میلاد جلیلزاده، خبرنگارگروه فرهنگ: شاید به این نکته توجه کمی شده باشد که بدنه سینمای ایران فقط کسانی نیستند که فیلم بلند داستانی با پروانه نمایش وزارت ارشاد ساختهاند. جمعیت قابلتوجهی که در مراکز مختلف انجمن سینمای جوان و حوزه هنری سراسر کشور فیلمهای کوتاه میساختند و تجربههای اولیه را پشت سر میگذاشتند، بخش بسیار بزرگتری از بدنه سینمای ایران را تشکیل میدادند. هرقدر به سالهای اخیر نزدیکتر شدیم، شکاف درهای که بین فیلمسازی بلند در سینمای ایران و این آماتورها -که به امید ورود به سینمای حرفهای فعالیت میکردند- وجود داشت، عمیقتر شد. کسانی که به وادی ساخت فیلمهای کوتاه داستانی یا مستند روی میآورند، عمدتا در سودای ساخت فیلم بلند داستانی هستند. راه منطقی و منظمی غیر از این وجود ندارد ولی همین تنها روزنه امید هم تابهحال چنان باز نبوده که منشأ تاثیر خاص و مفیدی باشد. قضیه به این شکل پیش میرفت که در بدنه آماتوری سینما سالبهسال استعدادهای جدیدتر و خلاقتری پدیدار میشدند و در مقابل چشم این افراد و البته کسانی که پس از آنها وارد سینمای کوتاه میشدند، کسانی بهعنوان فیلم اولی در رویدادهای حرفهای سینما حضور پیدا میکردند که خیلیهایشان از حداقل معیارهای هنری برخوردار نبودند. در اواخر دهه 80 شمسی مهدی هاشمی، بازیگر پیشکسوت سینما مصاحبهای کرد و گفت: «چندسال پیش من داور یک جشنواره فیلم کوتاه بودم که صدها اثر را در آنجا تماشا کردم. لااقل ۵۰ استعداد درخشان بین اینها بود که میتوانستند در آینده فیلمسازان خوب سینمای بلند ما باشند. چند سال گذشته است و هیچکدام از این استعدادها وارد کار حرفهای نشدهاند.» او پس از بیان این جملات پرسید: «آن ۵۰ نفر کجا رفتند و اینها که در این سالها فیلم ساختند، از کجا آمدند؟» بعد از سال 1392، دولت کمکم فعالیت در انجمن سینمای جوان را کمرنگ کرد. شهریه کلاسهای انجمن چنان گران شدند که بهوضوح میشد دید طیف رنگی کسانی که در آنها شرکت میکردند، تغییر کرده است و البته تعداد افراد هم کم شد. در عوض طی این سالها کارگاههای آزاد فیلمسازی شدیدا رشد کردند که در بین آنها شهریههای نجومی چیزی عادی بود. بهطور قطع کیفیت آموزش حتی در گرانترین آموزشگاههای آزاد سینمایی پایینتر از بعضی کلاسهایی بود که انجمن سینمای جوان در سالهای اوج رونق خود برگزار میکرد. کسانی که به این کلاسهای گران میآمدند هم مثل همان بچههای انجمن، سودای ورود به سینمای بلند را داشتند و آینده آنها هم قرار نبود چندان تفاوتی با بچههای نسلهای قبل انجمن داشته باشد. تنها تفاوت این دو گروه آن بود که بچههای انجمن میانگین استعداد بالاتری از خود نشان میدادند و خروجیهای این آموزشگاهها چون از میان طبقه اقتصادی خاصی گلچین شده بودند و دایرهشان تنگتر بود، استعدادهای کمتری هم از خود نشان میدادند. این یک فاجعه مبنایی و ساختاری در سینمای ایران بود که داشت رخ میداد. این وضع اگر همچنان ادامه پیدا میکرد، دیر نبود روزی که سر بگردانیم و ببینیم در سینمای ایران با قحطی استعدادها مواجه شدهایم، با ساختاری که عقیم شده و سینمایی که نهتنها نمیتواند بهسمت افقهای موفقیتآمیز آینده پیش برود، بلکه حتی توانایی بازگشت به سطح گذشته را هم ندارد. اگر گشتی در فضای آموزشگاههای سینمایی ایران بزنیم، شاید بابت اینکه خروجی این کلاسها نتوانسته به سینمای بلند داستانیمان ورود کند، خوشبین هم باشیم. جو گفتمانی و کلیشههای موفقیت در این کلاسها یا بهعبارت دقیقتر در این محافل، چیزی نیست که بتوانند سینمای ایران را رونقی ببخشد، حال آنکه در مورد خروجیهای انجمن سینمای جوان در سالهای دور، برعکس فکر میشد و جای خالی خیلی از استعدادهای آن در سینمای ایران به چشم میآمد؛ کسانی که اگر میتوانستند ورود پیدا کنند، امکان این وجود داشت که گفتمانهای نو و خلاقیتهای جدیدی هم به سینمای ایران اضافه شود.
درحالحاضر آموزشگاههای سینمایی بسیار گرانقیمتی که در تهران وجود دارد و تقریبا تمامیشان وصل به چهرههای مشهور سینما هستند، تعداد زیادی از علاقهمندان به بازیگری و فیلمسازی را دور خودشان جمع میکنند که مدل فکری و جایگاه اجتماعی و اقتصادی خاصی دارند. کسانی که فکر میکنند با پرداختن بعضی از هزینههای بالا، در حقیقت دارند روی آینده کاریشان در سینما سرمایهگذاری میکنند و درنهایت آنچه میتواند خروجی این کلاسها باشد، کسانی هستند که در یک دوره از زندگیشان سعی کردهاند «موقعیت» را با پول بخرند؛ نه کسانی که خودشان را آزمایش میکنند تا بفهمند استعداد دارد یا ندارد و بفهمند چه نقاط ضعفی دارند و باید در آن بخشها تقویت شوند. عمدهترین دلیل جذب افراد به کارگاههای غیر دولتی و گرانقیمتی از این دست این است که یک کانال منطقی و مشخص برای ورود این افراد به سینمای بلند داستانی وجود ندارد و اکثر آنها فکر میکنند که معاشرت با این افراد مشهور و حضور در موسسات و کلاسهایشان میتواند برای ورود به سینمای حرفهای مفید باشد. ذهنیتی که در این کلاسها برای هنرجویان راجعبه سینما ساخته میشود هم خاص و مورددار است. فرمول یا کلیشه ساده و ابلهانه «هرچه سیاهتر، روشنفکرانهتر» به یک متر و معیار برای سنجش آثار و هر نوع رفتار و نگاه هنری کار میکند. جشنوارههایی هم در کشورهای غربی هستند که در ردهبندیهای رسمی دارای هیچ اعتبار خاصی بهحساب نمیآیند و صرفا چون بهطور مثال در کانادا یا ایتالیا برگزار میشوند، یک هنرجوی ساده را میتوانند فریب بدهند. این جشنوارهها میتوانند با این کارگاهها هماهنگ شوند و آثار کلاسی هنرجویان در آنها به نمایش دربیاید. این میتواند آن بچههای تازهوارد و مشتاق را حسابی سر ذوق بیاورد و بفریبد، البته بلاهای دیگری هم سر این بچههای علاقهمند میآید که با استثمار آنها همراه است، مثلا یک کارگردان مشهور از همه هنرجویان یک دوره میخواهد که هرکدام بهطور جداگانه، براساس یک سوژه واحد، طرح داستانی بنویسند یا فیلم کوتاهی بسازند که میتواند مستند هم باشد. درنهایت آن کارگردان مشهور میتواند طرح و ایده هرکدام از این هنرجوها را که بهتر بود، بگیرد و مطابق میل خودش پرورش بدهد و فیلمش را بسازد.
القصه اینکه همین هنرجوهای دستچینشده از میان طبقات بالای اجتماعی هم که حضور انحصاری آنها در صحنه و حذف با استعدادهای طبقات پایینتر باعث میشود نسبت به آنان بدبینیهایی وجود داشته باشد، خودشان بهنوعی دیگر قربانی این کلاسها میشوند؛ قربانی کلیشههای گمراهکنندهای مثل «هرچه سیاهتر، روشنفکریتر» قربانی آیندهای که با خودفریبی بابت تحسین در همین محافل و کارگاهها خراب میشود و آنها را از مسیر بهتر و مفیدتر دور میکند. قربانی اسمهای مشهوری که ایدههای هنرجویان را سرقت میکنند و قربانی کسانی که با وعده فروش موقعیت به افراد امید واهی میفروشند.
چند روایت معتبر از آموزشگاههای سینمایی
هومن سیدی و آموزش سیاهی
سیاهی، تباهی و پوچی زندگی بشری و بیمعنا بودن تمام معیارهای امیدبخش و باورهای اخلاقی. این مغز آن چیزی است که در فیلمهای کوتاه شاگردان کارگاه هومن سیدی میشود، دید. تماشای فیلمهای کوتاهی که در آموزشگاه هشت میلیمتری به مدیریت او ساخته شدهاند، تقریبا همه مخاطبان را به یک تم ثابت میرساند؛ نشانههایی از همجنسبازی، خون و خونریزی شدید، خودکشی و چیزهای دیگری از این دست که در اکثر این فیلمها تکرار میشود. این فیلمهای کوتاه عمدتا گران هستند. از حرکتهای دوربین گرفته که مشخص است با تجهیزات گرانقیمت انجام شدهاند تا لوکیشنهای گران و عوامل حرفهای. اینها اما نشانهای از خلاقیت نیست، بلکه رقابت بین سازندگان فیلم کوتاه را به زمین ناعادلانهای میبرد که در آن پول حرف آخر را خواهد زد. فیلمهایی که در هشت میلیمتری ساخته میشوند، عمدتا به جشنوارهای در تورنتوی کانادا میروند؛ جایی که با این آموزشگاه هماهنگ است و به فیلمهای این موسسه اجازه حضور میدهد. این جشنواره در رنکینگهای جهانی تقریبا هیچجایگاهی ندارد اما به درد فریب هنرجویان مشتاقی میخورد که در ابتدای راه هستند. استاد کارگردانی هشت میلیمتری در دورههای اخیرش فرنوش صمدی بود. فیلمسازی که یکی از سیاهترین و در عین حال ضعیفترین آثار سالهای اخیر را ساخت و جشنوارهای در اسپانیا که به او جایزه داد، در متن بیانیه هیات داورانش علنا به دلایل سیاسی اعطای این جایزه اشاره کرده بود. تابهحال خروجی مشخصی از این کارگاه در سینمای بلند داستانی ایران دیده نشده و این تمهای بهشدت سیاه، ممکن است تمامی هنرجوها را از قرار گرفتن در مسیر طبیعی فیلمسازی در ایران دور کند. البته در یکی، دو کار از هومن سیدی، تعدادی از کسانی حضور داشتند که در کلاسهای بازیگری او شرکت کردهاند. این روشی است که خیلی از کارگردانان سینمای ایران برای مطرح کردن و مهم جلوه دادن کلاسهای بازیگریشان از آن استفاده میکنند. این آموزشگاه با مدیریت سیدی و چنانکه عنوان شده به یاد عباس کیارستمی راهاندازی شد که این البته عنوان عجیبی بود چون هنگامی که کیارستمی زنده بود، سیدی در یک برنامه تلویزیونی به طعنههایی جدی نسبت به او پرداخت. کارگاه کارگردانی در سینما را کیانوش عیاری برگزار میکرد و کارگاه بازیگری مقابل دوربین توسط خود سیدی برگزار میشد. درحالحاضر فرنوش صمدی مربی کارگردانی این آموزشگاه است.
پول بدهید تا با حضور شهاب فیلمتان را پخش کنیم
پنجم مرداد امسال بود که در برخی رسانهها عنوان شد: «شهاب حسینی، تهیهکننده، کارگردان و بازیگر پرسابقه سینما مجموعهای جدید با هدف حمایت از سینمای مستقل و فیلمهای کوتاه و مستند را افتتاح کرده است. این موسسه بر آن است تا با حمایت «معنوی» از فیلمسازان مستقل در تمام دنیا، مسیر را جهت معرفی و هموار کردن روند پخش و ارائه آثار به بستر جامعه را که بسیار مشتاق بهنظر میرسد، گسترش بخشد.» در ادامه این خبر آمده بود: «گفتنی است اندیشکده مستقل فرهنگ و هنر با برگزاری اکرانهای خصوصی «فیلمهای کوتاه، مستند و مستقل» از هفته اول مردادماه در جهت معرفی و ارائه این آثار به بستر جامعه آغاز به کار خواهد کرد.» چندماه بعد در نیمههای دیماه بود که «فرهیختگان» پروندهای بست با عنوان «شبحکارگردان» این پدیده جدیدی در سینمای ایران بود که طی سالهای اخیر بسیار فراگیر شد و در آن آدمهای پولدار و بیاستعداد که دوست داشتند نامشان بهعنوان کارگردان برده شود، به فرد دیگری پول میدادند تا فیلمها را به جایشان کارگردانی کند. برای این پرونده با سه نفر از دستیاران کارگردان در سینمای ایران صحبت کردیم؛ یکی از آنها سهیل برخورداری بود که در میان حرفهایش گفت: «یکی از دوستانم با من تماس گرفت و گفت فیلم کوتاهی ساخته است و در موسسه آموزشی آقای بازیگر «ش-ح» به آنها گفتهاند که میتوانید دومیلیون تومان پول بپردازید تا فیلمتان در اینجا نمایش داده شود. دو نفر منتقد را هم خودتان باید بیاورید و میهمانها را هم خودتان دعوت کنید و پذیرایی از میهمانها نیز با خود شماست. البته آن آقای بازیگر در جلسه حضور دارد. آن شخص از من پرسید که به نظرت این کار را انجام بدهم یا نه؟ چون میخواست به این واسطه دیده شود و مراحل بعدی فیلمسازی را ادامه بدهد. اما اولا معلوم نیست که چنین کارهایی نتیجه بدهد و ثانیا تکلیف کسانی که هزینه دعوت از منتقدان و پذیرایی از میهمانان را به اضافه دومیلیون تومان پول ندارند تا فیلمشان را در این کارگاهها نمایش بدهند، چه میشود؟» ظاهرا این همان کلاسهایی بود که شهاب حسینی ادعا میکرد برای معرفی فیلمسازان مستقل در تمام دنیا و فراهم کردن بستر دیده شدنشان تاسیس کرده است. اینجا حتی آموزشی هم در کار نبود و فقط فیلمها را نمایش میدادند. خبری که در همان مردادماه درباره این جلسه نمایش فیلم منتشر شد، در خودش نام یکی از کسانی را داشت که بعدا در جای دیگری جزء قربانیان آموزشگاههای فیلمسازی قرار گرفت. اعلام شد که رضا آشفته، پویان عسگری و محمدرضا مقدسیان نقد آثار اکرانشده را برعهده داشتند و البته یک نفر دیگر؛ آزاده مسیحزاده.
بامداد و بهرهکشی از هنرجو؟
نام موسسه بامداد را در این روزها تقریبا همه شنیدهاند. لااقل بهخاطر یک ماجرای بسیار پرحاشیه و مهم که اصغر فرهادی را بابت آخرین فیلمش به سرقت ادبی متهم میکرد. پریسا بختآور، همسر فرهادی مدیر این مجموعه بود که توانست نامهای بزرگ عرصه سینما را در مجموعهای درخشان گرد هم آورد و مسیر شهرت را سپری کند. در این مجموعه تمام زمینههای بازیگری، کارگردانی، فیلمنامهنویسی، فیلمبرداری، تدوین، طراحی صحنه و لباس، گریم و... آموزش داده میشود. اصغر فرهادی هم گاهی در قالب کارگاههایی یک یا چند روزه به آموزش هنرجویان میپردازد. نام موسسه بامداد اما سال گذشته و در خلال فستیوال فیلم کن سر زبانها افتاد. مراسم رونمایی و اکران فیلم «قهرمان» در هفتادوچهارمین دوره جشنواره کن درحال برگزاری بود که در این بین، هنرجویان فیلمسازی خانه بینالملل بامداد متعلق به اصغر فرهادی و همسرش در اتفاقی عجیب، از فرد دیگری بهعنوان عامل موفقیت فیلم سینمایی قهرمان در جشنواره کن تشکر کردند. این اتفاق توجهات فضای مجازی را شدیدا به خودش جلب کرد. فردی که شاگردان فرهادی بهعنوان صاحب اصلی قهرمان از او تقدیر میکردند، یکی از همکلاسیهایشان در آن موسسه بهنام آزاده مسیحزاده بود. ماجرا از این قرار بود که مسیحزاده، یکی از هنرجویان سابق فرهادی در موسسه کارنامه، چندسال پیش مستندی در شیراز ساخته بود با عنوان «دوسر برد، دوسر باخت» و این مستند همان داستان زندگی شخصیت اصلی قصه فیلم فرهادی را روایت میکرد. مسیحزاده با این فیلم تقدیرنامه هشتمین جشنواره فیلم کوتاه شیراز را هم دریافت کرد. فرهادی هم در یکی از نشستهای خبری جشنواره کن عباراتی گفت که الهام گرفتنش از ماجرای مستند آزاده مسیحزاده را بهنوعی تایید میکرد.
هرچند نسخه نهایی فیلمنامه کپیبرداری از آن مستند نیست اما ظاهرا دعوای اصلی که ایجادشده بر سر این است که چرا در عنوانبندی فیلم فرهادی، هیچنامی از آزاده مسیحزاده نیامده است. همزمان با اکران فیلم فرهادی بحثها درباره فیلم مسیحزاده مجددا بهطور جدی مطرح شدند. مدتی بعد معلوم شد که فرهادی از تمام شاگردان خواسته تا درباره سوژهای واحد، داستانهای مختلف بسازند و سپس از همهشان امضا گرفته که حقوحقوق معنوی این سوژهها متعلق به خودش است. مشخص است که فرهادی از ابتدا قصد داشته میان این سوژهها بگردد و آنهایی را که مناسب میداند برای خودش بردارد وگرنه کجای دنیا از هنرجوها امضا میگیرند که هر سوژهای در این کارگاه مطرح کردی، برای ماست و خودت حقی نسبت به آن نداری؟ این علنا استثمار هنرجوهایی است که فکر میکردند با پرداختن یک مبلغ بالا و شرکت در کلاسهای اصغر فرهادی میتوانند پارتی مهمی در سینمای حرفهای پیدا کنند.