هگل، فیلسوف آلمانی رساله‌ای دارد به نام اساس آلمان. او پرسش مهمی را مطرح می‌کند در این رساله که آیا آلمان در آن مقطع می‌تواند یک کشور یا به تعبیر بهتر یک ملت شود؟ پاسخ او هرچند فلسفی است اما مساله او به این جهت اهمیت دارد که معتقد است آنچه باعث کشور و ملت شدن می‌شود مواجهه با واقعیت است و به همین خاطر او در آن مقطع معتقد است آلمان توانایی کشور شدن را فعلا ندارد.
  • ۱۴۰۲-۱۲-۰۳ - ۰۲:۱۸
  • 00
مصادره ایران برای ناواقعیت‌ها
مصادره ایران برای ناواقعیت‌ها

سیدجواد نقوی، خبرنگار گروه ایده حکمرانی: هگل، فیلسوف آلمانی رساله‌ای دارد به نام اساس آلمان. او پرسش مهمی را مطرح می‌کند در این رساله که آیا آلمان در آن مقطع می‌تواند یک کشور یا به تعبیر بهتر یک ملت شود؟ پاسخ او هرچند فلسفی است اما مساله او به این جهت اهمیت دارد که معتقد است آنچه باعث کشور و ملت شدن می‌شود مواجهه با واقعیت است و به همین خاطر او در آن مقطع معتقد است آلمان توانایی کشور شدن را فعلا ندارد، چون هم ضعیف شده است هم واقعیت‌های شکل‌گرفته زمان بسیاری لازم دارد تا در جهت دیگری حرکت کند. 100 سال بعد از این رساله هم کارل اشمیت در رساله الهیاتی خود مجدد به بحث واقعیت اشاره دارد و در قرن اخیر هم متفکرانی چون نوسبام و آگامبن هنگامی که درباره وضعیت سیاسی بحث می‌کنند اولویت توجه به واقعیت را تذکر می‌دهند. توجه به واقعیت برای همه این متفکران یک پرسش فلسفی است؛ چراکه در اساس واقعیت یک وضعیت بی‌بنیاد و سیال است و هیچ‌کس در دنیای پرسرعت و به‌شدت متکثر فعلی نمی‌تواند با تجربه به امر واقع نتیجه‌گیری کند و امر سیاسی را آنجا شکل دهد، بلکه خود واقعیت و شناخت واقعیت یک امر بسیار دشوار است. در نتیجه هنگامی که از کشور و ملتی بحث می‌شود ارجاع به امور عینی و همراستایی با واقعیت نوعی خطاشناختی است و اینگونه تفسیر جهان به شدت در امر سیاسی اشتباه است و این نقطه شبیه به همان پرسشی است که پس از جنگ جهانی دوم شکل گرفته بود. حال که مدرنیته در اوج است و مردم باید به تفکر روشنگری رجوع کنند، ظهور فردی مثل هیتلر چه معنایی دارد؟ به نظر پرسش بسیاری از اهل فکر در آن مقطع به این جهت صورت گرفت که تصور می‌کردند امر واقعی و واقعیت بدیهی است؛ و حال زمان مناسبی است که آنچه در ذهن دارند به صحنه واقعی برده تا آرمانشهر مطلوب خود را شکل دهند. در دل تاریخ کشور ما هم مشابه این اشتباه زیاد شده است؛ مثلا پهلوی دوم که مدرنیسم را به مثابه یک لشکرکشی فهمیده بود، تصور می‌کرد، جامعه ایران همه منتظر هستند امر همایونی همه واقعیت موجود قلمداد شود و ایرانی شدن یعنی باور به سلطنتی بر پایه باورهای ایدئولوژیک که حاکمیت به تصویر می‌کشد. این درک از واقعیت که جامعه همه منتظر لشکر شدن برای پروژه غلط پهلوی‌ها هستند آنها را به فروپاشی رساند و حتی جنگ تحمیلی صدام با ایران هم با تصویری از واقعیت روبه‌رو بود که به علت آنکه دست بالا را در جنگ دارد به سرعت می‌تواند ایران را تسخیر و سپس تجزیه کند که درواقع چنین شرایطی رقم زده نشد. در پساانقلاب ایران هم در بین گروه اصلاح‌طلب افرادی مثل مصطفی تاجزاده به‌سادگی از روز اول که کنش سیاسی را شکل دادند، تصوری رادیکال از سیاست داشته و فکر می کنند امر واقع را به خوبی متوجه شده‌اند و جامعه-ملت‌سازی و ساختن ایران یک شرایط کاملا ساده دارد که جناب تاجزاده فهمیده است و دیگر رجل سیاسی و دیگر اهل فکر متوجه این مساله نشده‌اند. حال آنکه عرصه واقعیت به همین سادگی نیست که تاجزاده با کنش عدم مشارکت یا فعالیت‌های رادیکال درباره انتخابات برای آن صورتبندی را شکل داده است. ابتدا باید متوجه شد وضعیت فعلی بیرون از کنش‌های رادیکال امثال تاجزاده نیست و افراط و تفریط امثال او در جهان‌های اجتماعی جامعه بی‌اثر نبوده و نخواهد بود و امروز هم مجدد در ادامه همان مسیر تلاش می کند و تصور می‌کند واقعیت به شدت آشکار است؛ و مشکلی که اهل قدرت دارند تن ندادن به واقعیت است.
و اما قبل‌تر گفته شد خود واقعیت در جهان فعلی بی‌بنیادتر و سیال‌تر از آن است که بتوانیم به‌سادگی امور را براساس این فکت‌ها درست کنیم و ملت‌سازی و کشورداری بر این اساس صورت گیرد. برای تشریح آنچه تاجزاده بدیهی می‌داند، کافی است به آخرین متن او به برای چرایی عدم مشارکت در انتخابات توجه کنیم. او در قسمتی معتقد است سران کشور ازجمله رهبری توان رساندن ایران به توسعه پایدار و عادلانه را ندارند. همین یک جمله نشان می‌دهد تاجزاده راه رسیدن به توسعه پایدار و عادلانه را ظاهرا خیلی بدیهی تصور می‌کند و احساس می‌کند سیاست‌زدایی که در سال‌های اخیر صورت گرفته فقط در همین دو سال اخیر و بعد از ردصلاحیت‌ها در مجلس و ریاست‌جمهوری است که شکل گرفته و امروز در بدترین شرایط ممکن هستیم اما درواقع مجلس و مجلس اخیر فارغ از ضعف‌هایی که حتما به همراه داشته، صدها علت دیگر هم دارد که به اینجا رسیده و دیگر مثل گذشته در رأس امور نیست. تاجزاده خوب می‌داند عملکرد مجلسی با محوریت اصلاح‌طلب‌ها و ایضا هشت سال دولت حسن روحانی در به وجود آمدن وضع فعلی سیاست‌ورزی کشور و سیاست‌زدایی صورت گرفته بی‌تاثیر نیست؛ و بحث‌هایی که در اثر فعلی جوامع را به شکل جهانی علیه سیاست کرده، یک شرایط تند جهانی است که قطعا محدود کردن آن به داخل دقیقا همان اشتباهی است که تاجزاده تصور می‌کند فقط به ایران و ردصلاحیت‌ها اختصاص دارد، درحالی‌که این نوع ساده‌سازی دقیقا ابزاری است که تاجزاده برای طرح رادیکالیسم خود به آن احتیاج دارد. او تصور می‌کند اگر مثلا نهاد انتخابات را تحریم کند یک کنش مهم و سیاسی انجام داده؛ درحالی‌که این تحریم اصلا کنش خاصی نیست و تمایزی با آنچه براندازان شکل می‌دهند ندارند، با این تفاوت که آنها به دنبال تخریب ایران هستند. آنچه اما تاجزاده متوجه نشده همین وضعیت به شدت پیچیده است. به طور مثال اگر ما به اعتراضات سال قبل توجه کنیم متوجه می‌شویم معترضان و افرادی مثل تاجزاده که تصور می‌کردند در حال کنشگری برای یک جنبش مهم هستند، دقت نکرده‌اند چگونه با دخالت غربی‌ها و رسانه‌های وابسته به آنها مرجعیت فکری به خارج از کشور انتقال پیدا کرد و حتی خود تاجزاده به نوعی در حاشیه متن اصلی که آنها صورت داده بودند قرار گرفته است. همان ساده‌سازی امور واقعی و درک خیلی پیش‌پاافتاده از واقعیت‌ها دلیل اصلی است که مصطفی تاجزاده این روزها مجدد به شکلی از رادیکالیسم رجوع کرده است. همین فهم او از واقعیت به عنوان یک برساخت سیاسی است. ولی این فهم درحقیقت نمی‌تواند واقعیت موجود باشد و به گونه‌ای مصادره ایران برای ناواقعیت‌هاست؛ کاری که متاسفانه تاجزاده در سال‌های اخیر به شدت در حال انجام آن است و احساس می‌کند ایران با گزاره‌هایی که او از امر روزمره می‌گوید اگر به سمت دیگر حرکت کند به وضعیت مطلوب می رسد. حال آنکه این حرکت نوعی مصادره پیش‌ذهن‌های به شدت ایدئولوژی‌زده به نفع یک موقعیت خاص است که قطعا در بلندمدت به ضرر ایران است. هرچند نگارنده متن قصد ندارد تاجزاده و اپوزیسیون خارج از کشور را یکسان فرض کند اما پیشنهاد می‌کند جناب تاجزاده به جای آنکه در این لحظات ناواقعیت‌ها را نوعی فرم خوشبختی نشان دهد، سعی کند همان طور که هگل و اشمیت تلاش کردند چرخه معیوب واقعیت را نقد کنند و به ما نشان دهند بنیاد جهان پیچیده‌تر از آن است که بتوان به سادگی امور سیاسی ر ا نظم‌دهی کرد، ایشان به جای صادر کردن فرمان‌های پرشتاب تأمل کند و فراموش نکند در اتفاقات سال 1401 این اینترنشنال بود که دست بالا را دارا بود نه مصطفی تاجزاده و همین مساله خود نشان از پیچیدگی‌های سیاست در فضای امروز ماست.

نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰