نویسنده :یاسین پورعزیزی:روزنامهنگار / فیلم مستند «آندری تارکوفسکی، یک نیایش سینمایی» ساخته «آندری آندریویچ تارکوفسکی» که پرترهای از پدر خود «آندری آرسنیوویچ تارکوفسکی» فیلمساز بزرگ سینمای روسیه است، در سیزدهمین جشنواره بینالمللی سینماحقیقت به نمایش درآمد و با استقبال مخاطبان به پخش ویژه نیز رسید و این بهانهای شد تا به این مستند و همینطور نگاه تارکوفسکی بپردازیم.تئوریهای اصیلی برای مواجهه با پدیده تارکوفسکی در هنر معاصر تبیین شده است. اما خود تارکوفسکی دراینباره چه نگاهی داشته است؟ اصول او در راهنماییاش برای خلق شاهکارهایش چه بوده است؟ از کجا الهام میگرفت؟ چگونه زیست و چه چیزهایی را میخواست با مردمی که فیلمهایش را میدیدند به اشتراک بگذارد؟ آیا ممکن است 30 سال پس از مرگ او، دوباره صدایش را بشنویم که درباره زندگی خود و حرفهاش صحبت میکند؟ آندریویچ در گفتوگویی هدف خود از ساخت فیلم را چنین بیان میکند: «اهدافی وجود داشت که من خود را وادار به ساخت این فیلم کردم تا مخاطبان را به عقب برگردانم، به ریشههای تفکر کارگردان و احساس مواجهه با این هنرمند بزرگ، مردی بزرگ و مربی زندگیام که پدرم بود را به اشتراک بگذارم.»
فیلم، نه تارکوفسکی را در قامت یک کارگردان، که او را بهعنوان یک انسان مورد موشکافی قرار میدهد. تارکوفسکی خود راوی فیلم است، صدای بهجای مانده از او در یک مصاحبه که حاوی نظریات و جهانبینی منحصربهفرد اوست بهعلاوه فیلمها و عکسهای بایگانی شده در مکانهایی که حضور آندری را حس کردهاند و انضمام آنها به اشعار «آرنسی تارکوفسکی» پدربزرگِ مستندساز و همچنین بخشهایی از فیلمهای خود آندری تارکوفسکی، مصالح این مستند را تشکیل میدهند. این روایت در چهار بخش پیش روی مخاطب قرار میگیرد: بخش اول با عنوان «کودکی و جوانی»، خاطرات کودکی، والدین، تاثیرپذیری از آرسنی تارکوفسکی را دربرمیگیرد. بخش دوم «کار در سینما»، اهداف، تجزیه و تحلیل آثار خود، کارگردانان مورد علاقه تارکوفسکی را شامل میشود. بخش سوم «ترک روسیه»، مهاجرت اجباری او، مواجهه با فرهنگ غربی، کار در ایتالیا، درگیری با مقامات شوروی و قسمت پایانی مستند که آخرین مصاحبه او با عنوان «هنرمند بهعنوان پیامبر» است، به تأمل درمورد ایمان و معنای زندگی میپردازد.آندری آرسنیوویچ زندگی و آثار خود را درمورد موضوعات مختلف، تجزیه و تحلیل میکند ازجمله اولین خاطره از زندگی خود تا اهمیت دین و معنویت برای بشر صحبت میکند. اعتقاد دارد منتقدان فیلم که فیلمهایش را ستایش میکنند اصلا آثارش را نمیفهمند. از تمایز سینما با سایر هنرها و کار با بازیگران حرف میزند. او از شکسپیر، باخ و تولستوی، هنرمندانی که تحسینشان میکند، اینگونه میگوید: «تعریف لئوناردو (داوینچی) بهعنوان یک نقاش مسخره است، این مسخره است که باخ را بهعنوان آهنگساز، شکسپیر را یک نمایشنامهنویس و تولستوی را بهعنوان رماننویس بشناسیم. همه آنها شاعر هستند. به این معنی، سینما یک حوزه شاعرانه از آن خود دارد، زیرا بخشی از زندگی و بخشی از جهان در آن وجود دارد که توسط دیگر اشکال و ژانرهای هنری درک نشده است، اما سینما میتواند این کار را انجام دهد.» او شعر را در مرتبهای بالاتر قرار میدهد و ظرفیت سینما را در بیان آنچه در شعر نهفته است، به رخ میکشد؛ همانطور که سالها پیش اعلام کرده بود: «هر فرم هنری در بالاترین سطح و بهترین خود یک شعر است.» همچنین اینگونه میرساند که اگر هرکدام از این هنرمندان همعصر او بودند برای بیان مفاهیمی که بهسختی منتقل میشود حتما از ظرفیتهای سینما استفاده و همچون او لباس کارگردانی بر تن میکردند.
فیلم روایت ساده و دقیقی دارد، آندریویچ تلاش کرده تا همان حال و هوایی که پدر در فیلمهایش داشته را در مستند جاری سازد. مستند همچون نگاه سوژه خود نیازی به توضیح و توصیف ندارد و احساسات مخاطب را برمیانگیزاند.فیلم همچون مستند «به من گوش کن مارلون (۲۰۱۵)» که مارلون براندو را در حد و اندازههای یک اندیشمند بالا برده بود، عمل میکند با این تفاوت که در اندیشمند بودن تارکوفسکی، همانطور که خود بارها اعلام کرده، معنای حقیقی حیات در مفهوم تعالی معنوی نهفته است، اما در دنیای براندو، نبود چنین معنویتی به روشنی احساس میشود. تارکوفسکی در پیوند با ریشههای ارتُدکسی خود همواره قدرتی برتر را ناظر بر زندگی خود دیده است که در پایان این مستند بارها به آن اشاره میکند. ایدئولوژی برای ارتباط با مخاطبانش از داستان بهره میبرد و این داستانها منطق و رابطه علی و معلولی میطلبند، گزارهای که در سینمای تارکوفسکی یافت نمیشود و این موجب شده است تارکوفسکی مغضوب بسیاری از دوستداران سینمای داستانی و ایدئولوژیک باشد. اما نکته اینجاست که تارکوفسکی راه دیگری را برای ارتباط با مخاطبش یافته است و این نه از راه معقولات که از راه تاثیر مستقیم بر احساسات مخاطب میگذرد تا این احساسات برانگیختهشده اندیشه و افکار تماشاگر را به پیش راند. چراکه او اعتقاد دارد «احساسات، راه رسیدن به معنویت است... تجربیات را نمیتوان انتقال داد، هرکسی باید آن را زندگی کند.» و ظاهرا این گزاره از سوی مخالفان و حتی ستایشگران او درست درک نشده است.با گذشت سالها از مرگ تارکوفسکی و پیشرفت تکنولوژیک سینما هنوز سینماگری یافت نشده تا حتی رونوشتی باکیفیت از آثار او ارائه دهد و این یگانه بودن نگاه این سینماگر بزرگ را میرساند. تارکوفسکی، هنرمندی که اعتقاد دارد «یک انسان باید به ریشهها و اصل خود باور داشته باشد. باید بداند که از کجا میآید و به کجا میرود و به چه دلیلی زندگی میکند، به بیان دیگر باید وابستگی خود به آفریدگار را درک کند2» تا فهم «انا لله و انا الیه راجعون» چقدر فاصله دارد؟
پینوشت:
1- بخشی از مصاحبه با چارلز اچ.دی برانتس 1986
2- بخشی از مصاحبه با لورنس کوزه 1986