این ماه همان ماهی است که «کاخ کرملین» افتتاح شد؛ کاخی که هنوز خانه شخص نخست حکومت روسیه است. شاید این تاسیس میتواند بهانه خوبی برای بررسی وضعیت اجتماعی عصرهای پایان روشنفکری در روسیه تزاری باشد. حکومتی که از قلمروی مسکوی ِ خود آغاز شد و با شرف به ارث رسیده از «ایوان مخوف» به حد اعلای پیشرفتهای جغرافیای رسید.
مغولها برای روسها حریفهای دندانگیری نبودند؛ وقتی خشم مردم مسکو در قبال نافرمانیهای مدنی را دیدند. اما چه بر سر حکومت تزارها میافتد؟ روشنفکران این عصر چگونه توانستند بر پایه نیازهای اجتماعی و اقتصادی، مردم را نسبت به جایگاه فرتوت و بیمایه خود آگاهتر سازند. البته بحث پیرامون این حکومت چند صدساله، آن هم در یکی از وسیعترین ممالک کار یک یادداشت نیست اما در این روز، روزی که جایگاه شاهزادگان عافیتطلب روسیه تزاری ساخته شد، میتواند ما را کمی به تامل بیشتر بر فربگی حکومتها نسبت به ملتها رهنمون سازد.
در اروپای قرنهای پس از سده شانزدهم میلادی عموما واژهیابی و تعاریفی که پیرامون «روشنفکری» ارائه میشده بر پایه «عقلمندی» است. اما آن عقلمندی که در نظام فکری «افلاطون» و حتی بعد از آن تا عصر رنسانس تبیین شد، مراد حقیقی روشنفکران از عقل روشنفکری نبوده است. عقل روشنفکری همان «خرد عملی» است که در عصرهای پس از رنسانس روز به روز تقویت میشد. اما امروزه روشنفکری در چند ظرفیت مورد بررسی قرار میگیرد؛ نوعی از آن «عامیانه»، نوعی «خاص» و نوعی «اخص» است؛ اگر از وجوه عامیانه آن صرفنظر کنیم و وجوه اخص آن را نیز منوط به جهان «پستمدرن» و ادبیات انتقادی بدانیم. روشنفکری که در عصر تزارها آغاز شد و سرانجام به انقلاب بولشویکی اکتبر رسید، براساس نوع خاص آن است. نوع خاص آن همان تعریفی است که قبلا گفتیم؛ خرد عملی، باور عملی به تغییر با ظرفیت تحلیلی عقل. شاید تفاوت این صورت از روشنفکری در برابر فلسفه یا حتی کلام همین بحث است؛ قدرت دادن عقل در بستر زمان و شرایط. اما برای بازگشت به اصل موضوع باید نگاهی اجمالی به آغاز به کار حکومت تزاری روسیه کرد.
پس از آنکه یکپارچگی اجبارگونهای از سمت قدرت سیاسی ایوان مخوف صورت گرفت، او وارد خانواده «رومانفها» میشود. با توجه به تعلقات شدیدا مسیحی ارتدوکسی خاندان رومانفها، جمعیت مجذوب نسبت به ایوانف آرامآرام سمتوسوی خود را نسبت به کلیسا معطوفتر کردند. مشروعیتبخشی کلیسای ارتدوکس روسیه به حکومت تزارها به خصوص پس از به قدرت رسیدن «بوریس گودونف» (فرزند ایوان) یکی از عوامل ابتدایی اجتماع روشنفکری روسیه علیه این نوع مشروعیتدهی و قدرتیابی نهاد کلیسا در روسیه شد.
بوریس گودونف که ابتدا به صورت نیابتی به حکومت میپرداخت، کمکم به آشوبهای کشورهای منطقه اسکاندیناوی نسبت به روسیه دچار شد.
شخصیت وابسته گودونف یکی از عواملی بود که کلیسا سعی داشت براساس آن نفوذ خود را به دربار روسیه آغاز کند. این وضعیت تا زمان نیکلای دوم پیشرفت کرد و همچنین با توجه به وضعیت فئودالی در روسیه تزاری و نیز بسط عقاید تمامیتخواهی در میان شاهزادگان روسی، تلاقی این امر با ایجاد نخستین دوما (مجلس روسیه) در یک زمان انجام شد (پس از دوره کوتاه اصلاحات). نخستین دسته از روشنفکران عصر نیکلای دوم که مخالفان سرسخت کلیسا نیز بودند وارد دوما شدند، آنها توانستند اکثریت کرسیهای مجلس را در سال 1906 به دست بیاورند اما نیکلای دوم این انتخابات را باطل اعلام میکند. بهقدری اعتراضات روشنفکران در محافل روسیه بالا گرفت که تزار مجبور شد برای بار دوم انتخابات دوما را برگزار کند. برای بار دوم نیز تمامی مخالفان حکومت تزار روسیه وارد مجلس شدند. اینبار هم تزار انتخابات دوما را باطل اعلام میکند. تنگنای روشنفکری در روسیه به جایی میرسد که اغلب این نمایندگان از انتخابات سوم انصراف میدهند و بیشتر همفکران و مزدوران فکری نیکلای دوم وارد مجلس میشوند. این اتفاق آغاز یکی از بزرگترین انقلابها در جهان میشود. نیروهای موسوم به «بولشویک» از صف حزب سوسیالدموکرات جدا شده و اقدام به تاسیس حزبی مستقل و جدید میکنند. یکی از روشنفکرانی که نسبت به این نوع رفتار تزار انتقادات شدیدی مطرح کرد، «نیکولای کارامزین» بود. نیکولای کارامزین نویسنده و مورخ معتقد بود که «خودکامگی یعنی قدرت مطلقهای که نه قانون و نه مجالس قانونگذاری آن را محدود نکرده و با بهرهگیری از همکاری اشراف عمده مالک عملی شود.» دادن امتیازات فراوان حکومتی به اشخاص نزدیک به تزار و همچنین بردگی غیرملموسی که در زمینهای کشاورزی روسیه نمایان شده بود، جامعه روسیه تزاری را تا سرحد «خشونت» و «نفرت» به پیش میبرد. منظور از خشونت، همان احساسی بود که مردم و روشنفکران نسبت به حکومت مرکزی داشته و مصداق تنفر، همان احساسی بود که نسبت به بحث مذهب و کلیسا به وجود آمده بود.
عدمپاسخگویی کلیسای ارتدوکس به خواست مردم و بهبود اوضاع مالی و رفاهی و ایجاد دریچههایی از آزادیهای اجتماعی، فعالیتهای انتقادی روشنفکران را روز به روز افزایش میداد. البته در مطالعه تاریخ روسیه تزاری نباید از اصلاحات سال 1860 غافل شد؛ اگرچه به قول «ریچارد پایپ»، «این اصلاحات تنها توانست پشتیبانی برخی عامه مردم را در داشته باشد. اما نخبگان جامعه که بیشتر روشنفکران سیاسی آن بودند نسبت به این اصلاحات تزاری همسو نشدند.» این نشان میدهد که در حکومتهای خودکامه که غالبا به صورت پادشاهی اداره میشوند، هرگونه اصلاحی بر مبنای تزریق آرامبخش موضعی قلمداد شده و در نمونههای مختلف تاریخی آن، نخبگان با این نوع اصلاحات سطحی همراهی نمیکنند.
در هر صورت بروز اختناق در عصر رومانفها و سالهای منتهی به حضور سوسیالیتها و مارکسیستها در ساخت «اتحاد جماهیر شوروی» باعث ایجاد سرزمینی شد که از عصر تزاری آن هم سیاهتر بود. عموما تصوری نسبت به اتحاد جماهیر شوروی در ذهن پژوهشگران مستقل تداعی میشود که بیشتر شبیه افسارگسیختگی ناچاری و افتادن بردگی از دست تزارهای هم خون به دست رفیقان داس و پتک و فریب است.











