• تقویم روزنامه فرهیختگان ۱۴۰۲-۰۲-۱۶ - ۰۰:۱۴
  • نظرات روزنامه فرهیختگان۰
  • 1
  • 0
گزارش میدانی خبرنگار «فرهیختگان» از تجارت 750 میلیونی قاچاقچیان بازار نشر

نون قاچاق کتاب در جیب آقای خ

مطمئنا این یکی از نمونه اقداماتی است که مانع از قاچاق کتاب در بازار نشر می‌شود. اما آیا این اقدام کافی است و آیا می‌تواند بازوان اختاپوسی که بر پیکره بازار نشر چنگ انداخته را قطع کند. آن‌چیزی که در واقعیت می‌بینیم گواه پیروزی مدیران فرهنگی در مبارزه با قاچاقچیان بازار کتاب نیست. 

نون قاچاق کتاب در جیب آقای خ

عاطفه جعفری، خبرنگار:   قدم اول: 70 درصد تخفیف 
از پله‌های مترو چهارراه ولیعصر بالا می‌آمدم که صدای بلندش قبل از رسیدن به فضای باز پارک دانشجو به همه می‌رسید؛ بلند بلند می‌گفت: «کتاب‌ها را حراج کردم، 70 درصد. اگر نخرید از دست دادید!» 
می‌دانستم از همان غرفه‌های حراج کتاب قاچاق است که بلای جان نشر شده‌اند. به بالای پله که رسیدم دیدم از همان داخل غرفه داد می‌زدند و چندین نفری در حال نگاه کردن به کتاب‌ها هستند، نزدیک‌تر شدم و کتاب‌ها را نگاه کردم. همه همان پرفروش‌های بازار نشر؛ یکی از کتاب‌ها را برداشتم و قیمتش را نگاه کردم. صدایش را شنیدم که می‌گفت: «آبجی از قیمتش 70 درصد کم میشه خیالت راحت. برش دار، کتاب خوبیه.» 
جوابش را ندادم و کتاب بعدی را برداشتم. قیمت‌ها خیلی هم کم نبود، از 50 هزار تومان شروع می‌شد تا حدود 180 هزار. سرگرم کتاب‌ها بودم و پسر کتابفروش هم به مشتری‌ها کتاب‌ها را معرفی می‌کرد؛ از روانشناسی‌های زرد تا خاطرات میشل اوباما و بقیه کتاب‌ها.
صدایش کردم و گفتم: «آقا من این چند کتاب را می‌خواهم، اما تخفیف زیاد بده.» 
نگاهی کرد و گفت: «تخفیف‌هایمان مشخص است، همین 70 درصد اما برای اینکه مشتری ثابت ما باشی، بیشتر تخفیف می‌دهم.» 
از درآمدش پرسیدم و گفت: «نباید درآمد را بپرسید، اما بد نیست. من فقط غرفه‌دارم. درآمد اصلی برای صاحب غرفه است.» 
فکری به ذهنم رسید و سری تکان دادم و گفتم: «اگر درآمدت را پرسدم، چون من به کتاب خیلی علاقه دارم، می‌خواهم از همین غرفه‌ها داشته باشم. امکانش هست راهنمایی کنی؟»
سریع گفت: «بیا همین جا کنار من، می‌توانم کمک کنم که زود کار را یاد بگیری، درآمدت هم بستگی به تعداد کتاب‌هایی دارد که می‌فروشی.» 
گفتم: «نه، می‌خواهم خودم غرفه داشته باشم. امکانش هست که شماره صاحب غرفه را به من بدهی.» 
مکثی کرد و گفت: «بله، اما نگو از من گرفتی. شاید برایم مشکلی پیش بیاید.» 
شماره را داد و وقتی فامیلی صاحب غرفه را پرسیدم، اسمی را برد که تعجب کردم، گفت: «آقای خ، حتما خیلی می‌تواند در این مورد کمک کند.» 

   قدم دوم: همان آقای خ معروف بازار نشر؟ 
با پسر کتابفروش خداحافظی کردم و به نامی که از او به‌عنوان غرفه‌دار گرفته بودم فکر می‌کردم. یعنی این آقای خ همان آقای خ معروف قاچاق کتاب است. به آن طرف چهارراه رسیدم و با کسی که مسئول غرفه بود صحبت کردم و از زدن غرفه کتاب گفتم و پسر که انگار روزی چند نفر این سوال را می‌پرسند، خیلی بی‌حوصله گوشی‌اش را دست گرفت و گفت: «به این شماره زنگ بزن. من اطلاعی ندارم. آقاوحید راهنمایی می‌کند.» 
شماره‌ای که می‌دهد را می‌گیرم و بعد از چند بوق، بله‌ای می‌گوید؛ می‌گویم: «الان کنار همکارتان هستم، می‌خواهم اطلاعاتی داشته باشم که چطور می‌توانم از این غرفه‌های تخفیف‌دار کتاب بزنم.» 
پشت تلفن خنده‌ای می‌کند و می‌گوید: «خانم باید کفش آهنی بپوشی و اینقدر هم راحت نیست که فکر می‌کنی.» 
جوابش را دادم که می‌دانم راحت نیست اما چون کتاب را دوست دارم و پول زدن کتابفروشی ندارم، می‌خواهم این کار را امتحان کنم. کمی مکث کرد و گفت:«من یه شماره تلفن میدم به شما، می‌تونه کمک کنه. اما سعی کن که خودت همه کارهای غرفه‌ای که می‌خواهی بزنی را انجام بدهی. اگر برادر یا همسر هم داری بگو کمکت کنند.»  شماره را می‌گیرم و همان شماره‌ای است که پسر قبلی داده بود، یعنی همان آقای خ معروف.

   قدم سوم: 100 میلیون ناقابل
گشتی در آن اطراف زدم و بالاخره تصمیم گرفتم با آقای خ تماس بگیرم. چند بار زنگ زدم و جواب نداد. اما پیغام داد که خودتان را معرفی کنید. با یک نام جعلی خودم را معرف کردم و گفتم می‌خواهم غرفه کتاب بزنم و کتابفروش‌های زیادی شما را معرفی کرده‌اند.
بعد از چند دقیقه تماس گرفت که چه کسی من را به شما معرفی کرده و گفتم: «کسانی که غرفه کتاب دارند گفتند شما می‌توانید راهنمایی کنید که من راحت‌تر این کار را انجام بدهم.» 
برای اینکه حرفم را باور کند، گفتم: «خیلی سال است که دلم می‌خواهد کتابفروشی‌ای برای خودم داشته باشم، حتی در کتابفروشی هم کار کرده‌ام اما خب برای زدن کتابفروشی باید پول زیادی داشت، برای همین با دیدن این غرفه‌ها تصمیم گرفتم که خودم غرفه بزنم.» 
مکث می‌کند و می‌گوید: «کار خیلی سختی است، این‌طور نیست که همین بگویی غرفه می‌زنم و فردا غرفه بزنید و درآمد داشته باشید. کلی کار دارد.» 
می گویم برای همین سراغ شما آمدم چون همه از تجربه شما در این کار می‌گویند. حرفش را ادامه می‌دهد و می‌گوید: «اول بگو، کجا می‌خواهی غرفه بزنی؟»
گفتم:«جایی که رفت‌وآمد زیاد باشد و مشتری همیشگی داشته باشد.» 
می‌گوید: «خب اجاره غرفه در چنین مکانی زیاد است. اما حالا با هم صحبت می‌کنیم، فقط بگو چقدر پول برای این کار داری؟» 
گفتم حدود 100 میلیون دارم و بیشتر هم باشد، جور می‌کنم.
«خوبه»ای می‌گوید، بعد هم می‌خواهد که حضوری همدیگر را ببینیم. قبول می‌کنم و قرارمان را برای روز تعطیلی می‌گذارم که روزنامه منتشر نمی‌شود که بتوانم راحت‌تر صحبت کنم.

   قدم چهارم: دستگیری و آزادی با قید ضمانت خانواده خ
اینکه آیا این آقای خ با آن آقای خ معروف قاچاق کتاب نسبتی دارد را نمی‌دانم، اما برایم جالب بود که هردوی این آدم‌ها با یک نام خانوادگی مشترک در کار قاچاق کتاب هستند. بهمن‌ماه سال 97 رسانه‌ها از دستگیری فردی خبر دادند که نیمی از قاچاق کتاب در دست او و پسرانش بود، انبارهای قاچاق کتاب در تهران کشف و ضبط شده بود و از داخل آنها هزاران کتاب کپی یا همان قاچاق پیدا شد.
شاید خیلی‌ها تصور کنند قاچاق کتاب به این معنا است که کتاب‌ها از خارج از کشور وارد شوند. شاید این را هم بتوانیم بگوییم اما منظور از قاچاق کتاب این است که کتاب‌های ناشران مختلف در همین کشور کپی و بعد هم در بازار به‌‌راحتی عرضه می‌شوند. در کشفی که در سال 97، انجام شد، ۱۰۰ وانت و خاور، کتاب قاچاق که با یک حساب ساده هم می‌توان فهمید این کتاب‌ها چند میلیارد تومان برای صاحبانش سود داشته‌اند در انباری در خیابان انقلاب کشف ‌شدند.
ع.خ.که بیش از شش‌ماه متواری بود همان سال توسط وزارت اطلاعات دستگیر و روانه زندان اوین شد، او به ‌همراه پسرانش چند سالی است که به کار قاچاق کتاب مشغول هستند و نیمی از نسخه‌های قاچاق موجود در سراسر کشور توسط این خانواده منتشر و توزیع می‌شود. متهمی که شش‌ماه متواری بوده و بالاخره وزارت اطلاعات او را در مهرآبادجنوبی در منزل خواهرش دستگیر کرد.
همان سال 97 از درآمدی که این فرد داشته است گزارشی را منتشر کردیم و در آن گزارش اشاره کردیم که این فرد بعد از اینکه همه راه‌ها را برای کسب درآمد و سود سرشار در حوزه کتاب رصد کرده بود، به سراغ چاپ کتاب‌های کپی رفته است. تیم توزیع و قاچاق کتاب تشکیل می‌شود. یک نفر در این تیم، مسئول شناسایی بازار نشر برای کتاب‌های پرفروش می‌شود و بعد هم اقدام به چاپ کتاب‌ کردند. با شبکه‌ای که راه‌اندازی کردند کتاب‌ها در کل کشور توزیع می‌شد. این فرد با پول‌هایی که از این طریق به دست آورده بود توانست یک پاساژ در تهران بخرد و به قول خودش همین کتابی که برای هیچ‌کس نان نداشت برای او آورده زیادی داشته است.

   قدم آخر: درآمدهای میلیاردی 
اینکه حالا بعد از چند سال دوباره این افراد آزاد شده‌اند و در حال کار هستند، برایم جای تعجب داشت. برای اینکه سوژه را از دست ندهم. پیغامی را برای او فرستادم و نوشتم: «من می‌خواهم کارم را زودتر شروع کنم. اگر می‌شود، قرارمان زود‌تر باشد.» بعد از چند دقیقه زنگ زد و گفت: «زمان می‌برد، شما اول باید بگید کجا غرفه می‌زنید. علاوه‌بر اینکه باید چک ضمانت داشته باشی، باید بگویی که مبلغ پرداخت برای خرید کتاب‌ها را چطور به دست من می‌رسانی؟»
گفتم: «مشکلی برای پول و چک ندارم، بقیه موارد را هم شما راهنمایی کنید. برای همین زودتر قرار را بگذاریم که بتوانیم کارها را انجام بدهیم.»
قبول می‌کند که نزدیک میدان هفتم تیر قرار بگذاریم. حدود ساعت 2 رسیدم و کمی هم اضطراب داشتم، بعد از 10 دقیقه زنگ زد که رسیده است، مشخصات ماشینش را داد و سوار شدم، بعد از سلام و احوالپرسی‌های معمول، گفت: «به نظرم با هم برویم و جاهایی که شما برای گرفتن غرفه مدنظر دارید، ببینم. اگر نزدیک خانه‌تان باشد بهتر است.» 
گفتم: «به اینجا نزدیک هستیم اما برایم مهم است که جایی باشد که رفت‌وآمد زیادی داشته باشد.»
سری تکان داد و گفت: «ببینید مثلا مترو‌ی میرزای‌شیرازی جای خوبی است؛ هم می‌توانم داخل مترو برایت غرفه بگیرم هم بیرون آن. جفتش هم درآمد خوبی دارد. قبلا هم امتحان کرده‌ایم. فقط شما تنهایی نمی‌توانی، باید یک مرد کنارت باشد برای کتاب‌ها و جمع کردن‌شان.» 
اطمینان می‌دهم که کمک دارم و می‌گوید: «بعد از زدن غرفه به موضوع کتاب‌ها می‌رسیم. کتاب‌ها را می‌خواهید بخرید یا اینکه درصدی حساب کنیم؟»
چون به جایی رسیدیم که از ابتدا منتظرش بودم، می‌پرسم: «می‌خواهم کتاب‌ها را بخرم. شما خودتان کتاب‌ها را دارید؟»
سری تکان می‌دهد و می‌گوید: «بله، همه مدل کتاب داریم اما شما باید بگویید می‌خواهید این کتاب‌ها برای خودتان باشد؟» 
 تایید کردم و گفتم: «دلم می‌خواهد کتاب‌ها را خودم انتخاب کنم، امکان این کار هست؟»
باز هم سرش را تکان داد و گفت: «ما دو انبار کتاب یکی در تهران(مجیدیه) و یکی دیگر هم در قم داریم، می‌توانید بعد از واریز پول و درست شدن غرفه بیایید و کتاب‌ها را انتخاب کنید. البته احتیاجی به آمدن هم نیست. من لیست کتاب را برایتان می‌فرستم.» 
برای اینکه این فرصت را از دست ندهم، می‌گویم: «نه می‌خواهم، کتاب‌ها را ببینم. این‌طور باشد می‌توانم انتخاب کنم چون می‌خواهم کتاب در حوزه داستان و روانشناسی داشته باشم. فروش خوبی دارند؟»
 تایید می‌کند و می‌گوید: «همه را داریم. فقط باید تعداد کتاب‌ها را مشخص کنید. ما چند انبار کتاب داریم که می‌توانید همین مجیدیه بیایید و کتاب‌ها را بگیرید ولی باز هم به نظرم لیست را ببینید و اسم کتاب‌ها و تعداد را بگویید من برایتان می‌آورم. کار ما این است که هر شب بعد از ساعت 12 در کل تهران می‌چرخیم و کتاب‌ها را از انبار به غرفه‌ها می‌بریم.»
از تعداد غرفه‌هایشان می‌پرسم و می‌گوید: «تعداد زیاد است از شهرری تا تجریش. کل تهران غرفه‌های مختلف داریم. در مترو هم داریم. برای همین به شما پیشنهاد دادم که متروی میرزای شیرازی را انتخاب کنید.» 
از درآمدشان می‌پرسم و می‌گوید: «حالا عجله نکنید. تازه ابتدای کار هستید. بستگی به خودتان دارد. غرفه‌ای دارم که روزانه 20 تا 30 میلیون تومان درآمد دارد. غرفه‌ای هم دارم که درآمد خاصی ندارد. به خودتان و فعالیت‌تان بستگی دارد، برای من که خوب است چون این کار را دوست دارم!» 
خنده‌ام می‌گیرد وقتی می‌گوید: «این کار را دوست دارم.» اینکه زحمت دیگران را مصادره و کپی کنی و بعد هم خوشحال باشی از درآمدی که داری! می‌پرسم کتاب‌ها را خودتان چاپ می‌کنید؟ می‌گوید: «شما چقدر وارد جزئیات می‌شوید! نه، چند ناشر داریم که با ما همکاری می‌کنند. شما دغدغه کتاب را داری، اما کتاب ته ماجرا است. اول باید جای غرفه را مشخص کنی و بعد علم کردن غرفه و نهایت کتاب‌ها. اجاره غرفه و اینها هم هست.» 
 تایید می‌کنم و می‌گویم: «چون کتاب را خیلی دوست دارم. برای همین کتاب برایم مهم است و می‌خواهم دونه دونه کتاب‌ها را ببینم و بعد انتخاب کنم.» 
این را که می‌گویم، حرفش را عوض می‌کند و می‌گوید: «شاید نتوانیم به انبار برویم. اما من حتما لیست کتاب‌ها را به شما می‌دهم.» 
انگار که به چیزی شک کرده باشد، سریع چند جایی را نشان داد و آخر بر سر همان میرزای شیرازی توافق کردیم و قرار شد‌ پول اول را برای غرفه بریزم تا به کارهای دیگر برسیم. قبل از اینکه پیاده شوم، می‌خواهم که لیست کتاب‌ها را بفرستد و قول می‌دهد تا شب این کار را انجام دهد و زودتر کارهای غرفه را پیگیری کند اما احساسم چیز دیگری می‌گفت، که دیگر این کار را انجام نمی‌دهد. 
بعد از یک ساعت تماس گرفتم و خواستم تا لیست کتاب‌ها را بفرستد و جواب داد که درگیر کاری هستم و می‌فرستم. لیست کتاب نرسید اما فرقی هم نمی‌کرد. مهم این است‌ آقای خ از کار خلافی که انجام می‌دهد، ترسی ندارد، کافی است سرانگشتی حساب و کتابی داشته باشید از درآمد این فرد در طول روز؛ اگر حدود 50 غرفه را فقط در شهر تهران داشته باشد و متوسط درآمد غرفه‌ها حدود 15 میلیون تومان باشد، در طول یک روز 750 میلیون تومان درآمد دارد و در طول ماه این درآمد میلیاردی می‌شود! درآمدی که برای محتوای کتابش هیچ زحمتی کشیده نشده است. او با برهم زدن روال طبیعی و استاندارد رساندن کتاب به دست مخاطب، نظم تازه‌ای برای بازار نشر شکل داده که به نفع خودش تمام می‌شود. نظمی که در آن جایی برای ناشران و مولفان نیست و تمام زحمات دلسوزان حوزه کتاب به خاطر زیاده‌خواهی‌های این فرد به باد می‌رود. 

جای خالی نظارت 
سال‌هاست که با پدیده قاچاق کتاب مواجه هستیم و ناشران حرفه‌ای درگیر این موضوع شده‌اند؛ کتابی را که منتشر می‌کنند و پرمخاطب می‌شود، سریع کتاب کپی می‌شود و از جای دیگری بیرون می‌آید. رسانه‌ها بسیار روی این موضوع کار کرده‌اند تا بتوانند این پدیده را کاملا از بین ببرند. اما فقط کمک رسانه شاید مثمرثمر نباشد و باید جاهای دیگر هم به میدان بیایند. معاونت فرهنگی ارشاد در دولت دوازدهم نتوانست توفیقی در این زمینه داشته باشد و فقط برخی کارهای شکلی انجام گرفت. دولت سیزدهم با این عنوان که این پدیده برایشان مهم است و می‌خواهند با آن مبارزه کنند وارد میدان شدند، محمدحسین ظریفیان‌یگانه مدیرکل دفتر توسعه کتاب و کتابخوانی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سال گذشته در گفت‌وگو با رسانه‌ها ازجمله با روزنامه «فرهیختگان» دو اقدام مهم این دفتر را مبارزه با کتاب‌سازی و جلوگیری از قاچاق کتاب عنوان کرد و گفت: «اول اینکه در مسیر ارزیابی کتاب‌ها، نسبت به کتاب‌سازی حساسیت بیشتری ایجاد شده و ارزیابان بررسی لازم را درباره میزان مشابهت محتوا با آثار دیگران انجام می‌دهند و دیگر اینکه با استفاده از هوش مصنوعی، طراحی و اجرای سرویس مشابهت‌یاب کتاب را در دست کار قرار دادیم تا بتوانیم به‌شکل مبنایی‌تر و اساسی‌تر مساله کتاب‌سازی را علاج کنیم.» 
او این سرویس مشابهت‌یاب را یک طراحی مناسب برای مبارزه با قاچاق کتاب دانست و در این باره گفت: «این سرویس، محتوای تمامی کتاب‌های در حال ارزیابی برای اخذ مجوز را با بانک کتاب کشور تطبیق داده و درصد مشابهت را تعیین می‌کند. درمورد کتاب‌های ترجمه هم، اگر ترجمه و مترجم واقعی باشند، با وجود تشابه متن قطعا تفاوت‌هایی نیز وجود دارد، ما نیز درصد بیشتری از تشابه را در موارد ترجمه نسبت به تالیف قبول می‌کنیم.» 
مطمئنا این یکی از نمونه اقداماتی است که مانع از قاچاق کتاب در بازار نشر می‌شود. اما آیا این اقدام کافی است و آیا می‌تواند بازوان اختاپوسی که بر پیکره بازار نشر چنگ انداخته را قطع کند. آن‌چیزی که در واقعیت می‌بینیم گواه پیروزی مدیران فرهنگی در مبارزه با قاچاقچیان بازار کتاب نیست. 

نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰

یادداشتهای روزنامه فرهیختگانیادداشت

سهم طبقۀ متوسط از صنعت سریال‌سازی؛

«افعی تهران» از چه کسی انتقام گرفت؟

فرصتی برای تجدید ظهور «خوبی مردم ایران»؛

مفهوم ملت را زنده کردند

فیلم پرحاشیه «بیبدن» با قصه‌‌ای به‌اندازه از ایده‌ای مهم دفاع کرد؛

سینمای اجتماعی زنده است

درباره فیلم «بی‌بدن»؛

قصه‌گویی شرافتمندانه درباره قصاص

مصطفی قاسمیان، خبرنگار:

یک درامدی خوب و تماشاگرپسند

اهل ملت عشق باش؛

عشق و دیگر هیچ...

آقای کارگردان! چه داری می‌کنی با خودت؟!

آنتی ‌کانسپچوآل آرت ترک و کُرک و پَر ریخته حسن فتحی

مریم فضائلی، خبرنگار:

چشم‌هایمان گناه داشتند!

میلاد جلیل‌زاده، خبرنگار گروه فرهنگ:

رویاهای شخصی‌ات را نفروش!

سریال پرطرفدار «حشاشین» چه می‌گوید؛

علیه شیعه یا علیه اخوان؟

راضیه مهرابی‌کوشکی، عضو هیات‌‌علمی پژوهشکده مطالعات فناوری:

فیلم «اوپنهایمر» به مثابه یک متن سیاستی

میلاد جلیل‌زاده، خبرنگار گروه فرهنگ:

از شما بعید بود آقای جیرانی

ایمان‌ عظیمی، خبرنگار:

دیکته نانوشته غلط ندارد

درباره هزینه‌ای که می‌شد صرف «هفت سر اژدها» نشود؛

چرخ را از نو اختراع نکنیم

فرزاد حسنی بعد از سال‌ها، به قاب تلویزیون آمد؛

بازگشت امیدوارکننده

در نقد بهره کشی «علی ضیا» از شهرت؛

از موج ابتذال پیاده شو

محمد زعیم‌زاده، سردبیر فرهیختگان:

در عصر پساواقعیت به احمد خطر حرجی نیست اما...

سیامک خاجی، دبیر گروه ورزش:

برای خداحافظی زود بود آقای جملات قصار!

محمدرضا ولی‌زاده، فرهیختگان آنلاین:

عجایب آماری دیدم در این دشت!

محمدامین نوروزی، مستندساز:

از این طرف که منم راه کاروان باز است...

فاطمه دیندار، خبرنگار:

برای درخشش سیمرغ‌های بلورین

محمد زعیم‌زاده، سردبیر؛

کدام سینما؟کدام نقد؟

حامد عسکری، شاعر و نویسنده:

فیلم دیدن با چشم‌های تار...

چهل و دومین جشنواره فیلم فجر؛

چند نقد بر فیلم سینمایی «آپاراتچی»

«صبحانه با زرافه‌ها»؛

یک وس اندرسون ایرانی تمام‌عیار

ویژه‌نامه جشنواره فیلم فجر؛

«صبحانه با زرافه‌ها»؛ معنازدایی از جهان

«صبحانه با زرافه‌‌ها»؛

تهش هیچی نیست، پس لذت ببر!

درباره فیلم جدید سروش صحت؛

قرار صبحانه با خودمان

هومن جعفری، خبرنگار:

مردی که سازش نمی‌کرد

در روزگار بی‌مایگی حضور قاف غنیمتی است؛

برای «قاف» و عمو اکبر

تولد قاف به میزبانی اکبر نبوی با همکاری «فرهیختگان»؛

«قاف» نمی‌خواهد متکلم‌ وحده باشد

میلاد جلیل‌زاده، خبرنگار گروه فرهنگ؛

هنوزم نقش بازی می کنی آقای فرخ نژاد؟