محمد زارع شیرین کندی، پژوهشگر فلسفه: «قلندر و قلعه» را ورق میزدم، نگاه میکردم و قصد مطالعه آن را نداشتم اما نثر زنده، نیکو، شیوا، روان و جذاب استاد دکتر یحیی یثربی تا آخرین صفحه مرا با خود برد. نویسنده تمام ذوق و قریحه ادبی و دانش فلسفیاش را بهکار بسته تا متنی جاندار و زیبا و اثربخش در پیش چشم خواننده بگذارد. قلندر و قلعه در نوع خود اثری است نو و برجسته و فاخر و محصول خلاقیت و همت. در این متن، فصاحت و بلاغت کاملا هویداست. یثربی این کتاب را ادیبانه و شاعرانه نوشته است. (جهت اطلاع عرض میکنم که یثربی شعر هم میگوید.) سرآغاز هر بخش و قطعه از کتاب، به اقتضای مقام و موضوع سخن، با اشعار نغزی از شاعران دورههای مختلف آراسته شده است. کتاب، درواقع وصف حال فلسفی و عرفانی شهابالدینیحیی سهروردی و تغییرات و تحولات و سوانح حیات آفاقی و انفسی او از زمان طفولیت تا شهادتش است. در تذکرهها از سهروردی عمدتا با عنوان «شیخ شهید»، «شهید راه حقیقت» و «سقراطی دیگر» یاد میشود، اگرچه دشمنان او «شیخ مقتول» میخوانندش. آنچه در کتاب بیشتر جلوهگر است تحصیل علوم عقلی و رسمی درکنار پرداختن به دل و دیانت و باطن بهعنوان دوبال برای پرواز در آسمان عشق، در مراحل مختلف زندگی سهروردی، است. سهروردی از آغار شیفته و دلبسته سیر و سلوک و خودسازی و رهایی و آزادی از تعلقات و عاشق پرواز بود. فلسفه مشایی سنتی و علوم خشک و بیحاصل مدارس آن روزگار ذهن جوینده او را راضی و قانع و روح تشنهاش را سیراب نمیکرد. او در سیر آفاقی خویش در آتشکده شیز با معنای نور و روشنایی و مغ و مغان و آتش و سیندخت و بندهش در آیین ایرانیان باستان آشنا شد و آنها را با باورهای اسلامی خویش کاملا سازگار یافت. در حکمت اشراق سهروردی، فلسفه افلاطون و افلاطونیان و مبانی حکمی زرتشتی و تفسیر او از اصول دین اسلام و عرفان بزرگانی همچون بایزید بسطامی و سهل تستری بهنحو هنرمندانهای در هم آمیخته است. شاید بتوان گفت که سهروردی از یکسو همانند متفکران پیشاسقراطی یونان باستان به نور هستی، ناپوشیدگی، گشودگی، روشنایی و روشنیگاه میاندیشد و حقیقت وجود را ناپوشیدگی و روشنایی میداند و از دیگر سو مانند عارفان ایرانی و هندی به ژرفای درون جان مینگرد و برای رهایی از زندان دنیا و تن، ریاضتهای سنگین و روزههای پیوسته و مناجات و عبادات دشوار را متحمل میشود. موضوع اصلی همه خوابها و رویاهای او از زمان طفولیت تا بزرگسالی چیزی نیست جز پرواز. احوال روحی او عبارت است از تامل، تفکر، درون نگری، گریز از مردم، گریه، خلسه، نیایش، عروج و معراج. نظاره بر آسمانها و گشودگی و گستردگی نامتناهی آنها و خیره شدن به ستارهها و در یک کلمه، نگریستن به بالاها و اندیشه پرواز کار هر روزینه سهروردی بود. او بر اثر تجربه و ممارست فراوان بارها خلع بدن کرد و از بدنش جدا شد. شرق و اشراق و نور و حیات و حقیقت معنوی اصطلاحات اصلی تفکر فلسفی او هستند.
قلندر و قلعه، داستان متفکری است که در یکی از اعصار غمزده و خفقانآور این سرزمین، بعد از فتنه غزالی و هیاهو و جنجال و غوغایی که ضدفلسفه برانگیخت، میخواهد بیندیشد. او در دوره پیش از مدرن و در فضای خاص آن زمان میخواست بهنحو مستقل بیندیشد. «استقلال» و آزادی سهروردی در اندیشیدن با استقلال و آزادی در اندیشیدن در دوره مدرن متفاوت است. پرسیدن و اندیشیدن در عصر مدرن به معنای «نقد» (کریتیک) است. نقد دوره مدرن بر خودآگاهی و خودبنیادی و خود موضوعی بشر مبتنی است اما پرسشها و اندیشیدنهای پیش از مدرن، ازجمله استقلالجوییهای سهروردی، بر اندیشه هستی و روشنایی آن استوار بود، و هنوز انسان و عقل او به دائر مدار موجودات و سرور آنها بدل نشده بود. در زندگی فلسفی شیخ اشراق که از سر تا پایش مصیبت و اندوه میبارد، تقریبا تمام معلمان و استادانش او را به تقلید و تبعیت فرا میخوانند و هیچکدام پرسیدنها و اندیشیدنهای او را تاب نمیآورند. او به جرم جور دیگر دیدن و بهنحو مستقل اندیشیدن مغضوب ظاهربینان خودخواه و قشریون خودشیفته قرار میگیرد و در نهایت جانش را در همین راه فدا میکند.
در قلندر و قلعه سرگذشت تراژیک تفکر فلسفی ما بهگونهای رسا و بسنده بهبیان درآمده است. در این داستان، متفکر ما تنها و غریب است و آواره کوه و بیابان. او در همهجا، از سهرورد و اصفهان و مراغه گرفته تا شام و حلب، بهدنبال گمشدهاش میگردد و همواره از تاریکاندیشان و بیماردلان فرار میکند و خودخواسته به دورترها و دورترها میکوچد تا این که درنهایت بهدست جهالت و تحجر و جمود زمان از پا درمیآید.
قلندر و قلعه، بهیک معنا شرح و وصف سرگذشت و سرنوشت تراژیک تفکر فلسفی در سرزمین ماست. سهروردی متفکری آزاده و دلیر بود. او فیلسوف و عارفی بسیار جوان بود که جوانمرگ شد؛ قدر مسلم این است که تاریخ ما هم فیلسوفش را کشته است و هم جوانش را. مهم نیست که او در کجا و در کدام شهر به قتل رسیده است.
درپایان این وجیزه، شاید بد نباشد خاطرهای را از استاد یثربی در اینجا نقل کنم؛ سالها پیش در زیر آسمانی که چندان از آسمان سهرورد دور نبود، دکتر یثربی برای ما جوانان 20 ساله حکمهالاشراق درس میداد، شور و حال استاد و دانش عمیق و وسیع ایشان در شرح و بیان مطالب عالی و مقاصد بلند حکمهالاشراق و آموزش آنها به ما زایدالوصف بود. من به حکمت اشراق سخت علاقهمند شدم. «درس معلم ار بود زمزمه محبتی/ جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را». ایشان در مقام آموزگار مسلط به فلسفه اسلامی و منتقد تیزبین ملاصدرا شخصیتی قابلتمجید و شایان تحسین است. کسانی که مدام درباره نقد تاریخ و سنت گذشته داد سخن میدهند، شاید نتوانند یک صفحه از «اسفار» را درست بخوانند و بفهمند، چه رسد به اینکه آن را نقد کنند. دکتر یثربی کتابهایی مانند «اسفار» و «اشارات» و «نجات» را هم خوب میفهمد و هم توش و توان نقد محتوای آنها را داراست.