حمید ملکزاده، پژوهشگر اندیشه سیاسی: براساس گزارش سازمان جهانی بهداشت، در جهان از هر هشت نفر یک نفر با یک اختلال روانی زندگی میکند و در برخی مناطق از هر پنج نفر یک نفر دچار مشکلات مربوط به سلامت روان است. این خبری است که میتواند از جهات بسیار زیادی نگرانکننده باشد. براساس اطلاعات منتشر شده در این گزارش، حدود یک میلیارد نفر در سرتاسر جهان از نوعی اختلال روانی رنج میبرند. احتمالا وقتی بدانید که گزارش سازمان جهانی بهداشت تایید کرده است که به ازای هر هفت نفر نوجوان، در سرتاسر جهان یک نفر به نحوی با مشکلات مربوط به سلامت روان درگیر است، بیش از چیزی که در ابتدای امر به نظر میرسید نگران خواهید شد. من در این یادداشت کوتاه تلاش خواهم کرد تا آنچه از مطالعه گزارش سازمان جهانی بهداشت به نظرم میآید را با شما در میان بگذارم. من البته این کار را از چشمانداز یک نفر پژوهشگر علوم سیاسی و نه یک جامعهشناس یا متخصص در بیماریهای مربوط به سلامت روان انجام میدهم؛ و منظورم از این عبارت پایانی این است که تلاش میکنم تا این موضوع را با عنایت به فهمی که از رابطه میان «بیماریهای مربوط به سلامت روان» و قدرت سیاسی دارم مورد بررسی قرار بدهم. من برای انجام دادن این کار تمرکز خودم را بر مفاهیمی مثل روان، سلامت، و بیماری استوار خواهم کرد. البته همانطور که به درستی انتظار دارید، عمده تمرکز من بر رابطه میان مفاهیمی مثل سلامت و بیماری خواهد بود. برای اینکه فهمی ابتدایی از چیزی که باید انتظار خواندنش را در این یادداشت داشته باشید به شما داده باشم، یادآور میشوم که بنا دارم در مورد سلامت به مثابه وضعی طبیعی/بههنجار و بیماری یا اختلال در مقام امر غیرطبیعی یا نابههنجار صحبت کنم. برای انجام دادن این کار و قبل از هرچیز با ارائه تعریفی مختصر از مفهوم اختلال یا بیماری روانی آغاز میکنم.
اختلال روانی: تعریف اولیه و دلالتهای مفهومی
براساس تعریف، اختلال روانی عبارت است از یکجور الگوی رفتاری یا ذهنی که به رنج یا آسیب قابل توجهی به عملکرد شخصی فرد انسانی منتهی میشود. در منابع گوناگون برای اختلال روانی از اصطلاحاتی مثل بیماری ذهنی یا وضعیت خاصی از سلامت ذهنی نیز استفاده کردهاند. (Bolton,2008: p. 6)
قبل از اینکه بخواهم به این موضوع بپردازم که یک پژوهشگر سیاست چه کاری با اختلال روانی دارد، توجه شما را به نکتهای درباره این موضوع جلب میکنم که در اسناد سازمان جهانی بهداشت به آن اشاره شده است. این موضوعی است که درنتیجه مواجهه انتقادی گروههایی از مردم و متخصصان در دهه 1960 میلادی با استفاده از اصطلاح «بیماری ذهنی» برای نامیدن موضوع مورد بحث ما ایجاد شده و به اسناد سازمان جهانی بهداشت نیز راه پیدا کرده است: جایگزینی کلمه بیماری با کلمه اختلال. براساس گزارش سازمان جهانی بهداشت «اصطلاح اختلال برای طبقهبندی» موضوع مورد نظر ما به کار برده میشود تا از پیش آمدن معضلات بزرگتری که در استفاده کردن از اصطلاحاتی مانند بیماری یا ناخوشی وجود دارد، پیشگیری کند. اگرچه اختلال نیز نام دقیقی نیست اما برای اشاره کردن به مجموعهای از درد-نشانها یا رفتارهای شناختی که در اکثر موارد با اضطراب یا رنج فردی و کارکردهای شخصی پیوند خورده است، مورد استفاده قرار میگیرد. کجرفتاری اجتماعی بدون اخلال در عملکرد اجتماعی را نباید ذیل عنوان اختلال فردی قرار داد. (World Health Organization,1992, p 5)
با عنایت به همه آنچه در بالا آوردم معلوم میشود که اختلال روانی بر یکجور آشفتگی قابل مشاهده در رفتار فردی دلالت میکند که بهطور بنیادینی رابطه فرد با محیط پیرامونش را دچار چالشهای کارکردی میکند. عناصری در این تعریف وجود دارند که ممکن است برای یک پژوهشگر سیاست جذاب باشد. عناصری که در بخش بعدی سعی میکنم آنها را مشخص کنم.
اختلال روانی و سیاسینویسی
همانطور که پیشتر آوردم، اختلال روانی بر اختلال کارکردی در رفتار فردی در یک محیط پیرامونی دلالت میکند. یا اگر دقیقتر بگویم اصلا به همین اعتبار منشنمایی میشود. به همین دلیل است که مفهوم اختلال روانی برای سیاسینویسان و سیاستمداران و سیاستگذاران از اهمیت موضوعی برخوردار میشود. اهمیت این موضوع و نحوه مواجه شدن با آن، نسبت مشخصی با صورتبندی مفهومی موضوع دارد. به همین خاطر است که اختلال روانی را میشود بهعنوان یکجور تهدید، یکجور درد-نشان برای بیماری یا چالشهای قابل توجه سیاسی و اجتماعی یا حتی از یک چشمانداز زیباییشناسانه بهعنوان فرصت یا تهدیدی سیاسی و امنیتی در نظر آورد. در همه این صورتبندیها رابطه مشخصی میان قدرت سیاسی و مساله اختلال از پیش فرض شده است.
اجازه بدهید تا برای روشن شدن این موضوع از یک مثال نزدیک در جامعه ایرانی استفاده کنم. در سالهای اخیر فرزند یکی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی که مسئولیتهای مهمی در بخشهای مختلف ساختار سیاسی کشور داشته و هنوز نیز در این مناصب فعال است، به اتهام همکاری با سازمان مجاهدین خلق ایران بازداشت شده، مورد محاکمه قرار گرفته و براساس گزارشهای رسمی مجازات خودش را تحمل کرده است. وقتی محتوای پرونده مربوط به او در رسانههای کشور مطرح شد، توضیحاتی از طرف آقای مسئول ارائه گردید که بر همین فهم از اختلال روانی استوار بوده است. محتوای توضیحاتی که او درباره پرونده فرزندشان ارائه کرد حول محور وضعیت خاص روانی و شرایط روحی ویژه او تنظیم شده بود و تلاش داشت این مساله را به مخاطب القا کند که فرزندش تحت تاثیر شرایط آسیبزای روحی و روانی حاکم بر زندگی شخصیاش، در دقیقه تصمیم نتوانسته آنطور که از یک انسان طبیعی انتظار میرود، تشخیص درستی درباره رفتار صحیح داشته باشد و به همین دلیل در دامی گرفتار میشود که سازمان مجاهدین خلق برای او پهن کرده است.
یا در نمونهای جدیدتر، اهم استدلالی که وکیل محمد قبادلو برای ضرورت پذیرش اعاده دادرسی موکلش در رسانهها ارائه کرده، بر تأثیر اختلالات روانی یا وضعیت سلامت ذهنی او حین ارتکاب به جرم متمرکز بوده است. او تلاش کرده تا این مساله را برجسته کند که وضعیت سلامت ذهنی و روانی موکلش در لحظه ارتکاب جرم به نحوی بوده که امکان اتخاذ «تصمیم درست»، یعنی تصمیمی که یک شهروند مسئول و طبیعی در قبال نیروهای انتظامی کشور میگیرد را از او سلب کند؛ و از این جهت این مساله باید در جریان رسیدگی به پرونده او توسط قاضی مورد توجه قرار گیرد. همانطور که از فحوای این دومثال میتوان فهمید، بحث درباره اختلال روانی، با بحث درباره «انسان طبیعی» یا نرمال، بیماری، مسئولیت اجتماعی در قبال افراد دیگر و مسئولیت سیاس، در قبال وظایف شهروندی و در رابطه با دولت به شکل بنیادینی پیوند خورده است. در این سطح از تحلیل، فرد بهعنوان نقطه عزیمت صورتبندی از مفهوم اختلال روانی به حساب آمده است. یعنی اینطور فرض شده که انسانی درصورتیکه در شرایط سلامت روانی قرار داشته باشد، میتواند ضمن استفاده از عقل و عقلی که به نحو شایستهای تربیت پیدا کرده، انتخابی مسئولانه در قبال زندگی اجتماعی و در رابطه با دولت داشته باشد. در این روایت فردی که رفتاری شایسته و مطابق با هنجارهای اجتماعی و سیاسی حاکم بر جامعه خود دارد را بهعنوان فردی نرمال که از اختلالات روانی رنج نمیبرد، درنظر گرفتهاند. درحالیکه فرد ناراحت یا کسی که بهنحوی نمیتواند کارکردهای مثبت در زندگی اجتماعی و سیاسی خود داشته باشد را بهعنوان کسی که از شکلی از اختلالات روانی رنج میبرد، معرفی میکنند. در این سطح از تحلیل، اختلال روانی نسبت مشخصی با هنجارهای پذیرفته شده اجتماعی و سیاسی دارد. از این قرار موضوع سلامت روانی افراد نه موضوعی فیزیولوژیکی یا پزشکی، بلکه موضوعی وابسته به بدنمندی فرد انسانی و از این جهت موضوعی سیاسی و اجتماعی است که بر فرض انسان خردمند مسئول استوار شده است.
برای خواندن متن کامل گزارش، اینجا را بخوانید.