عاطفه جعفری، خبرنگارگروه فرهنگ: «به نظرم سختترین کار دنیا، نوشتن است، چون با نوشتن همواره باید نو باشید. نمیتوانید نان گذشته را بخورید و هر چه جلو میروید باید این پختگی شدیدتر باشد تا بتوانید خودتان را اثبات کنید. آدمها در ذهن ما شناسنامه دارند. هر چه تعداد این شناسنامهها بیشتر شود در نوشتن موفقتر خواهید بود و این کار سختی است که حافظه مدام فعال باشد و البته اینکه درباره مشهد مینویسم به همین علت است. غربت امام رضا(ع) دامنه اهل فرهنگ و فضل را هم گرفته است. اهل فضل در مشهد غریبند و یک نفر باید رمان آنها را بنویسد.» صفحه امروز را به سعید تشکری اختصاص دادیم، کسی که عمرش را برای نوشتن در حوزه دین گذاشت، چند سالی بود که از بیماری MS رنج میبرد و در آخرین مراجعه خود به بیمارستان رضوی برای تزریق خون که اوایل هفته جاری انجام شد، متاسفانه بدن به تزریق واکنش نشان داد و به حالت اغما رفت. تشکری مورد عمل جراحی قرار گرفت وبه دلیل شدت خونریزی، شرایط مناسبی نداشت و درنهایت تقدیر الهی بر این قرار گرفت که تشکری دیار فانی را به دیدار معشوق ابدی ترک کند. در گزارش امروز نگاهی داشتیم به صحبتهایش در مورد نویسندگی و درکنارش از صحبتهای دوستانش گفتیم که در مورد او نوشتهاند.
رماننویس حوزه دین
سعید تشکری در عین ناباوری درگذشت، انسانی که عمر و زندگیاش را برای نوشتن گذاشت. او زاده۱۳۴۲ در مشهد بود. دانشآموخته ادبیات نمایشی، عضو کانون ملی منتقدان تئاتر، عضو بینالمللی کانون جهانی تئاتر «ITCA»، مدرس ادبیات نمایشی و داستاننویسی بود که ساخت فیلم و نگارش سریالهای تلویزیونی، نگارش نمایشنامههای رادیویی و انتشار بیش از 40 کتاب را در کارنامهاش دارد. از میان کتابهای او میتوان به «وقتی زمین دروغ میگوید»، «غریب قریب»، «ولادت»، «پاریس پاریس»، «اوسنه گوهرشاد»، «بار باران»، «هرایی» و «سبز- آبی» اشاره کرد. تشکری بارها نیز بهعنوان نمایشنامهنویس، کارگردان تئاتر و فیلمنامهنویس برتر برنده جایزه شد و با حضور در جشنوارههای ملی و بینالمللی ازجمله فجر، امام رضا(ع)، یونیسف و... افتخارات بسیاری کسب کرد. یکی از ویژگیهای سعید تشکری، نوشتن رمان در حوزه ادبیات دینی و انقلاب اسلامی بود که برایش جایزه چندین دوره کتاب سال رضوی و جوایز دیگری مانند جایزه ادبی قلم زرین را به همراه داشت.
قلم تنها ابزار دگرگون نشده است
نگاه او به قلم و نوشتن همیشه جذاب بود و سعی میکرد در همه جا این نکات را در مورد قلم گوشزد کند و به قول خودش یادش نرود. او در این مورد میگفت: « قلم تنها ابزار دگرگون نشده از بدویت تا اوج مدرنیته است. اگر کمی به جهان گستردهتر نگاه کنیم از بدو قسم قرآن به قلم تا جایگاه قلم در سایر ادیان به این نتیجه میرسیم که قلم اگر عصای رحمت باشد در اختیار هنرمند، در ضمن عصای قدرت نیز هست و نویسنده اساسا سرمایهای جز قلم و کلمه در اختیار ندارد.»
ظرافتی که فقط مخصوص تشکری بود
یکی از ویژگیهای آثار او، توجه به موضوعات دینی آن هم با یک ظرافت خاص که فقط مخصوص به خودش بود. او در مورد این موضوع گفته است: «رابطه غنی با حضرت رضا(ع) ویژگی آثار من است. حضرت برایم رفیق اعلی است. من سعی کردم قبلهام در نوشتههایم، حضرت رضا(ع) باشد که اگر اینطور باشد او خودش مخاطب میفرستد، کشفت میکند، غریبت نمیگذارد به شیرینی و نازکی خودش.»
تلفنی از سیدمهدی شجاعی
سعید تشکری همیشه از ارادت خودش به سیدمهدی شجاعی میگفت و اینکه چقدر او را دوست دارد، خاطرهای را تعریف میکرد که به گفته خودش همیشه در ذهنش باقیمانده و برایش جزء شیرینترین خاطراتش شده و میگفت: «شیرینترین اتفاقی که من 51 ساله فکر میکنم اگر آن اتفاق نمیافتاد، اینجا نبودم؛ تلفن اسرارآمیزی بود که توسط آقای سیدمهدی شجاعی به من شد. او میخواست همه آثار مرا چاپ کند. چه آنهایی که قبلا چاپ شده، چه آنهایی که هنوز منتشر نشده است. و این خیلی اتفاق خجستهای بود. پس از آن چاپ رمانهایم که مرا در فاز حرفهای به عرصه دیگری برد، اتفاق شیرینی بود و اما تلخترین خاطره روزی بود که در مطب دکتر فهمیدم به بیماری ام اس مبتلایم.»
با ترس از مرگ میانهای نداشت
سعید تشکری بین همه دوستانش و نویسندگانی که او را میشناختند، محبوب بود. محبوب و دوستداشتنی. محمد حنیف که سالها با او رفاقت داشت در مورد او میگوید: «آدمها به بهانههای مختلفی میتوانند دیگری را دوست داشته باشند، بهانههایی مثل فروتنی، شهامت، فداکاری، صداقت، مهربانی، گذشت، دانش، بزرگی، پایمردی و بالاخره مظلومیت. احساس دوستی و محبت من به سعید تشکری برای همه این بهانهها بود و هم اینکه او برگردان بسیاری از همنسلان من محسوب میشد. زندگی پرفرازونشیب، کودکی و نوجوانی پررنج، جوانی پرالتهاب و پرکار و فهمیدن درد و دانستن اینکه اهل درد، هر روز تنهاتر و دردمندتر میشود. همین سبب شد در تارک این نوشته از شاعری (بیدل دهلوی) یاد کنم که عیش دنیا را در مقابل اندوهش به هیچ میانگارد، چه اینک با رفتن چنین بزرگمردی، غمی غریب بر دلم خیمه زده و بیتابم کرده است. اما ژرفتر که میاندیشم، میبینم که سعید با همه نامرادیها و ناملایمات، با حسرت و اندوه، با غم و ترس از مرگ میانهای نداشت. همین است که تاب میآورم این لحظههای دیرگذر سنگین و کوبنده را و میتوانم روی انتخاب کلمات ـ هرچند نه آنگونه که شایسته تشکری باشد ـ تمرکز کنم. سعید تشکری را دوست داشتم، نه برای اینکه از طریق خواندن آثارش استاد من محسوب میشد و شاگردش بودم، یا به دلیل خدمات گرانسنگش در عرصههای هنری و ادبی، بهویژه ماندگار کردن بخشهایی از تاریخ سرزمینش در قالب رمانهایی تاریخی و مذهبی؛ یا نوشتن و کارگردانی فیلمها و نمایشنامهها. نه به این دلیل که شباهتهایی کموبیش میان زیستن او و خویش مییافتم، نهفقط برای اینکه اهل تزویر نبود، با مکر و خدعه در زمانه نیرنگبازان میانهای نداشت، نه به دلیل قدرتهای درونیاش که بسیاری از ما غبطهاش را میخوردیم، نه برای اینکه اهل تملق و دروغ نبود، با نفرت و درماندگی میانهای نداشت، بلکه بیش از همه به دلیل مظلومیت و در عین حال ایستادگیاش. همین او را در جایگاهی فراخ مینشاند تا درخت وجودش به بار نشست، درد از هر گوشه تنش سر برآورد؛ وقتی که باید در سایهسار میوههای عمرش آسودگی و آرامش را تجربه میکرد، از پا افتاد، چندی هم از زبان. اما دست از قلم برنداشت و کوشید در دشوارترین شرایط، استغنای طبع و عزت نفس داشته باشد. درسی که سعید تشکری عزیز به ما آموخت، از یاد رفتنی نیست. اینکه زندگی در هر حال جاری است. ممنونم استاد! کاش روزگار بهگونهای میگذشت که اینک دریغ نپرسیدن احوالت را نمیخوردم که میتوانستم خاطرههای همصحبتی بیشتری با تو را مرور کنم.»
ردپایی از مشهد در همه آثار
سعید محسنزاده از دوستان تشکری بود، او که خودش در حوزه نشر فعالیت میکند در مورد دوستی با تشکری میگوید: «من حدود چهار پنج سال با آقای تشکری رفیق بودم. ایشان یک معلم دلسوز، شاگردساز، شاگردپرور و متواضع بود. در کار بسیار جدی و خوشقول و منظم بود بهطوری که در طول این سالهایی که با ایشان کار میکردم تا حالا از ایشان بدقولی ندیده بودم. در طول حیاتشان سه کار از ایشان چاپ کردیم، جدیدترین کارشان هم «دورگه» است که قرار بود بهزودی رونمایی شود ولی متاسفانه فرصت نشد و عمرشان کفاف نداد. این کتاب راجع به اشغال مشهد توسط روسهاست که محمدتقی بهار هم در این واقعه خیلی نقش داشته است. نکته خیلی مهم اینکه آقای تشکری هرکاری کرد یک ردپایی از مشهد و امام رضا (ع) در آن وجود دارد. آقای تشکری به گردن نشر ستارهها و ادبیات قومیتی مشهد و ادبیات انقلابی حق پدری دارد و من مطمئنم ما در این حوزه یتیم شدیم. ایشان وقتی با آدمها برخورد میکرد در حوزهها و ساحتهای مختلف آدمها دست میگذاشت و آنها را بالا میآورد و مثل معلم و پدر دلسوز همراهیشان میکرد. من هفتهای یکبار با ایشان وعده و جلسه داشتم و در این جلسات درباره همه چیز گپوگفت میکردیم و آقای تشکری چون در مشهد افراد زیادی را میشناخت راهنماییهای خوبی به من میداد. به همین دلیل هم میتوانم بگویم که به گردن نشر ستارهها خیلی حق داشت و نبودشان برای من خیلی سخت است. نشر ستارهها یکی از استوانههایش را از دست داده است.»
مستقلترین نویسنده
سعید تشکری به غیر از اینکه یک نویسنده بود به گفته بسیاری از منتقدان ادبی هم عصرش، توانسته بود راهی را انتخاب کند که خیلیها را در این راهی که ابداع کرده بود به دنبال خودش کشاند. علیاصغر عزتیپاک در مورد سعید تشکری میگوید: «من در فقدان این نویسنده بسیار درد میکشم و میگریم. تشکری، گذشته از مهرش که در دل پروردهام، برای من نه یک شخص که یک جریان قدرتمند ادبی هویتگرا بود که ایران و ایرانیان برایش مساله بودند. آگاهانه و با تکیه بر پشتوانهای تئوریک، پا در این راه گذاشته بود و تمام همّ خود را صرف گسترش و ترویج آن میکرد. اول که خود شب و روز در کار خواندن و نوشتن بود و بعد در محافل آموزشی حاضر میشد تا آنچه را میدانست که بسیار بود، به دوستداران ایران و فرهنگ فرهمندش بیاموزد. آثارش مملو از تکریم و بزرگداشت مردم کشورش است و همه راوی حماسههای آنان. سعید تشکری با اصرار بر توجه به سویههای حماسی زندگی ایرانیان در یک سده اخیر و بازتاباندن آن در آثارش و در سخنرانیهایش، اندکاندک تبدیل به یک رهبر فکری نیز شد و با تکیه بر همین پشتوانه بود که جشنواره داستان حماسی در مشهد راه افتاد و مکتب خراسان هویت خودش را بازیافت.(سپاسم را نثار حوزه هنری میکنم که حمایت کرد از این فکر). تعلق خاطر عمیق تشکری به جنبشهای هویتگرای مردم کشورش، بهخصوص خراسانیان، او را به یکی از سرحلقههای این گرایش ادبی تبدیل کرد. او برای هر واقعه 100 سال اخیر ایران یک نویسنده میخواست. از همین رو بود که فراخوان داد و نویسندههای بسیاری را حول این گفتمان گردآورد و این چنین بود که اگرچه خود، علیرغم پرکاری غبطهبرانگیزش، نتوانست به تمام ماجراهای پرشکوه و افتخارآمیز ایرانیان بپردازد، اما جریانی درست کرد که آن همه را با نگاهی حماسی بازمینویسند و ایستادگیمان را میستایند.»
عزتیپاک او را جزء مستقلترین نویسندگان میداند و میگوید: «سعید تشکری به زعم من و با تعریفی که دارم از استقلال فکری و رفتاری، جزء مستقلترین نویسندههای این مرز و بوم بود که با بادها نمیرفت. اندیشهای تبارمند داشت و خود را ادامه یک گونه از هستیشناسی میدید که باید در تثبیت و گسترشش بکوشد و چه سخت میکوشید؛ با جسمی بیمار و رخی که این روزها رنگش به زردی گراییده بود. رفتن تشکری، خسارت بزرگی است برای جریان نویسندگان هویتگرای ایران. من به بزرگی و مصیبتبار بودن این خسارت تاکید دارم. اما او از این پس بیشتر خوانده خواهد شد و بیش از پیش ارزش آثارش آشکار خواهد شد. من بیهیچ تعارف و ظاهرسازیای، خودم را جزء یتیمان سعید تشکری میدانم؛ نویسندهای که میشد به او تکیه کرد و به دور از هر بازی و اطواری، فقط به تولید فکر و فرهنگ و هنر اندیشید. امیدوارم لیاقت میراثداریاش را داشته باشیم.»
3 کتاب چاپ نشده
او کتابهایی دارد که هنوز منتشر نشده و محسنزاده در مورد این کتابها میگوید: «ما سه اثر دیگر هم از مرحوم تشکری داریم که چاپ نشده است. «رفیق» مربوط به زندگی شهید مهدی میرزایی، «یکه» رمان و داستان شهید کاظم تدین از معلمهای باسابقه مشهد و «چپ پا» رمانی مربوط به بازی ایران و رژیم صهیونیستی است که در استادیوم امجدیه تهران برگزار شده بود. حدود ۵-۶ سال پیش که به آقای تشکری پیشنهاد دادیم بهعنوان یک چهره فرهنگی خاطراتتان را بنویسید، ایشان مخالفت کرد و گفت کار من ادبیات داستانی است. در ادامه همکاری که با ایشان داشتم، ایشان تصمیم گرفتند خاطرات و داستان زندگیشان را در سهگانهای بنویسند که یکی از آن سهگانه با عنوان «وسنی» چاپ شد و اتفاقا هفته گذشته هم به چاپ دوم رسید. دو جلد دیگر این سهگانه هم «یکه» و «رفیق» است که گفتم قرار است چاپ شوند و انگار ایشان سهگانهشان را گذاشتند و رفتند. به عقیده من تشکری جادوگر و کارگردان کلمات بود و آنقدر دایره واژگانی وسیعی داشت که هیچگاه از خواندن کارهای او خسته نمیشویم. الان متوجه نبودِ ایشان نمیشویم و پنج شش سال دیگر بیشتر قدر ایشان را میدانیم.»
رئوف و دلسوز
همه او را با دلسوزی و رئوفی میشناختند و محسنزاده در مورد این موضوع میگوید: «یکی دیگر از خصیصههای ایشان این بود که بهشدت رئوف و دست و دلباز بود ولی یک خط قرمزهایی هم داشت. مثلا بیادبی و بیاحترامی به بزرگتر را به هیچ شکلی نمیپذیرفت و بحث احترام برایش خیلی بااهمیت بود و در آداب معاشرت اجتماعی خیلی قوی بودند و خود من به شخصه وقتی در مشهد با نهاد یا تشکلی به مشکل برمیخوردم ایشان خیلی کمک و راهنمایی میکردند.»
نویسندهای که از غربزدهها مینالید
تشکری خودش را از بند وابستگی به این و آن رها کرده بود و به گفته محسنزاده همیشه از روشنفکران غربزده مینالید و میگفت: «آقای تشکری از روشنفکری غربزده مینالید و اگر در جبهه انقلاب نبود و در جبهه روشنفکران غربزده بود اوضاعش از لحاظ مادی و اعتباری خیلی بهتر از اینها بود. اخیرا بیمه هنرمندان ایشان قطع شده بود و من واقعا افسوس میخورم که کسی که نشان عالی درجه یک هنر دارد به خاطر یک اشتباه اداری بیمهاش قطع شود درحالی که ایشان سالها درگیر بیماری ام اس بود و بسیار از این بیماری رنج میکشید و من درجریان پروسه درمان و بیماریشان بودم.»