معین احمدیان، دبیر گروه فرهنگ: «برلین» یکی از مرموزترین کاراکترهای سریال مانیهیست است. اگر رفتارهای مخرب او در فصل اول و دوم در نظر بگیریم، شخصیت خطرناک و آزاردهندهای است که به دیگران آسیب میرساند ولی اگر با فلاشبکها به گذشتهاش نگاه کنید، مردی جسور و خوشفکر است که ایدههای بلندپروازانهای در سر دارد و میخواهد به زندگی هیجانانگیزی برسد. تعریف کاملتر را شاید آلکس پینا، سازنده مجموعه «خانه کاغذی» برای این کاراکتر دارد. او در گفتوگویی درمورد برلین گفته بود: «او یک زنستیز، روانپریش، خودمحور، خودشیفته، بزهکار و متجاوز است.» حالا پینا برای اولین اسپینآف سریال پرطرفدارش سراغ شخصیت برلین رفته است.
از اسم سریال مشخص است که با یک داستان شخصیتمحور طرف هستیم و قرار است ارتباط معنایی بین زندگی شخصی برلین با داستان یک سرقت برقرار شود. سریال با طلاق سوم برلین آغاز میشود و بلافاصله وارد یک سرقت میشویم و همین سرقت پایهای برای یک سرقت بزرگتر از جواهراتی با ارزش44 میلیون دلاری است. حال و هوای سریال همانی است که در مانیهیست بوده و در برخی نقاط، شباهتها اغراقشدهاند. اینکه برلین و رفقایش میخواهند دست به یک سرقت برنامهریزی شده بزنند و هر کدام از اعضای این گروه، برای یک سرقت بزرگ، تخصص ویژه خود را دارند، شبیه سریال مانیهیست است. البته طرفداران دو سریال شباهتهایی را هم بین کاراکترها پیدا کردند؛ مثلا نقش دامیان (با بازی تریستان اوجوا) نابغهای با روحی سرکوب شده است که نسخهای کمحواستر به نسبت کاراکتر پروفسور است یا در این سریال با نقش کامرون (با بازی بگونیا وارگاس) طرف هستیم که بهوضوح از توکیوی مانیهیست الگوبرداری شده است. بروس (با بازی جوئل سانچز) پسری جسور از طبقه متوسط است که علیرغم جذابیتهای ظاهری هیچ فهمی از آداب معاشرت ندارد و از همان برخورد اول بهشدت متوجه دنور در سریال مانیهیست خواهید شد.
سریال در پرداخت به شخصیتها وقت زیادی نمیگذارد و قرار نیست پرداختن به پیچیدگیها و پیشینه کاراکترها، بخشی از قصه و آدمهایش باشد. برای تماشاچیان «مانیهیست» که بعد از دو سال قرار است با اسپینآف این سریال مواجه شوند، شناخت شخصیت برلین بهعنوان کاراکتری که تمایل به رهبری یک گروه دارد، تا حدودی قابل لمس است اما شخصیتپردازیها برای معرفی اعضای این گروه به شکلی کلیشه و سریع اتفاق میافتد. این تعجیل و سهلانگاری در پرداخت، معضلی است که در عدم بهکارگیری پیچشهای لازم برای قصه هم دیده میشود؛ درحالیکه این سریال جناییمعمایی میتوانست با غافلگیریهای بیشتر برای خورههای سریال هیجانانگیز باشد و طرفداران مانیهیست را هم راضی نگه دارد، بیشتر متمرکز بر اکروباتیکهای اخلاقی شخصیت برلین است. تمرکز سازندگان سریال، بیش از آنکه روی قصه سرقت باشد، روی شخصیت سایکوپات برلین است و اتفاقا همین نقطه تمایز این کار با سریال مانیهیست است. اگر ایده مبارزه با ساختارهای مسلط سرمایهگذاری توانسته بود جذابیتهایی را برای تماشاچیان مانیهیست فراهم کند، اما اینجا، همین نقطه قوتش را کنار گذاشته است. تدوین شیک، صحنههای اکشن بسیار جذاب، مناظر زیبای فرانسوی شاید نمونههایی از جلوهگری برای این سریال باشد اما این نمایش در نسبت با نسخه مادر خود، بهصورتی شگفتآور سطحی است. اینکه آن فرمول اصلی و شگفتانگیز، عامدانه کنار گذاشته یا اینکه مسیر ساخت سریال به کژراهه رفته است را شاید سازندگانش بهتر بتوانند توضیح دهند.
سازندگان برلین چه میگویند؟
الکس پینا سازنده مجموعه سریالهای خانه کاغذی و برلین، درمورد شیوهای که برای تولید این اسپینآف، انتخاب کرده گفته است: «ما واقعا بلاک باسترهای دهه 1990 را دوست داریم، با ترکیبی از کمدی، عاشقانه و اکشن که خشونت بسیار کمتری دارند.» اگرچه این بخش از صحبتهای پینا توجیهی برای ملقمه عشق و قصه جنایی برلین است اما میتواند نگرشی که برای نوشتن و ساختن آن انتخاب کرده را هم فاش کند. بلاکباسترها فقط یک کلمه برای توصیف و پرچمداری آثار کمکیفیت نیست، بلکه مفهومی برای معرفی آثاری است که بیشتر مبتنیبر جلوههای ویژه و اغفال تماشاگر پیش میرود تا طراحی شخصیت و درگیر کردن مخاطبان. ضمن اینکه در تعریف نظام طراحی و تولید بلاکباسترها معتقدند که این آثار براساس چیرگی استراتژی بازار شکل گرفتند نه هنر سینما، همان چیزی که کارگردان برلین هم به آن معترف است.
پینا در همین مصاحبه که با گاردین انجام داده با تاکید بر موفقیت مانیهیست، معتقد است که این سریال به دلیل اسپانیایی بودن و اشتیاق و احساساتی که داشته است با اقبال جهانی همراه شد. موردی که در سریال اسکوید گیم هم وجود داشت. او همچنین میگوید: «هر دو سریال اسکوید گیم و مانیهیست بهعنوان درامهایی هستند که متفاوت از پارامترهای درامهای انگلیسیزبان هستند و مردم آنها را همچون نفس تازهای میدیدند. من فکر میکنم بخشی از موفقیت اسکوید گیم به این دلیل است که کرهای است و بهعنوان یک اثر عجیب و غریب و جدید دیده میشود.»
واضح است انتخاب تازه پینا برای طراحی و ساخت برلین، متفاوت از آن چیزی بوده که برای ساخت مانیهیست در نظر گرفته بود. این کارگردان درمورد پروژه بعدی هم گفته که قرار است یک درام درباره پناه گرفتن ثروتمندان بزرگ از یک رویداد آخرالزمانی در پناهگاههای مجلل بنویسد. فیلمبرداری سریال جدیدش سال آینده آغاز خواهد شد. او همچنین گفته: «ما میتوانستیم سراغ قصه سرقت سوم هم برویم، اما این کار را نکردیم، بنابراین این برعهده مردم است به ما اطلاع دهند که آیا بیشتر از این دنیای مانیهیست را میخواهند یا نه؟»
مخاطبان این اسپینآف چه میگویند؟
اسپینآف مانیهیست با نظرات متفاوتی همراه بود؛ مخاطبانی که منتظر یک داستان مشابه سریال مادر بودند، برلین را نسخهای ناامیدکننده میدانند. مثلا یکی از کاربران سایت ایامدیبیگفته است که من نشستم و زندگی عاشقانه دزدها را دیدم اما سریال بسیار ناامید کننده، بههمریخته و دور از قالب اصلی بود چون اولویت، پیدا کردن عشق مناسب برای هر یک از شرکتکنندگان بود. کاربر دیگری با این مضمون که چرا باید سازندگان این سریال، سراغ نمایشی اینچنین از روابط جنسی برود، نوشته بود: «همان اشتباه معمول بسیاری از سریالها فیلمها را انجام داد: داستانهای عشق غیرضروری. دست از تحمیل داستانهای عاشقانه به همه چیز بردارید! خیلی واضح است که همه چیز برای خوب بودن نیاز به عشق و رابطه جنسی ندارد.»
نقدی در سایت دیهیندو منتشر شده و تاکید دارد که انسانی کردن ضدقهرمانان این سریال بزرگترین نقص آن است. در بخشی از این نقد که به قلم گوپینات راجندران نوشته شده آمده است: «برلین سریالی با طرحی کمعمق و پیچشهای زیاد است. قرار است داستان یک دسته دزد باشد که میتوانند هر چیزی را بدزدند اما نمیتوانند قلب خود را از دزدیده شدن نجات دهند. متاسفانه تنها شش ساعت از زمان شما را میدزدد.» در بخش دیگری از این نقد آمده است: «ناامیدکننده است که چگونه این سریال روی برخی از ایدههای جالبی که در فیلمنامه وجود دارد ساخته نمیشود. برای مثال نگاه کنید که چگونه درحالیکه برلین با یک زن متاهل رابطه دارد یکی از همتیمیهای او دامیان، از خیانت همسرش به او مطلع میشود. این سریال در اینجا میتوانست به یک داستان موازی اشاره کند اما هرگز از آن استفاده نکرد.»
ما آمدیم برای مخالفت با سرمایهداری
سال ۲۰۱۷ بود که نتفلیکس اثری غیرانگلیسیزبان و اسپانیایی را به روی پلتفرم خود برد. سریالی که طرفداران بسیاری را در سراسر دنیا با خود همراه کرد و سبب معروف شدن بازیگرانش شد. سرقت پول (Money Heist) که با نام اسپانیاییLa casa de papelیا خانه کاغذی هم شناخته میشود، در بحبوحه کرونا به شهرت جهانی رسید و طرفداران پر و پا قرص بسیاری پیدا کرد. بعد از گذشت دو سال از انتشار فصل آخر این سریال محبوب، اسپینآف آن با نام برلین (Berlin) از نتفلیکس منتشر شد که همانطور که مشخص است بر محور شخصیت محبوب برلین با بازی پدرو آلونسو میچرخد.
مانیهیست یا خانه کاغذی، طرفدارهای پر و پا قرصی داشت که تا فصل آخر با شخصیتهایMH همدلانه پیش رفتند، نگرانشان شدند و با مرگشان اشک ریختند. محبوبیتی که حتی به بخشی از فرهنگ عامه تبدیل شد. آن لباسهای قرمز و ماسکهای سالوادور دالی کاراکترهای اصلی سریال نهفقط در جمعهای سینمایی مشهور شدند بلکه در تجمعات اعتراضی بسیاری از نقاط دنیا دیده شد. ایده محوری سریال در جذب و نگهداشت تماشاچیان پای این قصه بیتاثیر نبود. قهرمانهایی که میخواستند هم خودشان را از قواعد مسلط اقتصاد و سرمایهداری نجات دهند و هم ناجی معمولیها باشند. البته مسیری هم که برای قهرمانبازی خود انتخاب کرده بودند خارج از قواعد اصلی کنترل و سلطه توسط نخبگان اقتصادی نبود. مناسبات همان بود و فقط با ژستی علیه ساختار فعلی جای آدمها عوض میشد. جایی از سریال پروفسور، طراح اصلی و مغز متفکر عملیات، در توجیه اقدامش به فرمانده پلیس میگوید: بانک مرکزی اروپا درسال 2011 مبلغ 171میلیاردیورو را از هیچ کجا به دست آورد! آیا میدانید این پول به کجا رفت؟ مستقیما از بانکها به جیب ثروتمندان. آیا کسی بانک مرکزی اروپا را دزد خوانده است؟ آنها اسم کارشان را «تزریق نقدینگی» گذاشتند. خب من هم تزریق نقدینگی انجام میدهم اما نه به بانکها، بلکه آن را در اقتصاد واقعی تزریق میکنم. منظورشان از اقتصاد واقعی هم جایی بود که این تیم هشتنفره همراه با پروفسور میخواستند خرج کنند.
فصل اول و دوم مانیهیست را باید جزء فصلهای جذاب آن قلمداد کرد که با اقبال مخاطبان هم مواجه شد بهطوریکه حتی سازندگانش هم غافلگیر شدند، دزدی از بانک آن هم با نقشهای هوشمندانه در همه قسمتهای فصل اول مخاطبان را با خودش همراه کرد تا ببینند این دزدها بالاخره موفق میشوند پولی که برایش برنامهریزی کرده بودند را از بانک خارج کنند یا نه؟
زیاد طول نمیکشد که داستان به سراغ سرقت اصلی میرود و در طول این داستان مخاطب به گذشته هم برمیگردد و حوادثی را که زمان آمادهسازی عملیات رخ داده است، میبینید. این ترفند باعث میشود اطلاعات در طول داستان کمکم و هر جایی که لازم بود به مخاطب داده شود. همین موضوع باعث میشود تا مخاطب بیشتر لذت ببرد. نکته مثبت دیگر سریال خلق شخصیتهایی است که درگیر این ماجرا هستند و با استفاده از آنها نکات درخشانی برای مخاطب شرح داده میشود. مثلا با استفاده از شخصیت آلیسون پارکر که فرزند سفیر و یکی از گروگانهاست درمییابیم که جان همه افراد برای دولتها از اهمیت یکسانی برخوردار نیست.
بعد از سرقت موفقیتآمیز در فصل دوم و شکلگیری روابط و شناختن ماهیت وجودی اعضای گروه، فصل سوم با یک آرامشی شروع میشود که انگار همه رسیدهاند به آنچه خواستهاند. اما طولی نمیکشد که شما به فاصله کمی بعد از آزادی، گروه را در معرض آسیب و خطر میبینید و جرقه آن با دستگیری یکی از اعضا آغاز میشود و پروفسور باز هم نقطهای میشود برای اینکه همه را جمع کند تا بتوانند دوستشان را نجات بدهند.
فصل سوم یک خط فکری جدید در سر کارگردان داشته است که در قسمتهای قبل کمتر به آن پرداخته شده؛ کارگردان سعی کرده است تا شخصیتها را در قالب اعتراض به نظام استبدادی دولت نشان دهد و گروهش را دزد نخواند بلکه معترضانی بداند که علیه سیستم فاسد قیام کردهاند و سعی دارند مردم اسپانیا را با واقعیتهای جامعهشان روبهرو کنند. انگار واکنشهایی که از دو فصل قبل داشتند باعث شد تا به این سمت بروند و اعتراض را به اعتراض به دولت و حکومت تبدیل کنند.
فصل چهارم تفاوتهایی با فصلهای قبلی داشت، یکی از مهمترین آنها خشونتی بود که در فصلهای قبلی کمتر شاهدش بودیم.
پروفسور که او را بهعنوان صلحطلبترین فرد Money Heist معرفی میکند، کسی که تاکید دارد در طول سرقتها نباید خونی از دماغ کسی بیاید اما در پایان فصل سه و درحالیکه «آلیشیا» دستور قتل «نایروبی» را صادر و پروفسور فکر میکند «لیسبون» کشته شده، این قانون زیر و رو شده و با اعلام رسمی جنگ از سوی پروفسور، «ریو» و «توکیو» تانک ارتش را منفجر میکنند. این اتفاق آغاز طغیان خشونتی است که قرار است در فصل چهار با آن دستبهگریبان باشیم. پلیس در این فصل آنقدر منفور است که مخاطبانی هم که اگر همراه با پلیس در سه فصل قبلی بودند، دیگر به هیچ وجه آنها و کارشان را که با خشونت بسیار همراه شده، درک نمیکنند. هرجومرج بهعنوان مضمون اصلی فصل چهارم انتخاب میشود.
فصل پنجم شاید از ضعیفترین فصلهای این سریال باشد که همه چیز قرار است به سرانجام برسد. پلیسهایی که رفتار خشونتآمیز دارند و دزدانی که حالا خودشان را بهعنوان ناجی مردم معرفی کردهاند. فصل پنجم Money Heist قرار است خونینترین فصل سریال باشد.
یکی از چالشهای بزرگ پیشآمده در این فصل برای پلیس این است که هر اقدامی را با توجه به وضعیت اذهان عمومی ترتیب دهد تا مبادا با یک اقدام غلط موجب قهرمانسازی از سارقان شود. حمایت مردم از سارقان حالا دیگر به یکی از برگ برندههای اصلی پروفسور و تیمش تبدیل شده. در اپیزود ابتدایی این فصل میبینیم که پروفسور چگونه با این برگ برنده به نفع تیم خودش بازی میکند. ایدئولوژی سریال که همان نابود کردن نظام سرمایهداری است در این فصل هم دنبال میشود. خیلیها اما پایان سریال را دوست نداشتند و میخواستند واقعبینانه به پایان برسد نه اینکه انگار پلیس موفق شده و یک گروه محبوب را شکست داده است، درحالیکه این برای این است که پلیس چارهای ندارد و مجبور شده تا با این گروه محبوب نقشه از بین بردنشان را بکشد.