سیوهفتمین کرسی ترویجی مجمع عالی علوم انسانی اسلامی با همکاری پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، در دفتر تهران پژوهشگاه حوزه و دانشگاه برگزار شد.
در این نشست علمی، سیدمحمدتقی موحدابطحی (عضو هیاتعلمی پژوهشکده تاریخ و فلسفه علم پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی) به ارائه دیدگاه خود در زمینه «نقد درون گفتمانی و روششناختی جریان علوم انسانی قرآنبنیان» پرداختند و سیدمحمدهادی گرامی (استادیار پژوهشکده مطالعات قرآنی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی) و سیدکریم خوببینخوشنظر (استادیار دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم و معاون پژوهشی این دانشگاه) دیدگاه مطرح شده را نقد کردند. دبیر علمی این نشست نیز فاطمه طاهرخانی (استادیار پژوهشکده اندیشه سیاسی، انقلاب و تمدن اسلامی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی) بودند.
نخست موحدابطحی بهعنوان مقدمه به تاریخچه دستکم 50 ساله شکلگیری جریان علم دینی بهمعنای عام و علوم انسانی اسلامی بهمعنای خاص اشاره کرده و طبقهبندیهای دیدگاههای مطرحشده در این زمینه را بیان داشت، سپس به تاریخچه شکلگیری جریان نوپاتر علوم انسانی قرآنبنیان پرداخت و اقداماتی را که در چندسال اخیر در این زمینه انجام شده، ازجمله برگزاری همایشهای علمی، تشکیل گروههای پژوهشی و آموزشی، انتشار کتابها و مقالات و... را نام برد. سپس سه پرسش پژوهش خود را مطرح ساخت: «1. بهلحاظ مفهومی آیا جریان علوم انسانی قرآنبنیان تمایزی با جریان عامتر علوم انسانی اسلامی دارد؟
2. آیا انگیزههای علمی مناسبی زمینهساز شکلگیری جریان علوم انسانی قرآنبنیان، ذیل جریان عامتر علوم انسانی اسلامی وجود داشته است؟
3. آیا جریان علوم انسانی قرآنبنیان، توانسته به چالشهای روششناختی پیش روی جریان عام علوم انسانی اسلامی، بهخصوص رویکرد استنباطی ذیل این جریان پاسخ داده و توانسته است ادبیات این بحث را گامی به جلو ببرد؟»
موحدابطحی تاکید کرد: «آنچه میخواهم به آن بپردازیم نقد درونگفتمانی نسبت به جریان علوم انسانی قرآنبنیان از منظر روششناسی است و به این معنا درون گفتمانی نیست. به این معنا که طرفدار علم دینی به معنای عام هستم. من معتقدم میتوان علم دینی داشت. علوم اسلامی انسانی داشت و طرق مختلفی را هم برای تولید علوم انسانی وجود دارد که در این کتاب ایده علم دینی من به تفسیر آمده است. یکی از این طرق دستیابی به علوم انسانی اسلامی، روش استنباطی است، یعنی به دل مراجعه کرده و از دل آنها فرضیاتی را در حوزه علوم انسانی و شاخههای مختلف آن استخراج کنیم یا مبانی را از دل علوم انسانی استخراج کنیم و مبتنیبر آن مبانی، علوم اسلامی انسانی پایهگذاری کرد که رویکرد مبناگرایانه شود، همین که زیست فرد یک زیست دیندارانه و قرآن مدار شد و سرپرستی زندگی در ابعاد مختلف به دین و آموزههای دینی و قرآنی سپرده شد، خواسته یا ناخواسته و آگاهانه یا ناخودآگاه این زیست دینی در علمورزی فرد تاثیر میگذارد و آرامآرام این محصولات وضعیت علمورزی را به سمت دین هدایت میکند. این جریان علم دینی، جریان کمسابقهای نیست و دستکم اگر نقطه عطف علم دینی و علوم انسانی را کنفرانس مکه اعلام کنیم و با توجه به اینکه قبل از آن نیز حرکتهایی با عنوان اصلاح علم و نظام آموزشی و بحثهای علوم انسانی مطرح بوده، باید گفت بعد از این کنفرانس مراکز متعدد آموزشی و پژوهشی در عرصه بینالمللی پاکستان، مالزی، اندونزی و بعد از انقلاب نیز در ایران شکل گرفت که همه آنها ذیل جریان عامی با عنوان علوم انسانی اسلامی یا علم دینی به معنای عامتر آن بود. نکته این است در سالهای اخیر، جریانهایی پدید آمده با عناوینی مانند مرجعیت قرآن و علوم انسانی قرآنبنیان که من از جهت نهادی با شکلگیری آنها مساله داشتهام و برایم پرسش بوده که اگر ادبیات فلسفه علم لاکاتوشی را مطرح کنیم و تفاوت قائل شویم بین اینکه برنامههای علمی پژوهشی متعددی وجود دارد که هرکدام از آنها یک هسته سخت دارند و متناسب با آن هسته سخت میتوانند برنامه پژوهشی را پیش ببرند، پس آیا ما با تشکیل جریانهایی تحتعنوان علومانسانی تحت مرجعیت قرآن، این برنامه پژوهشی عام با عنوان علم دینی اسلامی انسانی را پیش ببریم یا خیر؟ من یک طبقهبندی تفسیری از رویکردهایی را که در علم دینی وجود دارد در مقالهای مطرح کردهام. اعتقاد من این است که بحث علمی تا هر جایی پیش رود، درنهایت در جایی به بحث رویکرد استنباطی باز خواهد گشت، چرا؟ فرد اگر بخواهد زیست دیندارانه داشته باشد و اگر دوگانه هدایتگری ظاهری و باطنی را در نظر داشته باشیم که عقل بهعنوان حجت درونی و رسول با عنوان حجت باطنی قلمداد میشوند، میبینیم عقل تا جایی مسیر خودش را رفته و مثلا در غرب قرن هجدهم سعی کرده از دین فاصله بگیرد و این مسیر علمورزی صرفا عقلانی، منتهی به علومی شده است که ما میخواهیم حال بر این علوم تاثیر بگذاریم. طریق تاثیر ما علیالقاعده این است که سراغ آن حجت ظاهری برویم که در گام اول همان قرآن کریم است. پس رویکردهایی که در بحث علم دینی وجود دارد باید درنهایت خودشان را به قرآن و سپس اهل بیت(ع) برسانند و مسیر را ادامه دهند. این رویکردهایی را دربرمیگیرد که میخواهند علم را از طریق تحول فرد یا تحول ساختار و با استخراج مبنا و فرضیه حتی باواسطه متحول کنند، یعنی اگر کسی قائل باشد فلسفهای که در غرب و یونان باستان وجود داشته و وارد جهان شده و تحتتاثیر آموزههای دینی قرار گرفته و به تعبیر آیتالله جوادیآملی حکمت متعالیه امروز جامع برهان، قرآن و عرفان است، مبتنیبر آنها مبانی علوم انسانی را استخراج کرد، علمی را که براساس این مبنا استوار شد میتوان علم اسلامی قلمداد کرد و تمام این رویکردهایی که مطرح کردم هرکدام به شیوهای به رویکرد استنباطی برمیگردد.
نقد من ناظر به جریان علوم انسانی قرآنبنیان است که در سالهای اخیر مراکزی این موضوع را دنبال میکنند، دانشگاههایی مثل علامهطباطبایی، همایشهایی را با عنوان علوم انسانی قرآنبنیان برگزار میکنند. سال گذشته دانشگاه علوم معارف و قرآن همایش روششناسی علوم انسانی قرآنبنیان را داشت. در جامعهالمصطفی نیز مجتمع عالی قرآن و حدیث هست که 11 رشته علمی در آن فعالیت میکنند و سعی دارند از معارف روایی و قرآنی مبانی را استخراج کنند. در این راستا کتابهایی نوشته و نشریاتی منتشر شده و جریانی شدهاند. پرسش من این است که آیا این جریان توانسته یک کارویژه مخصوص را برای خودش تعریف کند؟ این جریان تمام فعالیتی را که طی سهدهه پیش شروع کرده رصد و مشکلات را شناسایی کرده و اعتقادش بر این است که با شکلدهی به جریان علوم انسانی قرآنبنیان میتواند گرهی را در حوزه علم دینی یا علوم انسانی اسلامی بگشاید و راه جدیدی باز کند و کل این جریان را پیشببرد؟ پاسخ من به این پرسش منفی است. در مقالهای که ارائه کردم، به چند دلیل اشاره کردم، ادلهای که دوستان در آثارشان آوردهاند نمیتواند برای تاسیس این جریان مکفی باشد. اولین دلیل این است که جریان علم دینی یا علوم انسانی اسلامی به معنای کلی است. بهقدری این جریان توسعه پیدا کرده و گسترده شده است که میخواهیم خالصسازی انجام دهیم، مثلا ما صد یا هزار نظریه در حوزه روانشناسی اسلامی داریم که میخواهیم آنها را تلخیص کنیم تا بهترین آنها را پیدا کنیم و آنها را به محک قرآن گذاریم تا ببینیم کدامیک از آنها تعارض کمتری دارند. وقتی در حوزه علوم اسلامی انسانی به معنای عام داستان به کثرت نظریه نرسیدیم، این خودش خیلی معنا ندارد. ما در موقعیتی هستیم که باید از تمام ظرفیتهای موجود و میراث هزار و چندساله تمدن اسلامی استفاده کنیم برای رقابت با جریان غالب در حوزه علم موجود تا بتوانیم سری در سرها پیدا کنیم. گاهی ادعای ما این است که ظرفیتهای ناشناخته در علوم قرآنی را میخواهیم استخراج کنیم؛ این خیلیخوب است، ولی در 40 سال گذشته در مراکز حوزه و دانشگاه این کار انجام میشد و بهدنبال استفاده از آیات و روایات در حوزه روانشناسی طی این 40 سال بودهاند. این علوم انسانی قرآنبنیان قرار است چه اقدام جدیدی را رقم بزند. ممکن است ادعا شود در جهان اسلام که شیعه و سنی است درهرحال نظریات زیادی تولید شده باشد و اکنون میخواهیم با هم گفتوگو کنیم که کدامیک بهتر است. این اعتقاد به قرآن را وجه مشترک خود قرار میدهیم تا وارد گفتوگو شویم، اما در علوم انسانی اسلامی آن اندازه نظریه در جهان سنت و شیعه در این رابطه تولید نشده ما بتوانیم وارد گفتوگو شویم. همچنین ما حتی میبینیم در نشریات کشورهای غیراسلامی هم مقالاتی با رویکرد علوم انسانی اسلامی چاپ شود، یعنی حتی آن کشوری که اصل اسلام را قبول ندارد اگر ضوابط علمی یک نظریه ارائه شود آن را ارزیابی و در نشریه اش منتشر میکند. دیدگاههای دکتر تهرانی در دایرهالمعارف رواندرمانی... مثلا چاپ شده است و چندین سال پیش هم ترجمه شد. اخیرا نیز مقالهای از یک استاد از مجموعه زیرنظر استاد اخوت استخراج و در مجلهای آمریکایی منتشر شده است. این کارها دارد انجام میشود اما مساله این است که جریان علوم انسانی قرآنبنیان چه چیزی را علاوهبر این سازمان ارائه میکند؟ پرسشهای من روششناختی است، یعنی باید ببینیم آیا جریان علوم انسانی قرآنبنیان به پرسشهایی که درطول 40 سال گذشته به رویکرد استنباطی مطرح شده پاسخ داده است یا خیر؟ این رویکرد استنباطی چندگونه دارد؛ یکی استنباط مبانی و خود فرضیهها از قرآن است. چند پرسش روششناسانه که طی این 40 ساله مطرح شده و مثلا استاد ملکیان در جریان سخنرانی خود در دفتر همکاری حوزه و دانشگاه در دهه 70 آنها را مطرح کردند هنوز پاسخ داده نشدهاند.
نقد من ناظر به جریان علوم انسانی قرآنبنیانی است که وجود دارد. آیا این جریان به پرسشهایی که درطول 35 سال گذشته مشکلات را رصد کرده است و میتواند گرهی را در حوزه علوم انسانی اسلامی باز کند؟ پاسخ من خیر است.»
گرامی بهعنوان اولین ناقد این کرسی ضمن اشاره به ضرورت نقد درونگفتمانی علم دینی و علوم انسانی اسلامی و علوم انسانی قرآنبنیان با توجه به مقالهای که مبنای ارائه کرسی ترویجی بود به چند نکته اشاره کرد:
1. در متن مقاله اضطرابی بین نقد درونگفتمانی و نقد همدلانه، بیان ابهامات یا بیان نقدها و همچنین باور یا عدمباور نویسنده به علوم انسانی اسلامی به چشم میآید، برای مثال برخی پرسشهای نویسنده از جریان علوم انسانی قرآنبنیان، اشاره به ابهامی است که در ارتباط با این جریان وجود دارد، نه ضرورتا نقد این جریان یا در جایی دیگر هدف مقاله ایضاح دیدگاه جریان علوم انسانی قرآنبنیان و تقویت آن مطرح شده که بیشتر به یک نقد همدلانه شبیه است. اگر نویسنده محترم معتقدند توجیهی بر شکلگیری جریان علوم انسانی قرآنبنیان وجود ندارد، چرا توصیههایی را برای تقویت این جریان مطرح میسازند؟
2. مساله تحقیق بهدقت روشن نشده و اضطرابی بین دو مساله یادشده در این مقاله وجود دارد. مضاف بر اینکه نویسنده محترم باید به استناد اقوال طرفداران و فعالان علوم انسانی قرآنبنیان نشان میدادند خود آنها چه تعریفی از کار خود ارائه کردهاند؟ انگیزه آنها از طرح جریان علوم انسانی قرآنبنیان چه بوده است؟ چه تمایزی بین دیدگاه خود و دیگر دیدگاههای مطرح در جریان علوم انسانی قرآنبنیان قائل هستند؟ و... سپس نقدهای خودشان را ناظر به اقوال مشخص آنها بیان میداشتند.
خوببینخوشنظر بهعنوان دیگر ناقد کرسی ترویجی برگزار شده نیز نکاتی را در ارتباط با مقاله پشتیبان کرسی برگزار شده بیان داشت: «1. لازم بود در مقاله تمایز مفهومی علم دینی، علوم انسانی اسلامی و علوم انسانی قرآنبنیان بیان میشد.
2. اشاره به برخی نقدها از زبان دکتر سروش، استاد ملکیان و... نشان میدهد نقدهای مطرحشده به جریان علوم انسانی قرآنبنیان نقدهای درونگفتمانی نیست، بلکه برونگفتمانی است، یعنی نقد از زبان کسی است که اعتقادی به علم دینی یا علوم انسانی اسلامی ندارد.
3. برای خالصسازی (البته عنوان بهتر تعینبخشی) نظریههای مطرحشده در زمینه علوم انسانی اسلامی، لازم نیست حتما انبوهی از این نظریهها داشته باشیم. همین که چند نظریه در این حوزه مطرح شده باشد که در ارتباط با روانشناسی اسلامی خود مدعی هستند کارهای بسیاری انجام شده، کافی است برای اینکه با مراجعه به قرآن هماهنگترین نظریههای موجود یا کمتعارضترین آنها با معارف قرآنی را شناسایی و به این طریق جریان علوم انسانی قرآنبنیان را موجه قلمداد کنیم.
4. برخی اشکالات که به استخراج مبانی از معارف قرآنی در متن مطرحشده در بحثهای کلامی پاسخ داده شده، برای مثال بهعنوان یک اشکال به جریان علوم انسانی اسلامی یا علوم انسانی قرآنبنیان بیان شده که آیا نمیتوان گفت برخی آموزههای اسلامی (ازجمله باز بودن دست خداوند در عالم) میتواند مانعی در راه توسعه علم باشد؟ در پاسخ به این اشکال به استناد مباحث مطرح شده در کلام اسلامی میتوان گفت آیا پذیرش آموزه توحید افعالی، مانعی بر سر راه عامیلت انسان در جهان بوده است؟ آیا آیه شریفه «و ما رمیت از رمیت و لکن الله رمی» مانعی بر سر راه پیامبر اسلام(ص) برای برنامهریزی و اجرا و نظارت در فعالیت جهادی بوده است؟
5. نویسنده محترم معتقد است شواهد تجربی هیچ گاه نمیتوانند نظریههای علمی را متعین کنند و در بخش بعدی میگوید متن قرآن نمیتواند توسط انسان غیر معصوم تفاسیر متعدد را متعین کند و این اشکالی به اعتبار و اسلامیت نظریههای مستخرج از متون دینی وارد نمیکند. همین ادعای همخوانی برخی نظریات علمی با شواهد تجربی در فلسفه علم و نه تعین صددرصدی آنها، درواقع حکم به تعین نسبی آن نظریات علمی است و همین مقدار برای پذیرش پارهای از نظریات علمی و ترجیح برخی بر برخی دیگر، ولو به صورت موقتی و زمانمند کفایت میکند. همین ادعا را میتوان در مورد اعتبار برداشتهای مختلف از متن قرآن مطرح کرد و گفت همخوانی بیشتر تفسیر برخی مفسران غیرمعصوم با محتوای قرآن، میتواند دستکم موجب تعین و اعتبار فیالجمله آنها شود و مراد و مقصود آیات را روشن سازد.»
موحدابطحی در پایان بر این نکته تاکید کرد نقدهای وی ناظر به جریان علوم انسانی قرآنبنیان، بهمثابه یک واقعیت بیرونی و اجتماعی بوده، برای مثال هرچند معقول است که در میان دو نظریه اسلامی این سوال مطرح شود که کدام اسلامیتر است (ناظر به نقد دکتر خوببینخوشنظر)، اما در موقعیتی که جریان علوم انسانی سکولار فضای علمی دانشگاهی ما را فراگرفته است، فرصت مناسبی برای طرح چنین پرسشی نیست. در این مقطع باید کوشید تا میتوان به پرسشهای علمی از منظر اسلامی با بهرهگیری از تمام تراث اسلامی (آرای فلاسفه و متکلمان و عرفا و مفسران و...) استفاده کرد و محدود کردن حوزه الهامگیری به قرآن احتمال دستیابی به فرضیههای صائب را محدود میکند. وی تاکید کرد هدف او از بیان پرسشهای انتقادی در این مقاله آن بود که جریان علوم انسانی قرآنبنیان با پاسخ دادن به آنها نشان دهد میتواند ادبیات دستکم 40 تا 50 سالهای را که پیرامون ایده علوم انسانی اسلامی مطرح شده است گامی به پیش ببرد و نوآوریهای خود را در این عرصه بهوضوح نشان دهد.