اصطلاح «جریانشناسی فکری»، احتمالا از دهه 70 و پس از رواج اصطلاح «جریانشناسی سیاسی» جای پایی در ادبیات ایران باز کرد. در جریانشناسی سیاسی، محفلی معمولا خصوصی یا کمجمعیت برگزار میشد که در آن، شخص «مطلعی» افراد عمدتا تازهکار در عرصه سیاست را درباره فضای کلی سیاست کشور آگاه میکرد. در پی رواج جریانشناسی سیاسی که محصول تکثر نسبی فضای سیاسی و حضور عواملی جدید در فضای سیاسی و غریب بودن بسیاری از مردم با این عوامل بود، کمکم اصطلاح جریانشناسی فکری نیز وارد شد. نخستین بارقههای آن احتمالا از وقتی بود که مصطفی ملکیان، طلابی را که علاقهای به آشنایی با گرایشهای فکری داشتند، به شکل فشرده و دستهبندیشدهای با این گرایشها آشنا میکرد و نیز معمولا قضاوت مشخصی هم درباره ایشان انجام میداد. نیازی به یادآوری نیست که این قضاوت اغلب مورد پذیرش خود آن گرایشها قرار نمیگرفت. برخی از همین طلاب تحتتاثیر مصطفی ملکیان، مدتی بعد، خود، «جریانشناس فکری» شدند؛ ابتدا در محافل خصوصی و سپس در کلاسها. و برخی از این جریانشناسیها تبدیل به کتاب هم شد.
بنابراین امروز از اصطلاحی صحبت میکنیم که هرچند شاید از اهمیت و اعتبار آن کاسته شده باشد، ولی همچنان در قالب کتابها، مقالات و حتی واحدهای درسی در فضای علمی و فرهنگی کشور حضور دارد. برای روشن شدن جایگاه جریانشناسی فکری، ابتدا به این پرسش میپردازیم که چرا به نظر میرسد به جریانشناسی فکری نیاز داریم؟
نیاز به جریانشناسی فکری، همانطور که گفته شد، از نیاز به آگاهی به عرصه وسیعی از امور غریب آغاز شد. همچنانکه حضور گرایشهای نوظهور سیاسی عجیب و ترسناک به نظر میرسید، حس وجود افکاری که بهمراتب سخنان غریبتری هم داشتند، برای بسیاری (که باید درباره این بسیار، بیشتر تامل کرد) عجیب و نگرانکننده به نظر میرسید. از آنجا که جناح موسوم به اصلاحطلب بعد از پیروزی در خرداد 76 مدعی بود دیدگاههای سیاسی او متکی بر یک پشتوانه با قدمت از نظریههای مختلف فلسفی و علمی است، خودبهخود پیوند بین این دو نوع جریانشناسی، محکمتر شد؛ پیوندی که نامیمون و نامبارک بود و از مهمترین ثمرات آن، هرچه مبهمتر و متنزلتر شدن گفتوگوهای فکری و هرچه خیالپردازانهتر شدن مباحث سیاسی بود.
جریانشناسی، هیچ معادلی در زبانهای دیگر ندارد. آبرومندترین توجیهی که برای وجود آن میتوان تصور کرد، لزوم آشنا شدن مخاطبان به صورت مقدماتی و اولیه با گرایشها یا دیدگاههای اصلی فعال در جامعه (یا گاهی در سطح جهان) است. فعلا از غایت جریانشناسی صرفنظر میکنیم. یعنی آن غرضی که جریانشناس مثلا برای اصلاح دیدگاههای مخاطبان قصد کرده است، فعلا مطمح نظر قرار نمیگیرد؛ چراکه به نظر میرسد در جریانشناسی، معرفی «دیگران» و استحکام «خود»، پیشاپیش فرض گرفته شده است. بنابراین، نقد این «دیگران» هم بهراحتی پیش میرود، زیرا قرار است صرفا تعارضهایی که بین این گرایشها و گرایش خود وجود دارد برجسته شود و همین که این اتفاق افتاد، خودبهخود «نقد» به روایت ایشان نیز، انجام شده تصور میشود.
بنابراین، اصل در جریانشناسی این است که یک آشنایی مقدماتی با «دیگران» انجام شود. اینجا باید دقت شود که کمیت این تلقی در دو بخش میلنگد:
نخست این تلقی که میتوان با یک آشنایی مقدماتی، شناخت ایجاد کرد. مشابه کار جریانشناسی، مشابهتی که باید بسیار درباره آن محتاط بود، در مقدمه کتابها صورت میگیرد. در مقدمه هر کتابی درباره فصول کتاب، یا اگر مجموعه مقاله است، درباره محتوای مقالات یک آشنایی اولیه طرح میشود. این آشنایی اولیه مخاطب را -که باز فرض گرفته شده است، مقدماتی را برای درک این کتاب، برحسب سطح کتاب، از قبل در اختیار دارد- با موضوع آن فصول یا مقالات و نکات اصلی که با آنها درگیر خواهد شد، «آشنا» میکند. در عرف، بسیار بدیهی گرفته شده است که این «آشنایی» معادل «علم» یا شناخت نیست. به همین خاطر در جهان، علمی یا رشتهای به نام «مقدمات» نداریم که در آن آشنایی با همه علوم و معارف ذکر شود. اگر بود، میشد آن را بهعنوان معادل جریانشناسی در فارسی تلقی کرد. پس کلمه جریانشناسی، رهزن است زیرا که تداعیگر ایجاد شناخت است. نهتنها خود اصطلاح چنین میکند، بلکه فرم اجرای جریانشناسیها هم این تلقی را در مخاطب به وجود میآورد که او از این یا آن «جریان» آگاه شده است و حتی میتواند آن را نقد کند. اما آشنایی، نهتنها توان نقد ایجاد نمیکند، بلکه حتی فهم هم نمیسازد. آشنایی، صرفا گمانههایی درباره موضوع یا در خوشبینانهترین حالت، پرسشهایی خام را پیش رو میآورد که میتوان امیدوار بود انگیزههایی برای برخی ایجاد کند که بهدنبال مطالعه کلاسیک و دانشآموزی جدی و واقعی در آن باره بروند. اما جریانشناسی برعکس، بهصراحت یا به کنایه، در مخاطب توهم بینیازی ایجاد و پرسشهای او را سرکوب میکند. پس معضل اصلی جریانشناسی صرفا کژتابی ذاتی او در معرفی این یا آن گرایش یا تفکر نیست، معضل اساسیتر او اینجاست که نظام دانش را متلاشی و نابود میکند و تفاوت جاهل و عالم را از بین میبرد. در نظام دانش، ایجاد آشنایی مقدماتی، اجمالی یا کمی تفصیلیتر، با انتشار کتبی برای تاریخ اندیشه یا برای راهنمایی درباره اندیشه این و آن، توسط خود متخصصان آن رشته انجام میشود، نه توسط مخالفان آن دیدگاهها. ضمن اینکه هیچگاه داعیه تجمیع همه آرا صورت نمیگیرد و یک کتاب تاریخ فلسفه مختصر، فیالمثل، میتواند صرفا برشهایی کوتاه از یک مقطع خاص از تاریخ فلسفه را توضیح دهد و کلمهای بیش از این ادعا نمیکند. نیازی به یادآوری نیست که همین کار هم با رعایت انضباط لازم در یک فعالیت نظری صورت میگیرد و هیچگاه مجموعه گپهای پراکنده فارغبالانه، مبدل به یک کتاب نمیشود.
دوم این تلقی است که گمان کنیم با جریانشناسی، بین خود و دیگری مرز قاطعی کشیدهایم. اگر جریانشناسیها اجازه داده بودند تا معرفی درستی از تفکر در جهان صورت بگیرد، میفهمیدیم که مرزکشیهای قاطع بین خود و دیگری نهتنها محال است، بلکه اصلا بخش قابلتوجهی از شناخت ما از خود و شناخت ما از دیگری، از دل یک دیالکتیک دوری پیدا میشود و در این دور، شناخت هریک از طرفین با شناخت تدریجی دیگری تکمیل میشود. پس آسیب دومی که جریانشناسی به فضای فرهنگی کشور وارد میکند، این است که مرزبندی موهوم و سلیقهای از خود و دیگری ایجاد میکند و با این مرزبندی معاف از تحلیل و تفسیر، حتی شناخت خود نیز به محاق میرود. رمز اینکه معمولا در جریانشناسیها، هیچ جریانشناسی از گرایشهای موسوم به خودی صورت نمیپذیرد، همین خوشباوری است.
میشود که افرادی یا گروههایی از اصطلاح جریانشناسی استفاده کنند، بدون آنکه در اجرای مفاد آن دچار این معایب باشند. یک تدریس کلاسیک را فیالمثل در معرفی یک دوره از تاریخ تفکر انسان، جریانشناسی نام بگذارند. چنین چیزی نهتنها ممکن است که حتی گاهی واقع شده است. اما همین کار هم دچار اشکال است و آن اشکال اینجاست که اصطلاح در غیر موضع خود استفاده شده و اصطلاحی که در این موضع باید استفاده شود، کنار گذاشته شده است. از نتایج چنین اشکالی میتواند این باشد که حتی آن اجرای ارزشمند و استاندارد نیز با همان چوب طرد شود و اگر چنین شد، نباید خیلی ناقدان را ملامت کرد.
راه بدیلی که ما درباره جریانشناسی داریم، این است که از اساتید هر تخصصی بخواهیم تا کتابهای مختصری در معرفی آن تخصص یا گرایشهای فعال در آن تخصص به نگارش درآورند تا بتواند مقدمه خوبی برای ایجاد انگیزه بین اهل علم فراهم آورد. البته باید دانست که هماکنون هم کتب مشابهی نوشته شده است و باید این پرسش را مطرح کرد که چرا به همین کتب ارجاع داده نمیشود و مخاطبان ناگزیر از استماع نحوی جریانشناسی هستند که هیچ محمل علمی برای آن نمیتوان دست و پا کرد.