1 مشهور است که «سوپاپراها»؛ گونهای از سریالهای آبکی تلویزیون در مکزیک با سرعتی حیرتانگیز فیلمبرداری میشوند. اگر استاندارد ضبط مفید یک فیلم سینمایی دو دقیقه در روز باشد و در خوشبینانهترین حالت ضبط یک سریال توسط سریعترین سریالساز ایرانی، سیروس مقدم 10 دقیقه در روز تصویر مفید به ما بدهد، این سریالهای مکزیکی بهطور متوسط 25 دقیقه در روز فیلمبرداری میشوند. هر روز یک اپیزود 25 دقیقهای ضبط و بلافاصله روانه پخش میشود. شیوه ضبط و تصویربرداری این سوپاپراها جالب توجه است. بازیگرها فیلمنامه را نمیخوانند. تمرینی پیشینی در کار نیست. زمانی وجود ندارد. آنها گریم میشوند و به سرعت جلوی دوربین میروند. گیرندههای کوچک و نامعلومی در گوش آنها وجود دارد که به عوامل پشت صحنه متصل است و از ثانیه اولی که جلوی دوربین میروند به آنها میگوید که باید چه کار کنند و چه بگویند. بازیگران این سریالها یاد گرفتهاند که آنچه را میشنوند بیدرنگ اجرا کنند. حالا برو جلو؛ حالا بگو متاسفم؛ حالا برگرد عقب و از صحنه خارج شو... .
اسلاوی ژیژک، متفکر مشهور اسلوونی از این مثال برای توضیح مفهوم «دیگری بزرگ» در تفکر ژاک لاکان، روانکاو مشهور استفاده میکند. قانون اساسی نانوشته؛ طبیعت دوم هر موجود سخنگو که همهجا هست و ما را هدایت میکند. گویی ما عروسکهای خیمهشببازی هستیم که یک عاملیت همهجا حاضر بینام و نشان گفتارها و ژستها و حرکات ما را دیکته میکند.
آیا این دیگری بزرگ، امروز همان فضای مجازی ایرانی نیست که سلبریتیهای ایرانی را به چنین وضع حقارتباری انداخته است. فشار روانی وحشتناک عقب نیفتادن از بقیه، محو نشدن از دایره توجهات و تلقی نشدن بهعنوان یک عنصر عقبافتاده، چیز کوچکی نیست. میبینید که سلبریتیهای ایرانی را چگونه به مرز خودویرانگری مفرط کشانده است؛ بدون اینکه متوجه شوند چه کار میکنند؟
خواندن برخی از پیامها، تصاویر و پستهای کانالهای تلگرام و صفحات اینستاگرام سلبریتیهای ایرانی در ماههای اخیر، حیرتآور است. سطحی باورنکردنی از عوامزدگی و بلاهت بیرقیب در این پیامها و حرفها، بدون معطلی ذهن را به حس کردن این دیگری بزرگ راهنمایی میکند. دیگری بزرگی که ناشناخته است، اما چنان مغز و دل سلبریتیهای ایرانی را تسخیر کرده است که آنها را به پست کردن عجایبی بهشدت مبتذل، سطحی و کمبهره از پایینترین ضریب هوشی و سطح فرهنگی وادار کرده است. تصور اینکه یک بازیگر مشهور که حداقل در فضای چیزی به نام «هنر» چند سالی نفس کشیده است چنین اراجیفی را تایپ میکند؛ عکسی مربوط به آن را جستوجو و بارگذاری میکند و بعد دکمه ارسال را میفشارد از عجیبترین تصورات این روزهای ماست. گویی سلبریتیهای ایرانی هنگام مواجهه با چیزی به نام «فضای مجاری» سلب اختیار میشوند که این عجایب به مغزهایشان خطور میکند. من احتمال دیگری نمیدهم. دیگری بزرگ! ما ویران شدهایم، دیگر رهایمان کن.
۲ 14 خرداد سال 92 در سرویس عکس بزرگترین خبرگزاری متعلق به طیف انقلابیون رسانهها، یک گزارش تصویری منتشر شد: نیوشا ضیغمی در خبرگزاری... .
به فاصله دو هفته بعد خبری با این عناوین روانه خروجی سرویس فرهنگی این خبرگزاری شد: نیوشا ضیغمی در گفتوگوی تفصیلی با خبرگزاری... . چهره بهتنهایی ملاک نیست. این یک نقطه قابل توجه در تاریخ رسانههای انقلابی در ایران بود. نقطه اوج مسیری که از مدتها پیش آغاز شده بود. همه ماجراها از سایتی به نام «آلکسا» آغاز شده بود. سایت رتبهبندی میزان بازدید سایتهای مختلف که قادر بود به تفکیک کشور، این رتبهبندی را نشان دهد و تلاش برای کسب رتبه بالاتر سرانجام کار را به این اتفاقات هیجانبرانگیز انداخت. تلاش برای کسب بازدید بیشتر، چیزی که در ادبیات آنها کسب مرجعیت رسانهای خوانده میشد، البته به این رسانه منحصر نبود. برخی از رسانههای دیگر که به رویکرد انقلابی این رسانه نزدیک بودند نیز همین الگو را در پیش گرفتند و ستارههای موسیقی، ورزش و سینما به مدتی طولانی بر صدر سرویسهای «فرهنگی» این رسانهها نشستند. از آن روزها چند سال گذشته است. اما حضور بهنوش بختیاری، همزاد شلوغتر نیوشا ضیغمی در جشن همین خبرگزاری در سال جاری نشان داد که ماجرا همچنان بر همان مدار است. اشکال کار چیست؟ مشروعیت حاصل از میدان دادن رسانههای انقلابی و اصولگرا به سلبریتیگرایی در جامعه ایران، چه اندازه در بلای امروزمان سهیم است؟ سلبریتیهای بیمقداری که به وسیله این رسانههای در ظاهر مشروع و انقلابی؛ پر و بال داده شدند، امروز اینگونه افسارگسیخته جولان میدهند. تاریخ رسانههای ایرانی، روزگاری نوشته خواهد شد و این عجایب را حتما روزگاران بعدی باور نخواهند کرد.
۳ سالها پیش زمانی که هنوز فضای مجازی به این سلطه همهجانبه نرسیده بود، یک خواننده جوانپسند بهنام مرتضی پاشایی در یک تراژدی غمبار بر اثر سرطان درگذشت و یکی از بزرگترین تشییعجنازههای تاریخ هنر ایران برای بدرقه او برپا شد؛ شوکی بزرگ به جامعه ایرانی. به همین نسبت در فضای مجازی نیز خبرهای جالبی بود. هر سلبریتی حوزه ورزش، موسیقی یا سینما که در یکی از شبکههای اجتماعی، درگذشت پاشایی را تسلیت نگفته بود با انواع و اقسام ناسزاهای آبدار نواخته شده بود. بوهای خوشی به مشام نمیرسید؛ معلوم بود که اتفاقی تازه اما با دورنمایی مبهم در راه است. خیلی زود، یک مد فراگیر عرضه فضای مجازی ایرانی را برداشت. هرچند شب یکبار بر حسب اتفاقات دنیای واقعی، یک سوژه پیدا میشد و جماعتی از ایرانیها بر سر صفحهاش در شبکههای اجتماعی هوار میشدند و به این ترتیب تفریح جدیدی به مجموعه عادات ایرانیها اضافه شد. مزهپراکنی، فحاشی و عربدهکشی زیر صفحات چهرههای مشهور جهانی. در حاشیه این اتفاقات، یک ماجرای مربوط جالبتر هم رخ داده بود؛ بخش بزرگی از جامعه روشنفکر ایرانی و طیف سیاسی برجستهای که به اصلاحطلبان مشهور هستند فقط به صرف اینکه این لشکر پرتعداد فضای مجازی، تمایلاتی آشکار به طیف آنها داشتند و بیمیلی مشخص به طیف مقابلشان در رفتار آنها حس میشد؛ در مقابل این انحراف اساسی سکوت کردند یا حتی همراهی پنهانی نشان دادند. این در حالی بود که رفتار بیمارگونه و بدوی کاربران فضای مجازی ایرانی در آن سالها، نهتنها با اخلاقیات عام و انسانی ساده در تضاد بود، بلکه به روشنی نشانهای پروضوح از آیندهای تاریک برای جامعه ایرانی بود. حالا اینجا نشانه عالی و درجه یکی برای اثبات بیماری بخشی از اصلاحطلبان، روشنفکران و همه زاویهداران با حکومت جمهوری اسلامی رخ داده بود: ادعاهای انسانیت و اخلاق، صرفا ادعا هستند. تمایلات سیاسی شوخی سرش نمیشود و تصمیمگیری برای مدح یا ذم یک جریان، یک ایده یا یک پدیده، بهدوری یا نزدیکی آن از حکومت منحصر میشود. با سکوت فضای نخبگانی رسانهدار جامعه، خشونت فضای مجازی، هیچگاه با سوال، چالش و ابهام جدی مواجه نشد. فضای بهشدت خشونتبار مجازی در ایران؛ همچنان با شدت بیشتری دنبال میشود.
همه مقصریم و این سیل خانمانبرانداز است.