• تقویم روزنامه فرهیختگان ۱۴۰۰-۱۱-۱۲ - ۰۰:۱۳
  • نظرات روزنامه فرهیختگان۰
  • 0
  • 0
نگاهی به کتاب‌هایی که دفاع در خرمشهر را از دید زنان روایت می‌کنند

این قصه‌ها را فیلم کنید

فیلم سینمایی دسته دختران که امسال در چهلمین جشنواره فیلم فجر با کارگردانی منیر قیدی ساخته شده است، به روایت زنان از روزهای آغازین جنگ و اشغال خرمشهر می‌پردازد. زنانی که همه زخم‌خورده روزهای جنگ خرمشهر هستند و به‌دنبال اثبات این ادعا هستند که آنها هم می‌توانند برای دفاع از کشورشان بجنگند و لازم نیست فقط در پشت جبهه باشند.

این قصه‌ها را فیلم کنید

عاطفه جعفری، خبرنگار گروه فرهنگ: عادت کرده‌ایم یا عادت‌مان دادند انگار که یک امر حتمی است که در غالب اوقات، جنگ از نگاه مردان روایت شود، اما به غیر از مردانی که در جنگ هشت‌ساله حضور داشتند، زنانی هم بوده‌اند که پا به پای آنها از کشور دفاع کرده‌اند. زنانی که گاه در همان میدان جنگ شهید شده‌اند و نام و آوازه‌شان بعد از سال‌ها همچنان می‌درخشد، فیلم سینمایی دسته دختران که امسال در چهلمین جشنواره فیلم فجر با کارگردانی منیر قیدی ساخته شده است، به روایت زنان از روزهای آغازین جنگ و اشغال خرمشهر می‌پردازد. زنانی که همه زخم‌خورده روزهای جنگ خرمشهر هستند و به‌دنبال اثبات این ادعا هستند که آنها هم می‌توانند برای دفاع از کشورشان بجنگند و لازم نیست فقط در پشت جبهه باشند. داستان «دسته دختران» علی‌رغم جلوه‌های میدانی جذاب و ایده‌ای جسورانه نتوانسته روایت دقیقی از جنگ ارائه دهد. تاکید بیش‌ازحد فیلمساز بر نمایش جلوه‌های بصری از ابتدای جنگ، باعث شده فیلم خالی از قصه و روایت باشد. کاراکترها پشت‌سر هم، به فیلم اضافه می‌شوند و قصه هرکدام از این آدم‌ها خیلی سریع و در حد مرور تعریف می‌شود. در گزارش پیش‌رو تلاش داریم از منابعی بگوییم که در فیلم استفاده شده یا برخی از آنها مورد استفاده کارگردان نبوده است. کتاب‌هایی که به نقل خاطرات خرمشهر در دوران جنگ اختصاص دارد و از منظر روایت و قصه آنقدر جذاب است که هرکدام می‌تواند سوژه یک فیلم یا یک سریال باشد.

روایتی عاشقانه از خرمشهر

«بین خرمشهر و آبادان بودیم که یک دفعه به‌من گفت: نسرین من تو رو خیلی دوست دارم. همین‌که این حرف را زد، دست‌هایم را محکم‌تر دور بدن رضا حلقه کردم. رضا خوابیده بود. چیزی نگفتم. بهمن دوباره گفت: من از بچگی دوستت داشتم. اما حالا فکر می‌کنم دیگه وقتشه. می‌خوام باهات ازدواج کنم.»

ساجی، عنوان کتابی است که از سال‌های کودکی نسرین باقرزاده، همسر سردار شهید بهمن باقری در خرمشهر شروع شده و تا زمان جنگ در این شهر ادامه پیدا می‌کند. چند روز نخست جنگ خانواده باقرزاده در خرمشهر بودند، اما به ناچار خرمشهر را ترک کرده و مانند دیگر زنان به شیراز روانه می‌شوند، ولی مردها در خرمشهر مانده و از این شهر حفاظت می‌کنند. در این دوران اتفاقات مختلفی می‌افتد که جذابیت‌های خاصی دارد. بانوان یا به خرمشهر و بوشهر می‌روند یا در شهرهای دیگر پراکنده می‌شوند، اما راوی این خاطرات به خاطر اینکه در خرمشهر می‌ماند و کنار همسرش قرار دارد به شهرهای گوناگون مثل قم، ماهشهر و آبادان می‌رود و مدتی را در این شهرها زندگی می‌کند. وی روزها و شرایط سختی را می‌گذراند و سال‌های پایانی دوباره به خوزستان بازمی‌گردد تا اینکه در 29 فروردین 1367 سردار باقری به شهادت می‌رسد.  جذابیت این کتاب را باید در قصه نسرین باقرزاده و روایت بهناز ضرابی‌زاده دانست. روایت زنی که هرگز فکرش را هم نمی‌کرد، روزی جنگ وارد خانه‌اش شود. او بدون سلاح می‌خواهد از کیان و خانواده‌اش دفاع کند و بسیاری از اقوامش شهید می‌شوند. با اینکه همه‌چیزش را از دست می‌دهد اما همچنان به بازسازی خرمشهر امید دارد.  داستانی که باقرزاده در این کتاب تعریف می‌کند حتی زمان خواندنش می‌توان تصویرسازی برایش انجام داد. خاطرات و نقل‌های این‌ کتاب را باید روایت زندگی در روزهای جنگ نامید؛ روایتی که در آن تصویری متفاوت از حضور زنان در جنگ و همراهی آنان پابه‌پای مردان‌شان ارائه شده است. بهناز ضرابی‌زاده نویسنده این ‌کتاب، پیش‌تر آثاری چون «دختر شینا» و «گلستان یازدهم» را در کارنامه ثبت کرده و این‌بار سراغ یکی از زنان خرمشهری رفته و روایت او از روزهای جنگ و دفاع را برای مخاطب تدوین و تالیف کرده که در آن تصویری دیده‌نشده از زندگی زیر خمپاره و آتش به نمایش درآمده است.

نسرین باقرزاده روایتش را در ساجی یکی از واقعی‌ترین روایت‌ها درباره جنگ می‌داند و درمورد آن روزها می‌گوید: «در زمان جنگ شوهرخواهر من که در شیراز زندگی می‌کردند به سختی خودش را به خرمشهر رساند تا ما را با خود ببرد شیراز. ما هشت نفر در یک ماشین نشستیم و در ایست‌های بازرسی مختلف هم هر دفعه باید پیاده می‌شدیم و خیلی سخت به شیراز رسیدیم و من مدام گریه می‌کردم و بهانه وسیله‌ها و آینه‌شمعدان‌ها و طلاهایم را می‌گرفتم و مامانم و مادرشوهرم مرتب من را دعوا می‌کردند. درحالی که بی‌قراری و گریه‌های من برای خود بهمن بود نه وسیله‌هایم. چون رویم نمی‌شد که بگویم دلم برای خود بهمن تنگ شده است. اول اردیبهشت‌ماه که زمان مرحله مقدماتی عملیات آزاد‌سازی خرمشهر بود و ما در خانه‌های صداوسیما زندگی محاصره شده بودیم، با آمبولانسی که از دایی‌اش گرفته بود آمد سراغ ما که نجات‌مان بدهد و آن زمان تمام مسیر بمباران بود و ما باید هر دفعه وقتی صدای سوت می‌شنیدیم پیاده می‌شدیم و باز دوباره سوار می‌شدیم.»  کتاب ساجی با توجه به اطلاعاتی که در تیتراژ فیلم وجود داشت، یکی از آن کتاب‌هایی است که منیر قیدی در روایتش برای دسته دختران استفاده کرده است.

خانه‌ام همین‌جاست

در روزهای سخت و دشوار حمله عراق به خرمشهر و در شرایطی که اغلب زن‌ها شهر را ترک کرده‌اند، افسانه، دختر 18ساله خرمشهری، همراه پروانه و محمدجواد - خواهر و برادرش - در شهر می‌ماند و کار رسیدگی به مجروحان را شروع می‌کند. خانواده او سوار بر وانتی پر از جمعیت همسایه‌ها شهر را ترک می‌کنند، اما او حاضر به ترک شهر نمی‌شود و مسجد را برای امدادرسانی انتخاب می‌کند. او سپس برای کمک به مجروحان به بیمارستان شهر می‌رود و از آنجا به قبرستان جنت‌آباد رفته و مشغول غسل و کفن شهیدان می‌شود. در آنجا با صحنه‌های دردناکی مواجه می‌شود که تا به حال نه دیده و نه شنیده است، پس به مسجد جامع شهر می‌رود و مشغول تدارکات می‌شود و مدتی را هم در بیمارستان در اتاق عمل مشغول خدمت می‌شود.

افسانه در این کتاب از خاطرات دوران جنگ می‌گوید، از مجروح‌ها، کشته‌ها و شهیدان، زنان و مردان و کودکان بی‌پناه. او از وضع بهداشت و تعزیه و اسکان جنگ‌زده‌ها هم می‌گوید. قاضی‌زاده راوی عینی سختی‌هایی است که طی 34 روز بر مردم خوزستان رفته است. به گفته اکثر منتقدان، این کتاب نسبت به دیگر آثار منتشرشده در این حوزه دارای ایجاز بوده و همچنین روایتی صریح و جذاب دارد. حضور این دختر جوان در جنت‌آباد (قبرستان) خرمشهر که برای کمک به شست‌وشو و کفن و دفن اجساد شهدای شهر رفته است، از صحنه‌های تکان‌دهنده و تاثیر‌گذار خاطرات وی محسوب می‌شود: «توی عمرم این همه مرده ندیده بودم. جلوی غسالخانه صد‌ها جسد را دایره‌وار روی هم ریخته بودند و اطراف‌شان را زنجیر کشیده بودند تا کسی نزدیک نشود.

هر ماشینی هم کشته می‌آورد، روی آنها خالی می‌کرد. خیلی‌ها شناسایی شده بودند و جسدهای زیادی هم مانده بود تا خانواده‌ها بیایند و کشته‌هایشان را دفن کنند. نزدیک غسالخانه مردم جمع شده بودند و همه منتظر بودند که شهیدشان را غسل و کفن کنند و بدهند بیرون. آن وقت هرکس جسد عزیزش را برمی‌داشت و برای دفن می‌برد.»

پوتین‌ها را برای وطن می‌پوشم

پوتین‌هایش را می‌پوشد و راه می‌افتد. جنگ، جنگ است و وطن هم وطن است. جنگ زن و مرد نمی‌شناسد، همان‌طور که عشق به وطن هم در دل همه هست... مریم در این شرایط است که پوتین می‌پوشد و سلاح به دست می‌گیرد تا پا به پای مردان در مقابل دشمن مبارزه کند و امروز هم ماجرایش را برای ما بگوید؛ تا یادآوری باشد براینکه ایران چگونه از دست دشمنان نجات یافت بی‌آنکه ذره‌ای از خاکش را از دست داده باشد. کتاب «پوتین‌های مریم» خاطرات یکی از زنان خرمشهری به نام مریم امجدی است. راوی در این کتاب به نقل خاطراتی از شروع جنگ ایران و عراق و اشغال خرمشهر تا زمان آزادسازی آن می‏پردازد. فعالیت راوی در بخش عمران جهاد سازندگی و امدادرسانی به مردم‏ روستاهای اطراف خرمشهر همچون روستای عباره، درگیری‌های‏ سیاسی با مجاهدین خلق، ملاقات با دکتر چمران درخصوص یک منافق زن، خاطراتی‏ از آشنایی با یکی از نیروهای سپاه و ازدواج با وی، خاطراتی از مجروحان عملیات شکست حصر آبادان، فعالیت در بخش تعاون‏ سپاه، شهادت محمد جهان‏آرا، بازدید از خرمشهر و... پس از آزادی آن ادامه پیدا می‌کند.

مریم امجدی دقیقا یکی از همان زن‌هایی است که در نبرد مستقیم با دشمن حضور دارد. طالش‌پور، نویسنده کتاب درباره فعالیت‌های مریم امجد در دوران دفاع مقدس می‌گوید: «خانم امجد در ۱۷سالگی، علاوه‌بر اینکه از امدادگران بومی خرمشهر بودند، همراه گروه ابوذر (گروهی از برادران رزمنده)، با یک اسلحه ژ۳ دوخشابه در نبرد با دشمنان بعثی شرکت می‌کردند و درمقابل دشمن خط آتش می‌بستند. ایشان مستقیما در رزم مستقیم دخیل بودند و مدتی هم خدمه توپ ۱۰۶ بودند که کار بسیار سنگینی است و کمتر بانویی را در دوران دفاع مقدس سراغ داریم که تا این حد به رزم مستقیم نزدیک بوده‌ است. کار مصاحبه با خانم امجد را از تابستان سال ۸۰ آغاز کردم و طی بارها مراجعه و ساعت‌ها گپ‌وگفت، انس و الفتی بین ما ایجاد شد که تا پس از انتشار کتاب هم ادامه یافت. برخی از این دیدارها به دلیل همان سردردهای شدید و کم‌رنگ شدن برخی خاطرات، با حضور دوستان و هم‌رزمان ایشان برگزار می‌شد تا آنها با انتقال برخی موضوعات، خاطرات را به ایشان یادآوری و ایشان برای من بازگو می‌کردند. درنهایت حاصل این مصاحبه‌ها کتابی با عنوان «پوتین‌های مریم» شد که در آن خاطرات خانم مریم امجد از دوران کودکی تا آزاد شدن خرمشهر براساس توالی زمانی آورده شده که تنها در مواردی معدود، به دلیل ایجاد جذابیت بیشتر، مقداری جابه‌جایی در برخی مطالب ایجاد و تعدادی عکس و سند نیز در انتها به این کتاب ضمیمه شد.» طالش‌پور درباره ویژگی‌های بارزِ راوی کتاب «پوتین‌های مریم» می‌گوید: «ایشان بسیار جسور و با شهامت بودند و این شهامت و جسارت، با وجود گذر ایام در طول ضبط مصاحبه‌ها، همچنان در ایشان مشاهده می‌شد. ایشان همچنین قدری شوخ‌طبع بودند که این شوخ‌طبعی همان‌گونه که در بیان خاطرات وجود داشت، در قالب اثر نیز گنجانده شده است. درنهایت همان سردردهای شدید باعث شد ایشان به کما بروند و درنهایت در سال ۱۳۹۰ به دیدار حق شتافتند.»  در خاطرات خانم امجدی دوره‌های آموزشی و اعزام برای مداوای مجروحان عنوان شده است. قضیه خط‌رفتن بانوان در خرمشهر قابل‌توجه است. وقتی خانم امجدی برای رفتن خط تصمیم می‌گیرد:
 «...متوجه شدم که بچه‌های ابوذر تا خط‌مقدم درگیری پیش می‌روند به آنها گفتم اگه میشه منو با خودتون ببرین جلو. هر وقت که رفتین منو هم ببرین، میشه؟
گفتند: می‌بریم چرا نمی‌بریم. قرار شد هروقت موقعیت مناسب بود و امکان رفتن من فراهم شد همراه آنها به خط مقدم بروم... .»

می‌مانم برای شهرم

کتاب «دا» دیگر برای همه کتابخوانان کتاب آشنایی است. این کتاب، خاطرات سیده‌زهرا حسینی از روزهای آغازین جنگ تحمیلی در دو شهر بصره و خرمشهر است و سال‌های محاصره خرمشهر توسط نیروهای عراقی محور مرکزی کتاب را تشکیل می‌دهد. حسینی در آن زمان دختر 17ساله‌ای بوده و گوشه‌ای از تاریخ جنگ را بازگو می‌کند که غالبا به اشغال و فتح خرمشهر مربوط می‌شود. حسینی در این کتاب، خاطرات خود از روزهای آغاز مقاومت و روزهای پس از آن را با جزئی‌ترین موارد روایت می‌کند تا آنجا که این‌گونه جزئی‌نگری و بیان لحظه به لحظه وقایع باعث شده بسیاری آن را رمان بنامند؛ حال آنکه این کتاب سراسر مبتنی بر رویدادهای واقعی و خاطرات حقیقی سیده‌زهرا از آن روزهاست. راوی در آن روزها تنها 17سال داشته و اهمیت این کتاب شاید در این باشد که وقایع جنگ ما برای اولین‌بار از زاویه‌دید یک دختر نوجوان روایت شده است؛ خاطراتی که راوی حدود 20 سال آنها را درون سینه خود همچون یک راز حفظ کرد و حرفی از آن نزد. در این کتاب ناگفته‌هایی از جنگ بیان شده که تاکنون کسی از آنها حرف نزده است.

یکی از قسمت‌های این کتاب که مخاطب برای خودش تصویرسازی می‌کند، آن قسمتی است که راوی کنار غسالخانه ایستاده است: «از آن روز من توی جنت‌آباد بودم. مادرم اجازه نمی‌داد وارد غسالخانه بشوم یا قسمتی بروم که خیلی شلوغ باشد. من بیرون کنار اجساد می‌ایستادم. اگر کسی می‌آمد جسدی را شناسایی می‌کرد ما روی تکه کاغذ اسم را می‌نوشتیم و روی جسد یا تکه باقی‌مانده از بدن می‌گذاشتیم. روی یک برگه دیگر می‌نوشتیم که فلان شخص از فلان خانواده یا آشنا به این اسم در این ساعت آمد و جسدش را شناسایی کرد. در این سه روز کارم این بود. درحالی که مادرم را می‌دیدم در یک حالت بهت و شوک قرار داشت. باورکردن و دیدن و از بین رفتن جوانانی که پر‌پر می‌شدند، آسان نبود. با این حال مدیریت عجیبی داشت. به همه رسیدگی می‌کرد. به همه دلداری می‌داد. گاهی با صدای بلند صحبت می‌کرد: خانم چته؟ چرا گریه می‌کنی؟ الان که وقت گریه نیست. فقط تو که نیستی. بلندشو، بلند‌شو. خودم دیدم درحالی که تمام بدنش می‌لرزید زنی که بچه‌اش را از دست داده بود بلند کرد و گفت: بلند شو، الان وقت گریه‌کردن نیست، وقت کمک‌کردنه. طوری برخورد کرد که او بچه‌اش را فراموش کرد و شروع کرد به کمک کردن. انگار ما جمع شده بودیم نه به‌خاطر اجساد، برای اینکه همدیگر را دلداری بدهیم. قوت قلب بدهیم و بگوییم باید شهر را نگه داریم. مادرم در این ماجرا قوی‌تر خودش را نشان داد. فقط من که نزدیک‌ترین فرد به مادرم بودم می‌دانستم از درون خُرد شده. جلوی دیگران خودش را مقاوم و محکم نشان می‌داد، درحالی که از درون درحال فروریختن و خالی‌شدن بود. من خیلی به او وابسته بودم. گاه پشت‌سرش که راه می‌رفتم احساس می‌کردم دارد می‌آید به زمین. دست می‌گرفت به دیوار و راه می‌رفت. قشنگ لرزش را توی زانوانش احساس می‌کردم.»

یکی از نکاتی که در فیلم دسته دختران دیده می‌شود، رفتن زنان به جنگ رودررو است، در کتاب دا هم این موضوع توسط سیده‌زهرا حسینی گفته شده است و می‌گوید: «...رفتم جلو و به کسانی که دور و بر وانت آماده‌ رفتن بودند، گفتم برادر‌ها دارید می‌رید خط؟
گفتند: آره
گفتم: منم می‌تونم با شما بیام خط؟
گفتند: نمی‌شه.
پرسیدم: چرا؟ چرا نمی‌شه؟
گفتند: ما داریم می‌ریم خط غذا توزیع کنیم. نمی‌ریم که بجنگیم.
گفتم: خب منم می‌خوام بیام غذا توزیع کنم.
گفتند: ما هستیم نیازی به اومدن شما نیست... .»

صمیمانه با خود

روایت او ساده و خودمانی است. کتاب را که دست بگیریم، حس می‌کنیم زهره ستوده کنارمان نشسته و شروع کرده به تعریف‌کردن آنچه برایش رخ داده است. آغاز کتاب هم در نوع خود زیبا و جذاب است؛ کتاب با شکستن تصورات راوی از لباس سربازی و تفنگ آغاز می‌شود. زهره ستوده کنار یک سرباز روی زمین می‌نشیند و به شهرش می‌اندیشد. به این طریق او واگویی خاطرات خود را آغاز می‌کند. او در این روایت ساده و صمیمانه به واکاوی گذشته‌ها می‌پردازد و خاطرات سال‌های دور را ورق می‌زند؛ خاطراتی که آغازگر آن هفت‌‌سالگی زهره ستوده است. او از خود و اعضای خانواده‌اش می‌گوید؛ از استخدام برادرش، ورود خواهرش به دانش‌سرا، از راهپیمایی‌های انقلاب و از سرایت آشوب‌های قومی به خرمشهر. لابه‌لای خاطرات او می‌توان لحظه به لحظه جنگ را به وضوح دید و او از آشوب‌های قومی که باعنوان اختلاف‌های عرب و عجم شکل می‌گیرد، به وضوح حرف می‌زند و روایتش به‌گونه‌ای است که می‌توان چگونگی وقوع و شروع جنگ در خرمشهر را درک کرد. راوی به‌عنوان یک شاهد عینی سعی می‌کند در این کتاب خاطراتش را با حالتی مستندگونه بیان کند تا روزهای مقاومت خرمشهر را با شکلی نزدیک به واقعیت به ما ارائه کرده باشد.

ستوده در گفت‌وگویی درباره این کتاب می‌گوید: «خاطرات من از آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران تا پایان سال 1361 در این کتاب جای گرفته‌اند. هربار خواندن کتاب را آغاز می‌کنم در بخش‌هایی از خاطرات غرق می‌شوم. دوباره از ابتدای کتاب شروع به خواندن می‌کنم و هنوز موفق به اتمام خواندن آن نشده‌ام. من در بیمارستان‌های خرمشهر، در خلوت‌ و ساکت‌ترین اتاق‌ها کار می‌کردم و هیچ‌وقت به‌دنبال هیجانات نبودم، خاطرات دیگری جز مطالب کتاب «پاییز 59» در ذهن ندارم. خاطراتی که به دلیل بُعد زمانی جز سایه‌روشن‌هایی از آنها به جای نمانده است.»

ثبت کوچه‌های خرمشهر

در کوچه‌های خرمشهر، روایتی از روزهایی که این شهر در تلاطم بود، زنی به دنبال این می‌رود تا ببیند همشهریانش چه می‌کنند. آن‌ زمان که همه به دنبال دفاع از ایران، حفظ خاک ایران و بیرون راندن متجاوزان از خاک خرمشهر بودند، زنی بود که خوب می‌دانست روزی روزگاری جنگ تمام می‌شود و از آن خاطره‌ای بر جای می‌ماند؛ خاطره‌ای که جای خالی بسیاری از رزمندگان را با خود خواهد داشت. چون بسیاری از این مردان و زنان آسمانی شهید می‌شدند و از آنها تنها نامی در خاطر مردم خواهد ماند. او ضبط‌ صوت کوچکش را برداشت و قدم‌ به ‌قدم کوچه‌های خرمشهر را پشت‌سر گذاشت تا دیده‌ها و شنیده‌های این رزمندگان را جمع‌آوری کرده و به‌عنوان یک سند حفظ کند. حالا هم آنها را در کتابی به نام «در کوچه‌های خرمشهر» منتشر کرده است. مریم شانکی همان زنی است که پا به میدان جنگ گذاشت تا با گفت‌وگوهایی که انجام می‌دهد، بتواند حال و هوای بهشتی آن روزها را حفظ کند و به نسل‌های بعد نشان دهد روزی مردمانی بودند که جنگ را با همه تلخی‌هایش شیرین نگاه کردند و بی‌هیچ ترسی از شهادت رودرروی دشمن ایستادند. حالا این کتاب تبدیل به اثری جامع شده که گفت‌و‌گوهای مریم شانکی با افرادی چون شهید بهروز مرادی، صالح موسوی، فرهاد دشتی، محمد نورانی و همچنین هفت زن خرمشهری را در بر می‌گیرد؛ زنانی که مردانه در برابر تجاوزات دشمن بعثی ایستادگی کرده‌اند. این کتاب، مشکلات روزهای نخستین جنگ، کمبود تدارکات و کمبود نیرو و تجهیزات نظامی، ایثار و فداکاری در برابر دشمن و مقاومت درمقابل اشغال خرمشهر و صحنه‌های دلخراش شهادت شهدا را به‌خوبی روایت می‌کند.

در همین رابطه مطالب زیر را بخوانید:

دومین ساخته منیر قیدی نتوانسته است توقعات «ویلایی‌ها» را برآورده کند
دست بسته دختران (لینک)
 
معین احمدیان، دبیرگروه فرهنگ/
جسارت در ایده کم‌بنیه در پرداخت (لینک)
 

 

 

نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰

یادداشتهای روزنامه فرهیختگانیادداشت

سهم طبقۀ متوسط از صنعت سریال‌سازی؛

«افعی تهران» از چه کسی انتقام گرفت؟

فرصتی برای تجدید ظهور «خوبی مردم ایران»؛

مفهوم ملت را زنده کردند

فیلم پرحاشیه «بیبدن» با قصه‌‌ای به‌اندازه از ایده‌ای مهم دفاع کرد؛

سینمای اجتماعی زنده است

درباره فیلم «بی‌بدن»؛

قصه‌گویی شرافتمندانه درباره قصاص

مصطفی قاسمیان، خبرنگار:

یک درامدی خوب و تماشاگرپسند

اهل ملت عشق باش؛

عشق و دیگر هیچ...

آقای کارگردان! چه داری می‌کنی با خودت؟!

آنتی ‌کانسپچوآل آرت ترک و کُرک و پَر ریخته حسن فتحی

مریم فضائلی، خبرنگار:

چشم‌هایمان گناه داشتند!

میلاد جلیل‌زاده، خبرنگار گروه فرهنگ:

رویاهای شخصی‌ات را نفروش!

سریال پرطرفدار «حشاشین» چه می‌گوید؛

علیه شیعه یا علیه اخوان؟

راضیه مهرابی‌کوشکی، عضو هیات‌‌علمی پژوهشکده مطالعات فناوری:

فیلم «اوپنهایمر» به مثابه یک متن سیاستی

میلاد جلیل‌زاده، خبرنگار گروه فرهنگ:

از شما بعید بود آقای جیرانی

ایمان‌ عظیمی، خبرنگار:

دیکته نانوشته غلط ندارد

درباره هزینه‌ای که می‌شد صرف «هفت سر اژدها» نشود؛

چرخ را از نو اختراع نکنیم

فرزاد حسنی بعد از سال‌ها، به قاب تلویزیون آمد؛

بازگشت امیدوارکننده

در نقد بهره کشی «علی ضیا» از شهرت؛

از موج ابتذال پیاده شو

محمد زعیم‌زاده، سردبیر فرهیختگان:

در عصر پساواقعیت به احمد خطر حرجی نیست اما...

سیامک خاجی، دبیر گروه ورزش:

برای خداحافظی زود بود آقای جملات قصار!

محمدرضا ولی‌زاده، فرهیختگان آنلاین:

عجایب آماری دیدم در این دشت!

محمدامین نوروزی، مستندساز:

از این طرف که منم راه کاروان باز است...

فاطمه دیندار، خبرنگار:

برای درخشش سیمرغ‌های بلورین

محمد زعیم‌زاده، سردبیر؛

کدام سینما؟کدام نقد؟

حامد عسکری، شاعر و نویسنده:

فیلم دیدن با چشم‌های تار...

چهل و دومین جشنواره فیلم فجر؛

چند نقد بر فیلم سینمایی «آپاراتچی»

«صبحانه با زرافه‌ها»؛

یک وس اندرسون ایرانی تمام‌عیار

ویژه‌نامه جشنواره فیلم فجر؛

«صبحانه با زرافه‌ها»؛ معنازدایی از جهان

«صبحانه با زرافه‌‌ها»؛

تهش هیچی نیست، پس لذت ببر!

درباره فیلم جدید سروش صحت؛

قرار صبحانه با خودمان

هومن جعفری، خبرنگار:

مردی که سازش نمی‌کرد

در روزگار بی‌مایگی حضور قاف غنیمتی است؛

برای «قاف» و عمو اکبر

تولد قاف به میزبانی اکبر نبوی با همکاری «فرهیختگان»؛

«قاف» نمی‌خواهد متکلم‌ وحده باشد

میلاد جلیل‌زاده، خبرنگار گروه فرهنگ؛

هنوزم نقش بازی می کنی آقای فرخ نژاد؟

خبرهای روزنامه فرهیختگانآخرین اخبار