفظی نیز نمیتواند این وضعیت را تغییر دهد.» برای کیسینجر، تنشزدایی یک راه میانه بین تجاوزاتی بود که به جنگجهانی اول انجامید- وقتی اروپا علیرغم وجود موازنه نظامی وارد جنگی شد که هیچکس خواستار آن نبود- و مماشاتی که به اعتقاد او منجر به جنگدوم جهانی شد «زمانی که دموکراسیها نتوانستند نقشههای یک متجاوز توتالیتر را درک کنند.»
برای محقق کردن تنشزدایی، کیسینجر بهدنبال تعامل با شوروی در موضوعات مختلف ازجمله کنترل تسلیحات و تجارت بود. او تلاش میکرد بین چیزهایی که بهنظر میرسید شوروی تمایل به داشتن آنها دارد (مثلا دسترسی بهتر به فناوری آمریکایی) و تمایلات شوروی (مثلا کمک برای خروج از ویتنام) اتصال - یکی دیگر از کلیدواژههای آن دوران- برقرار کند. درعینحال کیسینجر آماده بود درصورت مواجه شدن با تلاشهای شوروی برای گسترش حوزه نفوذ خود از خاورمیانه تا جنوب آفریقا، دست به مبارزه بزند. بهعبارتدیگر و همانطور که خود وی بیان کرده است، تنشزدایی به معنای پذیرش «توامان بازدارندگی همزیستی، مهار و تلاش برای کاهش تنشها» بود.
اگر این احساسات عملگرایانه پنج دهه بعد هنوز هم طنینانداز است، ظاهرا دلیلش این است که سیاستگذاران واشنگتن به نتیجهای مشابه درباره چین رسیدهاند؛ کشوری که بهنظر میرسد جو بایدن رئیسجمهور ایالاتمتحده و تیم امنیت ملی او آماده تلاش برای اجرای نسخهای از تنشزدایی با آن هستند. بایدن در نوامبر در کالیفرنیا به شی جین پینگ رهبر چین گفت: «ما باید اطمینان حاصل کنیم رقابت به درگیری منحرف نمیشود. ما همچنین در قبال مردم خود و جهان مسئولیت داریم تا زمانی که این کار را به نفع خود میدانیم، با یکدیگر همکاری کنیم.» جیک سالیوان، مشاور امنیت ملی بایدن نیز سال گذشته در مقالهای به نکته مشابهی اشاره کرد. او نوشت: «رقابت [با چین] واقعا جهانی است؛ اما مجموع حاصل جمع آن صفر نیست. چالشهای مشترک دو طرف بیسابقه میباشد.» بهتعبیر کیسینجر، ایالاتمتحده و چین رقبای اصلی یکدیگر هستند. اما عصر هستهای و تغییرات آب و هوایی، تازه بدون اشاره به هوش مصنوعی، آنها را مجبور به همزیستی با یکدیگر میکند.
اگر تنشزدایی در همه ابعاد، بهجز نام، به صحنه بازگشته است، پس اصلا چرا روزگاری از صحنه کنار رفته بود؟
پس از مرگ کیسینجر در نوامبر 2023، منتقدان چپ او هیچ محدودیتی برای تکرار فهرست قدیمی اتهاماتشان علیه کیسینجر را برای خود متصور نشدند؛ انتقاداتی که دامنه آن مشتمل بر بمباران غیرنظامیان در کامبوج و حمایت از دیکتاتورها در شیلی، پاکستان و کشورهای دیگر بود. برای چپگرایان، کیسینجر نماد تام و تمام «سیاست واقعی» خونسردانهای بود که حقوق بشر در کشورهای جهان سوم تحتالشعاع سیاست مهار قرار میگرفت. این همان جنبه از تنشزدایی بود که جیمی کارتر، رئیسجمهور وقت ایالاتمتحده به آن اعتراض کرد. اما آنچه اخیرا کمتر مورد توجه قرار گرفته، انتقادات محافظهکارانی از کیسینجر است که سیاست تنشزدایی او را مترادف با «مماشات» میدانستند. رونالد ریگان که در دهه 70 میلادی فرمانداری کالیفرنیا را برعهده داشت، این دهه را صرف انتقاد از تنشزدایی کرد و آن را «خیابان یکطرفهای دانست که اتحاد جماهیر شوروی از آن برای نیل به اهداف خود استفاده کرده است.» او کیسینجر را به خاطر تن دادن به شرایطی که در آن شوروی خودخواهانه به سوءاستفاده از تنشزدایی میپرداخت- مانند زمانی که شوروی و متحدان کوباییاش دست بالا را در آنگولای پسااستعماری بهدست آوردند- به باد انتقاد میگرفت. ریگان در اولین نامزدی خود برای کسب منصب ریاستجمهوری در سال 1976، بارها وعده داد درصورت انتخاب شدن، این سیاست را کنار بگذارد. او در مارس همان سال اعلام کرد: «در زمان آقایان کیسینجر و فورد، این کشور [آمریکا] به قدرت نظامی شماره دو جهان تبدیل شده است؛ آن هم در جهانی که دوم بودن در آن خطرناک- اگر نگوییم کشنده- است.»
ریگان در این میان اصلا تنها نبود. هنگام ایراد این اظهارات از سوی او، «شاهینها» در سراسر دولت از رویکرد کیسینجر خسته شده بودند. جمهوریخواهان معمولا از این شکایت داشتند که بهقول کلیفورد کیس، سناتور نیوجرسی «موفقیتهای حاصل از تنشزدایی نصیب طرف شورویایی شده است.» از سمت دیگر هم رابرت برد، سناتور دموکرات ویرجینیای غربی، با متهم کردن کیسینجر به «اعتماد بیش از حد به شوروی کمونیست» و «در آغوش گرفتن شوروی» از طریق سیاست تنشزدایی سبب خشم او شد. ارتش آمریکا هم مدعی بود دنبال کردن تنشزدایی به معنای پذیرش شکست بود. در سال 1976، المو زوموالت که بهتازگی در منصب فرماندهی نیروی دریایی ایالاتمتحده به بازنشستگی نائل آمده بود، اظهار داشت کیسینجر معتقد است ایالاتمتحده «مانند بسیاری از تمدنهای قبلی از نقطه اوج تاریخی خود عبور کرده است.» به این ترتیب دقیقا درست همانطور که مماشات- که بهعنوان یک اصطلاح قابلاحترام پا به عرصه حیات نهاده بود- در سال 1938 بدنام شد، تنشزدایی نیز به زودی به یک کلمه «کثیف» تبدیل شد؛ اتفاقی که حتی پیش از ترک مسئولیت از سوی کیسینجر رخ داد.
بااینحال، تنشزدایی دهه 1970 هم ازنظر عملکرد و هم ازنظر نتایجی درپی داشت، با سیاست مماشات دهه 1930 متفاوت بود. برخلاف تلاش بریتانیا و فرانسه برای جلب نظر آدولف هیتلر با اعطای امتیازات ارضی، کیسینجر و روسایجمهوری که او تحتنظر آنها خدمت میکرد، تلاش داشتند گسترش ارضی دشمن خود را مهار کنند و برخلاف مماشات، تنشزدایی با موفقیت از یک جنگجهانی اجتناب کرد. هاروی استار، دانشمند علوم سیاسی طی نوشتهای در دهه 1980، نشان داد نسبت اقدامات مشارکتی به اقدامات متعارض در روابط واشنگتن و مسکو در دوران ریاستجمهوری نیکسون افزایش یافته است. تعداد درگیریهای دولتی در سالهای تصدی مسئولیت کیسینجر (۱۹۶۹ تا ۱۹۷۷) کمتر از سالهای پسوپیش از آن بود.
نیمقرن بعد و درحالیکه واشنگتن با واقعیتهای یک جنگ سرد جدید روبهرو میشود، تنشزدایی دوباره میتواند توسط «شاهینها» از مسیر خود خارج شود. سیاستمداران جمهوریخواه دوست دارند موضع مخالفان خود را نسبت به چین نرم جلوه دهند، یعنی همان کاری که پیشینیان آنها در دهه 1970 درباره سیاستهای مخالفان خود نسبت به شوروی انجام دادند. برای مثال تام کاتن، سناتور آرکانزاس ادعا کرده بایدن «کمونیستهای چینی را لوس نموده و با آنها مماشات میکند.» ستاد انتخاباتی دونالد ترامپ، رئیسجمهور سابق، نیز بایدن را به «ضعف» متهم کرده «سبب تداوم دعوت به تهاجم به تایوان» [از سوی چین] میشود.
این اتهامات تعجبآور نیست. برای جمهوریخواهان همیشه وسوسهانگیز است که روح ریگان را احضار و انتقادات او از تنشزدایی را تکرار کنند، اما این خطر همچنان وجود دارد که هر دو حزب درک اشتباهی از درسهای دهه 1970 داشته باشند. جمهوریخواهان در حمایت از مهار سازشناپذیر چین، ممکن است توانایی ایالاتمتحده برای غلبه در صورت رویارویی را دست بالا ارزیابی کنند. دولت بایدن نیز برای دوری از تشدید تنش، ممکن است اهمیت بازدارندگی را بهعنوان یکی از اجزای سیاست تنشزدایی دستکم بگیرد. ماهیت استراتژی کیسینجر این بود تعامل و مهار را بهگونهای ترکیب میکرد که با توجه به وضعیت اقتصاد آمریکا و افکار عمومی آمریکا در دهه 1970 یا آنچه شورویها دوست داشتند آن را «همبستگی نیروها» بخوانند، مطلوب به شمار میرفت. ترکیب مشابهی امروز مورد نیاز است، بهویژه وقتی همبستگی نیروها برای پکن بسیار مطلوبتر از آن چیزی است که برای مسکو بود.
این روزها منتقدان دانشگاهیتر کیسینجر از این نکته شکایتی ندارند که شوروی بیش از ایالاتمتحده از تنشزدایی منتفع شد. در عوض، آنها بر این اعتقادند کیسینجر مکررا مرتکب این اشتباه شده بود که به هر موضوعی از دریچه جنگ سرد نگاه میکرد و با هر بحرانی بهگونهای برخورد مینکرد که گویی برای مبارزه با مسکو تعیینکننده است. همانطور که مورخی به نام جوسی هانیماکی در انتقادات بسیار گسترده خود از تنشزدایی بیان کرده، کیسینجر «این اصل را مفروض میگرفت که مهار قدرت شوروی- و ایدئولوژی کمونیستی آن- باید هدف اصلی سیاست خارجی آمریکا باشد.»
نقد فوقالذکر منعکسکننده تلاشهایی است که مورخان در سالهای اخیر برای تمرکز بر رنج مردمی انجام دادهاند که در کشورهای درگیر جنگ سرد گرفتار شدهاند. اما این موضوع را دستکم میگیرد که اتحاد جماهیر شوروی چقدر برای ایالاتمتحده در جهان سوم تهدیدکننده بود. صرفنظر از هرچه آناتولی دوبرینین، سفیر حیلهگر شوروی به کیسینجر گفته بود، کرملین تنشزدایی را چیزی جز پوششی بر استراتژی خود برای بهدست آوردن تفوق بر واشنگتن نمیدانست. همانطور که در گزارش ارائهشده در سال 1971 به دفتر سیاسی مشخص شد، اتحاد جماهیر شوروی خواستار آن بود ایالاتمتحده «امور بینالمللی خود را بهگونهای انجام دهد که خطر درگیری مستقیم ایجاد نکند.» ریشه این تمایل تنها آن بود که انجام این کار میتوانست واشنگتن را وادار کند منافع اتحاد جماهیر شوروی را بهرسمیت بشناسد. برای نیل به این هدف، این گزارش از دفتر سیاسی میخواهد «به استفاده از منافع عینی دولت ایالاتمتحده در حفظ تماس و انجام مذاکرات با اتحاد جماهیر شوروی ادامه دهد.»
کیسینجر از وجود این سند آگاه نبود، اما اطلاع از آن او را شگفتزده نمیساخت. او هیچ توهمی درباره بازی انجامشده توسط اربابان دوبرینین نداشت. از این گذشته، شوروی همچنین در سال 1975 علنا اعلام کرد تنشزدایی مانع از حمایت مستمر از مبارزه آزادیبخش ملی علیه وضعیت اجتماعی-سیاسی موجود نمیشود. همانطور که کیسینجر در سال 1970 به جو آلسوپ مقالهنویس گفته بود: «اگر شوروی بر این گمان باشد که توافق بر سر برابری هستهای منافع آنها را تامین میکند، آنها کاملا قادر هستند تا با یک دست به چنین توافقی دست یابند و با دست دیگر سعی در قطع رگ حیات ما داشته باشند.»
با وجود این، اگرچه کیسینجر میدانست کرملین انگیزههای پنهانی دارد، اما به یک دلیل ساده بازهم تنشزدایی را پیشمیبرد، زیرا راهحل محافظهکارانه دیگری که وجود داشت، بازگشت به سیاست لبه پرتگاه دهههای 50 و 60 میلادی،خطر جنگ هستهای را بههمراه داشت. وی در سال 1975 به حاضران در جمع سخنرانی خود در مینیاپولیس گفت: «هیچ جایگزینی برای همزیستی وجود ندارد.» بنابراین تنشزدایی یک الزام اخلاقی بود. کیسینجر در سال بعد اظهار داشت: «ما یک تعهد تاریخی داریم که با اتحاد جماهیر شوروی تعامل کنیم و سایه فاجعه هستهای را عقب بزنیم.»
این نگرانیها باعث نشد کیسینجر مدافع خلع سلاح هستهای باشد. او که بهعنوان یک روشنفکر فعال در عرصه عمومی با کتابی به نام «سلاحهای هستهای و سیاست خارجی» به شهرت رسیده بود، همچنان به همان اندازه که بهاحتمال یک جنگ هستهای محدود علاقهمند بود، از چشمانداز وقوع یک جنگ هستهای همهجانبه وحشت داشت. در بهار 1974، کیسینجر حتی از ستاد مشترک ارتش درخواست کرد یک پاسخ هستهای محدود به تهاجم فرضی شوروی به ایران ارائه دهد. اما وقتی چند هفته بعد درباره پیشنویس این طرح به او اطلاع داده شد، وحشتزده شد. پنتاگون پیشنهاد شلیک حدود 200 سلاح اتمی به تاسیسات نظامی شوروی در نزدیکی مرز با ایران را داده بود. کیسینجر فریاد زد: «آیا دیوانه شدهاید؟ این یک گزینه محدود است؟» وقتی ژنرالها با طرحی مبنیبر استفاده از یک مین اتمی و دو سلاح هستهای برای منفجر کردن دو جاده واصله به ایران از خاک شوروی به نزد او بازگشتند، کیسینجر ناباورانه گفت: «این چه نوع حمله هستهای است؟» رئیسجمهور ایالاتمتحده که اینقدر از سلاحهای کمی استفاده میکند در کرملین «مرغ» [کنایه از ترس] درنظر گرفته خواهد شد. مشکلی که او بهخوبی از آن آگاه بود، این بود هرگز نمیتوان مطمئن بود شوروی بهطور محدود به هر نوع حمله هستهای آمریکا پاسخ خواهد داد.
دیدگاههای کیسینجر درباره تسلیحات هستهای، منتقدان محافظهکار او- بهویژه آنهایی را که در پنتاگون بودند- خشمگین کرد. آنها از رویکرد کیسینجر نسبت به مذاکرات محدودیت تسلیحات استراتژیک خشمگین شدند که در نوامبر 1969 آغاز شد و راه را برای اولین توافقنامه کنترل تسلیحاتی بزرگ ایالاتمتحده و شوروی هموار کرد. در سپتامبر 1975، آژانس اطلاعات دفاعی تخمین اطلاعاتی 10صفحهای را منتشر کرد که در آن ادعا شده بود اتحاد جماهیر شوروی مزورانه در تعهدات خود در پیمان سالت تقلب میکند تا به تسلط هستهای دست یابد. این بحث دوباره در آخرین روزهای دولت فورد شعلهور شد، زمانی که گزارشهای سیا و آژانس اطلاعات دفاعی حاکی از آن بود مسکو در زمینه تسلیحات هستهای بهدنبال برتری و نه برابری است. مقامات دولت آمریکا مدعی بودند کیسینجر از این نکته آگاهی داشت؛ اما تصمیم گرفته بود آن را نادیده بگیرد.
این انتقادات پر بیراه هم نبودند. در حقیقت، شورویاییها در اواخر دهه 1960 به برابری در تعداد خام موشکهای بالستیک قارهپیما دست یافته بودند و تا سال 1970 هم ازنظر مگاتوناژ با فاصله پیشتاز بودند. برخی از این موشکهای قارهپیما کلاهکهای بزرگ و چندگانهای را حمل میکردند که میتوانستند خوشهای از کلاهکها را به چند هدف شلیک کنند. اما ایالاتمتحده برتری پنج به یک را در موشکهای بالستیک شلیکشده از زیردریایی در سال 1977 حفظ کرده بود. مزیت ایالاتمتحده در سلاحهای هستهای شلیکشده از بمبافکنها حتی بیشتر بود؛ 11 به یک. بهعلاوه، مسکو هرگز به مرز دستیابی به تعداد موشکهای بالستیک کافی برای حمله به داراییهای هستهای ایالاتمتحده که پاسخ واشنگتن را با استفاده از تسلیحات هستهای خود غیرممکن سازد، نزدیک نشد. درواقع، مصاحبه با افسران ارشد شوروی پس از جنگ سرد نشان داد که در اوایل دهه 1970، رهبری نظامی مسکو این تصور را که اتحاد جماهیر شوروی میتواند در جنگ هستهای پیروز شود، کنار گذاشته بود. رشد بعدی زرادخانه هستهای این کشور هم عمدتا نتیجه اینرسی مجموعه نظامی-صنعتی بود.
کیسینجر تا حدی دیدگاه همتایان شورویایی خود را داشت. دیدگاه او از دهه 1950 این بود که یک جنگ جهانی هستهای تمامعیار فاجعهبارتر از آن است که کسی از آن برنده خارج شود. بنابراین، جزئیات اندازه و کیفیت زرادخانههای هستهای دو ابرقدرت بسیار کمتر از راههایی که دیپلماسی تنشزدایی میتوانست خطر آرماگدون را کاهش دهد، برای او جذاب بود. او همچنین معتقد بود که برابری هستهای شوروی در نهایت ناپایدار خواهد بود؛ زیرا اقتصاد اتحاد جماهیر شوروی بسیار کوچکتر از اقتصاد ایالاتمتحده بود. کیسینجر در طی یک سخنرانی در سال 1976 گفت: «پایگاه اقتصادی و فناورانه که زیربنای قدرت نظامی غرب است، ازنظر اندازه و ظرفیت برای نوآوری بسیار برتر است. ما هیچ ترسی از رقابت نداریم. اگر رقابت نظامی وجود داشته باشد، ما قدرت دفاع از منافع خود را داریم. اگر هم رقابت اقتصادی باشد، ما بسیار پیشتر برنده آن شدهایم.»
محافظهکاران به دلایلی فراتر از تسامح ظاهری او در برابر برابری توان هستهای شوروی، به کیسینجر معترض بودند. جنگطلبان هم معتقد بودند کیسینجر بیش از حد آماده پذیرش شخصیت ناعادلانه نظام شوروی است؛ عکس شکایت لیبرالها مبنیبر اینکه او بیش از حد آماده است تا شخصیت ناعادلانه دیکتاتوریهای دست راستی را تحمل کند. این موضوع به دلیل محدودیتهای شوروی برای مهاجرت یهودیان و برخورد با مخالفان سیاسی شوروی، مانند الکساندر سولژنیتسین نویسنده، مطرح شد. هنگامیکه سولژنیتسین (که از اتحاد جماهیر شوروی بیرون رانده شده بود) در دهه 1970 از ایالاتمتحده بازدید کرد، کیسینجر با توصیه به رئیسجمهور جرالد فورد برای عدم ملاقات با او، محافظهکاران را به خشم آورد.
سولژنیتسین به یکی از سرسختترین مخالفان کیسینجر تبدیل شد. این رماننویس در سال 1975 اظهار داشت: «صلحی که هرگونه خشونت وحشیانه و هر دوز شدیدی از آن علیه میلیونها نفر را تحمل میکند، حتی در عصر هستهای نیز از هیچگونه شکوه اخلاقی برخوردار نیست.» او و دیگر منتقدان محافظهکار کیسینجر استدلال میکردند که کیسینجر از طریق تنشزدایی صرفا امکان گسترش کمونیسم شوروی را فراهم کرده است. به نظر میرسید سقوط سایگون در سال 1975، افتادن کامبوج به ورطه جهنم دیکتاتوری کمونیستی پل پوت و مداخله کوبا و شوروی در مناقشه پسااستعماری آنگولا -و دیگر شکستهای ژئوپلیتیک آمریکا- ادعای آنها را تایید میکند. ریگان در سال 1976 و درحالیکه علیه فورد در انتخابات مقدماتی ریاستجمهوریخواهان مبارزه میکرد، اعلام کرد: «من به صلحی که آقای فورد از آن صحبت میکند، بهاندازه هر فرد دیگری اعتقاد دارم. اما در جاهایی مانند آنگولا، کامبوج و ویتنام، صلحی که آنها به آن نائل شدهاند گورستانی است. تنها چیزی که من میتوانم ببینم، همان چیزی است که سایر کشورهای جهان شاهد آن هستند؛ فروپاشی اراده آمریکا و عقب رفتن قدرت این کشور.»
برخلاف ادعاهای مطرح درباره تفوق هستهای شوروی، کیسینجر هرگز منکر این نکته نبود که توسعهطلبی شوروی در جهان سوم تهدیدی برای تنشزدایی و قدرت ایالاتمتحده به شمار میرود. او طی یک سخنرانی در نوامبر 1975 گفت: «زمان رو به پایان است؛ ادامه سیاست مداخلهجویانه ناگزیر روابط دیگر را نیز تهدید خواهد کرد. ما در حلوفصل منازعات انعطافپذیر بوده و همکاری خواهیم کرد... ما هرگز اجازه نخواهیم داد که تنشزدایی به یک مزیت یکجانبه تبدیل شود.» بااینحال واقعیت این بود که در غیاب حمایت کنگره -چه برای دفاع از ویتنام جنوبی و چه برای دفاع از آنگولا- دولت فورد چارهای جز پذیرش گسترش نظامی شوروی یا حداقل پیروزیهای نیابتی این کشور نداشت. کیسینجر در دسامبر 1975 گفت: «اختلافات داخلی، ما را هم از توانایی ایجاد انگیزه برای میانهرو کردن [شوروی]، مانند محدودیتهای تجاری، و هم از توانایی مقاومت در برابر تحرکات نظامی از سوی این دولت محروم میکند؛ مانند آنگولا.»
البته میتوان درباره این ادعای کیسینجر که تداوم حمایتهای کنگره میتوانست مانع افتادن ویتنام جنوبی و حتی آنگولا به دستان کمونیستها شود، بحث کرد؛ اما شکی نیست که توقف گسترش نظامهای مشابه شوروی برای او حائز اهمیت بود. کیسینجر در سال 1974 گفت: «ضرورت تنشزدایی آنطور که ما تصور میکنیم منعکسکننده تایید ساختار داخلی شوروی نیست. ایالاتمتحده همواره با علاقه و قدردانی فراوان به گسترش آزادی اندیشه در همه جوامع نگاه کرده است.» اگر کیسینجر از پذیرفتن سولژنیتسین امتناع کرد، به این دلیل نبود که نسبت به مدل حکومتی شوروی تسامح داشت؛ بلکه از این اعتقاد ناشی میشد که واشنگتن میتواند با حفظ روابط کاری خود با مسکو دستاوردهای بیشتری داشته باشد؛ و دراین مورد، مطمئنا حق با او بود. تنشزدایی از طریق کاهش تنشها در اروپا و سایر نقاط جهان به بهبود زندگی حداقل برخی از افراد تحت حاکمیت کمونیستها کمک کرد. مهاجرت یهودیان از اتحاد جماهیر شوروی در دورهای که کیسینجر بهطور قاطع تنشزدایی را دنبال میکرد، افزایش یافت؛ اما پسازآنکه سناتور دموکرات واشنگتن، هنری اسکوپ جکسون و دیگر شاهینهای کنگره با جلوگیری از عقد توافق تجاری بین ایالاتمتحده و شوروی به دنبال فشار علنی بر مسکو برای واداشتن آن به مهاجرت تعداد بیشتری از یهودیان بودند، مهاجرت کاهش یافت. منتقدان محافظهکار کیسینجر شدیدا با امضای توافقنامه هلسینکی توسط ایالاتمتحده در تابستان 1975 مخالف بودند و استدلال میکردند که این توافقنامه مهر تاییدی بر فتوحات شوروی پس از جنگ در اروپا به شمار میرود. اما واداشتن رهبران اتحاد جماهیر شوروی به متعهد شدن نسبت به رعایت برخی حقوق اولیه مدنی شهروندان خود در قالب این توافقنامه -تعهدی که آنها قصد احترام به آن را نداشتند- سبب شد تا در نهایت مشروعیت حکومت شوروی در اروپای شرقی از بین برود.
هیچیک از این حقایق قادر نبود تا شغل دولتی کیسینجر را برای او حفظ کند. بهمحض اینکه فورد از قدرت کنار رفت، وزیر امور خارجه او نیز سمت خود را ترک کرد و دیگر هرگز وارد مناصب عالیه دولتی نشد. اما مفهوم راهبرد اصلی مطرحشده توسط او در سالهای آینده، ازجمله در زمان منتقدان اصلی تنشزدایی (کارتر و ریگان) همچنان نقش آفرینی داشت. کارتر از نیکسون، فورد و کیسینجر انتقاد کرده بود که درواقعگرایی بهاندازه کافی دلسوز نیستند، اما مشاور امنیت ملی خود او، زبیگنیو برژینسکی، کارتر را وادار ساخت که به مسکو سخت بگیرد. در پایان سال 1979، کارتر مجبور شد به شوروی هشدار دهد که نیروهای خود را از افغانستان خارج کند؛ در غیر این صورت با «عواقب جدی» مواجه خواهد شد. ریگان نیز به نوبه خود، در نهایت تنشزدایی را بهعنوان سیاست خود اتخاذ کرد؛ و درواقع فراتر از کاری که کیسینجر برای کاهش تنشها انجام میداد، رفت. ریگان در تعقیب آشتی با شوروی موافقت کرد که زرادخانه هستهای واشنگتن را بسیار بیشتر از آنچه حتی کیسینجر عاقلانه میدانست، کاهش دهد. «دوران کیسینجر» با ترک دولت در ژانویه 1977 به پایان نرسید. اگرچه این حقیقت از همان زمان فراموششده بود، اما توسط کارشناسان دقیق معاصر او تشخیص داده شد. مثلا ویلیام سافیر، کارشناس محافظهکار، به این نکته اشاره کرد که هرچند کیسینجر دور نگه داشته شده است، اما دولت ریگان بهسرعت از سوی «کیسینجریها» و «طرفداران تنشزدایی» مورد نفوذ قرار گرفته است. درواقع، دولت ریگان آنقدر با شوروی سازگار شد که اکنون نوبت کیسینجر بود تا ریگان را بهملایمت بیش از حد متهم سازد؛ اتفاقی که مثلا در پاسخ ریگان به تحمیل حکومتنظامی در لهستان شاهد آن بودیم. کیسینجر با طرح ارائهشده برای کشیدن خط لولهای برای انتقال گاز طبیعی از اتحاد جماهیر شوروی به اروپای غربی مخالفت کرد؛ زیرا اعتقاد داشت این کار غرب را «بسیار بیشتر از امروز در معرض دستکاری سیاسی قرار میدهد» (هشداری که بعدها معلوم شد درست بوده است). در سال 1987، نیکسون و کیسینجر در صفحه اول لسآنجلستایمز نسبت به آمادگی ریگان برای انجام معامله با میخائیل گورباچف، رهبر شوروی، هشدار دادند؛ معاملهای که قرار بود طی آن دو طرف تمامی موشکهای هستهای میانبرد خود را نابود سازند. پاسخ جورج شولتز، وزیر سابق امور خارجه، به چنین انتقاداتی آگاهبخش بود: «ما اکنون فراتر از تنشزدایی هستیم.»
تنشزدایی 2
با توجه به مشکلاتی که ایالاتمتحده در آغاز سال 1969 با آن مواجه بود، تنشزدایی که کیسینجر تصور آن را داشت، منطقی مینمود. واشنگتن که قادر به شکست ویتنام شمالی نبود، با رکود تورمی دستوپنجه نرم میکرد و عمیقا بر سر همهچیز از روابط نژادی گرفته تا حقوق زنان اختلاف داشت، نمیتوانست دست به یک بازی سخت با مسکو بزند. درواقع، اقتصاد ایالاتمتحده در دهه 1970 در شرایطی نبود که همچنان به افزایش هزینههای دفاعی ادامه دهد (تنشزدایی یک منطق مالی نیز داشت، اگرچه کیسینجر بهندرت به آن اشاره میکرد). تنشزدایی آنطور که منتقدان کیسینجر ادعا میکردند، در آغوش گرفتن، اعتماد کردن، یا مماشات با شوروی نبود. همچنین اجازه دادن به شوروی برای دستیابی به برتری هستهای، کنترل دائمی بر اروپای شرقی یا امپراتوری در جهان سوم هم از آن مستفاد نمیشد. معنای این راهبرد شناخت محدودیتهای قدرت ایالاتمتحده و کاهش خطر جنگ حرارتی هستهای با استفاده از ترکیبی از هویج و چماق و خرید زمان برای احیای ایالاتمتحده بود.
تنشزدایی موفق از آب درآمد. البته کیسینجر نتوانست «فاصله مناسب» بین خروج ایالاتمتحده از ویتنام جنوبی و فتح جنوب توسط ویتنام شمالی را به دست آورد؛ فاصلهای که او امیدوار بود آنقدر طولانی باشد که آسیب به اعتبار و شهرت واشنگتن را محدود سازد. اما تنشزدایی به ایالاتمتحده این امکان را داد که در داخل کشور خود را دوباره سازماندهی کند و استراتژی جنگ سرد خودی را تثبیت سازد. اقتصاد ایالاتمتحده بهزودی بهگونهای نوآوری را تجربه کرد که اتحاد جماهیر شوروی هرگز قادر به آن نبود؛ نوآوریای که با ایجاد موهبتهای اقتصادی و فناوری پیروزی واشنگتن در جنگ سرد را ممکن ساخت. تنشزدایی همچنین به شوروی طنابی داد که خود را با آن حلقآویز کند. مسکو که از موفقیتهای خود در آسیای جنوب شرقی و جنوب آفریقا جسور شده بود، یک سری مداخلات اشتباه و پرهزینه را در جهان کمترتوسعهیافته انجام داد که نقطه اوج آن در حمله به افغانستان در سال 1979 ظهور یافت.
با توجه به اینکه این جنبه از موفقیتهای تنشزدایی کمتر مورد توجه قرار گفته است، شاید بتوان این پرسش را مطرح کرد که آیا ایالاتمتحده میتواند ازآنچه شرح آن رفت برای رقابت خود با چین درس بگیرد؟ پاسخ کیسینجر قطعا مثبت بود. او در سخنرانی سال 2019 خود در پکن اظهار داشت که ایالاتمتحده و چین در «دامنه» یک جنگ سرد قرار دارند؛ در سال 2020 و در بحبوحه همهگیری کرونا این موقعیت را به «گذرگاههای کوهستانی» ارتقا داد و یک سال قبل از مرگش، هشدار داد که جنگ سرد جدید خطرناکتر از جنگ اول خواهد بود، زیرا پیشرفتهای انجامشده در فناوری، مانند هوش مصنوعی، سلاحها را نهتنها سریعتر و دقیقتر کرده، بلکه بهطور بالقوه آنها را خودمختار و مستقل نیز میسازد. او از هر دو ابرقدرت خواست تا هر زمان که ممکن است برای محدود کردن خطرات وجودی این جنگ سرد جدید -و بهویژه برای جلوگیری از یک رویارویی بالقوه فاجعهآمیز بر سر وضعیت مورد مناقشه تایوان- با یکدیگر همکاری کنند.
امروز نیز مانند دهه 1970، بسیاری از کارشناسان این رویکرد [تنشزدایی] را در بحثهای جاری خود درباره سیاست ایالاتمتحده در قبال چین موردانتقاد قرار میدهند. البریج کولبی، متفکرترین نماینده نسل جدید استراتژیستهای محافظهکار، دولت بایدن را تشویق کرده است تا با اتخاذ «استراتژی انکار» چین را از به چالش کشیدن نظامی وضعیت موجود در تایوان که در آن تایپه از خودمختاری عملی و دموکراسی پررونق برخوردار است، بازدارد. در برخی مواقع، به نظر میرسد که دولت بایدن خود سیاست نیمقرنی واشنگتن در قبال تایوان -ابهام راهبردی- را زیر سوال میبرد؛ راهبردی که در آن ایالاتمتحده مشخص نمیکند آیا از نیروی نظامی برای دفاع از این جزیره استفاده خواهد کرد یا خیر. بهعلاوه، تقریبا یک اجماع دوحزبی وجود دارد که دوره قبلی تعامل با پکن بر این فرض اشتباه استوار بوده است که افزایش تجارت با چین بهطور جادویی میتواند سیستم سیاسی آن را آزاد سازد.
بااینحال، هیچ دلیل موجهی وجود ندارد که چرا ابرقدرتهای زمان ما، مانند پیشینیانشان در دهههای 1950 و 1960، باید 20 سال «سیاست رفتن به لبه پرتگاه» را پیش از وارد شدن به مرحله تحمل کنند. تنشزدایی دوم مطمئنا به اجرای نسخه جدیدی از بحران موشکی کوبا، اما این بار در حوزه تایوان و با نقشهای معکوس، ارجحیت دارد؛ دولت کمونیستی جزیره موردمناقشه مجاور خود را محاصره خواهد کرد و ایالاتمتحده نیز مجبور خواهد بود این محاصره را علیرغم همه خطرات خود بشکند. این همان چیزی است که کیسینجر در آخرین سال زندگی طولانی خود به آن اعتقاد داشت؛ همان باوری که انگیزه اصلی سفر نهایی او به پکن بلافاصله پس از تولد 100سالگیاش بود.